باز نویسی و باز بینی چند نوشته قبلی من در مورد رنسانس

+0 به یه ن

ظاهرا این نوشته من موجب سوتفاهم شده است. منظور من این  نبود که رنسانس جز علم و هنر جنبه دیگری نداشت. البته که داشت.صنعت هم جزو مهمترین این جنبه ها بود.  اصلا رشد سریع علم و هنر در رنسانس بدون رشد صنعت امکان پذیر نبود. این سه دست در دست هم رشد می کردند. اتفاق مهمی که  از اوایل رنسانس تا زمان گالیله رخ داده بود رشد وسایل اندازه گیری و روش های کمی نمودن بود. ویژگی علوم جدید، کمی   نمودن بود. به ما در مدرسه می آموختند ویژگی علم جدید آزمایش  هست. درست تر است که بگوییم ویژگی آن کمی نمودن دقیق هست. ابوریحان هم آزمایش ترتیب می داد اما ابزار زمان او به اواجازه کمی کردن نمی داد. ابوریحان در نبوغ کم از گالیله نداشت ولی ابزار اندازه گیری که در اختیار گالیله بود (ابزاری که از حدود صد یا دویست سال پیش از او ساخته  و پرداخته شده بود و توسعه یافته بود)  در اختیار ابوریحان نبود. به این ترتیب گالیله توانست تحولاتی در علم به وجود آورد که  ابوریحان  هرگز نتوانست.

----------

What went wrong?

جمعه 10 مرداد 1393


What Went Wrong?: The Clash Between Islam and Modernity in the Middle East

نام کتابی هست نوشته برنارد لویس که در بحبوحه حوادث بعد از یازده سپتامبر به بازار آمد و بنا به موقعیت پرفروش شد و مورد توجه قرار گرفت. من کتاب را نخوانده ام اما آن گونه که شنیده ام کتاب در خور توجهی هست که عالمانه و محققانه نوشته شده. بعد از یازده سپتامبر خیلی از نویسنده ها خواستند از این نمد کلاهی بدوزند. یکی اش هم اوریانا فالاچی که یک فحش نامه علیه مسلمانان نوشت . کتاب برنارد لویس از این جنس نیست. به تایید صاحبنظران در این زمینه محققانه نوشته شده. هرچند کتاب را نخوانده ام اما چندین سخنرانی در نقد این کتاب را که توسط یکی از فیلسوفان نامدار ایرانی ارائه  شده بود گوش دادم. در سخنرانی بیشتر نظرات و ادعاهای کتاب مورد تایید واقع شدند. اما به بخش هایی هم به دیده ی تحقیر و تخفیف نگریسته شد. از جمله این که در کتاب ادعا شده بود که یکی از دلایل که در کشورهای غربی رشد علمی اتفاق افتاد و خاورمیانه ای ها درجا زدند این بود که در غرب زنها اجازه رشد و تحصیل و بازکردن های افق های دید داشتند اما در خاور میانه زنها را "تورکی-سی باسما گور" می کردند و نمی ذاشتند افق های دیدشان رشدی بکند.

فیلسوف نامدار ایرانی به تحقیر گفت اگر چنین حرفی از دهان یک فرد عامی بیرون می آمد به بیسوادی و عوامیت او می بخشیدیم اما آدم تعجب می کند که چه طور متفکری چون برنارد لویس چنین چیزی می گوید.

با این که همان زمان هم می دانستم جین استنفورد چه نقشی در پایه نهادن استنفورد داشت، با این که می دانستم این امیلی بود که کتاب اصلی نیوتن را از لاتین به فرانسه ترجمه کرد و برای عموم قابل فهم کرد. با این که از حشر و نشر او با ولتر و تاثیرش بر ولتر و در نتیجه پروسه روشنگری خبر داشتم, با این که از مصاحبت کسانی مثل بنجامین فرانکلین یا لئوناردو داوینچی با زنان دربار و تاثیر آنها بر شوهرانشان در سیاست گذاری های علمی خوب خبر داشتم حکم آن فیلسوف معاصر با چنان قطعیتی صادر شده بود که من فکر کردم لابد او که چنان دم از بالاتر از عوام بودن می زند و برنارد لویس را به این علت در ردیف عوام می خواند چیزی می داند و می فهمد که من نمی دانم و نمی فهمم. ادامه دارد....


پی نوشت سال ۱۴۰۴: 

ناگفته پیداست که  آن فیلسوف نامدار که به او اشاره کردم همان عبدالکریم سروش می باشد. آن زمان به خاطر خدماتی که به جامعه کتابخوان ایران در دهه هفتاد کرده بود احترام زیادی برایش قایل بودم و نخواستم نامش را بیاورم. اما در سال های اخیر آن قدر حرف های  بی اساس زده که از چشمم افتاده. مثلا می گفت همه پادشاهان ایران و جهان بیسواد بوده اند. البته من  سیستم پادشاهی را سیستمی بدوی برای اداره کشور می دانم اما بیسواد خواندن همه پادشاهان همه ادوار  درست نیست. ما که الغ بیک دانشمند را داشتیم.  همین محمد رضا شاه پهلوی هم  فرد باسواد و مطلعی بود. هم باسواد بود و هم باهوش. منتهی سیستم وابسته به یک فرد برای اداره یک کشور غلط هست. یک نفر هر چه قدر هم دانا و آگاه باشد باز هم نباید منشا تمام تصمیم گیری های مهم کشور باشد.


ادامه نوشته سال ۱۳۹۳:


مدت ها گذشت تا به موزه ی علم فلورانس رفتم. موزه ای به اسم گالیله. فلورانس شهر موزه هاست. موزه های معروفی مانند اوفیتزی یا موزه آکادمیا که مجسمه معروف دوید اثر میکل آنژ در آن به نمایش گذاشته شده است. اما برای من موزه علم گالیله بسیار جالب تر بود.


در موزه چندین نکته توجهم را جلب کرد. به برخی از آنها اشاره می کنم:

1) رشد پژوهش علم تجربی همگام و همزمان با پیشرفت های صنعتی بود. همان صنعتگرانی که مورانو ها و کریستال های تزئینی و کاربردی برای اشراف و تاجران ثروتمند ایتالیای آن روزگار می ساختند وسایل آزمایشگاهی هم برای دانشمندان می ساختند. اگر مکاتبات ابن سینا و ابوریحان را خوانده باشید می بینید که چه قدر در این که فرضیه های خود را آزمایش کنند کمبود دستگاه داشتند. اما برای کسی که در فلورانس یا ونیز آن روزگار می زیست کاری نداشت که  به  همسایه صنعتگر ش سفارش دهد تا دستگاه مورد نظر را برایش بسازد!

انباشت ثروت و هنر در شهر های آن روز ایتالیا که مرکز رنسانس بود این امکان را برایشان فراهم می ساخت.


2) معادلات ماکسول به این راحتی ها نوشته نشده اند. کل قرن 18 ذهن اروپایی هایی که غم معیشت نداشتند با الکتریسته درگیر بود. دانشمندان آن دوره می رفتند در خانه ها ی اشراف وبرایشان نمایش های الکتریسته ترتیب می دادند. اشراف به وجد می آمدند و کنجکاو می شدندو خرج آزمایشگاه هایشان رامی دادند.

