خانواده های بازاری در همین ایران خودمان، سبک خاص خودشان را در تربیت فرزند دارند. از جهاتی سبک تربیتی آنها به سبک تربیتی افراد دانشگاهی و هنرمندان و .... برتری دارد. ازجمله این که روابط عمومی را از سن کم به فرزندان می آموزند. مثلا می آموزند که اگر کالایی سفارش دهند باید چه حد بیعانه بپردازند و چه مقدار از قیمت کالا را آخر سر پرداخت نمایند. می آموزند که اگر همه را اول دهند سازنده از زیر کار در می رود و انگیزه لازم را برای این که کار را کامل و به موقع تحویل دهد نخواهد داشت. اگر هم همه پرداخت را برای آخر بگذارد سازنده قبول نمی کند یا جدی نمی گیرد.
همین طور به فرزندان خود می آموزند که چگونه دستمزد کارگر را «طی» کند و چه طور بپردازد که هم کارگر خیلی شاکی نشود (ولو این که در ظاهر غرولند نماید) و هم خیلی دستمزد بالا نباشد که پس فردا دیگرانی که کارگر می گیرند شاکی شوند که سطح دستمزدرا چنان بالا برده که قابل پرداخت نباشد. در واقع می آموزند فرزندانشان در این مناسبات چه رفتار و گفتاری داشته باشند که از آسیب های احتمالی درامان بمانند.
طیفی که خود را روشنفکران جامعه می دانند معمولا از این چیزها سر در نمی آورند. معمولا سر همین مسایل گرفتار می شوند و بعد بحث های روشنفکرانه می خواهند آنها را توجیه کنند.
وقتی به این قبیل مسایل می رسد قشر روشنفکر جامعه ما مصداق کامل «آن کس که نداند و نداند که نداند» هستند.
فکر نکنم در کشورهای دیگر روشنفکران تا این اندازه از این جهات ضعیف باشند و روزانه ضربه ببینند. دست کم در ایتالیا --که من با فرهنگ آن آشنا ترم --روشنفکران در این مسایل شوت نیستند!
اون قدر افراد تحصیلکرده جامعه ما که به روشنفکری گرایش دارند در دنیای خودشان سیر می کنند که نکات بالای مرا کج خواهند فهمید و خیال خواهند کرد که من منظورم این هست که آدم باید پدرسوختگی بلد باشد. در صورتی که مشخص نمودن مرزها و..... پدرسوختگی نیست. پدرسوختگی اتفاقا مانع از صلح پایدار می شود چون که افراد به هم و قراردادی که با هم بستند اعتماد نمی کنند و قرارداد بسته نشده فتنه آغاز می گردد.
اون قدر لاف زن و بلوف زن زیاد هست که دیگه این حنا رنگی نداره. اما وقتی یکی به طور سازگار صادق هست این صداقت برند او می شه و مشتری های خودش را خواهد داشت. مشتری هایی که به دنبال برند صداقت هستند شاید در کل جامعه در اقلیت باشند ولی به اندازه کافی تعدادشان زیاد هست که اون عده معدود تر آدم های صادق که برند صداقتشان رد خور نداره به اندازه کافی مشتری داشته باشند و زندگی شان بی دردسر بچرخه. بدترین حالت این هست که یارو ذاتا آدم صادقی باشد و چندان دروغ گویی بلد نباشه. اما از مشاهده این که در جامعه «همه»، دروغ می گویند چنان دچار اضطراب بشه و خیال کنه که سرش بی کلاه موند که او هم شروع کنه به ناشیانه دروغ گفتن! از این افراد زیاد دیده ام. هم خودشان و هم بقیه را بدجوری توی دردسر می اندازند. از دروغ گویان حرفه ای هم دردسرسازترند! آخ! آخ! در جریان رتق و فتق امور ارث و میراث که دست افراد ساده و دور از مسایل اقتصادی، یکهو دارایی قابل توجهی می افته (حاصل یک عمر زحمت والدین) خیلی از آدم های ساده و پخمه خیال می کنند باید «زرنگ» باشند. زرنگی هم بلد نیستند. گند می زنند . هم به خودشان و شهرت صداقتشان و هم به دیگران. با بی قانونی و جعل سند و امضا و……. دردسری برای خودشان درست می کنند که اون سرش ناپیدا!
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل