دریاچه اورمیه- قسمت اول

+0 به یه ن

سالهاست که من وامثال من درمورد دریاچه اورمیه  و لزوم احیای آن می نویسیم. یک عده از دوستان عمر و سلامتشان را در این راه گذاشته اند و مرارت ها کشیده اند. برای نجات دریاچه اورمیه  قرار نیست کار عجیب و خارق العاده ای انجام بشه. فقط کافی است که  اجازه دهند حقابه این دریاچه از رودخانه های مجاور به سمت آن روانه بشه چنان  که ده ها هزار سال به طور طبیعی صورت می گرفته. بعد از اعتراضات جانفشانانه دوستداران دریاچه در اوایل دهه نود  برای چند سالی بخشی از حقابه را اجازه دادند سرازیر بشه. دریاچه اورمیه جانی گرفت. ولی در سال های اخیر دوباره جلویش را گرفتند و شد آن چه نمی بایست می شد. به هر حال پیش بینی می کنم که به زودی،  باز هم دوستداران دریاچه اورمیه مثل اوایل دهه نود دوباره به مطالبه حقابه این دریاچه اعتراضات وسیع شکل بدهند. اعتراض حق مردم ماست. بنا به قانون اساسی جمهوری اسلامی  اجتماعات اعتراضی اگر با سلاح همراه نباشد حق هر شهروند ایرانی است. این حقی است که در عمل متاسفانه سرکوب می شود. به هر حال برای این که این اعتراضات- و اعتراضات به حق دیگر-  به ثمر نشیند حمایت معنوی آحاد ملت را می طلبد.

در مورد  دریاچه اورمیه، صحبت زیاد شده. عده ای از سر دلسوزی فریاد برآورده اند. عده ای هم فریاد حتی بلند تر سرداده اند منتهی فریادهایی که جنبه آدرس غلط دادن داشته اند. در چند نوشته آتی به یک یک این آدرس های غلط می پردازم.


) یکی از آدرس های غلطی که داده اند وعده  سرخرمن آوردن آب از دوردست ها به دریاچه اورمیه بوده. انواع و اقسام مردان سیاست برای این که برای خودشان رای  یا محبوبیت کاذب جمع کنند وعده داده اند که قرار است از اینجا و آنجا آب بیاورند. یک زمانی شلوغش کردند که می خواهند آب دریای خزر یا رود ارس را به دریاچه منتقل کنند. این در حالی است که خود دریای خزر هم دارد پسروی می کند. به علاوه انتقال آب انرژی می خواهد. وضعیت برق و گازمان هم که اینه! بعد شایع کردند  که امام جمعه اورمیه رفته با اردوغان صحبت کرده و قول گرفته که آب دریاچه وان به دریاچه اورمیه منتقل شود. این طرح از آن قبلی هم بی اساس تر و غیرعملی تر بود.  هم اشکالات فنی داشت و هم دیپلماتیک. یک امام جمعه که اختیارات آن را ندارد برود و با  حاکمان یک کشور دیگر مراوده کند و قول و قرار بگذارد. از محدوده اختیارات قانونی اش خارج است.الان هم چند مدت هست که طرفداران شاهزاده رضا پهلوی در بوق و کرنا کرده اند که شازده رفته با نتانیاهو صحبت کرده اون هم گفته مشکل آب ایران را با شیرین کردن آب دریا و انتقال آن به داخل ایران حل می کند. من کاری به مسایل سیاسی ندارم اما شما باور نکنید که این روش شازده و نتانیاهو دردی از دردهای دریاچه اورمیه حل کند. خودشان آب رود اردن را صرف کشاورزی می کنند و نمی ذارند به بحر میت برسد.بیست سال پیش، از  دوستی فلسطینی شنیدم که مشکل اصلی آنها آن هست که اسراییلی ها آب را صرف کاشت محصولات غیر بومی آب-بر می کنند. مثلا میوه های استوایی مثل انبه می کارند. در نتیجه چنین سیاست هایی کمبود آب وجوددارد و  فلسطینی ها تشنه مانده اند. خود بحر میت مشکل خشک شدن دارد. البته اسراییلی ها با انتقال آب دریا به بحر میت جلوی خشک شدن کامل را گرفته اند. منتهی راه حل آنها باز هم به درد ما نمی خورد. فاصله بحر میت تا دریای مدیترانه تنها ۸۰ کیلومتر هست. فاصله دریاچه اورمیه از خلیج فارس حدود ۱۰۰۰ کیلومتر هست. ۸۰ کیلومتر کجا، ۱۰۰۰ کیلومتر کجا؟! راه حل های اجغ وجغ ممنوع!  راه حل احیای دریاچه اورمیه ساده تر از این حرف هاست. فقط کافی است  اجازه دهند حقابه اش سرازیر شود. همین!