با خود می اندیشیدم ما چرا چنین چیزی نداشتیم؟! چرا خان ها و شازده های کشورما از این افراد در بساط نداشتند. یادم افتاد که در قرن نوزده و در دربار ناصر الدین شاه هم ملکم خان از این گونه نمایش ها راه می انداخت. ظاهرا ناصر الدین شاه هم خوشش می آمد و سرگرم می شد. باخود گفتم پس چرا ناصر الدین شاه نمی آمد آزمایشگاه جدی پژوهشی ترتیب دهد. چه فرقی بود بین ناصرالدین شاه و اشراف اروپایی!؟ برویم سراغ نکته سوم تا فرق را ببینیم.

3) در موزه علم فلورانس گالری ای هم به وسایل آزمایشی و رصدی آماتوری اختصاص داشت. بیش از نیمی از آنها مخصوص بانوان اشراف بود. مثلا وسایل رصدی بود که در کنارش جعبه آرایش خانم قرار داشت. چیزهایی از این دست!


ناصرالدین شاه نمایش های فیزیک و شیمی ملکم خان را می دید. خوشش می آمد. صله ای می داد و مرحبایی می گفت و شوخی ای می کرد و سپس به حرمسرا می رفت. به آغوش زنانی که اجازه یا امکان سرکشی به دنیای جدید  را نداشتند. به آغوش زنانی که یکی او را می دیدند و دیگر چند کس که فکرشان را با عقاید واپسگرا و خرافی پر می کردند. نمایش علمی از ذهن ناصرالدین شاه پاک می شد و خرافه ها جایش می نشستند.

اما اشراف اروپا -که در علاقه و تاثیرپذیری از جنس لطیف کم از ناصرالدین شاه خوش ذوق و خوش سلیقه ما نداشتند- به نزد زنهایی می رفتند که به همراه خودشان شاهد نمایش های علمی بودند. ذهنشان درگیر همین مسئله بود. با هم صحبت می کردند و به این نتیجه می رسیدند که بهتر هست از علم بیشتر حمایت کنند  و برایش کاربرد عملی بیابند و چیزهایی از این دست.

تفاوت از زمین تا آسمان هست. بله! حق در این مورد با برنارد لویس بود. تعصب مردسالارانه چنان چشم فیلسوف ایرانی معاصر (عبدالکریم سروش) را بسته بود که حاضر نبود که در حرف و نظر برنارد لویس تاملی کند. از روی جهالت و نادانی نظر او را تحقیر کرده بود.

پی نوشت: البته کم کم افکار و عقاید جدید به حرمسرا هم راه یافت. برخی از دختران ناصرالدین شاه جزو پیشروترین زنان ایران شدند. اما  تا أواسط سلطنت ناصرالدین شاه،  در حرمسرا از این خبرها نبود. البته حرمسرا-یا به عبارت درست تر شبستان-  در محدوده تمدنی ما (ایران عثمانی، خلافت عباسی و.....) همواره مرکز سیاست و مرکز  آموزش بوده است.  عموما آن مرکز عیاشی که اروپاییان برای تحقیر تصویر می نموده اند نبوده. در  اوایل زمان ناصرالدین شاه، برترین فیلسوف زمان در ایران ملا هادی سبزواری بود که با فلسفه ملاصدرایی امکان دوربین عکاسی را رد می کرد (این را هم باز در سخنرانی های سروش شنیده ام). در نتیجه، عجیب نیست که  آموزشی هم که زنان حرم می دیدند  در همین ردیف بوده باشد و  با علم مدرن فرسنگ ها فاصله داشته باشد. در زمان مظفرالدین شاه که جامعه در آستانه روبه رویی با علم و مفاهیم جدید بود  زنان حرم  هم دو دسته شدند. یک دسته همچون دختران پیشروی ناصرالدین شاه بودند و مفاهیم دنیای جدید و علم جدید را با آغوش باز پذیرفتند. یک دسته دیگر مانند ملکه جهان مادر احمد شاه بودند. ملکه جهان مولف کتاب برهان الایمان (مجموعه ادعیه و اذکار) بود. او هم به سبک خودش زنی مقتدر و فاضل بود اما به دنیایی دیگر تعلق داشت. اگر درهای حرمسرا زودتر به روی نمایش های علمی باز می شد حدود پنجاه سال جلوتر می افتادیم. چه بسا ملکه جهان هم خود یکی از پیشقراولان ورود مفاهیم جدید به ایران می شد. با اقتدار و درایتی که او داشت چندین دهه ایران را جلو می انداخت.

پی نوشت دوم: توصیف حرمسرا را در سال ۹۳ به گونه ای دیگر نموده بودم.  بعد از شنیدن پادکست «مورخ پادکست» در مورد «شبستان» نظرم درمورد حرمسرا عوض شده. درنتیجه این قسمت را ویرایش نمودم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بده بستان ( و زد و خورد) جنبش هویتگرا و جنبش زنان

+0 به یه ن

حدود ۱۵ سال پیش یک خانم همشهری ما وبلاگ پر محتوا و عمیقی  داشت به عنوان «دنیای زیبای من». یک آقای هویتگرای تورک  هم بود که مرتب در وبلاگ او به او ایراد می گرفت که تو چرا در مورد حقوق زن می نویسی اما در مورد حقوق زبانی نمی نویسی. خیلی وقت ها هم تندی می کرد. اصلا هم جای تندی نداشت. اگر اون خانم  مثل برخی از این  همزبانان  ایرانشهری علیه زبان مادری چیزی نوشته بود پرخاش اون آقا قابل درک بود. اما اون خانم  خودش موافق و حامی زبان مادری بود اما به هر دلیل- اولویتش را در وبلاگ نویسی حقوق زنان می دانست.

پرخاش های آن آقا، خیلی دلزننده بود. برایش نوشتم که اگر این همه وقتی را  که صرف پرخاش به این خانم  می کنی صرف وبلاگ نویسی در جهت پاسداشت زبان مادری می کردی تا به حال خیلی جلوتر بودیم.

اون موقع ها مردان هویتگرا زیاد به خانم ها ایراد می گرفتند که شماها تمایل به فارسی حرف زدن دارید و همراهی نمی کنید.

وقتی زورشان به حکومت نمی رسید که  برای  تدریس زبان مادری کاری انجام دهد کاسه و کوزه ها  را سر زنان دور و بر خود می شکستند  و خرده می گرفتند که  شماها به اندازه ما برای پاسداشت از زبان مادری شدت و حدت نشان  نمی دهید.  البته بیخودی ایراد می گرفتند. صد البته زنان تورک ، معمولا نمی روند در جمع های مردانه -چه در فضای مجازی چه در فضای حقیقی- دهان به دهان ایرانشهری  ها بذارند و فحش بشوند و فحش بدهند. اما به جایش درهمین جنبش هویتگرایی کارهای اساسی بسیار انجام داده اند و می دهند. ببینید در همین تبریز خودمان چند خانم رمان نویس یا شاعر داریم که به تورکی اثر منتشر می کنند. من آمار دقیق ندارم ولی جزو مطرح ترین ها در نوع خود  هستند. تعدادشان از همتایان مرد کمتر نیست. در مصرف کالاهای فرهنگی به زبان تورکی هم زنان پیشتازند. اغلب اوقات، زنان هستند که بچه هایشان را بر می دارند و به تئاتر عروسکی به زبان تورکی می برند. اکثریت قاطع دانشجویان زبان تورکی در دانشگاه تبریز را دختران تشکیل می دهند. وقتی به کارهای اساسی تر در زمینه زبان مادری می رسیم اتفاقا زنان پیشتاز هستند. اما از زنان تورک ایران انتظار نداشته باشید سر لجبازی با فارس ها، فارسی حرف نزنند و برای خودشان  و خانواده شان  سر این موضوع دردسر درست کنند. 

قبلا در این مورد نوشته ام:



این صحبت ها را کردم که روی دو نکته انگشت بذارم:

۱) بد دفاع کردن از حقی مثل حق زبان مادری، نتیجه معکوس می دهد. 

۲) جنبش های گوناگون مانند جنبش زنان و جنبش حقوق زبانی اگر دست در دست هم بگذارند می توانند  به قدرت راه باز کنند. اما اگر به پر و پای هم بپیچند، انرژی هم را به هدر می دهند و هیچ کدام به جایی نمی رسند.


---------------


در نوشته قبلی ام  تاکید کردم که بددفاع کردن  از یک جنبش می تواند به آن ضربه بزند. مثالم هم مردی هویتگرا بود که به حالت پرخاش از زبان مادری دفاع می کرد و باعث دلزده شدن مخاطبان می شد.

در جنبش زن هم کسانی داریم که از این جنبش بد دفاع می کنند و بیشتر ضربه می زنند. یکی از ترس ها و واهمه ها از فمینیزم از شائبه ضد مرد بودن آن ناشی می شود. وقتی یکی حرف هایی به دفاع از حقوق زن می زند که از آن بوی اتهام زنی به مردان می آید به این جنبش ضربه می زند.

اتفاقا شما به زندگی و منش شخصی فعالان فمینیست تاثیر گذار کشور نگاه کنید اثری از ضد مرد بودن در آن نخواهید یافت. به برخی از مشاهیر این عرصه بپردازیم. یکی شان خانم شهلا لاهیجی بود که چند سال پیش فوت شد. شما در هیچ کدام از حرف ها و منش های این خانم اثری از ضد مرد بودن نخواهید یافت. یا خانم سیمین بهبهانی را در نظر بگیرید. یکی از شجاع ترین مدافعان حقوق زن بوده است اما ببینید چه مامان مهربانی برای پسرهاش بوده!

یا خانم تهمینه میلانی را در نظر بگیرید. نمی شه مصاحبه ای از او یافت که در آن از همسر یا پدر یا دایی یا برادرهایش تعریف نکند.

دو دسته هستند که جنبش زنان ایران را به مردستیزی بدنام می کنند.

اولی دسته ای هستند که فمینیست واقعی نیستند بلکه خودشیفته اند. این دسته از زنان، ۲۰ سال پیش که فمینیزم در ایران این قدر نفوذ نداشت  به عنوان لاف می گفتند من از هر مردی مردترم!(چیزی که یک فمینیست محال هست به زبان آرد.) الان مد این حرف های گذشته و اینها لباس فمینیستی به خودشیفتگی خود پوشانده اند  و خودشیفتگی خود را با تفاخر و برتری جویی نسبت به مردان بروز می دهند. فمینیزم اصولی دارد. این افراد اصول فمینیزم را رعایت نمی کند.

دومی دسته ای هستند که از نگاه غربی-مسیحی به فمینیزم نگاه می کنند و به سبک برخی از فمینیست های فرهنگ غربی می گویند هر مردی به خاطر این که در طول تاریخ مردان در حق زنان زورگویی کرده اند  باید از مرد بودن خود شرمسار باشد. چنین شرمساری ای با فرهنگ ما جور در نمی آید. به نظر ما مسخره  و مضحک می آید که یک پسر بچه معصوم ۶-۷ ماهه باید به خاطر کاری که مردی سیبیل کلفت ۶۰۰ سال پیش انجام داده از خود شرمسار باشد. هیچ جوری خریدار این نظر نمی شویم. این نگرش در چارچوب فرهنگ کاتولیک یا سایر فرهنگ هایی که مفاهیمی نظیر «گناه اولیه» و... دارند این قدر که به گوش ما مسخره می آید مضحک به گوش نمی رسد.  به هر حال، خوشبختانه ما ازاین یک نظر فرهنگ خوبی داریم و بیخودی بار شرمساری بر دوش کودکان و نوجوانان نمی گذاریم (حالا در این مورد هم استثنائا ما خوبیم!) خود کاتولیک زاده ها در غرب از دهه شصت میلادی تلاش کرده اند که بار شرمساری الکی را از فرهنگشان بزدایند.  خوشبختانه چنین مفاهیمی را ما از بیخ نداریم.

اگر به بهانه فمینیزم یکی از این حرف ها بزند اول از همه مادرانی که فرزند پسر دارند از خجالتش در می آیند (من هم با این که بچه ای اعم بر دختر یا پسر ندارم کمک مادرها می کنم که حسابی او را بشویند بذارند کنار😜).

این را هم در نظر داشته باشید  دخترها معمولا تعصب پدرشان را دارند و اگر کسی به اسم فمینیزم بخواهد بابای آنها را زیر سئوال ببرد از خجالتش در می آیند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته های هشت و نه و ده مارس

+0 به یه ن

هشت مارس (روز جهانی زن) روز مبارزه هست برای برابری و رفع بی عدالتی

هشت مارس

روز تشویق و هدیه گرفتن برای «زن خوب فرمانبر» (بخوانید باز تولید کننده فرهنگ مردسالاری) نیست!

آگاهانه نباید گذاشت تحمیل کنندگان این هنجار روز مبارزه زنان را مصادره کنند و‌ با دو تا تعریف و‌تمجید پوچ و احیانا دو هدیه به مثابه حق السکوت،  قضیه را فیصله دهند.  از قرار معلوم  در برخی کشورها از جمله هند ، جریان شووینیزم چنین حرکتی دارد انجام می دهد . از فوروارد کردن  محصولات فرهنگی این جریان فکری به احترام زنان ایرانی یا غیر ایرانی که برای برابری جنگیده اند و هزینه داده اند بپرهیزید. در ایران، شووینیزم سعی نکرده است که  هشت مارس را مصادره کند . به جای آن، روزهای زن فرمانبر- هم از نوع حکومتی و هم از نوع باستانگرایی-  به موازات ۸ مارس معرفی نموده است که هدف آنها تقسیم زنان به دو گروه  زنان فرمانبر و فروتن و  زنان سرکش بوده است.  گروه اول توسط مردان نواخته می شود و گروه دوم به نوعی دیگر توسط مردان و کمک گروه اول نواخته می شوند. در هر حال ایده آل  شووینزم- ا این است که زن بگوید «همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش, تو بهر ضرب که خواهی بزن و بنوازم». البته خانواده های ایرانی  روز زن حکومتی را که  از دهه هفتاد توسط صدا و سیما و دیگر نهادهای حکوتی تبلیغ شد تبدیل به صرفا  روز مادر کرده اند که  به نظر من حرکتی بسیار پسندیده و درست بوده است و خوب هم جا افتاده. جا دارد روز زن باستانی یعنی سپندارمذگان-یعنی روز زن و زمین را هم  تبدیل به روز  پاسداشت از زنان حافظ محیط زیست و اکوفمینیزم کنیم. به چنین روزی در تقویم امروز ایران احتیاج داریم تا ادای دینی کنیم به همه زنان مشهور یا بی نام و نشان که با دست خالی برای حفظ محیط زیست این سرزمین از جان مایه می گذارند! کسی هم از آنها نام نمی برد! کاری که فعالان محیط زیست —که بیش از نصف آنها زن هستند —برای زمین می کنند کم از مادری ندارد. از قدیم هم سپندارمذگان را روز «زن و زمین» می نامیدند. در دنیای پسا مدرن امروز جا دارد آن  مفهوم را در قالب اکوفمینیزم  احیا کنیم و روز سپندارمذگان را به  زنان حافظ محیط زیست اختصاص دهیم. چه زنانی  که  آرام و سربه زیر جنبش «زباله صفر» راه می اندازند. چه شیرزنانی که با شجاعت علیه تخریب محیط زیست بر سر غول های زمانه فریاد می زنند. هر دو عزیزند و قابل ستایش و سزاوار به رسمیت شناختن زحماتی که می کشند.


------------


سالها پیش دو آقای پژوهشگر در گروهی  پژوهشی با هم رقیب بودند و دایم اره می دادند و تیشه می گرفتند. به طور همزمان، هرکدام یک دستیار پژوهشی که خانم های جوانی بودند استخدام کردند. هردوی آقایان بسیار این دستیاران پژوهشی را تعریف می کردند و نکته ای که بر آن انگشت می گذاشتند نه قابلیت های علمی ایشان بلکه «پختگی» آنها بود. به شاهین یواشکی گفتم: «ددم وای! ننم وای! گاومان زایید. وقتی این قبیل مردان از «پختگی» زنی جوان تعریف می کنند تلویحا به  آن معنی است که آن زن جوان نقطه ضعف آنها -که همانا مقایسه آنها با رقیب و سپس برتر خواندن آنهاست- کشف کرده!» پیش بینی کردم که این دو زن جوان، هر روز تملق استاد را خواهند گفت و زیر پوستی دعوا و چشم وهمچشمی آن دو مرد را دامن خواهند زد. پیش بینی ام درست از آب در آمد. دعوای آن دو مرد روز به روز بالا گرفته. دو زن جوان هم پاشون را می انداختند روی پایشان و کاری نمی کردند و مرتب به خاطر پختگی تعریف و تمجید از استادان دریافت می کردند. استادان انتظار داشتند به خاطر این پختگی قرارداد دستیارانشان تمدید شود و پاداش هم بگیرند! 

برخی از این تبریک های روز زن که در فضای مجازی از جانب مردان منتشر می شود مرا یاد همین تمجید به خاطر «پختگی» می اندازد! تلویحا به زنانی که مجیز آنها را  می گویند   روز زن را به خاطر صفا . لطافت و مهربانی شان تبریک می گویند. هشت مارس  برای تجلیل از این نوع مهربانی بنیان گذاشته نشده. هشت مارس، روز زنانی است  که با سیستمی که به زنان ظلم و تبعیض می کند در می افتند و نگران لطیف خوانده شدن یا نشدن نیستند!


------------


اگر خانمی در محیط خانواد ه اش  مهربان و لطیف هست و با همسر و فرزندان و خواهر و برادر و…. محبت  و لطافت می کند طبعا اغلب دور وبری هایش، او را دوست دارند و قربان صدقه اش هم می روند.  خیلی لازم نیست در روز زن یا روز دیگر در فضای عمومی این دل دادن و قلوه گرفتن عیان بشه و پزش داده بشه. من ۱۵ سال پیش فکر می کردم که  رمانتیک بازی در فضای عمومی چیز خوبی است و با مردان خودمان (مردان آذربایجانی) هم شوخی می کردم که چرا  اهل این کار ها نیستند و این قدر گریزان از این موضوع هستند. از آن زمان نظراتم در این مورد عوض شده و فکر می کنم «چُلُمپه بازی» درست نیست  . علت عوض شدن نظرم اولا این هست که خیلی از دوستان عزیزانم در این مدت متارکه کرده اند و من خوشم نمی آد کسی با این نمایش ها در فضای عمومی آنها را دچار حسرت ویا حس کمبود کند. به علاوه بسیاری از آن چلمپه بازی ها، قلابی از آب در آمد. مثل چلمپه بازی های فرزاد حسنی برای مرحوم آزاده نامداری. خلاصه چلمپه بازی حسابی دل مرا زد! در محیط کار هم خیلی بدم می آد که زنی به جای حرفه ای گری (پروفشنالیزم) به خاطر این که ملایم و مهربان هست مورد تشویق قرار بگیرد.اتفاقا حرفه ای گری در خیلی از موارد ایستادگی هایی می خواهد که  خوشایند مردان همکار نخواهد بود و توسط آنها ملایمت و مهربانی خوانده نخواهد شد. مردان جوان هندی می گفتند فلان استاد زن در یکی از دانشگاه های معروف آمریکا خیلی مهربان هست! دایم از مهربانی او می گفتند. پرسیدم مگر چه کرده که مهربان شده!؟ یکی گفت مادرم را که دید گفت زودتر برایش زن بگیر والا می ره ایتالیا دختر های خوشگل ایتالیایی را می   و بینه اونا می قاپندش  و در نتیجه تن به ازدواج اجباری سنتی با دختر هندی که تو انتخاب کردی نمی ده!!!!! این بوذ مهربانی او!!!! از نظر من، حرفی که زده بود از شدت تفکر نژادپرستانه و تفکر مردسالارانه چندش آور بود.. من و شاهین زیاد از آن بانو خوشمان نمی آد چون به مقالات شاهین در جایی که  لازم بود ارجاع نداده بود! مهربانی توام با حرفه ای گری  ایجاب می کرد که با خودش نگوید«ای بابا! این یک جوان از ایران هست که  دانشجوی هیچ کدام از غول های فیزیک آمریکا هم نبوده است. برای چی اشاره کنم که او چند سال قبل از من به همین نتایج رسیده!» اگر واقعا مهربان بود چنین چیزی با خود نمی گفت. به هر حال روز زن (هشت مارس) حتی برای حرفه ای گری در محیط کار هم نیست. برای مبارزه و مطالبه هست. البته   از سال های ۲۰۰۰ به این سو، هشت مارس اروپایی در واقع روز جشن برای بانوان و مردان سالخورده ای است که زمانی برای برابری و رفع تبعیض و ظلم های جنسیتی و نژادی در کنار هم جنگیده اند. الان دارند کیفش را می برند و  کنار هم جشن هشت مارس می گیرند.  اما ما را چه به این جور جشن ها در روز هشت مارس؟! هروقت ما هم  حق آزادی پوشش به دست آوردیم وقتی قوانین تبعیض آمیز ضد زن را اصلاح کردیم وقتی  مجازات تازیانه و اعدام به دلیل دگراندیشی را بر انداختیم اون وقت ما هم هر سال به مناسبت هشت مارس مثل ایتالیایی های امروز جشن می گیریم. اما در این شرایط چه جای آن هست که روز زن را به روز تجلیل از  زنان لطیف و مهربان و باصفا فروکاهیم؟!. همین چند روز پیش بود که مهدی یراحی را به جرم خواندن ترانه ای برای جنبش زن، ۷۴ ضربه تازیانه زدند. شما چشمت را بر آن ببند و در روزی که برای همین فریاد ها روز زن نامگذاری شده، از لطافت زنانی بگو که دنیا را برای مردان زیباتر ساخته اند. لابد شبیه همان استاد آمریکایی که با شوخی با مادر  آن محقق جوان هندی ، دنیایش را زیبا ساخته بود چون گفته بود آن پسر چنان تحفه ای هست که دختران ایتالیایی از دست دختران هندی او را خواهند قاپید!..


---------


رفتار آن خانم برای یک استاد دانشگاه خیلی غریب بود. معمولا ما ازاین که دانشجوها مادرشان را دنبال خودشان راه بیاندازند و بیاورند به محیط کار خوشمان نمی آد. به معنای عدم استقلال دانشجو -حتی در سن بزرگسالی می گیریم. اگر اتفاق بیافتد با اون مادر به احترام رفتار می کنیم اما گرم رفتار نمی کنیم. اتفاقا احترام زیادی می ذاریم که معذب شود و دیگه نیاید و بگذارد فرزندش مستقل شود و شخصیت مستقل بیابد. معمولا مادرهای دانشجوها پیام را می گیرند. برخی هاشون ولی ول نمی کنند. این که استاد زنی بنشیند و با مادر یک دانشجو چنان گرم بگیرد که در مورد داماد کردن او صحبت کنند چیز غریبی است. رفتار حرفه ای با مادرانی که راه می افتند می آیند به دانشگاه یا حتی پژوهشگاه تا سفارش پسرشان را بکنند (تا به حال موردی ندیدم که بیایند سفارش دخترشان را بکنند!) از منظر همان طیف افاده و از دماغ فیل افتادگی تلقی می شود.حالا وقتی یک استاد زن شروع می کند چنان صحبتی می کند به نظر همان طیف خیلی شیرین و خاکی می آید. چه طور شده بود که چنین بانویی با این حد از عوامیت استاد یک دانشگاه معتبر شده بود؟ شوهرش فیزیکدان فوق معروفی بود! دیگه فکر کنم خیلی ها متوجه شدند در مورد چه زن و شوهری صحبت می کنیم.


-----------


قبلا هم نوشته بودم  که دو جور مادر داریم که در عرف عمومی گفته می شود بچه هایشان را لوس میکنند. یک دسته برای بچه هایشان انواع و اقسام زحمات را با جان و دل با  حد اکثر توان می کشند. دسته دوم که  به خودشان تا این اندازه زحمت نمی کنند و به مینیمم ها بسنده می کنند اما به بقیه می گویند فرزند من چون به طور ویژه ای نازپرورده است شما باید هوای بچه مرا داشته  باشید! نوشته بودم اتفاقا فرزندان دسته اول لوس بار نمی آیند. اتفاقا آنها هم یاد می گیرند که باید محبت کرد. نوشته بودم  که برعکس ادعای و باور عمومی، اتفاقا نه تنها همسر این نوع فرزندان در آینده بیچاره نمی شن بلکه نونشون هم در روغنه. چون مادر شوهر یا مادر زن آنها ، برای این که به فرزند خودش خوبی کرده باشن،  دوبل به همسر آنها می رسن. نوشته بودم همسر دسته دوم هستند که جای دلسوزی دارند. همین حرف را درباره استاد راهنمای فرزندان این دو دسته مادران  هم می شه تکرار کرد. دسته اول (مهربانان واقعی) وقتی فرزندشان دانشجوی تحصیلات تکمیلی می شه سعی می کنند در خانه شرایط را فراهم کنند که او بتونه به کارش خوب برسه. در ابتدای کار هم جلوی استاد راهنما و…. نمی آیند چون می ترسند که به غرور بچه شان بر بخوره یا استاد راهنما خیال کنه بچه اونها «بچه ننه» است. از دور سعی می کنند راحتی فرزند را فراهم کنند که او به کارش برسه. در جلسه دفاع معمولا هر طوری که شده حضور می یابند  تا قوت قلب برای فرزند باشند و افتخار کنند و نشان بدهند فرزندشان برایشان مهم هست. معمولا هم به رسم تشکر برای زحماتی که استاد راهنما کشیده از او بعد از دفاع کلی تشکر می کنند و احیانا هدیه می دهند. (بعد از جلسه که هدیه معنایی جز محبت خالص نداشته باشه).   و اما دسته دوم! خدا نصیب گرگ بیابان هم نکنه. اولش که می آیند می گویند پسر من ویژه هست  پس خیلی باید هوای بچه مرا داشته باشی. بعد هر وقت دانشجو سرگرم کار شد، زنگ می زنند و احضار می کنند و نمی ذارند کار کنه. مادران آن ها سکته می کنند اگر ببینند فرزندشان داره به خاطر چیزی جز خدمت به مادر به زحمت افتاده. می  خواد برای علم باشه می خواد برای عروس!  آخر سر هم دعوایی راه می اندازند.  قبلا هم گفتم مردان بچه-ننه بدترین آزارگران جنسی در محل کار از آب در می آیند. به ظاهر موش مرده  و بی دست و پا هستند اما -شاید به همین دلیل- کثیف ترین آزارگران جنسی در محل کارند. دیگر آزارگران جنسی برای خودشان باز اصولی دارند که بچه ننه ها از آنها بی خبرند. مثلا دیگر آزارگران جنسی به پروپای زنان شوهر دار نمی پیچند مگر این که زن شوهردار خودش چراغ سبز نشان بده. اما آزارگر بچه-ننه، از این چیزها حالیش نیست! بقیه آزارگران محله و محل کار خود را از قبیل کارهایش تمیز نگاه می داره. هم در ایران این مسئله رعایت می شه و هم در اروپای غربی (از جنوبی ترین نواحی سیسیل گرفته تا کشورهای اسکاندیناوی). در فرهنگ های مختلف اروپای غربی حتی برای این موضوع اصطلاحی نه چندان مودبانه دارند که من با به کار بردن کلمات بچگانه اندکی مودبانه تر ترجمه اش می کنم. می گویند: «جایی که غذا می خوری، پی پی نکن»! یک بچه ننه جای  غذا خوردنش را نمی تونه  از جای پی پی کردنش تفکیک کنه. اگر مادر دانشجویی اومد و سفارش پسرش را کرد  همان جا گوشی دستتان بیاد که شما راهنمایی پایان نامه اش را به عهده نگیرید والا پشیمان می شوید. .

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آرایشگاه زنانه

+0 به یه ن

یکی از جلوه های زن ستیزی در اجتماع امروز تحقیر فضای آرایشگاه های زنانه هست. بین مردان «یک واقعیت انکار پذیر و تثبیت شده» (!!!!) است که صحبت های درون آرایشگاه های زنانه همه از جنس «خاله زنکی» است!! نمی دانم این آقایان در کدام دنیای موازی زندگی می کنند که گمان می برند در دنیای  به سرعت در حال تغییر امروز و در اقتصاد نابسامان امروز می توان بیزنسی را -از جمله مدیریت یک آرایشگاه را- سرپا نگاه داشت بی آن که ششدانگ  حواس مدیریت و کارکنان آن جمع مسایل بیزنس باشد. مسایلی از قبیل جور کردن هزینه اجاره بها در انتهای ماه، رعایت ضوابط و مقررات بسیار سختگیرانه  اداره اماکن برای آرایشگاه های زنانه در زمینه های بهداشت و اِشراف (دومی صدها برابر سخت گیرانه تر از آرایشگاه های مردانه هست و کوچکترین بهانه ای در این زمینه باعث جریمه شدن ویا حتی بستن آرایشگاه می شود)،جلب رضایت مشتری ناراضی، رقابت با سایر آرایشگاه ها در محله، مالیات، به روز نگاه داشتن انواع و اقسام تکنیک های آرایشگری و....

جهت اطلاع آقایان: بیشتر صحبت های آرایشگران در سالن های زیبایی امروز حول و حوش همین مسایل بیزنس می چرخد نه به زعم شما «حرف های خاله زنکی». با گوش کردن به صحبت های آنها هنگام اصلاح و.... می شود بسیار بیشتر راجع واقعیت بیزنس های کوچک و اقتصاد در ایران امروز آموخت تا ده ها ساعت گوش دادن به تحلیل های اقتصاددان های شبکه ایران اینترنشنال و مشابه آن. در نوشته بعدی ام به یک تجربه دست اول در این موضوع می پردازم. اینجا فقط اشاره می کنم که آرایشگران اغلب مادر هستند و همه چالش های سرپانگاه داشتن بیزنس رقابتی آرایشگاه-داری را باید چالش های مادری همزمان رتق و فتق کند. دیگه وقتی برای صحبت های به زعم حضرات، خاله زنکی نمی ماند! زمان آن هست که نظرات و دیدگاه های «عمو مردکی» در مورد بیزنس های زنانه به کنار گذاشته شود. 

باید اضافه کنم که یکی از چالش های یک واحد آرایشگاه زنانه در یک ساختمان --که بیزنس های مرد-محور حتی تصور آن را هم نمی توانند بکنند --همین نگرش «عمومردکی» همسایه ها در مورد بیزنس های زنانه هست. از جمله آن که آرایشگاه زنانه حتما باید تک-واحدی باشد والا هر بانویی که از آرایشگاه خارج می شود -بِر وبِر- با نگاه های مردان همسایه رو به رو می شود و معذب می گردد. این عذاب باعث می شود که  دیگر به این آرایشگاه نیاید و به آرایشگاه های دیگر محله برود. مشکلات و چالش های ارایشگاه های زنانه یکی دو تا نیستند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زنان در علم

+0 به یه ن

دو روز پیش روزجهانی «زنان در علم » بود. به این مناسبت لینک فایل سخنرانی ام با عنوان «زنان تاثیرگذار در فیزیک ذرات» را تقدیم می کنم. سخنرانی برای عموم هست و چندان تخصصی نیست. چند دقیق آخر سخنرانی بحث فیزیک را تمام می کنم و به چند مورد از حرف و حدیث های زن ستیزانه ای که دهه ها در مورد زنان در پست های مدیریتی (چه مدیریت علمی و چه انواع دیگر مدیریت) زده اند می پردازم . برخی از موارد : ۱) برای خود زنان بهتر هست رئیس شان مرد باشد نه زن. ۲) ریاست زن در محل کار در خانه بین زن و شوهر دعوا و اختلاف راه می اندازد. ۳) زنان حسودند و نمی توانند زنان دیگر در پست های مدیریتی همتراز یا بالاتر از خود را ببینند. ۴) سندروم ملکه زنبور عسل و….

https://www.aparat.com/v/brf3m00


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زندان زنان

+0 به یه ن

بحث های اخیر در مورد رقص و آواز زندانیان مرا ترغیب کرد که فیلم زندان زنان ساخته خانم منیژه حکمت در سال ۱۳۷۹ را ببینم. عجب فیلم محشری است. اگر در یوتیوب بگردید آن را می یابید.
در آن فیلم هم می بینیم که زنان زندانی علی رغم درد ها و رنج های فراتر از تصور، باز هم در هر فرصتی می خوانند و دست می زنند. البته فیلم پیام هایی بسیار بسیار فراتر دارد. جزو بهترین فیلم هایی است که دیده ام. تا قبل از این فیلم فکر می کردم «فیلم دایره مینا» که توسط داریوش مهرجویی بر اساس داستانی از ساعدی در قبل از انقلاب ساخته شده برترین فیلم اجتماعی ایرانی است. الان می بینم فیلم زندان زنان از آن هم برتر است.
در آن فیلم هم می بینیم که زنان زندانی علی رغم درد ها و رنج های فراتر از تصور، باز هم در هر فرصتی می خوانند و دست می زنند. البته فیلم پیام هایی بسیار بسیار فراتر دارد. جزو بهترین فیلم هایی است که دیده ام. تا قبل از این فیلم فکر می کردم «فیلم دایره مینا» که توسط داریوش مهرجویی بر اساس داستانی از ساعدی در قبل از انقلاب ساخته شده برترین فیلم اجتماعی ایرانی است. الان می بینم فیلم زندان زنان از آن هم برتر است.
در پی فیلم دیدم یکی نوشته بود بهترین و عمیق ترین قسمت فیلم رابطه عاطفی ای بود که بین میترا (زندانی) و زندانبان شکل گرفت. من که ندیدم رابطه ای عاطفی بین این دو شکل بگیرد! حتی در وقت خروج میترا از زندان بعد از ۱۶ سال، میترا نگاه گرمی به زندانبان نیانداخت. در سال ۱۳۷۹ که فیلم ساخته می شود مردم ایران آن قدر احساساتی و تا حدی ملودراماتیک بودند که اگر دو غریبه با هم در تبریز سوار قطار می شدند و در مشهد پیاده می شدند حتما خداحافظی شان نیم ساعت طول می کشید و با کلی ابراز احساسات توام می شد! آن صحنه خداحافظی که در فیلم نشان داده می شود نه نشانه شکل گیری رابطه عاطفی بلکه به این معنا بود که زندانبان نتوانست میترا را بشکند. خود بارها شکست اما نتوانست میترا را بشکند. دست آخر میترایی که نذاشتند حتی برای روزهای آخر و خاکسپاری یا چهلم مادرش مرخصی بگیرد، همان میترا که جوانی اش را در زندان پوساندند و نذاشتند با کسی آشنا شود و تشکیل خانواده دهد، همان میترا با امید و انگیزه قوی برای نجات عزیزی که عمیقا بااو پیوند عاطفی داشت به بیرون زندان پا گذاشت تا برود و او را نجات دهد .اما زندانبان با آن همه هارت و پورت در زندان ماند که به کار ۱۶ سال گذشته اش -یعنی تلاش برای شکستن آدم ها برای رسیدن به جامعه آرمانی اش -ادامه دهد. عملا در فیلم دیدیم نتیجه آن فضا که زندانبان هم در ساختنش نقش مهمی داشت چیزی نبود جز فراهم کردن بستری برای امثال زیور که جامعه را به تباهی کشند.
پدیده ای هست به نام «سندروم استکهلم». به علاقه مند شدن زندانی به زندانبان سندروم استکهلم گفته می شود. بحث هست که آیا این پدیده، یک بیماری روانی است یا خیر؟ به هر حال پسندیده شمرده نمی شود. فیلم برعکس نظر آن بیننده، به نظرمن در مورد سندروم استکهلم نبود بلکه مضمون اجتماعی داشت. نشان می داد چه طور دهه به دهه تعداد زندانیان بیشتر می شود و کودکانی که در زندان در آن شرایط بزرگ می شوند چه سرنوشتی در انتظار دارند .
فیلم نشان می دهد که زندانبان حتی از زندانیانی هم که می خواهد روح و روان و فردیتشان را بشکند ، بیچاره تر و بدبخت تر هست! تا جایی که دزدکی ماتیک مصادره شده از زندانیان را بر لب می زند!! دیگه یک ماتیک از آن خود داشتن چیز بزرگی نیست که آدم بخواهد مال چند زندانی را مصادره کند و بر لب زند!
باز زندانیان با هم می خواندند و می رقصیدند. آن بیچاره ۱۶ سال تمام اسیر تصویری بود که از خود ساخته بود. تصویری که از خود ساخته بود تصویر یک زن قوی بود که زندانیان را چنان می شکند که مطابق الگوی زن جامعه آرمانی او بشوند. زنی که از منظر خود چنان مقتدر و مردانه -از منظر ما چنان بی رحم و بی انصاف بود که حتی به کودکان بیگناه زندانیان هم رحم نمی کرد و برای شکستن اراده زندانیان کودکانشان را در برف و سرما ساعت ها می ایستاند. چرا؟ تا به زعم خودش جامعه ارمانی اش را بسازد. اما درعمل چه از آب درآمد؟
خودش بهتر از همه توصیف کرد که چی فکر می کرد چی شد! بعد از تلفنش که زیر لب زمزمه کرد «اینها رئیس زندان نمی خواهند اینا .... می خواهند.» سانسور .... از من هست. مناسب به کار بردن در صفحه مینجیق نیافتم.
در انتهای فیلم خود زندانبان سعی می کند که مقدمات آزادی میترا را فراهم کند. من چنین برداشت نکردم که از روی محبت این کار را می کرد. فکر می کنم حضور میترا به او یاد آور می شد که چه قدر در زندگی راه اشتباه پیموده. از این رو می خواست دیگر میترا جلوی چشمش نباشد. برداشت من این بود. با همه اینها زندانبان شخصیت منفی فیلم نبود. او در مبارزه با فساد صادق بود. اما مافوق او که با تلفن به او دستور می داد چنین نبود. البته فیلم شخصیت منفی هم داشت. بسیاری از شخصیت های منفی فیلم را در قاب دوربین ندیدیم: مثل رییس همان زندانبان یا ناپدری آزارگر میترا. اما زیور در فیلم مظهر شر و فساد بود. فیلمساز نکوشیده بود در ما حس همدردی با زیور به وجود آورد. نسبت به بیشتر زندانیان فیلم حس همدردی به وجود می آورد اما نسبت به زیور ابدا. اتفاقا نشان می داد بقیه هم که وضع مطلوبی نداشتند به آن راه کشیده نشدند پس زیور هم می توانست چنین نشود که شد. فیلم نسبت به زنان معتاد که ناله می کردند هم حس همدردی به وجود نمی آورد. آنها را شخصیت منفی نشان نمی داد اما سعی هم نمی کرد که ما دلمان به حالشان بسوزد. حتی نشان می داد که میترا -قهرمان فیلم- هم حال وحوصله ناله های خماری آنها را ندارد و با شنیدن ناله هایشان به آنها پرخاش می کند.
توصیه می کنم فیلم زندان زنان ساخته منیژه حکمت را ببینید. نوشته های من داستان فیلم را لو نداده! فیلم آن قدر ظرافت و داستان های موازی دارد که با این نوشته ها لو نمی رود. هر زمزمه ای که در فیلم به صورت بکگراند می شنویم خود یک داستان هست. حال که من بخشی از داستان را لو دادم می توانید به این زمزمه ها بیشتر توجه کنید و داستان های موازی را هم تعقیب کنید.
به یکی از داستان های موازی اشاره می کنم. چون به زبان ترکی است عده ای شاید متوجه نشوند. اما مهم هست که به آن توجه شود. در قسمت دوم فیلم یعنی سال ۱۳۷۰ صدای آرام پیرزنی را می شنویم که به میترا بابت فوت مادرش تسلیت می گوید و دلداری می دهد. دوربین روی او زوم نمی شود و جزئیات چهره اش را نمی بینیم. در آن قسمت فیلم که یکی از مسئولان برای بازدید از زندان می آید باز صدای این خانم را می شنویم که به ترکی می گوید مرا اینجا عوضی آورده اند من مال تبریزم. می دانید که این هم مسئله ای هست. گاه زندانیان را به دور از شهر خود می برند که هم از نظر فرهنگی برایشان سخت تر می شود و هم (مهمتر این که) کس و کارش برای ملاقات آمدن یا وسایل فرستادن ده برابر بیشتر به زحمت می افتند.
فیلم زندان زنان بسیار زیبا ساخته شده. داستان فیلم از سال ۱۳۶۲ آغاز می شود ودر سال ۱۳۷۹ به پایان می رسد. در بین فیلم ها و سریال های ایرانی به ندرت اتفاق می افتد که کارگردان به تغییر عادات و مدها و ... در طول دهه ها توجه کند.
این فیلم اما از این نظر هم بی عیب هست. (دست کم عیبش را من ندیدم در حالی که اشتباهات آناکرونیستی سایر فیلم ها بدجوری توی ذوقم می زنند.) در میانه فیلم، اخباری درمورد فروپاشی شوروی از بلندگوی زندان پخش می شود و مایه صحبت های نیمه جدی-نیمه شوخی زنان زندانی می گردد.
جالب هست که زندانیان در مورد یک مسئله بین المللی نظیر فروپاشی شوروی اظهار نظر می کردند. طبیعی است اگر زندانیان چپگرای سیاسی در این باره صحبت کنند. اما زندانیان فیلم عمدتا به علت جرایم غیر سیاسی در بند بودند. صحبت شان در مورد تاثیر فروپاشی شوروی بر روی بیزنس بین المللی خدمات جنسی بود!
فیلم حتی ادبیات عامیانه دهه های مختلف را هم به دقت بازآفرینی کرده است. فکر نکنید سراسر فیلم غم و غصه بود. شوخی های اسی (سپیده با بازی پگاه آهنگرانی) در آخر فیلم، لبخندی به لب بینندگان می نشاند. لبخندی تلخ. من مدت ها بود اصطلاح «آب و هوا» را فراموش کرده بودم. با دیدن فیلم و شنیدن این اصطلاح از زبان سپیده و دوستانش، همنسلان من به زمان نوجوانی شان پرتاب خواهند شد!
گفتم که! وضعیت نگاه داشتن نسل ما در مدارس و خوابگاه ها شباهت هایی با همان زندان ها داشت. منتهی ما درسخوان بودیم. بزهکار نبودیم. شانس آورده بودیم که خانواده ای درست و حسابی داشته باشیم. اگر بدشانس بودیم و در زندان دنیا می آمدیم به احتمال زیاد کل زندگی مان مثل آنها می شد. خودما ن با آن اسی خیلی فرقی نداشتیم. برخورد جامعه با ما هم خیلی فرقی با برخورد با اسی نداشت. جامعه با ما هم همان قدر بیرحم بود اما ما شانس آورده بودیم و خانواده ای داشتیم که ما را محافظت کند. اسی این شانس را نداشت. جز این تفاوتی بین امثال او و من نبود.
پی نوشت ۱: خوبی های فیلم زندان زنان را گفتم بدی اش را هم بگم. زیر نویس های انگلیسی اش افتضاحه. از دوستان خارجی تان دعوت نکنید که فیلم را ببینند. مگر این که زیرنویس مناسب بیابید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رقصی این چنینی در میانه میدان؟

+0 به یه ن

این روزها خبرهای رقص و پایکوبی زندانیان سیاسی در فضای مجازی منتشر می شود. دسته ای (عمدتا ایرانیانی که  قبل از دهه هفتاد خورشیدی به لس آنجلس مهاجرت کرده اند) ناباورانه نگاه می کنند   و آن را دستمایه ای برای توهین و تحقیر زنان مبارزی که به لحاظ دیدگاه سیاسی با آنها زاویه دارند قرار می دهند.

من نمی دانم چه چیز این رقص ها و پایکوبی ها تعجب برانگیز هست؟ اگر جز این بود من تعجب می کردم. ابدا چنین رقص و پایکوبی ای دلیل بر این نیست که وضعشان بسیار خوب هست. از قدیم هم گفته اند «آغلیانین بیر دردی اولار گولنین مین دردی» (ترجمه: اونی که گریه می کنه یک درد داره اما اونی که همیشه می خنده هزار درد!) خوش به حال آنان که هرگز هزار درد نداشته اند که این نوع خوش-خندگی را درک کنند!

 از نیمه دوم دهه شصت تا نیمه اول دهه هفتاد، وقتی ما دبیرستان  یا دانشگاه می رفتیم وضعیت مدارس دخترانه و خوابگاه های دخترانه شباهت های زیادی به زندان داشت. به طور مثال پنجره ها را رنگ می کردند و جوش می دادند تا دخترها بیرون را نبینند و از بیرون هم آنها را نبینند. به علاوه دخترها نتوانند پنجره ها را باز کنند. در دهه هشتاد وقتی دیدم پنجره خوابگاه های دخترانه باز می شود و به جای رنگ کردن آنها پرده نصب کرده اند گمان کردم که خیلی به لحاظ آزادی پیشرفت کرده ایم! 

دوستی که در یکی از مدارس «لاکچری» تهران (!!!) در دهه هفتاد، دانش آموز بود تعریف می کرد که یک روز یک آزاده را برای سخنرانی به مدرسه ما آوردند. در حین صحبتش گفت جایی که بعثی ها، اسرا ی ایرانی را نگاه می داشتند یک جای دلگیر وحشتناکی بود. بعد دور وبر را نگریست و گفت «مثل مدرسه شما!»

اما ما و همنسلانمان در این مدارس از هیچ فرصتی برای این که بزنیم و برقصیم نمی گذشتیم! حالا وضع نسل ما که به نسبت خوب بود. بیش از ۹۵ درصد آن دختران خانواده ای داشتند که به دخترانشان آزادی بسی بیشتر از آن مدارس می دادند. یعنی حبس فقط در مدرسه بود نه در خارج از مدرسه.اما اگر شما برگردید به ۲۰۰ سال پیش ایران، می بینید که وضع عموم دختران و زنان کم از زندانیان الان نداشت. شاید حتی بدتر بود. زنان عشایر و روستا مشکلات خود را داشتند و زنان شهرهای بزرگ ایران مشکل حبس شدن در خانه هایی که پنجره به بیرون هم نداشت! به علاوه با مسایلی چون کودک همسری و مرگ هنگام زایمان و هوو و..... هم دست به گریبان بودند. با این حال این همه آهنگ شاد محلی که امروز به آنها --به حق-- فخر می کنیم عموما ساخته و پرداخته آنهاست.

من هیچ تعجب نمی کنم از این که در وضع بد زندان زنان به رقص و پایکوبی بپردازند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روشنک مولایی

+0 به یه ن

خبرهای چند خودکشی پشت سر هم فضای مجازی را به سمت ناامیدی به  آینده داره می بره. وقت این قبیل افسردگی ها نیست. به جای  پراکندن خبرها ی این چنین مایوس کننده و تحلیل و باز تحلیل آنها کاری کنید که به درد حال و آینده بخوره.  پی گیری آزادی روشنک مولایی (همان دختری که چند وقت پیش فیلم دفاع او در مقابل  یک موتورسوار که به او حمله ور شده بود) از جمله موضوعاتی است که شاید تاثیر  مثبت داشته باشه. به دختری جوان در خیابان حمله شده و او از خود دفاع نموده. بعد اومدند و به جای حمله کننده دختر را گرفته اند و برده اند! به جز افغانستان تحت لوای طالبان کجای دیگه دنیا این پذیرفته است؟


صفحه ویکی پدیای روشنک مولایی

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وکیل پدر آرزو خاوری کیست؟

+0 به یه ن

آرزو خاوری نام دختر ۱۶ ساله ای  است که محصل مدرسه کوثر شهر  ری بوده است. او در ۱۵ آبان ۱۴۰۳، در مدرسه به دلیل  رقص و شادی در اردو مدرسه و نیز به تن داشتن شلوار لی  توسط مدیر مدرسه تهدید به اخراج می شود . اندکی پس از این تهدید آرزو به زندگی خود خاتمه می دهد. پدر ارزو از مسئولان مدرسه شکایت می کند اما چون از اتباع افغانستان هست امید زیادی برای رسیدن شکایتش به جایی ندارد. سئوال من این هست که وکیل پدر آرزو کیست؟  آیا نهادهای مردمی به لحاظ مالی و فکری به او کمک کرد ه اند که بهترین وکیل را استخدام کنند؟ اگر نه، باید دست به کار شد. اگر یک نهاد معتبر ، برای این کار شماره حساب معرفی کند تا خرج استخدام وکیل تامین شود من خودم کمک مالی می کنم و دیگران را هم تشویق به این کار خواهم نمود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مرد سال

+0 به یه ن

اندکی بعد از وقایع سال ۸۸،   رسانه ها پوشش وقایع را کنار گذاشتند و روی پرونده  سکینه محمدی آشتیانی، متولد تبریز متمرکز شدند. به او در دادگاه اتهام معاونت در قتل همسر  و زنای محصنه زده بودند. با این که شواهد برای این اتهامات موجود نبود اما قاضی حکم سنگسار صادر کرده بود. این حکم، واکنشی جهانی در پی داشت که البته بعدا به ۱۰ سال حبس تقلیل یافت. ده سال پیش هم این زن آزاد شد.

این زن  دو فرزند به نام های فریده و سجاد داشت. سجاد برای تبرئه مادر می کوشید. سایت های زیادی در آن زمان، کوشش های او را برای تبرئه مادر پوشش می دادند. بیشتر سایت های موسوم به ارزشی بخش نظرات را آزاد می گذاشتند تا کاربران علیه سجاد و مادرش فحاشی و توهین کنند. من بخش نظرات  چند تا از این سایت ها را خواندم. چیزی که نظرم را جلب کرد این بود که اغلب توهین کننده ها به سجاد خود را مردان رشتی معرفی می کردند. سجاد را بی غیرت می خواندند وادعا می کردند که اگر جای او بودند خود، مادر را می کشتند. طبعا سجاد به توهین های آنها وقعی نگذاشت و حامی و پشتیبان مادر ماند. اگر من می خواستم مرد سال انتخاب کنم سجاد را بر می گزیدم.


در همان سال ۸۸، بسیاری از سبز های پایتخت سعی می کردند با ترجمه به زبان ترکی دیالوگ های فیلم هایی نظیر فیلم های مسعود کیمیایی که زیاد دم از غیرت  و مردانگی می زنند ، همشهریان ما را ترغیب کنند که در جنبش جلو بیافتند. (بخوانید سپر بلایشان شوند.) این تحریکات کوچکترین اثری   در آقایان همشهری ما نداشت. فقط سوژه خنده شد.

همشهری های ما با این چیزها تحریک نمی شوند  که خودشان را-یا مادرشان را- فدا کنند. اصلا به آن گوینده و نظرش آن قدر اهمیت نمی دهند که باغیرت یا بی غیرت خوانده شدن توسط  او، انگیزه ای برای انجام دادن یا ندادن کاری به وجود اورد. 

اما اگر زنان خانواده شان یا دختر محبوبشان، در جنبشی جلو بیافتند پشت سر آنها  برای محافظت  راه می افتند  و اگر لازم شد   اقدامات قهرمانانه هم  از آنها سر می زند.   در جنبش مهسا، برعکس جنبش سبز، این اتفاق افتاد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل