پادکست سکه

+0 به یه ن

"نقش فرهنگ در توسعه اقتصادی ایران چیست؟"


تعریف فرهنگ چیست؟ آیا توسعه فرهنگی بر توسعه اقتصادی مقدم است؟ اهمیت توسعه فرهنگی در مقابل توسعه سیاسی و اقتصادی چیست؟ تا چه اندازه ناکارآمدی‌های اقتصادی ایران به فرهنگ مربوط می‌شود؟


مهمان: محمد فاضلی

لینک پادکست

https://sekkepodcast.ir/ep13/

مجری: مهدی ناجی

تدوین و تنظیم: ایمان اسلام‌پناه

تولید محتوا: مبین گودرزی، محمدعلی مردان

گرافیک: علی ملک‌محمدی

کارگردان: بهداد گیلزاد‌کهن



موسیقی:

Olafur arnalds - Near light


#اپیزود_سیزدهم

#فرهنگ_توسعه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرهنگمان فساد پرور است یا سازوکارهای دیوانسالاری مان؟

+0 به یه ن

من چندین بار تاکید کرده ام که «کیش شخصیت» از عوامل گسترش انواع و اقسام فساد در کشور ماست. در بالاترین و کلانترین سطح حکمرانی کشور ما کیش شخصیتی غالب است که نهادهای تحت فرمان مستقیمش را از بازرسی و حسابرسی مستثنی می کند و تصمیم هایش را ورای نقد می سازد. نتیجه را می بینیم.

اما  فقط در سطح کلان نیست که  کیش شخصیت ویرانی و فساد می آفریند. در سطح خرد هم کیش شخصیت  و اثرات زیانبار آن مشهود است. در همین جامعه فیزیک ایران، بزرگترین آفت، کیش شخصیتی است که از حدود سی سال پیش تا کنون حول و حوش برخی ساخته شده است. بعد از این هم که آنان به دست طبیعت از میدان خارج می شوند نسخه ضعیف تر و معیوب تر خود را جانشین می سازند.  

چند روز پیش  من در انتهای پستی، نوشتم :« تا این فرهنگ ارادات وکیش شخصیت- در ابعاد ریز و کلان کشور- هست نمی توان با فساد مبارزه نمود.»

دوستی در فیس بوک پشت سر آن نوشت: « 

و خیلی فرهنگ‌های دیگر، مثلا "حق نان‌ونمک"....«

از آن دوست ممنونم که این موضوع را مطرح کرد. از قرار معلوم بیان من بد بوده که منظورم را نرسانده و از سیر استدلالی که داشته ام منحرف گشته است. عصاره این سری صحبت های من  اتفاقا آن هست که برای مبارزه با فساد لازم نیست کل فرهنگمان را عوض کنیم یا مردمان را عوض نماییم. چنین تعویضی اصلا عملی نیست. نه می توانیم کل فرهنگ مان را عوض کنیم  و نه می ارزد که  چنین کنیم. می شه داستان «کلاغه خواست راه رفتن کبک را یاد بگیره راه رفتن خودش هم یادش رفت!» کافی است سازوکارهای مهار فساد را- که با تکنولوژی آسان تر و کاراتر هم شده اند- فعال سازیم. آن گاه همین جنبه های فرهنگی به جای فساد، پویایی و صلح و صفا می زایند.


 در نوشته بعدی ام به همین جنبه فرهنگی «حق نان و نمک» می پردازم و بعد باز به کیش شخصیت باز می گردم. نشان خواهم داد با برگرفتن سازوکارهای درست اداری فسادزایی آنها مهار می گردد. نشان خواهم داد چگونه کیش شخصیت رشد می کند و چگونه با معرفی سیستم های ارزیابی کارآمد- به جای منویات و تاییدات قطب کیش شخصیت- ابزار اعمال قدرت فسادآمیز از دست قطب کیش شخصیت گرفته می شود و سلامت باز می گردد.

---------

دوستی در فیس بوک در جواب یکی از پست های من نوشت: « بسیاری از مردم خاورمیانه را با بردن به رستوران و حساب کردن پول غذای‌شان می‌توان به راحتی "خرید"؛ چون می‌ترسند اگر به خواسته طرف نه بگویند انگ «نمک‌بحرامی» و «نمک‌نشناسی» بهشان می‌خورد، پس باید حرمت نان و نمکی که با طرف خورده‌اند را نگاه دارند. خلاصه فساد نه از اتاق‌های تاریک قدرت، که از میزهای پرنور رستوران آغاز می‌شود!«


حق نان و نمک نگاه داشتن از جمله جنبه های بسیار بسیار ریشه دار در فرهنگ ماست که اتفاقا خیر وخوبی اش بسیار بیشتر از ضرر آن هست. این گونه جنبه های فرهنگی را اگر جامعه بگیری چیز زیادی از آن باقی نمی ماند. حتی اگر بهترین و کم تناقض ترین و مدرن ترین قوانین را وضع کنیم باز به عرف و سنت هایی از این دست نیاز داریم. با تنها قانون نمی شود جامعه اداره کرد. عرف مهمتر از قانون هست.

با یک رستوران بردن، فلان رئیس پای درخواست غیرقانونی و اختلاس-آمیز را امضا نمی کند. اتفاقا آنان که از فساد پروار می شوند حساب کار و مظنه هر امضا را خیلی خوب می دانند. امضای خود را ارزان و برای یک شام در رستوران نمی فروشند! 

با یک شام، کارمندی را نمک گیر کردن به درد کارهای یک-کم-خارج-از-روال از این دست که در زیر مثال می زنم می خورد نه به درد فسادهای آنچنانی که رشوه ها یا باجگیری های متناسب آنچنانی می طلبد:

اونهایی که در کشور ما می خواهند کار اقتصادی (منظورم کار اقتصادی قانونی و مفید و اخلاقی است؛ کار فساد آمیز منظورم نیست) نیازمند مجوز های متعدد هستند. سیستم بوروکراتیک کند هست. درخواست  به طور معمول ماه ها در کارتابل مسئول مربوطه  خاک می خورد. در طول این مدت نرخ دلار بالا می رود و هزار اتفاق می افتد که اون فرد متضرر می شود. برای این که تاخیر به وقوع نپیوندد او به آبدارچی یا  منشی دست چندم آن مسئول نزدیک می شود و با او طرح دوستی می ریزد و او را مهمان می کند تا نمک گیر کند. در انتها از او می خواهد که نامه او را در کارتابل بیابد و بالای نامه ها قرار دهد تا رئیس زودتر ببیند و امضا نماید.  سطح فسادی که  با یک رستوران بردن می توان راه انداخت در همین سطح هست نه بالاتر.

 سیستم کارتابل-همه جای دنیا- از این قبیل تبعات به دنبال دارد. اگر سریال کراون را دیده باشید در همان فصل اول پدر الیزابت به او یاد می دهد که یک شاه ویا ملکه وقتی به دفترش می رود باید اول از همه  ورقه های کارتابلش را زیر و رو کند چون که منشی ها نامه هایی را که نمی خواهند شاه یا ملکه ببینند زیر می گذارند! در سریال می بینیم که الیزابت وقتی برای اولین بار به عنوان ملکه به سراغ جعبه قرمزی که رویش «کویین» نوشته شده بود می رود همین کار را می کند.


چه باید کرد!؟ برای این که این فساد کوچک از بین برود آیا ما باید با سنت ریشه داری مثل حق نان و نمک را از بین ببریم؟. اولا که چنین مبارزه ای از سوی امثال ما، محکوم به شکست هست ثانیا اگر هم موفق بشویم  در کنار آن هزار و یک منفعتی که جامعه از این فرهنگ می برد از بین برده ایم. جز با یک حرکت فاشیستی که روح جامعه را در هم می شکند نمی توان به جنگ چنین سنت ها و باورهایی رفت.

اما با اندکی ابتکار عمل می شود جلوی ان قبیل سواستفاده ها را گرفت. اتوماسیون کارهای اداری و کارتابل، آن نقش را  از ابدارچی می گیرد. می توان صفحه شکایات ارباب رجوع را فعال کرد که اگر در اداره ا ی کار یکی، بیش از حد طول کشید حق شکایت داشته باشد و........


---------

در دهه هفتاد و هشتاد، مقدار قابل توجهی بودجه برای حمایت از پژوهش به دانشگاه ها و پژوهشگاه ها تزریق شد. از سوی دیگر نسل جدیدی از استادان جوان استخدام شدند که می بایست به تدریج ترفیع و ارتقا بگیرند. در آن زمان هنوز سیستم ارزیابی و داوری مناسبی برای ارزیابی کار پژوهشی اندیشیده نشده بود. جامعه علمی کشور کوچکتر از ان بود که بتوان به اندازه کافی داور تخصصی یافت. چنین معضلی برای کشورهای پیشرفته اما کوچک نظیر سوئد نیز وجود دارد. منتهی سوئد برای ارزیابی به داور خارجی متوسل می شود. من خودم چندین بار توسط همکاران سوئدی به داوری دعوت شده ام. ایران بسته تر از آن بود و هست که به داور خارجی رجوع کند. راه حل دم دستی ای  که یافتند دست به دامان «پیشکسوتان» شدن برای توزیع امکانات بین دانشجویان و پژوهشگران و نیز ارزیابی آنها جهت ترفیع و ارتقا و .... بود.

این پیشکسوتان در اوایل این روند آدم های بدی نبودند. به برخی شان  در جریان انقلاب فرهنگی ظلم ها شده بود و از این رو، سمپاتی عمیق ماها را هم داشتند. اما وقتی این اختیارات  را به آنها سپردند در اغلب موارد (البته نه همواره) هم  بسی بیشتر از ظرفیت علمی  آنها بود و هم بسیار بیشتر از ظرفیت اخلاقی آنها. کم کم نوچه پرور شدند. هر کسی جلوی انها دولا راست می شد از امکانات برخوردار می شد . بعد هم همان نوچه ها، منتقدان قطب کیش شخصیت را می کوبیدند.

گذشت و گذشت و ساز وکارهای دیگری برای ارزیابی اندیشیده شد. جامعه علمی کشور بزرگتر شد و یافتن  داور تخصصی آسانتراز پیش گشت. معیارهای ارزیابی کمی تر و فرموله شد.   طبعا آن بساط کیش شخصیت این تحولات را بر نمی تافت و علیه این قبیل تغییرات موضع می گرفت. مثلا به ارزیابی از روی شماردن تعداد مقالات چاپ شده در مجلات معتبر بسی تاختند و گفتند نمی شه کیفیت کار پژوهشی را  کمی و فرموله کرد. البته این حرف درست هست ولی جایگزین پیشنهادی آنها تنها تملق و دولاراست شدن جلوی پیشکسوت بود. هرکسی که  نقش رخت آویز پیشکسوت را در جلسات بازی می کرد «عمیق» خوانده می شد اما آن که به جای نگاه داشتن کلاه و پالتوی استاد پشت در جلسه، می رفت پژوهش می کرد و مقاله می نوشت «بسیط» خوانده می شد و تحقیر می گشت. علی رغم همه این سنگ پرانی ها کمی کردن ارزیابی استادان به پیش رفت.

البته که این کمی کردن نیاز به اصلاح دارد. مثلا وزنی که به هر  مقاله ریاضی  در ارتقا داده می شود باید متفاوت از وزنی باشد که به هرمقاله شیمی  داده می شود چرا که سنت های این دو رشته متفاوتند. الان دیگه دانشجویان دکتری هم می توانند از روی شرکت در سخنرانی ها تشخیص دهند  کار پژوهشی کدام استاد غنای بیشتری دارد. لازم نیست «پیشکسوتی» کیش شخصیت راه بیاندازد و فلانی را «ستاره» بنامد و دیگری را «عمیق» معرفی کند و بر سر آن یکی باعبارت «بسیط» بکوبد!   کیفیت سمینارها و پاسخگویی به سئوالات پس از آن خود به قدر کافی گویا هستند. اما برای ارتقا و ترفیع در سطح کلان دانشگاه های کشور ناگزیر از استفاده از معیارهای آماری مقالات  نظیر تعداد ارجاعات هستیم.  

این مثال بود. نکته ام این هست که معیارهای ارزیابی کمی و فرموله شده، جایگزین بهتری برای نظر و ارزیابی ریش سفید یا قطب کیش شخصیت هست. البته  خود این نوع کمی کردم خود معایبی دارد اما باز بهتر از آن هست که کیش شخصیت شکل گیرد وتنها معیار ارزیابی و سپس برخورداری از امکانات،  دولاراست شدن جلوی قطب کیش شخصیت شود.

----------

یکی از دوستان در لینکد این: « تو ایران نمیشه ، هر مدیری هر جا مشغول میشه دنبال اینه که دوست و رفیقای خودش رو ببره پیش خودش ، حتی تو شرکتهای خصوصی هم همین شکله ، فرهنگ ما فساد پروره و به هیچ وجه درست نخواهد شد . تنها چیزی که برای مدیرها مهمه حفظ سمت و مقام خودشونه ، اونایی هم که اینجوری نیستن اصلا خودشون دنبال مدیریت و این چیزا نمیرن ، میگن حوصله درگیری نداریم راست هم میگن چون آخرش یا باید استعفا بدن یا برکنار میشن .«

جواب من: 

«

فرهنگ ما فساد پرور نیست. مکانیزمهای موجود فساد پروره. این دو خیلی با هم فرق دارند.  معمولا وقتی خارجی با همان فرهنگ خارجی اش با همین مکانیزم ها سروکار پیدا می کنه از مشابه ایرانی اش هم فاسد تر می شه. 

چرا این ادعا را می کنم؟ چون در ابعاد کوچک امتحان کرده ام و دیده ام که وقتی مکانیزم ها درست می شوند همین مردم ایران به گونه ای دیگر عمل می کنند و اتفاقا خیلی هم منظم و قانونمند می شوند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از رقصی این چنینی در میانه میدان تا رقصی «آن چنانی» در میانه شاپینگ مال لاکچری!

+0 به یه ن

چند هفته است که هر روز  یک فیلم جدید از رقص یا شوی لباس یا رویدادی از این دست در فضای عمومی منتشرمی شه که  رنگ وبوو لعاب  غلیظ «بورژوازی» هم داره. فرقش با ویدئوهای رقص و آواز و.... در فضاهای عمومی که قبلا پخش می شد اینه که  در قبلی ها، معلوم بود یک عده از شهروندان از روی ذوق خودشان جایی می رقصند یا آواز می خوانند. اما اینهایی که جدیدا بیرون می آد معلومه که بدون هماهنگی با برخی نهادها ومجوز گرفتن ها امکان پذیر نمی توانند باشدبعد از پخش این ویدئوها، سیلاب توهین و تهمت به برگزار کننده های این برنامه ها در فضای مجازی روانه می شه. کلی هم فحش ناجور- اغلب با درونمایه جنسی ضدزن- هم چاشنی آن می شهطبق معمول، اغلب این توهین ها و فحش های آبدار جنسی توسط جریان راستگرایانه افراطی مدعی سوپرناسیونالیزم  منتشر می شه. در نظر اول  چپگراها می بایست با این رویدادهای بورژوایی مخالف باشند اما اونها اتفاقا می گویند ببینید مبارزات مردمی کف خیابان چه قدر موفق بوده که حاکمیت این قدر عقب نشینی کرده یا خواسته با برگزاری این رویدادها خودش ابتکار عمل رقص و آواز را -که از جمله حربه های مبارزاتی بدون خشونت بوده- به دست بگیره. پشت پرده قضیه هرچه که بوده باشه، چند ساعت بعد می شنویم که دست اندرکاران آن رویداد بازخواست شده اند و اون مکان تجاری پلمب شده و....

حالا اصل قضیه چیست؟! الله اعلم!

 

ما چه واکنشی در برابر  این رویدادها داشته باشیم؟ به نظر من، تنها نظاره گر باشیم و بس! به نظرم ما ها نباید خیلی مشغول این قبیل رویداد ها شویم. نه دست اندرکاران این رویداد ها را قضاوت کنیم و نه واکنشی نشان دهیم.

می ترسم اگر هر نوع واکنشی نشان دهیم بعد بفهمیم که بازیچه دسیسه ای  شده ایم و پشیمان شویم! کل ماجرا هم اون قدرها در برابر این واقعیت که ۵۷ درصد مردم ما از شدت فقر سوتغذیه دارند مهم نیست.

 

  به جای درگیر شدن با این نوع موضوعات،  امثال ما الان  باید به مقوله مهار فساد مالی بپردازیم. منظورم افشاگری در مورد فلان دزدی یا اختلاس نیست. اون کار را خبرنگاران قهرمانی همچون یاشار سلطانی انجام می دهند. ما فوقش یاشار سلطانی را قهرمان می خوانیم و نوشته هایش را بازنشر می دهیم. منظورم این هست که جا بیاندازیم که جلوگیری از فساد مالی ساختار مناسب می خواهد پاسخگویی می خواهد شفافیت می خواهد و........

منظورمن این هست که مطالبه چنین ساختار شفاف و پاسخگو و نظارت-محوری را  بین مردم معترض و خواهان تغییر رواج دهیم. مردم را مجاب کنیم که وقتی اعتراض می کنند چنین ساختاری را مطالبه نمایند نه فقط تغییر آدم هایی را که در یک ساختار معیوب فساد خیز غیر شفاف و غیر پاسخگو به فساد گراییده اند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استراتژی و تاکتیک

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید چند وقت پیش اعلام کردند که همایون شجریان قرار است در میدان آزادی کنسرت مردمی برگزار کند که البته بعدا کنسل شد. در این میان، اپوزیسیون سوپر ناسیونالیست راستگرا هرچه توانست علیه همایون شجریان و این کنسرت لجن پراکنی کرد. حالا از این که یک جریان مدعی ملی گرایی و ایران گرایی چرا باید علیه یک موسیقدان ایرانی  چنین موضعی داشته باشد بگذریم! از اون جالب تر این که اینان که

مدعی اند چه طور پتانسیل جمع شدن مردم- در شمار هزاران نفره -در جایی مثل میدان آزادی را درنیافتند؟ می توانستند این رویداد را به صورت مانوری بی دردسر و بی خطر برای جمع شدن هزاران نفر در میدان آزادی ببینند. وقتی می گم اینان فقط رجز خوانی بلدند و از تاکتیک و استراتژی نظامی هیچ نمی فهمند این هم یک نشانه اش! می گویند فرح هم در طراحی این میدان نقشی داشته. او هم فهمی از استراتژی و... ندارد والا چنین میدانی نمی ساخت که بعدا بلای جان سلسله شان شود. تازه اسمش را هم گذاشته بودند «شهیاد».

قبلا گفتم که از صفویان خوشم نمی آد. اما انصافا شاه عباس استراتژی و تاکتیک بلد بود. درسته که بیخ گوش کاخ و حرمسرایش میدان نقش جهان را که از میدان آزادی هم  بزرگ تر است ساخت. اما دور تا دور میدان نقش جهان بسته است. اگر مردم در میدان نقش جهان تجمع کنند تک تیراندازان می توانند در حجره های طبقه ۲ دورتادور آن مستقر شوند و معترضان را قتل عام کنند. ولی میدان آزادی از دور وبر باز هست و چنین امکانی برای سرکوب فراهم نمی سازد.

خلاصه این که اپوزیسیون بالای ۶۰ ساله خارج از کشور با همین حمله به همایون شجریان - به جای استفاده از پتانسیل میدان آزادی- برای چندمین بار ثابت کرد که این کاره نیست و فقط هارت و پورت می کند.

در بین همین دهه هشتادی هاو دهه نودی ها که از کودکی گیم بازی کردند خیلی ها هستند که بهتر از پیرمردان مدعی سلحشوری در بین اپوزیسیون، استراتژی و تاکتیک بلدند.

در سال ۸۸ و در طول جنبش سبز در تهران و دو شهر فارس نشین شیراز و اصفهان تظاهرات پرشمار سکوت شد. استراتژی این جنبش روبان سبز بستن، بادکنک سبز هوا کردن، ساعت ۹ شب اتو به برق زدن و پرهیز کامل از خشونت حتی در مقام دفاع از خود بود. این جنبش به هیچ کدام از اهداف خود نرسید. طبعا آنان که بر مسند قدرت سوارند نه از روبان سبز ترسی به دل راه می دهند نه از بادکنک سبز ولو این که صدها هزار نفر از طبقه متوسط در پایتخت و دو شهر فارس نشین این سمبل ها را در همبستگی با هم نشان دهند. به نظرمن تنها دستاورد جنبش سبز، کاهش یافتن جوک های قومیتی و  ایجاد احساس نیاز طبقه متوسط به طبقه کارگری بود. طبقه متوسط این شهرها فهمیدند بدون حمایت طبقه کارگر و نیز سایر قومیت ها نمی توانند کاری پیش ببرند. یک خورده از باد دماغشان خوابید!

اندکی بعد در تبریز واورمیه جنبش محیط زیستی برای اعتراض به خشکاندن دریاچه اورمیه شکل گرفت. این جنبش با خشونت  سرکوب می شد تا این که در تهران هم فراخوانی در حمایت از دریاچه اورمیه در میدان آزادی داده شد. هرچند تجمعی در تهران شکل نگرفت اما در فضای مجازی بازتاب خوبی داشت. همین بازتاب کافی بود که گوشی دست حاکمیت بیاید که وقتی تهران پشت تبریز می ایستد «این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست»! همین کافی بود که احیای دریاچه اورمیه بشود موضوع اصلی تبلیغات انتخاباتی حسن روحانی و اولین موضوع طرح شده در هیئت دولت پس از تشکیل کابینه. نتیجه این شد که چند سالی حقابه دریاچه اورمیه را دادند و خشک شدن آن چند سالی به عقب افتاد. هرچند این حرکت مثبت خیلی ناچیزبود اما برای یک کشور خوگرفته به استبداد مانند ایران،  دستاورد مدنی و دموکراتیک خیلی بزرگ و باشکوهی بود که باید از آن درس آموخت.

 

گذشت و گذشت. دی ماه ۹۶ پیش آمد. آبان ۹۸ پیش آمد. اعتراضات آبی خوزستان در سال ۱۴۰۰پیش آمد و تبریز به پشتیبانی اهواز برخاست. از اینها می پرم تا برسم به ۱۴۰۱نحوه اعتراضات مردمی در سال ۱۴۰۱ با سال ۸۸ خیلی فرق داشت. تقریبا همه شهرها واستان ها (به استثنای خراسان جنوبی) در این جنبش شرکت کردند. همه قومیت ها. همه طبقات اجتماعی. استمرار مقاومت این جنبش، اصلا، قابل مقایسه با جنبش سبز نبود. هرچند در قانونگذاری تغییر حاصل نشد اما تا اینجا، نتیجه آن افزایش عملی آزادی های فردی و اجتماعی در سطح جامعه در تقریبا همه استان های ایران بود. همین طور از برکت این جنبش، مزاحمت خیابانی توسط مردها علیه دختران به طرز چشمگیر و معجزه آسایی کاهش یافت.

مطالبات تمام نشده.هرچند آزادی های فردی خیلی مهم هستند اما مطالبه اصلی ما مبارزه با فساد مالی است. من هرگز نمی خواهم که دوگانه «آزادی فردی» و «معیشت» بسازم چون به چنین دوگانه ای اعتقاد ندارم. این دو نه تنها در تقابل با هم نیستند بلکه می توان نشان داد محدود کردن آزادی های فردی خود یکی از عواملی است که  به معیشت مردم ضرر می رساند. بدیهی ترین دلیل آن هست که وقتی آزادی های فردی محدود می شود گردشگری کاهش می یابد و کشور از اشتغالزایی و درآمد زایی ناشی از توریست خارجی محروم می شود. گردشگر ایرانی هم بیشتر تمایل دارد برای سفر ارز از کشور خارج کند. اما بهبود اقتصاد مستلزم مبارزه با فساد مالی است و این مبارزه مقوله ای است مجزا از کسب آزادی های فردی (جدا ولی نه لزوما متضاد).

طبعا آنان که از فساد مالی منتفع می شوند به این آسانی دست برنخواهند داشت. بازهم، اعتراضات میلیونی و شجاعانه مردمی لازم هست که آنها را وادار کند دست بردارند. تجربه جنبش سبز نشان می دهد اگر استراتژی خیلی رمانتیک و مامانی باشد راه به جایی نمی برد. از سوی دیگر خشونت هم نه در کشور ما خواهان دارد و نه ما را به جای خوبی می رساند. خشونت کلامی و نمایشی در رکیک ترین وجه در بین اپوزیسیون راستگرای افراطی رواج دارد اما دیده ایم که فراخوان های آنها جمعیت چندانی را جلب نمی کند. مردم  نجیب ایران -چه در داخل و چه در خارج- عملا آن همه  خشونت را پس می زنند و به دنبالش راه نمی افتند. پس چه باید کرد؟! به نظر من بایددنبال استراتژی هوشمندانه و ابتکاری بود. این هم از اپوزیسیوین فرتوت و پیر بر نمی آید. اگر بر می آمد در همه این سالها کاری می کردند و راه به جایی می بردند. ذهن جوان و دید جوان می خواهد. خوشبختانه جوانان شجاعی داریم که کم دانش هم نیستند! آن قدر هوش و ابتکار دارند که تاکتیک ها و استراتژی های هوشمندانه ابداع کنند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

با چه زبانی از حق خود دفاع کنم؟

+0 به یه ن

نوشین نیکفرد

دانشٰآموخته ى جامعه شناسی فرهنگى

۲۳ شهریور ۱۴۰۴

 

وقتی از تبعیض زبانی حرف میزنم، بعضیها میپرسند مگر مشکلات بزرگتر نداریم؟ چرا باید الان به زبان فکر کنیم؟ پاسخ ساده است: زبان فقط وسیله حرفزدن نیست، ریشه هویت و احساس برابری آدمهاست. وقتی کسی نتواند به زبان مادریاش آموزش ببیند یا وقتی زبانش در جامعه جدی گرفته نشود، احساس میکند شهروند درجهدو است. همین حس تبعیض آرام آرام به بیاعتمادی، ترک تحصیل، شکاف اقتصادی و حتی بحران سیاسی تبدیل میشود.

 

پس توجه به زبان، بیتوجهی به مشکلات بزرگتر نیست؛ برعکس، راهی است برای اینکه آن بحرانها عمیقتر نشوند و جامعه منسجمتر بماند.

هیچکس نباید در وطنش غریبه باشد؛ زبان مادری، خانهی دل است.

 

 

#زبان

#تبعیض_زبانی

#نوشین_نیکفرد

 

@NewHasanMohaddesi

 

در تایید نظر خانم نیکفرد اضافه می کنم با زبان هست که فرد از حق خود دفاع می کند،  مطالبه جمعی   برای مبارزه با ظلم و فساد می کند ، از ایده های علمی یا تجاری اش دفاع می کند و…. وقتی فرد زبانش را باز  کند لهجه اش مسخره شود که نمی تواند این کارها را بکند. در نتیجه ظلم زبانی انواع و اقسام  ظلم های دیگر را در پی دارد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دست کم جلوی آلایندگی را باید گرفت.

+0 به یه ن

پرسیده شد: «با توجه به کاهش یافتن میزان متوسط بارش، بالا رفتن جمعیت و میل کشاورزان به دست آوردن رفاه، شما اگر جای مسئولان مملکت بودید چه کار می کردید تا  جلوی خشک شدن دریاچه را بگیرید؟»

- جلوی هدررفت محصولات کشاورزی را می گرفتم. هدررفت محصولات کشاورزی مترادف با هدررفت آب هست بی آن که کشاورز از آن سود اقتصادی کندبرای جلوگیری از هدررفت محصولات کشاورزی اقدامات زیر را انجام می دادم: الفارائه تسهیلات برای ساخت سیلوها و سردخانه های مناسب و مجهز وکارآمد برای جلوگیری از خراب شدن محصولات کشاورزی. ب- ایجاد ثبات در روابط خارجی و مبنا قرار دادن توسعه پایدار اقتصادی در روابط خارجی. در ۳۰ سال اخیر وضعیت چنین بوده که برخی سالها برخی محصولات صادر شده و کشاورزان سال بعد از آن محصول بسیار کاشته اند اما روابط خارجی به هم خورده و محصول صادر نشده و کشاورز به خاک سیاه نشسته. سال بعد باز هم از آن محصول بسیار کاشته به این امید که دوباره گشایشی حاصل شود و ضرر و زیان سال گذشته جبران شود. اگر روابط خارجی ثباتی داشته باشد و میزان صادرات با توجه به وضع اقتصاد و نیز محدودیت های محیط زیستی به میزانی استاندارد تعیین شود همه ساله کشاورز مقدار محدودی می کارد و می فروشد و سودی محدود اما با ثبات می کند. آن وضعیت قمار گونه در سود وزیان کشاورزی -که هم محیط زیست را ویران می کند  هم اقتصاد را و هم روح و روان خانواده کشاورز را- جای خود را به سود با ثبات و حساب شده می دهد. ج- استانداردی برای به کار بردن سموم و کودها تعیین می کنم تا صادرات کشاورزی به خاطر عدم برخورداری از استاندارد لازم برگشت نخورند. در مصرف داخلی هم سلامت هموطنان را تهدید ننمایند. استانداردها را از طریق بسته های تشویقی (میزان معینی کود و سموم سوبسید داده شده)، آموزش از طریق رادیو، کمک گرفتن از کارشناسان وزارت کشاورزی مستقر در  حوضه دریاچه اورمیه و مهمتر از همه از طریق میدان دادن به  تسهیلگران محیط زیست در محل به کشاورزان  می آموزم و اعمال می کنم. د- در روستاها تسهیلات لازم برای ایجاد صنایع تبدیلی می دهم.

- درآمد های جایگزین برای کشاورزان از طریق گسترش اکوتوریسم و توریسم روستایی و نیز صنایع تبدیلی ایجاد می کنم تا سطح زیر کشت را پایین بیاورند.

- تسهیلات لازم برای تبدیل کشاورزی غرقابی به آبیاری قطره ای در اختیار کشاورزان می گذارم. خوشبختانه قبلا در این مورد توسط ان-جی-او های محیط زیستی  فرهنگ سازی شده  و کشاورزان به راحتی می پذیرند.

- زمینه های لازم برای جایگزین کردن محصولات پر آب-بر با محصولات کم-آب-بر را فراهم می کنم. از محققان کشاورزی که در آن اقلیم محصولات جایگزین مناسب می پرورانند حمایت می کنم. (مثلا یکی از محققان محلی نشان داده بود که با کاشت درختچه گوجی بری -که  این روزها خریدار بسیار دارد- سود کشاورزان بالا می رود و مصرف آب هم کم می شود. همین محقق در مورد کاشت صنعتی گیاهان دارویی پرسود اما از نظر آبی کم مصرف که  با اقلیم منطقه سازگارند بسیار کار کرده بود و دستاوردهای قابل توجهی داشت. با هزینه شخصی طرح پایلوت هم اجرا کرده بود اما مسئولان حمایت ننمودند.)

- دست واسطه ها و دلال ها را با عرضه مستقیم کالا کوتاه می کردم تا سود محصولات مستقیم به جیب کشاورز رود و او مجبور نباشد برای سود کافی برای فراهم کردن رفاه خانواده، سطح زیر کشت را گسترش دهد.

- از چالش های کنونی دریاچه تغییر میزان شوری زمین های کشاورزی است که کشت محصولات سنتی را در بسیاری از زمین های کشاورزی -به خصوص زمین  های نه چندان  مرغوب کشاورزان فقیر- ناممکن می سازد. اگر مسئول بودم از محققان کشاورزی که راه حل برای این معضل دارند حمایت می کردم و دست فعالان محیط زیستی را باز می گذاشتم  تا روش های نوین را به کشاورزان یاد دهند.

- به جای سخت گرفتن به فعالان محیط زیستی و دیدگاه امنیتی و مزاحم به ایشان داشتن، گوش شنوا می داشتم و به صحبت ها و راهکارهای آنها گوش فرا می دادم. آنها راه حل ها را به من می گفتم. این راه حل هایی هم که در بالا خواندید از آنها یاد گرفته ام.

تصفیه خانه های مناسب برای صنایع ایجاد می کردم. صنایع را موظف می نمودم  که فاضلاب خود را تصفیه کنند. مشکل حادتر کنونی دریاچه خشک شده اورمیه -که در تهران از آن بی خبرند- آلایندگی صنایعی چون «کاوه سودا» است. فعالان محیط زیست محلی این مصیبت را فریاد می زنند اما فریادشان خفه می شود و به تهران نمی رسد.

 

  در مورد آلایندگی کارخانه کاوه سودا اینجا بخوانید:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شاهنامه، ترکان، اشکانیان

+0 به یه ن

فردوسی جا به جا در شاهنامه ترک ها را تحقیر کرده، با این حال اسپانسر خود شاهنامه، یک شاه ترک بود. از زمان سروده شدن شاهنامه تا همین اواخر و برآمدن پهلوی فرمانروایان ایران اغلب ترک بودند. اغلب آنها هم با سفارش دادن نسخ نفیس شاهنامه و نظایر آن در ترویج شاهنامه کوشیدند. در نوشته بعدی ام به رابطه ترک ها و شاهنامه می رسم. تشریح می کنم که چرا با وجود این همه توهین و تحقیر به ترک ها ، این قوم هم در طول تاریخ و هم اکنون باز هم این قدر به شاهنامه می پردازند. اما اکنون می خواهم به استفاده انحرافی از شاهنامه که در دوران پهلوی شد و اکنون هم ادامه دارد اشاره نمایم.

در دوران پهلوی، برخی روشنفکران ملی گرا سعی کردند در حول و حوش شاهنامه آیینی بسازند در تقابل با اسلام. البته خود خاندان پهلوی مسلمان بودند و هستند  تا جایی که  اسم بچه هایشان را علیرضا و غلامرضا و نورزهرا و ایمان فاطمه و نظایر آن می گذارند. برخی از روشنفکران سعی کردند چنین کنند. نتیجه پخته شدن آیینی بود که بدترین ویژگی دین های رسمی تررا به غلیظ ترین شکل دارد اما خوبی های دینی های متداول را هم ندارد. یعنی چه؟! بدترین خصوصیت دین، تعصب و تکفیر است.  این روزها به عینه می بینیم که آستانه توسل به تکفیر منتقد  در بین شاهنامه پرستان، از آستانه توسل به تکفیر بین مسلمانان هم پایین تر رفته است! اما این آیین من-در-آوردی برعکس دین هایی مثل دین اسلام یا مسیحیت، قادر نیست در زمان اضرارو اضطراب شدید یا سوگ های بسیار شدید مانند از دست دادن فرزند یا عزیز، به دل پیروانشان آرامش بخشد و آنها را از این نوع شوک ها محافظت کند. در واقع بدی های دین را داردولی خوبی اصلی اش را ندارد. البته  این آیین من-درآوردی همانند دین های شناخته شده تر، قابلیت کامیونیتی ساختن دارد. ولی برای کامیونیتی ساختن خیلی نیاز به آیین نیست. حول و حوش هزار و یک هدف مشترک هم می توان کامیونیتی ساخت.

دومین استفاده  که از شاهنامه توسط خود پهلوی ها شد، سعی بر ایجاد یک هویت ملی حول و حوش شاهنامه بود. به نظر متضاد می رسد که ملتی که در آن درصد بالایی ترک و ترکمن وعرب هستند حول و حوش یک دیوان شعر که درآن جا به جا در آن به ترک ها  وعرب ها توهین شده و در مقابل پارسیان را نژاد پاک خوانده حس هویت مشترک کنند. اما کمابیش در زمان پهلوی ها این ترفند جواب داد!. علتش هم این بود که اقتصاد-ولو به طور موقت و ناپایدار- رو به رشد بود و مردم ترک ایران هم تا درجه ای-البته کمتر از مرکزنشینان- از این اقتصاد رو به رشد بهره می بردند. از استثنائات که بگذریم بیشتر ترکان ایران در زمان پهلوی، توهین های فردوسی و شاهنامه به ترکان را با گفتن این که ما آذری هستیم ترک نیستیم قورت می دادند تا از این اقتصاد رو به رشد عقب نمانند. اما الان که از یک طرف اقتصاد هم داغون هست و از طرف دیگر، چهره زشت تخریب محیط زیست توسط بهره برداران مرکز گرای معادن در آذربایجان چهره خود را نشان داده و مردم محلی را بیمار ساخته و معیشت آنها را از بین برده، دیگه به زحمت بشود توهین ها را قورت داد. آن توجیه «شما ترک نیستید آذری هستید» هم خیلی کارآیی ندارند چون فک و فامیل  ترک های آذربایجان در خارج می روند تست ژنتیکی می دهند و می شنوند۶۰ -۷۰ درصد ترک هستند و ۳۰ در صد فارس. (من البته معنای این تست های ژنتیکی را نمی دانم ولی فک و فامیل که در خارج تست دادند چنین جوابی شنیده اند.)

به دلایلی که خواهم گفت ترک ها، باز هم، شاهنامه را خواهند خواند و از پتانسیل عظیم دراماتیک آن برای آفرینش های ادبی و هنری خود بهره خواهند برد. کمااین که اورهان پاموک نویسنده ترکیه ای برنده جایزه ادبی نوبل، چنین می کند. اما برای مبنای هویت ملی و حس ملیت شهروندان به دنبال بن و پی مستحکم تری باید بود. پی و بنیان مستحکمی نظیر رعایت حقوق شهروندی توسط حکمرانان و دموکراسی.

ادیبان و هنرمندان ترکیه هم  به شاهنامه علاقه نشان می دهند. چرا؟! به خاطراین که پتانسیل آن را برای زایش ادبی و هنری کشف کرده اند. ترک های ترکیه خیلی اهمیت نمی دهند چیزی که از آن به عنوان وسیله استفاده می کنند  «متعلق به فرهنگ خودشان» هست یا نیست. ترک های ترکیه هیچ ادعا نمی کنند هواپیما را خود اختراع کرده اند اما به هوشمندی دریافته اند که اگر از این وسیله استفاده کنند و شرکت بزرگ و تشکیلاتی عظیم مثل ترکیش ایرلاین یا فرودگاه استانبول را بسازند می توانند سود کنند. نگاهشان به شاهنامه هم از این جنس هست. خیلی کاری به این کار ندارند که شاهنامه مال خودشان نیست و در آن هم به ترک ها توهین شده. می بینند برای آفرینش ادبی به کارشان می آد، از آن استفاده می کنند. بین پارس ها این اخلاق وجود داره که می خواهند ثابت کنند فلان چیز ریشه در فرهنگ آنها داره و اگر نتوانند ثابت کنند نسبت به آن حس غریبی می کنند. این اخلاق به طرز غلیظ تر بین ارمنی هاو یونانی ها هست. ما ترک های آذربایجان هم از بس با فارس ها و ارمنی ها، مراوده کرده ایم این اخلاق را تا حدودی از فارسها و ارمنی ها گرفته ایم. اخلاق  آنها به ما هم سرایت کرده. ترک های ترکیه در این بند نیستند و در نتیجه راحت تر می توانند از وسایلی که سایر قوم ها تولید کرده ویا تولید می کنند بهره ببرند و آن وسایل را به خدمت خود در آورند. به شاهنامه بیشتر دیدگاه کارکردگرایانه و عملگرایانه  و ابزار گرایانه دارند تا هویت گرایانه.

برای جذب توریست به ایران و نیز جذب همکار علمی یا فنی خارجی به ایران برای شرکت در همایش ها به میراث فرهنگی مان نیاز داریم. من  تا سال ۲۰۱۶ مرتب مهمان خارجی داشتم. به تعداد بسیار زیاد. بعدش جریان دکتر احمد رضا جلالی و نازنین زاغری و دکتر میمنت چاووشی و... پیش آمد و من ترسیدم به مهمان های ما هم در مرز گیر بدهند. از آن پس دفتر مهمان خارجی را بستم تا زمانی که حکمرانی کشور بفهمد که چه قدر این کار غلط و مضر هست. بگذریم! بحث اصلی سر موضوع دیگری است. خیلی وقت ها خودمان مهمان های خارجی مان را می بردیم می گرداندیم. به اندازه یک تورلیدر آماتور من کار تورلیدری کرده ام. به شما اطمینان می دهم که برای هیچ توریستی جذاب نیست  که بحث های داغ ایرانیان را در اثبات این که ایران باستان سر و سرور دنیا بوده بشنود. حال و حوصله اش را ندارد.

از طرف دیگر، گردشگر معمولی  تنوع می خواهد. می خواهد از ادوارمختلف آثار ببیند. مسجد صورتی شیراز که یادگار دوره قاجار هست برای یک گردشگر معمولی به همان اندازه تخت جمشید یادگار هخامنشی جذابیت دارد.

 این رویکردی هویتی به ایران باستان به شیوه ای که  جریان های مشخصی دنبال می کنند کمک زیادی به جذب توریست نمی کند. یک خورده هم پسشان می زند. به نگاه کنید به ترکیه ببینید چه طور توریست جذب می کند و چه طور توانسته جزو پنج شش کشور اول در دنیا در جذب توریست باشد. رگ گردن شان برای هویت تاریخی ۲۰۰۰ سال پیش ورنمی قلمبد. حتی وقتی خیل عظیم توریست های فارس در آنجا خود را به در و دیوار می زنند تا ثابت کنند که ترک ها هیچ نداشتند و همه اینها از برکت پارسیان قدیم هست باز هم اهمیتی نمی دهند. تا وقتی که این فرد برای بلیط ترکیش ایر و هتل و رستوران و خرید سوغاتی پول می پردازد برایشان مهم نیست  که آیا نظر این گردشگری ایرانی این هست که اجداد ترک ها قوم برتر بودند یا کهتر! در مورد تکنیک های جذب توریست قبلا بسیار نوشته بودم. بخشی از آن که مربوط به جذب توریست از ترکیه هست دوباره به اشتراک می گذارم.


 

از ترکان به شاهنامه نه تنها هیچ ضرری نرسیده بلکه در طول تاریخ همیشه آن را ترویج هم کرده اند اما این تندروان مذهبی بودند که چند سال پیش نقاشی دیواری  شاهنامه ای ارزشمند مشهد را پاک کردند! وقتی شاهنامه دوستان این اشتباه بزرگ را مرتکب می شوند که می خواهند  آیین شاهنامه پرستی را جایگزین دین مردم کنند، بخش هایی از مسلمانان را علیه شاهنامه تحریک  می کنند و باعث می شوند  تندروان مذهبی به اثرات ملهم از شاهنامه حمله کنند. درسته که  این دسته از شاهنامه دوستان که به آن به صورت یک نوع دین 

می نگرند خود بسیار خشن و سرکوبگرند اما زورشان که قطعا به تندوران مذهبی نمی رسه! آیا آن شاهنامه دوستان خطه خراسان- که این روزها به تحقیر و تمسخر این جانب می پردازند -اون روزها که  نقاشی های دیواری مشهد را پاک کردند خودی نشان دادند و اعتراضی کردند؟! گمان نمی کنم! احتمالا رفته بودند قایم شده بودند.

به هر حال  اونها که از شاهنامه می خواهند دین استخراج کنند و به جنگ اسلام بروند بهتره بدانند که این جنگ مغلوبه خواهد بود. با شکست در این جنگ شاهنامه از بین نمی رود ولی خیل عظیم آثار هنری اعم بر نقاشی و مجسمه وهنرهای نمایشی و..... مورد تعرض قرار خواهد گرفت. هرچند من علاقه زیادی به شاهنامه ندارم اما این آثار هنری ملهم از شاهنامه بخشی از میراث فرهنگی ملت ما (اعم بر همه اقوام) هستند که من نمی خواهم آسیب ببینند. «خرد » حکم می کند که قبل از آغاز یک جنگ نیروی دشمن را باید بشناسید. من با اطمینان می کنم چهار تا پیرمرد شاهنامه پرست به اضافه تعداد معدودی جوان که در پی پیریزی هویت شخصی چند صباحی است که  شاهنامه پرست شده اند جلوی نیروی مسلمانان متعصب با انواع و اقسام هیئت ها و تشکیلات و شبکه ها که دارند مقاومت چندانی نمی توانند بکنند و شکست می خورند. به هنگام نبرد آن چهار تا پیرمرد که دستشان را روی قلب شان می گیرند و جوان ها را می فرستند جلو. جوان ها هم که می بینند این جنگ شباهتی به «خونه خاله» ندارد هویت عوض می کنند و می روند سراغ یک بازی دیگر به جز شاهنامه پرستی.  این جنگ مغلوبه هم باز به میراث فرهنگی ما آسیب می زند.

نظر زیر از دوستی در فیس بوک به نام آقای جعفری که با اجازه او باز نشر می کنم. این را هم من اضافه کنم که در غرب هم زیاد با اساطیر یونانی شوخی می شود و فیلم ها و کارتون کمدی بر اون اساس ساخته می شود.

«در داستان دیرسه‌خان اوغلو بوغاج هم دیرسه‌خان پسرش را با ترغیب دشمنانش به قصد کشت با تیر میزند. ولی مادرش واسطه می‌شود و پدر را آگاه و پسر را تداوی میکند و کینه او نسبت به پدر را برطرف میکند. بغیر از مقدمه کتاب که زنان را تقسیم بندی میکند، در متن داستانها تقاوت زیادی بین زن و مرد نیست. نمی‌توان از متنی حماسی که بیشتر بر مضامین جنگ و کشورگشایی استوار است، انتظار داشت که حتمن شامل دیدگاه فلسفی یا حالات روانی شخصیتهایش هم باشد. بالاخره داستایوسکی با یونان باستان که نیست. هرچند در داستان بیژن و منیژه هم بار حوادث بیرونی بر درون ارجحیت دارد. چیزی که در دده‌قورقود توجهاتی هم بدان شده است. در روابط بئیرک و بانو چیچک و یا دمرول و همسرش. بالاخره هر اثری ویژگیهایی دارد و برخی از آنها اثر را برجسته و منحصربفرد کرده است. شاهنامه و دده قورقود هم چنین هستند. اثرهایی که بهتر است بیشتر در بستر تاریخی و بعنوان متون تاریخی سنجیده شود. شاید بجای شاهنامه یا دده‌قورقود ما نیز میراثدار ارسطو و افلاطون بودیم در چنین وضعیتی قرار نمیگرفتیم.

جالب است که در دنیای معاصر ساختار شکنانی چون کمال عبداله نویسنده آذربایجانی در رمان یاریمچیق ال یازما(دست نوشته ناتمام) از دده‌قورقود و شخصیتهایش تقدس زدایی میکند. دده قورقود، قازان‌خان در رمان شخصی عیاش، مبتذل و جاسوس هم هستند. حتی شاه اسماعیل ختایی در حد یک ترسو ظاهر میشود و ... در ترکیه بسیاری فیلمهای طنز از روی شخصیتهای کتاب دده‌قورقود ساخته‌اند. ولی گویی در ایران این امر گناهی بزرگ و نابخشودنی است.»

برخی دوستان فارس گفتند فردوسی برای ما یک شاعر بزرگ هست و به خاطر خدماتی که او به زبان فارسی کرده، او را پاس می داریم. اگر قضیه فقط همین باشه من حرفی ندارم. خوبه که  انجمن های ادبی برای شاهنامه رویداد برگزار کنند و به همین اندازه اجازه داده بشه که ادبیات سایر زبان  ها  و گویش های رایج در ایران هم توسط علاقه مندان آن پاس داشته بشه. اگر بودجه دولتی برای شاهنامه در نظر گرفته می شه، به فراخور تعداد علاقه مندان برای سایر آثار ادبی مستقل از زبان آنها هم بودجه اختصاص داده بشه. اگر این طوری باشه همه خوشحال خواهیم بود و شکایتی نخواهیم داشت.

 اما ادعاهای خیلی بیشتری در مورد فردوسی و شاهنامه اش می شه نظیر این که خردورزی به  فردوسی  و شاهنامه اش گره خورده، شاهنامه مبنای آیینی هست که  قراره جایگزین دین بشه، شاهنامه و التزام به آن مبنای ملیت ایرانی هست، با خواندن شاهنامه می توان کشورداری و جنگاوری آموخت، شاهنامه یک اثر بزرگ روانشناسی و انسان شناسی است و..... اینها همه ادعاهایی هستند که به وفور شده ومن در مورد این ادعاها نوشتم. هرکدام ازاین ادعاها اگر جدی گرفته بشه و مقبول بیافته هیولایی می تواند رشد کنه که اوضاع نابسامان ما را نابسامان تر کنه. اما اگرشاهنامه تنها به عنوان یک دیوان شعر در کنار دیوان های شعر دیگه درنظر گرفته بشه، خیلی هم خوبه. قبلا هم گفتم، قوت شاهنامه در آفرینش هنری و ادبی غیر قابل انکاره. من از خود شاهنامه خیلی خوشم نمی آد اما بسیاری از آثار ادبی  و هنری را که شاهنامه را مورد ارجاع قرار می دهند بسیار  دوست دارم. برای حسن ختام و شیرینی کام، شعری که خانم سیمین بهبهانی سروده و در آن به قصه گردآفرید اشاره نموده در زیر می آورم. این است نگرش یک زن شاعر در عصر حاضر به فانتزی مردانه ۱۰۰۰ سال پیش در مورد قهرمانی زنانه:

 

خواهی نباشم وخواهم بود، دوراز دیار نخواهم شد 

تا(گود)هست میان دارم، اهل کنار نخواهم شد 

یک دشت شعروسخن دارم، حال ازهوای وطن دارم 

چابک غزال غزل هستم، آسان شکار نخواهم شد 

من زنده ام به سخن گفتن، جوش وخروش و برآشفتن 

ازسنگ وصخره نیندیشم، سیلم، مهار نخواهم شد 

گیسوبه حیله چرا پوشم؟ گردآفرید چرا باشم؟ 

من آن زنم که به نامردی، سوی حصار نخواهم شد

برقم که بعد درخشیدن از من سکوت نمی زیبد 

غوغای رعد زپی دارم فارغ ز کام نخواهم شد 

تیری که چشم مراخستست برکشتنم به خطا جستست 

برپشت زین ننهادم سر،  اسفندیار نخواهم شد 

گفتم ازآنچه که باداباد، گراعتراض و اگر فریاد 

تنهاصداست که میماند، من ماندگارنخواهم شد 

درعین پیری وبیماری، دستی به یال سمندم هست 

مشتاق تاختنم، گیرم دیگرسوار نخواهم شد

توصیه می کنم این پادکست را در مورد سلسله طولانی اشکانیان تماشا کنید. پادشاهی اشکانیان از جمله دوره های کمتر توجه شده و کمتر حلوا-حلوا شده تاریخ ایران زمین است. من قبلا مطالبی  درمورد کوزه های شبیه باتری به جا مانده از آن دوران  (پادکست درباره آن چیزی نمی گوید)و نیز شکست های سنگین رومیان از اشکانیان شنیده و خوانده بودم. از طرف دیگر، تجربه ام به من می گوید وقتی ایرانیان کسی را یا دوره ای را حلوا حلوا می کنند معمولا توزرد از آب در می آید اما وقتی به آن توجهی نمی کنند یا توی سرش می زنند معمولا  هزاران نکته جالب درباره اش هست. قبلا در مورد دوره های سلجوقی و قره قویونلو و آغ قویونلو این تجربه را داشتم. هر چه بیشتر درمورد این دوره ها خواندم دیدم اتفاقا چه خبرها ی جالبی  در آن دوره ها بوده. خلاصه با این سابقه ذهنی این پادکست در مورد اشکانیان را تماشا می  کنم. واقعا جالب است! یادتان هست پرسیدم که این شاهنامه  که از منظر برخی خردنامه است و این همه از نبردها گفته چه تاکتیک یا تکنیک یا استراتژی هوشمندانه و خردمندانه ای را به ما یاد می دهد؟ جواب عموم شاهنامه دوستان به من  چیزی نبود جز ورژن  اندکی مودبانه تر «خفه شو!». اما اگر خردورزی در  استراتژی ها و جنگ ها و مانورهای سیاسی می خواهید این پادکست را در مورد اشکانیان ببینید. شاهان آن دوران -بسیار ظریف و دقیق و هوشمندانه مانورهای سیاسی و نظامی می دادند. بیخود نبود که ۵۰۰ سال-دربرابر مشکلات و حملات بی امان رومی ها - دوام آوردند. امپراطوری بزرگ هخامنشی با یک حمله اسکندر از هم فروپاشید. اما اشکانیان بارها و بارها رومیانی را که می خواستند راه اسکندر را روند شکست دادند. با چی؟!  با استراتژی و تاکتیک های هوشمندانه سیاسی و نظامی و آمادگی  لجستیک پشت جبهه (با اسب در جبهه می جنگیدند و با شتر در پشت جبهه ارتش را تجهیز می کردند) نه با رجز و غرور (که شیوه مرسوم سلسله های محبوب ایرانشهری ها و نیز داستان های شاهنامه است). این را هم باید یاد داشته باشیم که پیروزی شکوهمند  اشکانیان در برابر کراسوس تا حد زیادی  مدیون همیاری یکی از سران قبایل عرب در منطقه میانرودان بوده است. آنان که بر طبل ایران پرستی و باستانگرایی می کوبند و آن را مترادف با عرب ستیزی می دانند حتی تاریخ باستان را هم درست و حسابی نمی دانند. پدران ارمنی های قفقاز که امروز مرتب سرود «ای ایران» می خوانند و  هوش و دل از ایرانشهری ها  می ربایند در جنگ های رومیان با اشکانیان کجا ایستاده بودند؟ خودتان پادکست را تماشا کنید و پاسخ را بیابید.

https://www.youtube.com/watch?v=TCAJ_92bDrw&t=11490s

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

از شاهنامه چه (ن)می آموزیم؟

+0 به یه ن


من کاری به جنجال پیرامون شوخی زینب موسوی با فردوسی ندارم. راستش بخش هایی از کلیپش را دیدم و هیچ نفهمیدم. کلام فردوسی را فهمیدم اما باور کنید نفهمیدم زینب موسوی چی می گه. در ۴۹ سالگی اون قدر پاستوریزه هستم که ادبیات جنسی را نمی فهمم. در کودکی و نوجوانی و جوانی در فضایی پرورده شده ام که در حضور خانم ها و دخترها از ادبیات جنسی استفاده نمی شد. بعد از این هم که «بزرگ شدم»(!!!) کنجکاوی خاصی برای یادگیری ادبیات جنسی  نداشتم! نه به خاطر این که خیلی ادعای «prude» بودن داشته باشم. نه خیر! اتفاقا برعکس! به نظرم اندام های جنسی  هم اندام هایی نظیر دست و پا و گردن هستند و به نظرم جایی ندارد این همه مورد سوژه قرار گیرند و حول و حوش آن ادبیاتی ممنوعه شکل گیرد!. خلاصه اش این که من اصلا نفهمیدم که زینب خانم چه می گوید که بخواهم موضعی بگیرم! اما این نوشته آقا امید را باز نشر می دهم. نوشته که شاهنامه در ایران امروز خوانندگان پرشمار دارد. من این را نمی دانستم. چون در دور وبر من در داخل ایران کسی اهل شاهنامه نبود (بیشتر خیام و حافظ و مولوی و سعدی و عبید زاکانی و سهراب سپهری و شاملو  و نیز فضولی و شهریار و معجز شبستری  و....می خوانند) خیال می کردم در کل جامعه  امروز ایران شاهنامه خوانی از مد افتاده. به هر حال این جنجال و نوشته های آقا امید مرا به این نکته که قبلا نوشته بودم می رساند. ما جامعه کنونی ایران را نمی شناسیم. نمی دانیم نیروهای اجتماعی فعال در ایران امروز چه قدرند و هرکدام چه وزنی و چه قدرتی دارند. چنین دانشی لازم هست تا قدم های بعدی را برداریم. در درجه اول باهم سخن بگوییم تا جامعه فعلی ایران را بهتر بشناسیم. بعدش هم جامعه شناسان و..... پروژه برای این منظور انجام دهند.. نوشته امید را در زیر بخوانید:

نوشته امید: «یکی از مضامین مهمل که هی تکرار میکنن که بله این جامعه شاهنامه رو نخونده و نمیدونه داره از چی دفاع میکنه،که مطلقا نشاندهنده بیسوادی و بیاطلاعی گوینده است.خدمت شما باید بگم یکی از پرخوانشترین متون در ایران امروز شاهنامه است صدها انجمن شاهنامهخوانی در اکثر شهرها برپا است و جلسات منظم هفتگی دارند در کنار دیوان حافظ بیشترین چاپ را داشته هزاران کودک و نوجوان در مسابقات نقالی و شاهنامهخوانی استانی و کشوری شرکت میکنن در رقابتهایی فشرده،پادکستها و ویدیوکستهای مربوط به شاهنامه بیشترین شنونده و ببیننده رو داره،میزان ساختن انیمیشن و پویانمایی و تصویرسازی و  انواع کارهای هنری و ورزشی که حول محور شاهنامه در ایران امروز صورت میگیره برای هیچ اثر دیگر غیرمذهبی تولید نمیشود اون هم بصورت مردمنهاد.شاهنامه یک اثر زنده و جاری در زندگی روزمره بسیاری آدمیان در این سرزمین است وقتی اطلاع و آگاهی پیرامون موضوعی نداری سعی کن دم فروبند تا مضحکه جمع نشوی

از کسانی که با شاهنامه مانوس هستند سئوالی دارم. شاهنامه مملو از شرح نبردهاست اما در بخش های معروف تر شاهنامه که در کتاب درسی ما بود یا این ور و اون ور شنیده ایم نه تاکیدی  روی استراتژی جنگی است  نه در مورد آرایش جنگی و تاکتیک های جنگی و نه روی استفاده از فن آوری های پیشرفته در نبرد. تنها از زور بازو و مردانگی و نژاد پاک و ایمان پاک به آیین بِهی جنگاوران ایرانی سخن گفته می شه. نهایت تاکتیک و آرایش جنگی که توصیف می شه همینه «همی این بر آن، آن بر این کرد زورمرا یاد پسربچه های چهار پنج ساله می اندازه که با هم کشتی می گیرند (گودوروشوللار). نه تکنیکی نه تاکتیکی و نه استراتژی ای. به جای اینها فقط روی رجز خوانی و توهم برتری نژادی و نیز نیروی ایمان به دین برتر، سرمایه گذاری می شه. نتیجه عملی این طرز فکر، شکست چالدران شاه اسماعیل صفوی مانوس و متاثر از شاهنامه فردوسی  هست در برابر سپاه سلطان سلیم با ادوات جنگی به روز و آرایش جنگی هوشمندانه و سنجیده.

من از خواندن رمان ها و دیدن فیلم ها هزاران نکته در مورد استراتژی ها و آرایش جنگی رومی ها می دانم. می دانم در نبرد ترافالگار، نلسون، دریادار انگلیسی، چه ابتکار عملی در  آرایش جنگی  کشتی های انگلیسی داد و دشمن را غافلگیر کرد. می دانم مغول ها از چه سلاحی استفاده می کردند و برد تیر و کمانش چه بود و برای محافظت از سربازانشان چگونه جلیقه ضد تیر می ساختند. اما بعد از این همه تاکید جامعه ایرانی روی شاهنامه --که سراسر در مورد جنگ و نبرد با اقوام همسایه و حتی جنگ پدران و پسران است-- هیچ نمی دانم این مردان پارسی چه تکنیک و تاکتیکی و استراتژی در جنگ ها داشتند. اصلا فرماندهان پارسی به این چیزها فکر می کردند یا همین طور بی هیچ تفکری بچه های جگرگوشه مردم را در نبردها  مثل گوشت لب تیغ می فرستند به تیررس دشمن؟! اگر در شاهنامه چیز مهمی در تاکتیک و تکنیک و استراتژی و راه های محافظت از نیروهای خودی در نبرد یا راه های کاهش قربانی شدن با تیر خودی هست بگویید تا در سطح وسیع منتشر کنیماز زمان جنگ چالدران به این سو که  بیش از۵۰۰ سال گذشته همان اشتباه های ملهم از شاهنامه (یا دست کم فهم ناقص ما از شاهنامه) را پشت سر هم تکرار می کنیم و جگرگوشه های مردم را به کشتن می دهیم. اگر فهم عمومی از شاهنامه در این زمینه ناقص هست لطفا بگویید تا در سطح وسیع در فضای مجازی تصحیح کنیم  بلکه دست از این چرخه شوم به کشتن دادن جگرگوشه های مردم (آن هم اغلب جگرگوشه های مردم فقیر) در جنگ ها رها شویم.

این روزها خیلی تاکید می شود که فردوسی در شاهنامه با تاکید بر «خرد» چراغ راه را روشن کرده و به همین دلیل سزاوار تکریم هست. تکریم «خرد»، که یک کلی گویی بیش نیست. سئوال من این هست که در این ۵۰-۶۰ هزار بیت شاهنامه، تجسم خرد فردوسی در چیست؟ عمل خردمندانه از منظر فردوسی و شاهنامه چیست. من همه شاهنامه را نخوانده ام اما از آن قسمت های کمی که به گوش خورده چنین برداشت کرده ام که خردمندی از نظر فردوسی این جور چیزهاست: (۱) نشاندن طبقات اجتماعی سرجای خود تا جایی که یک کفاشموزه فروش») به خود اجازه ندهد که گمان کند با دادن هدایای بسیار هم پسرش لایق آن می شود که همدرس پسر شاه شود. (۲) ارزش قایل نشدن به خواست ها و نیز مشاوره زنان. (۳) سواستفاده پیر خردمند از اعتماد ساده اندیشانه  و اندکی مغرورانه جوان به سخن این پیر. (مثل کلک زدن رستم به سهراب وقتی بار اول از او شکست می خورد.)

دیگه خرمندی شاهنامه به آنجا نمی رسد که اگر پسر موزه فروش با پسر شاه همدرس شود پسر شاه می فهمد که باید به خود تکانی دهد تا با او رقابت کند و یک مقدار در درس هایش بیشتر تلاش می کند و یک مقدار لایق تر و شایسته تر می شود. خردمندی اش به اینجا هم قد نمی دهد که وقتی پدر آن پسر بدون تحصیلات توانسته موزه فروش موفقی شود شاید پسرش در سایه تحصیلات چنان رشد کند که سربزنگاه تاریخی، مملکت را از آستانه ورشکستی برهاند (اون طوری که برخی میلیاردرهای آمریکا برای آمریکا در طول تاریخ دویست ساله اش کرده اند!)

خرمندی شاهنامه به آنجا نمی رسد که زنان که نیمی از جامعه را تشکیل می دهند گاه ممکن هست مشاوره های به درد بخور دهند.

خردمندی شاهنامه به آنجا هم نمی رسد که وقتی «پیرخردمند» دایم از اعتماد پسر سواستفاده می کند دیگر اعتماد و اعتباری از او در نزد نسل جدید باقی نمی ماند. از آن بالاتر، پهلوان خردمند شاهنامه قبل از نبرد به خود زحمت نمی دهد که حریفش را بشناسد تا جایی که حتی نمی فهمد حریف که قصد کشتنش را دارد پسر خود اوست.

شما تجسم خردورزی را در شاهنامه در کدام داستانش می بینید؟.

تجسم خردورزی از نظر من دست کم  این هست که قبل از این که وارد نبرد شوی حریفت را بشناس! در تاریخ مان ما کسانی داشتیم که تا حدودی خردمندی را مجسم ساخته بودند. از جهتی نادرشاه افشار و از جهت دیگر کریمخان زند چنین بودند. اما تا جایی که من خوانده ام از خردمندی در پرسوناژ های شاهنامه اثر چندانی ندیدم. البته من زیاد شاهنامه نخوانده ام. لطفا نمونه های خردمندی در شاهنامه را به من بگید. هم خودم یاد می گیرم و هم با کمال میل بازنشرش می دهم که دیگران هم خردمندی واقعی را یاد بگیرند

بعد از سئوالاتی که در مورد فردوسی مطرح کردم بازخوردهای نسبتا زیادی گرفتم. یک نکته مهمی که گفتند این بود که در زمان های پیش از مدرنیته، سپاهیان از مردم فقیر نیروگیری نمی کردند. خود جنگاوران جزو طبقه ثروتمند بودند. در نتیجه آن تصور من که از جنگ های قرن ۲۰ شکل گرفته که بچه های مردم را به کشتن می دادند در مورد جنگ های زمان فردوسی و پیشتر درست نیست. احتمالا تا حدودی این نکته درست هست. اما فکر نکنم صد در صد درست باشد. احتمالا هر کدام از این ثروتمندان تعداد قابل توجهی از رعیت خود را به عنوان خدم و حشم به همراه می بردند و به کشتن هم می دادند اما جان آن بینوایان آن قدر بی ارزش تلقی می شد که به حساب نمی آمد و ثبت هم نمی شد و درباره اش شعر و سرودی هم گفته نمی شد.

دیگه این که گفتند باید ۶۰ هزار بیت فردوسی را بخوانی که بفهمی که چه قدر این مرد خردمند هست . تاکید کردند با خواندن دو سه قسمت شاهنامه نمی شود درک کرد که چه قدر خرد در شاهنامه هست. این جمله مرا یاد معجون پسرزایی رمال ها می اندازد. فرمول معجون را چنان پیچیده می کنند که حتما یک قسمت از یاد برود تا اگر نوزاد دختر شد (که به احتمال یک دوم چنین خواهد شد) بگویند چون معجون را کامل درست نکردی فرزندت دختر شد. البته که دختر شدن نوزاد مصیبتی نیست و اگر نیک بنگری موهبت هم هست. ناامید شدن از یافتن حکمت و خردورزی به معنای امروزینش  در متن  نوشته شده در ۱۰۰۰ سال پیش هم مصیبتی نیستآنان که شاهنامه فردوسی را تجسم خرد می دانند خوش به حالشان! همان بهتر که با همان شاهنامه و خردورزی از جنس فردوسی خوش باشند. من و شما  که خردورزی چندانی در شاهنامه مجسم نمی بینیم بهتر است به جای این که بنشینیم و ۶۰ هزار بیت فردوسی را بخوانیم تا خرد در آن کشف کنیم عقلمان را در دنیای جدید به کار بیاندازیم و خودمان مستقل از فردوسی  و شاهنامه به معنایی که استنباط می کنیم خردورز شویمبیاییم دست به دست هم دهیم و خود در عرصه روزگار، کتاب خردنامه بنگاریم.

یکی از مخاطبان عزیز هم در خود فردوسی به چند ارجاع داده که در آن استراتژی و.... تشریح می شود. متن ایشان به

انگلیسی است. برایتان متن شان را کپی می کنم:

“Yasaman aziz, your opinion on Shahnameh is not very accurate. It understates its depth in terms of strategy, diplomacy, and the nuanced interplay of politics and war. Many tend to focus on its mythical or heroic dimensions, but episodes like "Nabarde Davazdah Rokh" are remarkable for their military strategy, psychological warfare, and political maneuvering rather than just brute force.

Figures like Goodarz (Goudarz) and Piran Viseh aren't mere warriors—they are diplomats, tacticians, and negotiators, often engaging in calculated decisions to preserve alliances or avoid unnecessary bloodshed. This particular battle, with its structured duels and deliberate negotiations, also shows how leadership, honor codes, and realpolitik intersect. It is the lack of wisdom from newer generations not to have been inspired by this beautifully structured piece of art...it is not a shortcoming on the part of the work...

I have to add the part on "Rostam and Esfandiar" which is one of the most layered episodes in the Shahnameh because it moves beyond the battlefield and into the realm of psychological warfare, political manipulation, and tragic

leadership dilemmas..

دوست  شاهنامه شناس  یکی از همراهان کانال لطف کردند و نظرات مبسوطی در مورد خردورزی در شاهنامه برایم با ویس فرستادند. از ویس های ایشان ممنونم و از آن ویس ها بسیار آموختم. یکی از تاکیدهای ایشان این بود که فردوسی چنان مودب بود که هرگز زبان به دشنام نمی گشود. این سخن ایشان مرا به یاد یکی از دیالوگ های سریال طنز بیگ بنگ تئوری و جواب شلدون انداخت وقتی که به او گفته شد که هرگز فحش نمی دهد. در زیر لینکش را می ذارم. یکی ازطرفداران شاهنامه از سازنده پدر خوانده نقل قول گذاشته بود که چه قدر از شاهنامه الهام گرفته. بعید نیست سازنده سریال بیگ بنگ تئوری هم از شاهنامه گرفته باشه! از شوخی گذشته، شاهنامه از نظر الهام بخشی برای آفرینش های هنری بسیار قوی است. این نقطه قوت شاهنامه را من اصلا زیر سئوال نمی برم. اما  آن را «خردنامه» نمی دانم. صد البته در رفتار و عملکرد بزرگتر های ما آموزه های شاهنامه خیلی نقش بازی کرده. بزرگ تر های ما خردمندی را -با فهمی که خود از خردمندی داشتند- تا حد زیادی به طور  مستقیم یا غیرمستقیم از همین شاهنامه آموختند. اما آن چه که نسل های قبل از ما به خردمندی می شناختند مایه پیشرفت نشده  است. حداکثر به درد حفظ وضع موجود خورده استتا ما قد کشیدیم و با ابتکار عمل راهی جدید برای زندگی یافتیم یا ساختیم ، بزرگان با خردمندی رستم گونه  اعتماد ما را جلب کردند تا کله مست غرور و اعتماد به نفس ما را به مانند سر سهراب با  سواستفاده از اعتمادمان به سنگ بکوبند تا این غرور از سرمان بپرد. وقتی جوانی راهی می یافت که خود را  از سیکل باطل  محدودیت های طبقاتی برهاند پیران خرمند مکتب خردمندی فردوسی او را از عواقب کار می ترساندند. فیلمساز و کارگردان خرمند کشورمان خانم رخشان بنی اعتماد فیلم «زیر پوست شهر» را می ساخت که نشان دهد وقتی جوانی  با سودای بالارفتن در پله های اقتصادی-اجتماعی قصد مهاجرت و کار در ژاپن دارد و به توصیه های خردمندانه مادر خردمند گوش نمی کند محکوم به شکست است و قرار هست  که دیر یا زود سرش به سنگ بخورد. خواهر او هم به توصیه خردمندانه مادر بهتر است در خانه ای که کتکش می زنند بماند و تحمل کند.

راستش من فکر می کنم دوره این نوع خردمندی بعد از۱۰۰۰ سال به سر آمده. دنیای جدید امکاناتی در اختیار می گذارد که با استفاده از آن می توان از این نوع خردمندی عبور کرد. مادر یا پدر یا معلم یا استاد خردمند امروزی وقتی می بیند که جوانی دارد می کوشد که طرحی نو در اندازد به جای توصیه خردمندانه و پیامبرگونه مبنی بر این  که عاقبت  سرش به سنگ خواهد خورد، باید خطرات را گوشزد کند و چشمانش را باز کند اما او را از ادامه راه بازنداردبزرگتر خردمند امروزی به جای  به انتظار نشستن برای مشاهده به سنگ خوردن سر کوچکتر و بعد چون فرشته نجات ظاهر شدن، باید کمک کند که این جوان راهی نو بگشاید  تا جایی که سنگ هایی که بر سرش می خورد را هم بردارد و  مصالح زیرسازی برای راهی که می سازد بنماید.

 

 و اما دیالوگ جناب شلدون:

https://www.youtube.com/shorts/GvQJhLL2ADw

فردوسی و شلدون در این مورد اشتراک دارند!

 

طرفداران شاهنامه  می گویندکه این اثر، به طور عمیقی روحیات انسان را کنکاش می کندالبته سراینده شاهنامه  روحیات پیرمردان را  بهتر می شناسد و عملا در داستان رستم و سهراب مهر تایید می زند به سخن سعدی که «جهان دیده بسیار گوید دروغ!!» در دنیای واقع هم وقتی پیرمردان جوان برومندی می بینند که از توانمندی ها و دستاورد های خود مطمئن هست می خواهند با هر دوز و کلک  هم که شده سر او را به سنگ بکوبند تا باد از کله اش خارج شود. این حس در آنها هست اما در جوامع غربی، جامعه پیرمردان را باز می دارد. اما در ایران چنین بازدارندگی نیست. شاهنامه هم  عملا مهر تایید بر آن می زند!

 شاهنامه وقتی به جوانان- اعم بر زنان و مردان جوان- می رسد بیشتر نرماتیو و  تدوین کننده هنجار هست تا روانشناسانهبه جوان تر ها خط مشی می دهد که دختر یا پسر از نژاد پاک ایرانی باید چنین باشد و لو این که این هنجار با واقعیت روحیات انسان ها سازگار نباشد. شاهنامه در این تدوین هنجار، واقعیات دور وبر خود را نمی بیند.

. مثلا قصه گردآفرید و سهراب را در نظر بگیرید که دست آخر گردآفرید به سهراب می گوید «که ترکان ز ایران نیابند جفت». بد نیست به یاد آوریم فردوسی تقریبا همزمان با رابعه بلخی، شاعر قرن ۴ است که چون عاشق که مردی ترک به نام بکتاش شد برادرش او را به طرز وحشیانه ای کشت. شبیه قتل های به اصطلاح ناموسی فجیع امروزیببینیدچه قدر از این نوع اتفاقات در دوران فردوسی می افتاده که یک موردش شاعر معروفی بوده و در تاریخ ثبت شده! اون وقت جناب فردوسی آن گونه، بدون توجه به روحیات جوانان دور و بر، هنجار سازی می کند.

دوم این که همگی دیده ایم که فرزندان خانواده ای که پدر، آنها را ترک کرده چه قدر در ذهن خود با این مسئله درگیرند. پدر را به خاطر تنها گذاشتن مادر در ذهن یا رو در رو سرزنش می کنند اما بعد خود را سرزنش می کنند که چرا پدر را سرزنش کرده اند!!! اما  تا جایی که من خوانده ام و از شاهنامه خوانان شنیده ام از این گونه تلاطمات روحی در سهراب اثری نیست. این هم یک تصویر سازی نرماتیو که به روحیات یک مرد جوان بی توجه است.

باز هم تاکید می کنم که بار دراماتیک شاهنامه در اوج هست. در آن حرفی نیست. سازنده پدرخوانده هم در مصاحبه اش با هیجان و تحسین سازنده یک اثر دراماتیک می گفت در شاهنامه همواره پدران پسران را betrayمیکنند ولی علی رغم آن پسران همواره به پدر وفادار می مانند. اثر دراماتیکش فوق العاده است تا جایی که تحسین سازنده پدرخوانده را هم برانگیخته. اما با واقعیت روحیات آدمیان، به خصوص روحیات مردان جوان نمی خواند.

در دده قورقود هم داستان ظلم پادشاه بر پسرش هست اما دست آخر پسر بر می گردد و پدر را از مهلکه نجات می دهد. منتهی دست کم تلاطمات روحی او هم به تصویر کشیده می شود. دست آخر این مادر است که تلاطمات روحی پسر را برطرف  می سازد و او را مجاب می کند که باید پدرش را ببخشد و به کمک او بشتابد.

باز هم می گم من همه شاهنامه را نخوانده ام. اگر در بخشی از آن در مورد تلاطمات روحی سهراب به خاطر کودکی دور از پدر نوشته شده بگویید ما هم بدانیم. اگر در شاهنامه هست و من نمی دانم نه کوتاهی از شاهنامه هست نه از من! بلکه کوتاهی از طرفداران شاهنامه هست که به ما این قسمت مهم را بازگو نکرده اند یا توجه ما را به آن جلب نکرده اند. ببینید من دده قورقود را هم کامل نخوانده ام. در واقع حتی کمتر از شاهنامه خوانده ام. به ما -چه خوشمان بیاید چه نیاید- در مدرسه و جاهای دیگر تحمیل شده که شاهنامه را بخوانیم اما چنین تحمیلی در مورد دده قورقود نشده. طرفداران دده قورقود -برعکس طرفداران شاهنامه- در صد سال اخیر نه تنها از هیچ حمایت دولتی برخوردار نشده اند بلکه تحت فشار هم بوده اند. با این حال، آن قدر در مورد این جنبه های دده قورقود نوشته اند که به گوش من هم رسیده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نچ نچ و نخستین دندان نوزاد

+0 به یه ن

وقتی نوزادی دندان در می آورد خیلی کلافه می شود. نوزادانی که قابلیت های کلامی و برقراری آنها ارتباطشان در زمان دندان درآوردن هنوز در مرحله ابتدایی است  بیشتر از بقیه کودکان کلافه می شوند. نوزادان این کلافگی را به شیوه های مختلف بروز می دهند.  روش برخی کودکان (درصد کمی از آنها) کوبیدن سرشان به زمین یا دیوار به صورت پی در پی است! چنین حرکتی گاه مادر را نگران می کند. اگر در دور وبر فرد بدجنس و عیب جویی باشد چه بسا به کودک معصوم انگی هم بزند و پشت سر صفحه بگذارد. سنتی ترها می گفتند «جن رفته توی جلدش». الانی ها که خودشان را خیلی مدرن می دانند شروع می کنند به بلغور کردن اصطلاحات روانشناسی و پزشکی. حال آن که متخصصان پزشکی و روانپزشکی برای این که چنین تشخیصی بگذارند باید صد جور آزمایش  و اسکرینینگ انجام دهند. با یک مشاهده یک نفر غیر متخصص که نمی توان روی بچه مردم تشخیص پزشکی گذاشت!

واما قضیه کوبیدن سر: گویا برخی نوزادان از کلافگی سر را به زمین می کوبند.  گویا اگر این حرکت  ریتمیک باشد به کودک آرامش می دهد. به جای نگرانی و اضطراب ، مادر یا پدر یا هر که بچه با او راحت هست باید او را از زمین بلند کند در آغوش بگیرد (دقیق تر بگویم «باسا باغرینا») و به آرامی و با ریتم به پشتش بزند و لالایی بخواند یا صدای «شششششش»  در گوشش بخواند (همان طوری که بچه را خواب می کنند). این طوری کلافگی بچه از بین می رود و به  سر حساس و نرم و لطیفش  هم با کوبیدن به زمین و دیوار آسیب وارد نمی کند. برایتان لینک این آهنگ زیبای سولماز نراقی را گذاشتم. می شه وقتی نوزاد کلافه  از دندان را در اغوش می گیریم این آهنگ را برایش پخش کنیم. آهنگ درمورد دندان در آوردن  نوزاد هست.

----------------

در نیمه اول دهه نود خورشیدی، بخشی از طبقه متوسط ایران با اشتیاق عکس و فیلم جشن ها و مراسم خانوادگی خود را در فضای مجازی پخش می کردند. برخی از افراد  منفی باف هم مرتب «نچ نچ» راه می انداختند و انتقاد می کردند که ببینید وقت و پول خود را صرف چه می کنند. البته کمتر کسی جرئت می کرد از خود آنها انتقاد کند که شما برای چی وقت خود را به جای انتقاد از اختلاس های میلیاردی صرف انتقاد از یک مهمونی خانوادگی می کنید؟! سر و ته اون جشن ها -که گاه لاکچری می نمودند- با دویست سیصد هزار تومن آن موقع جمع می شد! اما این منفی بافان چنان با حرارت انتقاد می کردند که انگار اگر آن خانواده طبقه متوسط آن جشن را نمی گرفتند مشکل فقر در ایران حل می شد!.


این گونه مراسم خانوادگی کارکرد اقتصادی هم دارد.  خیلی از طبقات فرودست جامعه با تدارک سوروسات همین گونه مراسم به درآمدی دست می یافتند. کرونا که آمد در این گونه مراسم بسته شد و آن منبع در آمد هم در سفره طبقات فرودست رخت بربست!


 نچ نچ کنندگان ادعا می کردند در خارج که مردم «عاقل ومنطقی» هستند از این مراسم الکی نمی گیرند. حال آن که در غرب نیز  مردم خود اون محل از این گونه مراسم دارند اما یک مهاجر تازه وارد را درجمع خانوادگی خود راه نمی دهند. مهاجران تازه-وارد را تنها اونهایی که کمابیش چپ می زنند و نسبت به یکی که از آن سوی آبها آمده کنجکاوی انتلکچوال دارند در جمع خود راه می دهند. یک اروپایی یا آمریکایی با زندگی متعارف طبقه متوسطی  -مانند خیلی از ما هادر ایران- ترجیح می دهد که با فامیل و دوستان مدرسه و دانشگاه خود معاشرت کند تا یک مهاجر تازه وارد. از قضا زندگی یک اروپایی یا آمریکایی متعارف (نه چپگرا) در دهه نود خورشید با زندگی یک ایرانی متعارف در داخل ایران خیلی مشابهت داشت. در اینستا می گشتید می دیدید که مشابه همان خانواده ها در غرب هم از همان گونه مجالس خانوادگی می گرفتند و همان طور برای دلخوشی کیک سفارش می دادند و اتاق را تزئین می کردند. اکثریت طبقه متوسط هم -چه در ایران چه در غرب- با همین تیپ هاست نه افراد چپگرایی که به جای مهمونی خانوادگی و سفارش کیک، با بحث انتلکچوال یا کنجکاوی در مورد یک مهاجر  از خاورمیانه، حال می کنند!

ببینید! دوستان ما (مرد ایرانی با همسر رومانیایی اش) بیش از ۳۰ سال در فنلاند زندگی کرده بودند. هر دو استاد دانشگاه بودند. ظاهرا هم با طیف خودشان در فنلاند معاشرت داشتند. آقا سالها رئیس دانشکده بود و  همسر  قبلی ا ش هم فنلاندی بود. پسرانش در فنلاند مدرسه رفته بودند و او عضو انجمن اولیا و مربیان بچه هایش بود و خیلی هم در این زمینه فعال بود.. زبان فنلاندی می دانستند. اما فرهنگ  واقعی خانواد های فنلاندی را نمی شناختند تا زمانی که آقا بازنشسته شد و در ویلای حومه هلسینکی ساکن گشت و با همسایه ها همچون یک فنلاندی -نه استاد دانشگاه خارجی شاغل در دانشگاه هلسینکی- معاشرت آغاز کرد.  بعدش چهره دیگری از فنلاندی ها را دیدند و دریافتند آن کلیشه فنلاندی «ساکت و سربه زیر و سرش-توی-کار-خودش» چه قدر با واقعیت زندگی خانواده های متعارف فنلاندی در ویلاهای اطراف هلسینکی فرق دارد. هرچه بیشتر مردم فنلاند را شناختند فهمیدند برخلاف استریوتایپ ها و کلیشه ها، مردم فنلاند هم مثل بقیه مردم دنیا هستند با همان فضولی ها و چشم-همچشمی ها و تنوع طلبی ها و تمایل به لاکچری و.... بیش از سی سال طول کشید تا آن قدر با فنلاندی ها آشنا شوند که این ها را دریابند. اون وقت برخی از  هموطنان ما -گاه حتی بدون خارج شدن از ایران- تصور خود از سبک زندگی خارجی ها را حقیقت مسلم فرض می کنند و بر همین اساس، بر هموطنان خرده می گیرند که چرا مطابق این سبک زندگی  خیالی آنها روزگار نمی گذرانند!

به بحث جشن های خانوادگی دهه نود بازگردیم.

من خودم زیاد در این گونه مراسم نمی روم و اغلب عذر می خواهم. چون وقتش را ندارم. اما پشت سرشان «نچ نچ» هم راه نمی اندازم!

از جمله مراسمی که فیلم آن پخش می شد و نچ نچ منفی بافان را درپی داشت مراسم دندونی بود.  خیال می کردند که این یک جشن من-درآوردی  نوظهور هست. حال آن که مراسم دندونی بسیار قدیمی و سنتی است. در نوشته بعدی ام در آن باره خواهم نوشت.مراسم خوبی است.  مراسم «جشن  طلاق» هم بود که باز در مورد آن خواهم نوشت. این آخری حتی نچ نچ مرا هم بر می انگیزد. البته برای نچ نچ خود دلیل دارم.

--------------------

دردهه نود خورشیدی، «جشن طلاق» هم مد شده بود. علیه این یکی من هم «نچ نچ» می کنم چون متظاهرانه است. طرف دلش خون هست ولی وانمود می کند که جشن گرفته! جشن طلاق،رسم بیخودیه! اما من با مشاهده دوستانم بعد از متارکه، به این نتیجه رسیده ام که به جای جشن طلاق، بهتر است دوستان خانمی که تازه طلاق گرفته،   مراسمی شبیه «پاتختی» یا «بانو به تخت» برای او بگیرند. موقع جدا شدن، اگر مرد نانجیب باشد کاسه و بشقابی را هم که خانم به آن دلبستگی دارد مصادره می کند. برای مردها معمولا این کاسه بشقاب ها ارزش خاصی ندارد. فقط از روی مردم آزاری چنین می کنند. در روحیه خانم طلاق گرفته تاثیر منفی می گذارد وقتی دستش را دراز می کند تا کفگیری را که  با ذوق تهیه کرده بردارد و غذا را بکشد و یادش می افتد آن کفگیر ناقابل هم توسط شوهر سابقش مصادره شده! می توانم تصور کنم چه موج سهمگینی از احساسات منفی  به این زن حمله می کند.

خوبه دوستان این خانم جمع شوند و به سبک پاتختی کادو بیاورند و آشپزخانه جدید او را نونوار کنند. این مراسم می تواند در روحیه آن خانم تاثیر مثبت بذارد. قانون که از زن ایرانی بعد از طلاق حمایتی نمی کند. دست کم دوستان این زن تا می توانند حمایت روانی و روحی کنند.  من چنین مراسم «پاتختی» را مناسب می دانم. دوست صمیمی این خانم می تواند لیستی از خرت و پرت های ریزی که  در خانه جدید نیاز دارد بگیرد. بعد دوستان جمع می شود خرت و پرت با مزه می خرند تا روحیه دوستشان را خوب کنند. یک خانه صورتی!

---------------------

در برخی از مناطق ایران از جمله در تبریز و در تهران از قدیم رسم بوده است که وقتی کودکی اولین دندان خود را در می آورد مهمونی خانوادگی بگیرند و آشی مخصوص بپزند. در تهران آن را «آش دندونی» و در تبریز «دیشلیق» می گویند. در اینترنت اگر این دو نام را بگردید انواع و اقسام دستور پخت آش دندونی یا دیشلیق می یابید. برخی در آن کشمش می ریزند برخی نمی ریزند. طبعا دو مادربزرگ نوزاد در مورد پخت خوشمزه ترین آش دندونی با هم چشم-همچشمی دارند.

این رسم از قدیم بوده. در سال های اخیر رنگ و لعابش بیشتر شده. چندین آهنگ برای این مراسم ساخته شده که می توانید در اینترنت بیابید.  قنادی ها برای این مراسم کیک با تزئینات فوندانت یا خامه به شکل دندان سفارش می گیرند. ریسه ها و بادکنک های تزئینی دندان در فروشگاه ها برای این مراسم فروخته می شود و.....

اگر سریال هیولا مهران مدیری را دیده باشید در آن سریال هم در مورد آش دندونی در قسمت اول سریال-که زمانش اواخر قاجار یا اوایل پهلوی اول هست-صحبتی می کنند.

من نمی دانم تاریخچه این مراسم چیست و گستردگی جغرافیایی آن چه قدر هست. لابد مردمشناسان و.... در موردش مطالعه کرده اند. تا جایی که من دیدم این مراسم صفحه ویکی پدیا ندارد. لازم هست که آنان که در ویرایش ویکی پدیا دستی دارند و به مراسم سنتی علاقه مندند صفحه ای درخورد اهمیت این مراسم در ویکی پدیا بسازند. هر آن چه که به کودکان مربوط می شود سرمایه گذاری برای آینده هست و اهمیت دوچندان دارد.


توضیح تکمیلی دوستی در فیس بوک: «در خوی هَدیک می‌گوییم، دیشلیک کمتر کاربرد دارد. مراسم پخت هَدیک در ترکیه هم وجود دارد»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بزرگان قشقایی و تصویرگری مخدوش از آنان در سووشون

+0 به یه ن

خانم نرگس آبیار، اخیرا سریالی از روی رمان سووشون خانم سیمین دانشور ساخته است. از قرار معلوم حاشیه های این سریال بسی بیشتر از متن آن است!  قوم لر اعتراض کرده اند و سازنده عذر خواهی کرده. این کارزار را هم در اعتراض به  تحقیر قوم قشقایی در  سریال سووشون است: 

https://www.karzar.net/249221

من رمان سووشون  را سالها پیش خوانده بودم.حس می کنم  همان  یک بار خواندن رمان بیش از کافی است و دیگه نمی خواهم سریالش را هم ببینم. در سریال دو شخصیت واقعی از خان های قشقایی هستند. دو شخصیت واقعی که هم در زندگی واقعی در حق شان ظلم شده و هم رمان  سووشون در حق شان جفا کرده.

خانم شیرین کریمی سال ها پیش از ساخته شدن این سریال  نقدی بسیار متین و استوار بر رمان سووشون نوشته است. نقد خانم شیرین کریمی- به دلیل آگاهی بخشی- بسی بیشتر از خود رمان سووشون – که اطلاعات غلط می دهد وتصورات غلط ایجاد می کند- ارزش خواندن دارد. آن را می توانید در لینک  زیر بیابید:

https://meidaan.com/archive/74599

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]