ما نیازی به کارشناسان مورد نظر نتانیاهو نداریم. به خصوص که    نتیجه کارشناسی آنها کاشت درخت انبه دریک سرزمین نیمه خشک بوده!!   در همین کشور خودمان کارشناسانی هستند که اقلیم ایران و فرهنگ روستایی ایرانیان را می شناسند و طرح های پایلوت موفق برای کم کردن مصرف آب کشاورزی باوجود بالا بردن در آمد کشاورزان اجرا نموده اند.  (مثل دکتر پاپلی یزدی در خراسان. در خود آذربایجان هم کارشناسان دانا و اگاه بسیار داریم). راه حل این هست که  حکومت سرمایه دهد و قانونگذار همکاری نماید تا  طرح های پایلوت آنان در سطح وسیع تری در هر اقلیم از اقلیم های ایران اجرا شود.  اگر هم احیانا کارشناس خارجی نیاز داشتیم  می رویم سراغ کارشناسانی که نتیجه کارشان حل معضل محیط زیستی و کاهش تنش های اجتماعی ناشی از بحران های محیط زیستی بوده است. هدف ما انبه و مانگو کاشتن در سرزمین خشک ایران نیست! هدف ما این هست که آب را چنان عادلانه تقسیم کنیم که فردا  تنش اجتماعی ناشی از بحران محیط زیستی به وجود نیاید. اونهایی که شازده باهاشون قرار مدار می ذاره اگر بیل-زنند باغچه خودشان را بیل بزنند و تنش ها را در محل زندگی خود بزدایند.


۲) تاکید کردم برای نجات دریاچه اورمیه کافی است که اجازه دهند حقابه لازم از رودخانه های مجاور به آن سرازیر شود. البته باید اضافه کنم که باید حلقه چاه های غیر مجاز هم پلمب شوند. چرا این کار نمی کنند؟ چون سطح زیر کشت بالا رفته مصرف آب کشاورزان بسی افزایش یافته. برخی تا این را می شنوند فوری می گویند پس  تقصیر خود مردم به خصوص روستاییان است! انگار که با گفتن این جمله  سلب مسئولیت از مسئولان می شود و مطالبه گری، پرتوقعی به حساب می آید.  طبعا خانوار کشاورز-مانند هر خانواده دیگری- می خواهد برای زندگی خانواده اش رفاه بیاورد. برای همین سطح زیر کشت را بالا می برد. حرص و آز خواندن این کار بی انصافی است. به خصوص که همین بالا بردن سطح زیر کشت کار آسانی نیست. کمر کشاورز زیر این همه کار می شکند. اما به خاطر اهمال مسئولان مجبور هست که چنین کند. چرا؟! چون که بی ثباتی در روابط خارجی- که نتیجه  غیر مسئولانه رفتار کردن حاکمان هست- بلافاصله دامنگیر  خانواده روستایی می شود. یک سال که صادرات انجام می گیرد محصول او خوب می فروشد. سال دیگر که صادرات به دلیل ماجرا جویی های منطقه ای حاکمان قطع می شود محصولش می ماند و خراب می شود. پس کشاورز می خواهد آن قدر بکارد که اگر سال بعد هم نتوانست بفروشد امسال آن قدر فروخته باشد که سال بعد به فقر نیافتد. در حکمرانی خوب از یک سو آب کشاورزی را محدود می کنند اما از سوی دیگر سیاست هایی اتخاذ می کنند که محصول کشاورز به هدر نرود و منابع در آمد جایگزین برای روستاییان ایجاد شود. چگونه؟! با ثبات در روابط خارجی و استاندارد کردن میزان مصرف کود و سموم جهت سلامت محصولات و تضمین فروش، احداث سردخانه و صنایع تبدیلی و گسترش بومگردی و.....

وقتی می شنوید که علت خشکی دریاچه ها و رودخانه های ما هدررفت آب در کشاورزی است فوری تقصیرها را به گردن کشاورزان نیاندازید. تقصیر از مسئولانی است که  نتیجه سیاستگذاری های آنها سوق دادن کشاورزان به سوی هدر دادن بیشتر آب هست.


۳) کاسه کوزه ها را بر سر تبریز شکستن از جمله شگردهایی هست که برخی به کار می برند تا مطالبه گران احیای دریاچه را دنبال نخود سیاه بفرستند متاسفانه در بین دسته ای از مردم این شگرد موثرمی افتد!  بخشی از آب آشامیدنی تبریز و چند شهر دیگر در آذربایجان شرقی از انتقال آب از رودخانه های منتهی به دریاچه اورمیه در آذربایجان غربی تامین می شود. من در مجموع با انتقال آب از سرزمین های دوردست مخالفم ومعتقدم  به جای آن، باید آب های محلی  بهتر مدیریت شود تا نیازها تامین گردد. از جمله این که آب قنات های تبریز باید به استفاده بهینه برسد. لوله های فرسوده  شهری  باید جایگزین شود. از طرف دیگر با زهکشی بهینه  آب های سطحی هنگام بارش، به سمت قوری چای (مهرانرود) باید هدایت شود. (یک بار حساب کردم و دیدم این آب معادل یک دهم آب انتقالی از آذربایجان غربی است). همه اینها درست! اما کل این آب انتقالی آن قدر نیست که بتوان با آن دریاچه اورمیه را نجات داد! این همه اعتراض به این آب انتقالی از سوی محافلی، نه به منظور نجات دریاچه بلکه به منظور، دادن ادرس غلط هست تا اذهان به سوی معضل اصلی یعنی هدررفت کلان آب در بخش کشاورزی  نرود. البته شکستن کاسه کوزه ها بر سر تبریز به این یک مورد ختم نمی شود. در نوشته بعد

 به مورد دیگری که این روزها به شدت روی آن مانور می دهند  خواهم پرداخت.


این روزها، صحبت یکی از استادان دانشگاه تبریز در دهه ۷۰ را در مورد مضرات پیشروی آب دریاچه اورمیه پیرهن عثمان می کنند و کاسه کوزه ها را بر سر دانشگاه تبریز می شکنند. به تازگی هم داستان را شاخ و برگ داده اند وداستان ساخته اند که در سال ۷۵ چنین و چنان همایشی در دانشگاه تبریز برگزار شده و در آن بحث شده که چه طور می توان دریاچه اورمیه را خشکاند. همه این داستان پردازی ها برای این هست که توجیه کنند که نباید کارشناسان و  فعالان محیط زیست در تبریز حق اظهار نظر داشته باشند.  لابد باز می خواهند در تهران به بهانه دریاچه اورمیه بودجه ای بگیرند و با آن به مسافرت استرالیا روند. من خودم دانشگاهی ام و دایم هم  برای شرکت به همایش ها به خارج سفر می کنم اما ما بعد از سفر، گزارش سفر می نویسیم و رهاورد علمی شرکت در همایش را گزارش می دهیم. در یک کار عملی مانند احیای دریاچه اورمیه بعد از شرکت در چنین همایشی باید گزارشها نوشت تا تسهیلگران محیط زیست در انجمن های محیط زیست  منطقه بدانند  که به روستاییان چه راهکارهایی ارائه دهند. یک روستایی متعارف که از استاد در دانشگاه صنعتی شریف چنین گزارشی نخواهد خواست. تسهیلگران محیط زیست در انجمن های حفظ محیط زیست تبریز-که خودشان هم اغلب تجربه آکادمیک در سطح بالا دارند- از استادان ساکن تهران که به اسم دریاچه اورمیه و با بودجه ستاد احیا در همایش ها شرکت می کردند گزارش می خواستند تا بر آن اساس ، رسالت تسهیلگری خود را اجرا کنند. اما دریغ از یک خط گزارش! بیخود نیست که الان در مورد همایش کذایی در سال ۷۵ در دانشگاه تبریز داستان سرایی آغاز کرده اند تا اعتبار فعالان محیط زیست تبریز را زیر سئوال ببرند. نمی خواهند فعالان محیط زیست از تبریز با خواستن گزارش و نظیر آن موی دماغشان شوند!

گیریم که چنین همایشی در سال ۷۵ در تبریز  برگزار شده باشد (آگاهان به فعالیت هادر این زمینه می گویند که چنین همایشی فقط در خیال اتفاق افتاده) . باشه! من قبول می کنم که چنین همایشی واقعا اتفاق افتاده و در آن در مورد لزوم مهار رشد و پیشروی دریاچه  گفته شده. بسیار خوب! باز هم این همایش  توجیهی برای توجیهی دهه هفتاد و هشتاد و بعد آن  جهت خشکاندن نمی تواند باشد. فرض کنید پدر و مادری بچه خردسالشان را با شکلات و شیرینی لوس می کنند و او اضافه وزن زیادی پیدا می کند. دکتر می گوید باید رژیم دهید تا وزن کم کند. بعد پدر و مادر به او گرسنگی می دهند تا بمیرد. بعد می آیند یقه دکتر را میگیرند که تو گفته بودی دیگه به او شکلات و شیرینی ندهید تا لاغر شود. اگر هم چنان همایشی در سال ۷۵ بوده برای مشکل پیشروی دریاچه بوده. بعد از آن که پیشروی قطع شده ودریاچه پسروی کرده از همان تبریز،  ده ها استاد عمرشان را گذاشتند برای این که هشدار دهند. پس چرا هشدار آنها شنیده نشد!؟



@ClimateOverview  این کانال  ادعای برگزاری چنین همایشی را راستی آزمایی نموده است

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ماللترکیه

+0 به یه ن

بورسا شهری قدیمی در شمال غرب ترکیه هست. این شهر در نزدیکی دریای مرمره قرار دارد. از دوران سلجوقی این شهر مهم بوده است. بورسا زمانی پایتخت عثمانیان بوده. بعد از فتح استانبول توسط سلطان محمد فاتح پایتخت عثمانی به استانبول منتقل شده. با کشتی عرض دوساعت می شود از ینی کاپی استانبول به بورسا رسید. بورسا امروزه از مراکز صنعتی مهم ترکیه هست. برخی از صنعتگران و مخترعان تبریز را هم این شهر در دو دهه اخیر جذب کرده  (از جمله همسرخاله مرا).

ظاهرا این جذب صنعتگران و هنرمندان از تبریز توسط بورسا تازگی ندارد. در بورسا دو بنای مجاور (یکی مسجد  جامع بزرگ و دیگر آرامگاه) هم هست که در اوایل قرن پانزدهم میلادی ساخته شده اند. کاشیکاری و سایر تزئینات آن کار استادان تبریز هست.

https://en.wikipedia.org/wiki/Green_Mosque,_Bursa


توضیحات تکمیلی یکی از دوستان: بورسا پایتخت و نخستین شهر بزرگ متصرفه آل عثمان و آغاز دولت شدن و عبور از بی لیک عثمانی هاست. بعد از آنکه عثمانی وارد بالکان و اروپا یا به اصطلاح روملی شد پایتخت را از بورسا به ادیرنه منتقل کردند و تمرکزشان به متصرفات بالکان معطوف شد و تبدیل به امپراتوری گشتند تا زمان فتح قسطنطنیه که پایتخت به آنجا منتقل و بورسا و ادیرنه مرکز دو سمت متصرفات یکی آناتولی بی لر بیی و روملی بی لر بیی شد.


---------------

آن چه که در زیر می آورم نه بر اساس مطالعه جدی بلکه بر اساس مشاهدات شخصی و مشاهدات دوستان و آشنایان هست.

در واقع یک صحبت خودمانی است و بس. اما امیدوارم این نوشته، اهل فن را کنجکاو کند که مطالعه ای عمیق تر در این زمینه کنند و  اموختنی ها را از کشور همسایه بیاموزند و برای حل و فصل مشکلات کشور خودمان به کار گیرند:

برنامه ریزی های کلان ترکیه ای ها  حرف ندارد. در چند دهه اخیر خیلی پیشرفت ها کرده اند. مثلا سیستم پزشکی و درمانی ترکیه بسی در ۲۰ سال اخیر جلو رفته تا جایی که عموم شهروندان ترکیه از سیستم درمانی نزدیک به ایده آل بهره می برند. سیستم بیمه شان پوششی کم نظیر دارد.  این همه از سیستم حمایتی درمانی کشورهای اسکاندیناوی تعریف می کنند اما آنها به گرد پای ترکیه هم نمی رسند. اولا یک کشور ۱۸ میلیونی مثل هلند را زیر پوشش بیمه درآوردن هنری نیست! هنر آن هست که یک کشور ۸۵ میلیونی را زیر بیمه بیاوری! ثانیا، در هلند تا بیمار به حال مرگ نیافتد برایش آزمایش و.... نمی نویسند که مبادا بیمه به خرج بیافتد. بعد از آن هم که  حال بیمار به وخامت گرایید باز هم آزمایش و.... نمی نویسند چرا که کار از کار گذشته.  عملا آن بیمه افسانه ای همه گیر شان به درد نمی خورد. امادر ترکیه،  بیمه واقعا کارساز هست. خدمات درست و حسابی می دهند. دکترهای ترکیه هم خوبند. تا بخواهید من مورد شنیده ام که از بستگان و آشنایان در آمریکا و انگلیس عمل کرده باشند و دکتر جراح گند زده باشد.  اما از ترکیه جز خوبی نشنیده ام

در ایران، همان طبقه اجتماعی-اقتصادی که امکان مهاجرت به خارج دارد امکان بستری شدن در بیمارستان ها با بهترین دکترها  در داخل کشور را هم دارد. بهترین دکترهای ایران (نه هر دکتر ایرانی) قابل رقابت با بهترین های ترکیه هستند ولی بعدش مراقبت ها و نرسینگ بیمارستان های ایرانی به گرد پای ترکیه نمی رسد. در بیمارستان های خصوصی تهران  که زلم زیمبو هست ولی دقت نظر پرستار و بهیار نیست. در بیمارستان های دولتی وابسته به دانشگاه های ایران، هم دکتر خوب هست. پرستار خوب هم هست، امکانات درمانی هم هست منتهی دیگه هیچ گونه لاکچری و زیبایی ای که همراه مریض و خود مریض با آنها دل خوش کند نیست! محیط های بیمارستان های ترکیه همه را با هم دارد. هم مریض بهترین طبابت را دریافت می کند هم بهترین مراقبت بعد از عمل را و هم محیط دلپذیری را که روحیه اش را خوب می کند. آن هم با پوشش بیمه نه با از دست دادن بخش مهمی از دارایی اش.

.بیخودی نیست فک و فامیل خود ما که دهه ها در آمریکا یا اروپا بودند الان می آیند در ترکیه   خانه می گیرند و در ترکیه سکنی می گزینند.

ترکیه در راهسازی هم در دهه های اخیر گل کاشته. سرمایه گذاری برای  زیرساخت های جذب توریست آن هم که حرف ندارد. دولت شهرک های صنعتی برای صنعتگران و شرکت ها می سازد. آب برق و سایر زیرساخت هایشان را تامین می کند. مشابه این شرکت در ایران برای این زیرساخت ها باید سالها دوندگی کند و انرژی خود را به هدر دهد. برای همین صنعتگران و... از تبریز تمایل به مهاجرت به ترکیه دارند.

 در ترکیه قانونی هست که شرکت ها و ادارات را موظف می کند که مهد کودک برای بچه های کارمندان ترتیب دهند. البته در ایران هم چنین قانونی گذرانده اند اما تجهیزات لازم نداده اند که ادارات به قانون عمل کنند. در نتیجه در بسیاری از موارد قانون مهدکودک در ایران بلااجرا مانده. ولی در ترکیه وقتی چنین قانونی می گذرانند، به تمهیدات آن هم فکر می کنند و درنتیجه قانون اجرا می شود و تنها روی کاغذ نمی ماند. تصور کنید همین یک مورد چه قدر زندگی  خانواده ها را آسان تر و راحت تر می کند!

مهمتر از همه این که ترکیه در دهه های اخیر توانسته رشوه گیری در ادارات را مهار نماید. از دو سه قرن آخر عثمانی تا چند دهه پیش ارتشا در ترکیه بیداد می کرد و مایه تمسخر توسط غربی ها می شد. اما الان از آن وضعیت فساد آلود خبری نیست. می دانید که ترکیه سالهاست مجازات اعدام را لغو نموده. پس این تحول بزرگ به سمت مهار ارتشا با اعدام و چشم ترساندن اتفاق نیافتاده. راهکارهایی را که ترکیه برای مهار فساد به کار بسته باید مطالعه کرد و آموخت. فرهنگ ترکیه شبیه ایران هست. اگر آن راهکارها در ترکیه به ثمر نشسته در ایران هم به ثمر می تواند بنشیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

باز نویسی و باز بینی چند نوشته قبلی من در مورد رنسانس

+0 به یه ن

ظاهرا این نوشته من موجب سوتفاهم شده است. منظور من این  نبود که رنسانس جز علم و هنر جنبه دیگری نداشت. البته که داشت.صنعت هم جزو مهمترین این جنبه ها بود.  اصلا رشد سریع علم و هنر در رنسانس بدون رشد صنعت امکان پذیر نبود. این سه دست در دست هم رشد می کردند. اتفاق مهمی که  از اوایل رنسانس تا زمان گالیله رخ داده بود رشد وسایل اندازه گیری و روش های کمی نمودن بود. ویژگی علوم جدید، کمی   نمودن بود. به ما در مدرسه می آموختند ویژگی علم جدید آزمایش  هست. درست تر است که بگوییم ویژگی آن کمی نمودن دقیق هست. ابوریحان هم آزمایش ترتیب می داد اما ابزار زمان او به اواجازه کمی کردن نمی داد. ابوریحان در نبوغ کم از گالیله نداشت ولی ابزار اندازه گیری که در اختیار گالیله بود (ابزاری که از حدود صد یا دویست سال پیش از او ساخته  و پرداخته شده بود و توسعه یافته بود)  در اختیار ابوریحان نبود. به این ترتیب گالیله توانست تحولاتی در علم به وجود آورد که  ابوریحان  هرگز نتوانست.

----------

What went wrong?

جمعه 10 مرداد 1393


What Went Wrong?: The Clash Between Islam and Modernity in the Middle East

نام کتابی هست نوشته برنارد لویس که در بحبوحه حوادث بعد از یازده سپتامبر به بازار آمد و بنا به موقعیت پرفروش شد و مورد توجه قرار گرفت. من کتاب را نخوانده ام اما آن گونه که شنیده ام کتاب در خور توجهی هست که عالمانه و محققانه نوشته شده. بعد از یازده سپتامبر خیلی از نویسنده ها خواستند از این نمد کلاهی بدوزند. یکی اش هم اوریانا فالاچی که یک فحش نامه علیه مسلمانان نوشت . کتاب برنارد لویس از این جنس نیست. به تایید صاحبنظران در این زمینه محققانه نوشته شده. هرچند کتاب را نخوانده ام اما چندین سخنرانی در نقد این کتاب را که توسط یکی از فیلسوفان نامدار ایرانی ارائه  شده بود گوش دادم. در سخنرانی بیشتر نظرات و ادعاهای کتاب مورد تایید واقع شدند. اما به بخش هایی هم به دیده ی تحقیر و تخفیف نگریسته شد. از جمله این که در کتاب ادعا شده بود که یکی از دلایل که در کشورهای غربی رشد علمی اتفاق افتاد و خاورمیانه ای ها درجا زدند این بود که در غرب زنها اجازه رشد و تحصیل و بازکردن های افق های دید داشتند اما در خاور میانه زنها را "تورکی-سی باسما گور" می کردند و نمی ذاشتند افق های دیدشان رشدی بکند.

فیلسوف نامدار ایرانی به تحقیر گفت اگر چنین حرفی از دهان یک فرد عامی بیرون می آمد به بیسوادی و عوامیت او می بخشیدیم اما آدم تعجب می کند که چه طور متفکری چون برنارد لویس چنین چیزی می گوید.

با این که همان زمان هم می دانستم جین استنفورد چه نقشی در پایه نهادن استنفورد داشت، با این که می دانستم این امیلی بود که کتاب اصلی نیوتن را از لاتین به فرانسه ترجمه کرد و برای عموم قابل فهم کرد. با این که از حشر و نشر او با ولتر و تاثیرش بر ولتر و در نتیجه پروسه روشنگری خبر داشتم, با این که از مصاحبت کسانی مثل بنجامین فرانکلین یا لئوناردو داوینچی با زنان دربار و تاثیر آنها بر شوهرانشان در سیاست گذاری های علمی خوب خبر داشتم حکم آن فیلسوف معاصر با چنان قطعیتی صادر شده بود که من فکر کردم لابد او که چنان دم از بالاتر از عوام بودن می زند و برنارد لویس را به این علت در ردیف عوام می خواند چیزی می داند و می فهمد که من نمی دانم و نمی فهمم. ادامه دارد....


پی نوشت سال ۱۴۰۴: 

ناگفته پیداست که  آن فیلسوف نامدار که به او اشاره کردم همان عبدالکریم سروش می باشد. آن زمان به خاطر خدماتی که به جامعه کتابخوان ایران در دهه هفتاد کرده بود احترام زیادی برایش قایل بودم و نخواستم نامش را بیاورم. اما در سال های اخیر آن قدر حرف های  بی اساس زده که از چشمم افتاده. مثلا می گفت همه پادشاهان ایران و جهان بیسواد بوده اند. البته من  سیستم پادشاهی را سیستمی بدوی برای اداره کشور می دانم اما بیسواد خواندن همه پادشاهان همه ادوار  درست نیست. ما که الغ بیک دانشمند را داشتیم.  همین محمد رضا شاه پهلوی هم  فرد باسواد و مطلعی بود. هم باسواد بود و هم باهوش. منتهی سیستم وابسته به یک فرد برای اداره یک کشور غلط هست. یک نفر هر چه قدر هم دانا و آگاه باشد باز هم نباید منشا تمام تصمیم گیری های مهم کشور باشد.


ادامه نوشته سال ۱۳۹۳:


مدت ها گذشت تا به موزه ی علم فلورانس رفتم. موزه ای به اسم گالیله. فلورانس شهر موزه هاست. موزه های معروفی مانند اوفیتزی یا موزه آکادمیا که مجسمه معروف دوید اثر میکل آنژ در آن به نمایش گذاشته شده است. اما برای من موزه علم گالیله بسیار جالب تر بود.


در موزه چندین نکته توجهم را جلب کرد. به برخی از آنها اشاره می کنم:

1) رشد پژوهش علم تجربی همگام و همزمان با پیشرفت های صنعتی بود. همان صنعتگرانی که مورانو ها و کریستال های تزئینی و کاربردی برای اشراف و تاجران ثروتمند ایتالیای آن روزگار می ساختند وسایل آزمایشگاهی هم برای دانشمندان می ساختند. اگر مکاتبات ابن سینا و ابوریحان را خوانده باشید می بینید که چه قدر در این که فرضیه های خود را آزمایش کنند کمبود دستگاه داشتند. اما برای کسی که در فلورانس یا ونیز آن روزگار می زیست کاری نداشت که  به  همسایه صنعتگر ش سفارش دهد تا دستگاه مورد نظر را برایش بسازد!

انباشت ثروت و هنر در شهر های آن روز ایتالیا که مرکز رنسانس بود این امکان را برایشان فراهم می ساخت.


2) معادلات ماکسول به این راحتی ها نوشته نشده اند. کل قرن 18 ذهن اروپایی هایی که غم معیشت نداشتند با الکتریسته درگیر بود. دانشمندان آن دوره می رفتند در خانه ها ی اشراف وبرایشان نمایش های الکتریسته ترتیب می دادند. اشراف به وجد می آمدند و کنجکاو می شدندو خرج آزمایشگاه هایشان رامی دادند.

با خود می اندیشیدم ما چرا چنین چیزی نداشتیم؟! چرا خان ها و شازده های کشورما از این افراد در بساط نداشتند. یادم افتاد که در قرن نوزده و در دربار ناصر الدین شاه هم ملکم خان از این گونه نمایش ها راه می انداخت. ظاهرا ناصر الدین شاه هم خوشش می آمد و سرگرم می شد. باخود گفتم پس چرا ناصر الدین شاه نمی آمد آزمایشگاه جدی پژوهشی ترتیب دهد. چه فرقی بود بین ناصرالدین شاه و اشراف اروپایی!؟ برویم سراغ نکته سوم تا فرق را ببینیم.

3) در موزه علم فلورانس گالری ای هم به وسایل آزمایشی و رصدی آماتوری اختصاص داشت. بیش از نیمی از آنها مخصوص بانوان اشراف بود. مثلا وسایل رصدی بود که در کنارش جعبه آرایش خانم قرار داشت. چیزهایی از این دست!


ناصرالدین شاه نمایش های فیزیک و شیمی ملکم خان را می دید. خوشش می آمد. صله ای می داد و مرحبایی می گفت و شوخی ای می کرد و سپس به حرمسرا می رفت. به آغوش زنانی که اجازه یا امکان سرکشی به دنیای جدید  را نداشتند. به آغوش زنانی که یکی او را می دیدند و دیگر چند کس که فکرشان را با عقاید واپسگرا و خرافی پر می کردند. نمایش علمی از ذهن ناصرالدین شاه پاک می شد و خرافه ها جایش می نشستند.

اما اشراف اروپا -که در علاقه و تاثیرپذیری از جنس لطیف کم از ناصرالدین شاه خوش ذوق و خوش سلیقه ما نداشتند- به نزد زنهایی می رفتند که به همراه خودشان شاهد نمایش های علمی بودند. ذهنشان درگیر همین مسئله بود. با هم صحبت می کردند و به این نتیجه می رسیدند که بهتر هست از علم بیشتر حمایت کنند  و برایش کاربرد عملی بیابند و چیزهایی از این دست.

تفاوت از زمین تا آسمان هست. بله! حق در این مورد با برنارد لویس بود. تعصب مردسالارانه چنان چشم فیلسوف ایرانی معاصر (عبدالکریم سروش) را بسته بود که حاضر نبود که در حرف و نظر برنارد لویس تاملی کند. از روی جهالت و نادانی نظر او را تحقیر کرده بود.

پی نوشت: البته کم کم افکار و عقاید جدید به حرمسرا هم راه یافت. برخی از دختران ناصرالدین شاه جزو پیشروترین زنان ایران شدند. اما  تا أواسط سلطنت ناصرالدین شاه،  در حرمسرا از این خبرها نبود. البته حرمسرا-یا به عبارت درست تر شبستان-  در محدوده تمدنی ما (ایران عثمانی، خلافت عباسی و.....) همواره مرکز سیاست و مرکز  آموزش بوده است.  عموما آن مرکز عیاشی که اروپاییان برای تحقیر تصویر می نموده اند نبوده. در  اوایل زمان ناصرالدین شاه، برترین فیلسوف زمان در ایران ملا هادی سبزواری بود که با فلسفه ملاصدرایی امکان دوربین عکاسی را رد می کرد (این را هم باز در سخنرانی های سروش شنیده ام). در نتیجه، عجیب نیست که  آموزشی هم که زنان حرم می دیدند  در همین ردیف بوده باشد و  با علم مدرن فرسنگ ها فاصله داشته باشد. در زمان مظفرالدین شاه که جامعه در آستانه روبه رویی با علم و مفاهیم جدید بود  زنان حرم  هم دو دسته شدند. یک دسته همچون دختران پیشروی ناصرالدین شاه بودند و مفاهیم دنیای جدید و علم جدید را با آغوش باز پذیرفتند. یک دسته دیگر مانند ملکه جهان مادر احمد شاه بودند. ملکه جهان مولف کتاب برهان الایمان (مجموعه ادعیه و اذکار) بود. او هم به سبک خودش زنی مقتدر و فاضل بود اما به دنیایی دیگر تعلق داشت. اگر درهای حرمسرا زودتر به روی نمایش های علمی باز می شد حدود پنجاه سال جلوتر می افتادیم. چه بسا ملکه جهان هم خود یکی از پیشقراولان ورود مفاهیم جدید به ایران می شد. با اقتدار و درایتی که او داشت چندین دهه ایران را جلو می انداخت.

پی نوشت دوم: توصیف حرمسرا را در سال ۹۳ به گونه ای دیگر نموده بودم.  بعد از شنیدن پادکست «مورخ پادکست» در مورد «شبستان» نظرم درمورد حرمسرا عوض شده. درنتیجه این قسمت را ویرایش نمودم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ]