یک سخنرانی از خانم لیلی گلستان به تازگی منتشر شده که خیلی مشهور شده و دست به دست می چرخه.
ابتدا سخنرانی خانم لیلی گلستان به این اشاره می کنه که پدر سلطه جویش (ابراهیم گلستان) باعث شده در نوجوانی و کودکی خیلی زجر بکشه. در فرهنگ ما-و در اغلب فرهنگ های دیگه- ناپسند شمرده می شه که دختری بیاید و در جمع از پدرش بد بگوید. قدیم ها بچه ها به خود اجازه نمی دادند که از پدرشان حتی در جمع خصوصی انتقاد بکنند. این روزها ما ها خیلی با پدرمان راحتیم و در خانه هر جور دوست داشته باشیم انتقاد می کنیم اما اغلب ما هرگز در جمع از پدر مان انتقاد نمی کنیم. به نظر من هم درستش هم همینه!
کار خانم گلستان را تایید نمی کنم. اما می بینم برخی ها آمده اند خانم گلستان را قضاوت می کنند. در خود همان صحبت ها خانم گلستان اشاره می کند که پدرش برایش خانه خریده. حرف این عزیزان تلویحا این هست که وقتی پدری برای فرزندش خانه می خرد دیگه پدری را تمام کرده و فرزند چیز بیشتری نباید بخواهد. شکایت از سلطه گری وقتی طرف خانه خریده لوس بازی است.
این که خانم گلستان نباید از پدر در جمع شکایت می کرد نکته دیگری است. اما در مجموع یک دختر کاملا حق دارد از پدر انتظاراتی به جز انتظارات مادی داشته باشد.
من کتاب "نوشتن با دوربین" که مصاحبه ای است یا ابراهیم گلستان خوانده ام. اگر یک دهم توهین و تحقیری که با مصاحبه گر می کند با فرزندش کرده باشد واقعا جای تاسف دارد! تازه ما ایرانی ها اغلب با غریبه ها (مثلا یک روزنامه نگار) خیلی محترمانه تر رفتار می کنیم. بچه را چون مال خودمان می دانیم زیاد با او رودربایستی نداریم. این در میان همسن های گلستان که بیشتر پررنگ بود. در بین همنسلان من هست که یواش یواش گفته می شود احترام بچه از احترام مهمان هم واجب تر است.
حرف من این هست: اگر پدری برای بچه اش خانه بخرد باز هم حق ندارد توی سر فرزند بزند و او را تحقیر کند.
بگذارید در مورد خودم و پدر مرحومم بگویم. پدر من هم هدایای مادی زیادی برای من خریده بود که با توجه به این که سر گنج ننشسته بود چشمگیر حساب می شد. اما هیچ وقت منت سرم نذاشت.
الان هم که در میان ما نیست من وقتی به یاد او می افتم این هدایای مالی آن قدر برایم مهم نیست و زیاد یادم نمی افتند. اگر اون هدایای مادی نبودند من خودم چند سال بعد تر می توانستم مشابه آنها را از در آمد خودم تهیه کنم. چیزی که من بیشتر به آن مدیون هستم بازی هایی بود که در کودکی با من کرده بود. با حوصله نشسته بود با لگو ها برایم ساختمان ساخته بود . یادداده بود چه طور ستون بزنم و با پتو و... وسط اتاق پذیرایی برای خودم خانه بسازم. چه طور با بیست سئوالی به من فکر کردن آموخت. چه طور عشق به هندسه را در دلم کاشت و.....
این کارهایش بود که برایم برجسته بود و هست. و این که آن قدر مناعت داشت که به خاطر هدایای مادی منت سر کسی از جمله بچه اش نگذارد!
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل