شیوه تربیتی برتر خانواده های بازاری

+0 به یه ن

خانواده های بازاری در همین  ایران خودمان، سبک خاص خودشان را در تربیت فرزند دارند. از جهاتی سبک تربیتی آنها به سبک تربیتی افراد دانشگاهی و هنرمندان و .... برتری دارد. ازجمله این که روابط عمومی را از سن کم به فرزندان می آموزند. مثلا می آموزند که اگر کالایی سفارش دهند باید چه حد بیعانه بپردازند و چه مقدار از قیمت کالا را آخر سر پرداخت نمایند. می آموزند که اگر همه را اول دهند سازنده از زیر کار در می رود و انگیزه لازم را برای این که کار را کامل و به موقع تحویل دهد نخواهد داشت. اگر هم همه پرداخت را برای آخر بگذارد سازنده  قبول نمی کند یا جدی نمی گیرد.

همین طور به فرزندان خود می آموزند که چگونه دستمزد کارگر را «طی» کند و چه طور بپردازد که هم کارگر خیلی شاکی نشود (ولو این که در ظاهر غرولند نماید) و هم خیلی دستمزد بالا نباشد که پس فردا دیگرانی که کارگر می گیرند شاکی شوند که سطح دستمزدرا چنان بالا برده که قابل پرداخت نباشد. در واقع می آموزند فرزندانشان در این مناسبات چه رفتار و گفتاری داشته باشند که از آسیب های احتمالی درامان بمانند.

طیفی که خود را روشنفکران جامعه می دانند معمولا  از این چیزها سر در نمی آورند. معمولا سر همین مسایل گرفتار می شوند و بعد بحث های روشنفکرانه می خواهند آنها را توجیه کنند.

وقتی به این قبیل مسایل می رسد قشر روشنفکر جامعه ما مصداق کامل «آن کس که نداند و نداند که نداند» هستند.

فکر نکنم در کشورهای دیگر روشنفکران تا این اندازه از این جهات ضعیف باشند و روزانه ضربه ببینند. دست کم در ایتالیا --که من با  فرهنگ آن آشنا ترم --روشنفکران در این مسایل شوت نیستند!


اون قدر افراد تحصیلکرده جامعه ما که به روشنفکری گرایش دارند در دنیای خودشان سیر می کنند که نکات بالای مرا کج خواهند فهمید و خیال خواهند کرد که من منظورم این هست که آدم باید پدرسوختگی بلد باشد. در صورتی که  مشخص نمودن مرزها و..... پدرسوختگی نیست. پدرسوختگی اتفاقا مانع از صلح پایدار می شود چون که افراد به هم و قراردادی که با هم بستند اعتماد نمی کنند و قرارداد بسته نشده فتنه آغاز می گردد.


اون قدر لاف زن و بلوف زن زیاد هست که دیگه این حنا رنگی نداره. اما وقتی یکی به طور سازگار صادق هست این صداقت برند او می شه و مشتری های خودش را خواهد داشت. مشتری هایی که به دنبال برند صداقت هستند شاید در کل جامعه در اقلیت باشند ولی به اندازه کافی تعدادشان زیاد هست که اون عده معدود تر آدم های صادق که برند صداقتشان رد خور نداره به اندازه کافی مشتری داشته باشند و زندگی شان بی دردسر بچرخه. بدترین حالت این هست که یارو ذاتا آدم صادقی باشد و چندان دروغ گویی بلد نباشه. اما از مشاهده این که در جامعه «همه»، دروغ می گویند چنان دچار اضطراب بشه و خیال کنه که سرش بی کلاه موند که او هم شروع کنه به ناشیانه دروغ گفتن! از این افراد زیاد دیده ام. هم خودشان و هم بقیه را بدجوری توی دردسر می اندازند. از دروغ گویان حرفه ای هم دردسرسازترند! آخ! آخ! در  جریان رتق و فتق امور ارث و میراث که دست افراد ساده و دور از مسایل اقتصادی، یکهو دارایی قابل توجهی می افته (حاصل یک عمر زحمت والدین) خیلی  از آدم های ساده و پخمه خیال می کنند باید «زرنگ» باشند. زرنگی هم بلد نیستند.  گند می زنند . هم به خودشان و شهرت صداقتشان و هم به دیگران. با بی قانونی و  جعل سند و امضا و……. دردسری برای خودشان درست می کنند که اون سرش ناپیدا!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بیچاره ملتی که دنبال قهرمان مقتول هست!

+0 به یه ن

مردم  دوست دارند چهره های ادبی هنری ورزشی خود را قهرمان بدانند. برای هواداران آنها اصلا قابل باور نیست که قهرمانشان سر یک موضوع پیش پا افتاده  مانند دعوا بر سر یک مبلغ جزئی با یک کارگر جانش را از دست بدهد. درنتیجه، هر داستانی که این قتل را قتلی قهرمانانه در راستایی آرمانخواهانه جلوه می دهد باور خواهند کرد. همان طوری که داستان های قتل سیاسی صمد و تختی و.... را باور کردند.  درمورد صمد که مطمئنم قضیه جز یک غرق شدن ساده نبود و ربطی به ساواک نداشت. در تبریزِما، همه دیگران را با یکی دو واسطه خوب می شناسند. قضیه غرق شدن صمد هم در میان آشنایان در تبریز ابهامی نداشت. جلال آل احمد از آن داستان ساخت تا مورد استفاده سیاسی قرار دهد. این وسط،  زندگی دوست و همراه صمد در آن گشت و گذار را هم با آن داستان دروغین تباه ساخت!

علت درگذشت تختی هم احتمالا خودکشی بود. فشار اجتماعی بر روی یک مرد  برای «ابرمرد» شدن می تواند او را خرد نماید و به سمت خودکشی سوق دهد-- آن هم در شرایطی که انسانی زندگی کردن هم روح بلند می خواهد! احتمالا انتظارات بسیار و بی اساسی که هواداران از مرحوم تختی داشتند چنان فشاری روی تختی گذاشته که  روح بلند تختی هم بالاخره از نظر روانی کم آورده.

یکی از طرفدارانش بعد از فوت او، دشنه برداشته بوده که همسر بیوه تختی را بکشد! همین گونه طرفداران بیشعورکافی هستند که آدم را  از زندگی دلزده  کنند. بیچاره تختی چه کشیده بود از دست هواداران نفهم بیشعور!

 

و اما مهرجویی!

از آن جنس اعتراضات که مهرجویی می کرد میلیون ها نفر ایرانی-اعم بر مشهورو غیر مشهور در خلوت و جلوت-  سر می دهند. اگر بنا برآن باشد که کسی را به خاطر این قبیل اعتراضات بکشند ده ها نفر در همان  عرصه سینمای ایران از مهرجویی و همسرش صریح تر اعتراض و انتقاد کرده بودند.  من نمی دانم قضیه چی بوده ولی راستش کشته شدن مهرجویی و همسرش را به خاطر یک دعوای ساده بین کارگر و کارفرما محتمل تر می دانم تا یک قتل با انگیزه سیاسی.

درمورد مرحوم کیومرث پوراحمد من خودم به خودکشی  مشکوک هستم و کشته شدن او را بی ارتباط به کتاب آخرش نمی دانم. اون کتاب خیلی از رادیکال تر از محاوره های رایج تاکسی و اسنپ بود و می توانست انگیزه قتل تندروانه مذهبی باشد. اما حرف های نقد آمیز مهرجویی در تند و تیز ترین شکلش هم از غرولند های مرسوم پیرمردان که دایم شاکی هستند که در حقشان ظلم شده فرا نمی رفت. بعید می دانم سر این گونه اعتراضات کسی را بکشند. البته باید بررسی درست تری شود. وکیلش قتل را مشکوک می داند ولی معمولا  خانواده های این چهره ها می روند سراغ وکیلانی که جویای نام هستند. یا به عبارت دیگر، وکیلانی که جویای نام هستند سر راه این گونه خانواده ها سبز می شوند. من چند بار هم نوشتم اگر خدای ناکرده توماج هم به جای وکیلش در اصفهان که دغدغه زندگی توماج را داشت خود را گرفتار یکی از وکیلان جویای نام  تهران یا کرج می کرد-زبانم لال زبانم لال- اتفاقی می توانست بیافتد که همه ما را سیاهپوش می کرد.  دم وکیل توماج در اصفهان و دم وکیل شریفه محمدی در رشت گرم که به جای این که برای بر سر زبان افتادن اسمشان در رسانه ها بکوشند برای ملغی کردن حکم اعدام موکلشان کوشیدند و موفق شدند. از این وکلا بیش باد. شر  وکلای جویای نام هم از سر فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دور باد.  

 

تجربه  داستان سازی جلال آل احمد برای درگذشت صمد نشان می دهد که این دروغ پردازی ها به انگیزه سیاسی،  آخر و عاقبت خوشی ندارد. ما با دروغ پردازی قرار نیست آینده خوشی بسازیم. ما حقیقت جویی چنین خواهیم کرد.

 

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]