پیش بینی برای آینده ایران

+0 به یه ن

این طور که از بوش پیداست "اینا" در توهمات خودشان خیال می کنند خیلی هم مملکت را خوب اداره می کنندو خیلی هم کارشان درسته!
سرشان را کرده اند زیر برف!

به اینا امیدی نیست.
تا دو سه سال آینده روز و روزگارمان بد تر و بدتر خواهد شد.
اما این طور دوام نخواهد داشت یه جایی ایرانی ها به خودشان می آیند که باید آستین بالا بزنیم خودمان برای خودمان کاری بکنیم.
فکر کنم به طور متوسط دو سال این حالت شوک عمومی و ناامیدی و دلسوزی برای خود ادامه پیدا کنه . بعد ایرانی ها به خودشان می آیند دست از self-pity بر می دارند و سعی می کنند با ابتکار عمل کارها را خود سر وسامان بدهند. بعداز آن سه چهار سالی هم طول می کشه تا اوضاع را سر و سامان بدهند.

٥-٦ سال بعد اوضاع ایران درست می شه.


فعلا اغلب مردم ایران به جای این که فکر شان را بدهند که چاره ای بیاندیشند فکرشان را داده اند که با چه جمله بندی ای برای خودشان مرثیه بخوانند که در فضای مجازی بیشتر جلب توجه کند!
به طور مثال اون متنی که مضمونش این بود که "در کشوری که پاشیدن کنجد روی نان آپشن محسوب می شود مردمش باید سرشان را بکوبند به دیوار" اون همه لایک گرفت!
انصافا چرندتر از اون متن دیگه نمی شد!
همان کسانی که به مرثیه خوان ها ایراد می گیرند که مردم ما را گریان و نالان نگاه می دارند هم لایک زدند!

اما من فکر می کنم این فاز هم می گذره ومردم به این نتیجه می رسند که این گونه مرثیه خوانی های بی سر وته چاره درد ما نیست!

تا ٥٠ سالگی ما اوضاع بهبود پیدا می کنه.
به شرط این که بخواهیم.

به شرط این که به نسل جدید امید بدهیم و تشویق شان کنیم که فکر بکر داشته باشند نه آن که گوشه ای بنشینند و برای خودشان دل بسوزانند.
اجازه بدهید با یک مثال ساده و دم دستی تشریح کنم منظورم از این که می گم تا دو سال دیگه مردم ایران به خودشان می آیند که خودشان باید کاری بکنند چیست.

به همان مثال «آپشن پاشیدن کنجد روی نان» برگردیم. امروز بسیاری از ایرانیان مقیم ایران می گویند ما چه قدر بدبختیم که «آپشن» ما شده پاشیدن یا نپاشیدن کنجد روی نان. بعد هم برای خودشان ناله ای می کنند و حسرت گذشته را می خورند و نتیجه می گیرند که ما نسل سوخته هستیم و باید سرمان را بکوبیم به دیوار. 
از آن سو بسیاری از ایرانی های مقیم خارج هم حسرت آپشن نان بربری و سنگک و آپشن کنجد را می خورند.

دو سال دیگه نگرش فرق خواهد کرد. ایرانی مقیم خارج سعی خواهد کرد به دوستان خارجی اش همین «آپشن» را با آب و تاب تعریف کند تا او را تشویق به سفر به ایران و چشیدن نان بربری و امتحان هر دو آپشن نماید.
ایرانی مقیم داخل فکر می کند چه طور از همین آپشن بیزنسی راه بیاندازد. مثلا فکر می کند اگر شابلون طراحی و تهیه کند که کنجد را به شکل قلب روی نان بریزد در روز ولنتاین حسابی فروش می رود. اگر به شکل هندوانه بریزد در شب یلدا فروش می رود و.....
با این روش ها تا ۵ سال بعد رونقی اقتصادی حاصل می شود ، شور و شوقی.
دیگه این self-pity از بین می رود! با همین آپشن هایی از قبیل کنجد روی نان.

کنجد روی نان را مثال زدم چون آن «مرثیه سرایی» خیلی در فضای مجازی محبوب شده بود! 
مثال ها فراوان هستند.
از یک طرف تکنولوژی های جدیدی می آیند که فرصت ها ی بدیع برای بیزنس و برای تحولات اجتماعی فراهم می کنند.
از طرف دیگر برخی سنت های خودمان احیا دارند می شوند.
مثلا ۱۵ سال پیش فکر می کردیم شب یلدا فراموش داره می شه. الان ماشالله از نوروز هم داره محبوب تر می شه. نه حکومت برای احیای شب یلدا کاری کرد و نه کشورهای خارجی! خیلی پدیده جالبی است که ملت خودشان به طور خود جوش آن را احیا کردند. فرصت های بیزنس هم با خودش آورده.
از این موارد زیاد خواهد شد و در آمد زا و نشاط آفرین!

. دو سالی که گفتم زمان متوسط بود. بخشی از جامعه زودتر به حرکت می آیند. بخشی دیرتر. اون بخشی که زودتر به حرکت می آیند طبعا جلوتر می افتند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سربازی

+0 به یه ن

اگر قرار باشه در این کشور تحولات اساسی صورت بگیره یکی از مواردی که نیاز به بازبینی جدی داره شیوه خدمت سربازی هست. 

من اگر پسر داشتم راضی نمی شدم بره به سربازی به این صورت.  دو سال بلاتکلیفی توام با تحقیر به روح و روان یک جوان بدجوری آسیب می تونه بزنه. جنگ باشه آدم می گه چاره ای نیست. خون بچه من هم رنگین تر از مال بقیه نیست. اما هیچ دلیلی نداره به این شکل دو سال از بهترین سال ها ی عمر جوان ها ی مملکت را تلف کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

رویکرد مینجیق نسبت به تجملگرایی-قسمت اول

+0 به یه ن

من و همسرم وقتی دانشجو بودیم ازدواج کردیم. طبعا در آن زمان در آمد چندانی نداشتیم. به اصطلاح پا مون را به اندازه گلیم مان دراز کردیم. من انواع و اقسام راه ها برای زندگی فاخر داشتن علی رغم کم پولی و کم خرجی می یافتم. باور کنید با در آمد کم هم می شود فاخر زندگی کرد. مثلا از موزه ها و نمایشگاه های مجانی یا با بلیط ارزان دیدن می کردیم. دراین موزه ها میان اجناس فاخر با مردمانی با فرهنگ بالا می گشتیم بی آن که خرجی کنیم. این عادت در ما مانده.

مثلا هر بهار می رویم پارک که لاله ها را ببینیم. خرجی ندارد اما آن همه رنگ و زیبایی در پشت ذهن ثبت می شود و شب ها هم به خواب می آید.

همان زمان بود که به حفاظت از محیط زیست علاقه مند تر شدم. دیدم افرادی مثل من که کم خرج می کنند و کمتر مصرفگرا هستند می توانند سرشان را بالا بگیرند و بگویند ما کمتر زمین عزیز را تخریب می کنیم کمتر باعث گرم شدن زمین می شویم و....

اتفاقا در همه زندگی ام در محیط هایی بوده ام که اطرافیان از ما به مراتب پولدارتر بوده اند. این موضوع هرگز به من فشاری نیاورده. بسی خوشنودم که چنین بوده و نیازی نبوده من نگران وضع مالی آنها باشم. هیچ وقت هم احساس کمبود نکرده ام. اگر آنها لباس مارکدار می پوشیدند من سرم بالا نگاه می داشتم و  در دل به خود می گفتم من لباس ایرانی می پوشم که اولا به کارگر ایرانی کمکی کنم ثانیا با کم کردن مسافت حمل و نقل کالا کمتر  منجربه گرمتر شدن زمین  شوم.

من فکر می کنم تقبیح مصرفگرایی و تجملگرایی  در عمل نتیجه ای ندارد. اگر قرار بود داشته باشد نصیحت های چهل ساله ای صدا و سیما در مورد فضیلت ساده زیستی باید تا به حال منجر به ساده زیستی ملت ایران شده بود!
رویکرد دیگری باید برای تشویق به ساده زیستی باشد. من تجارب و دیدگاه های شخصی خودم را به تدریج در این باره می نویسم. شما هم نظرتان را بنویسید. اگر ساده زیست هستید در کمال افتخار در بخش «باخیش ها» بنویسید تا من منتشر کنم. به اشتراک گذاشتن این تجارب می تواند هم شیرین و هم آموزنده باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آرامگاه رضاشاه

+0 به یه ن

حتما شنیده اید که اخیرا یک جسد پیدا شده که برخی گمان می کنند جسد رضا شاه باشد. این اتفاق خاطره تخریب آرامگاه وی را در اوایل انقلاب زنده کرده. اوایل انقلاب خلخالی آرامگاه او را تخریب کرده.
لابد از مجموعه نوشته های من تا اینجا متوجه شده اید که من علاقه و ارادت خاصی به رضا شاه ندارم. هرچند نمی توان انکار کرد که در ده سال اول قدرت گرفتن او اقدامات مثبت بسیاری شده بود اما  من باور دارم که طبقه ای تحصیلکرده و ایران دوست که در دوران قاجار پرورش یافته بودند دیر یا زود همان اقدامات را بدون رضا شاه هم انجام می دادند. البته با سرعت کمتر. رضا شاه انصافا آن اقدامات را تسریع کرد و 5-6 سالی جلوتر انداخت ولی بعد همه را به اسم خود نوشت و همه آن دولتمردان را تار و مار کرد. با این اقدامات به روح مشارکت جمعی در ایران ضربه های جبران ناپذیر ساخت. در 10 بعدی اش در قدرت هم بیشتر اقدامات نادرست کرد تا اقدامات درست. این است نتیجه خودکامگی. کارهای مثبت را هم با کارهای منفی می شوید و خنثی می کند.
بگذریم! اینجا حرفم سر ساختمان آرامگاه وی هست. ساختمان قشنگی بود. اما دو افسوس برای این ساختمان دارم:
اول این که این ساختمان نباید کنار حرم شاه عبدالعظیم ساخته می شد. معماری دو بنا به هم نمی خواند. می بایست در محلی دیگر که بنای قدیمی تر و معروف تری وجود نداشت ساخته می شد و خود به آن محل هویت می داد. درست مثل آرامگاه آتاتورک در آنکارا که اصلی ترین جاذبه توریستی این شهر است.
دومین افسوس قطعا تخریب این بنای زیباست که از جیب ملت ساخته شده بود و باید برای ملت استفاده می شد. حیف هنری که در ساخت آن به کار رفته بود! خلخالی می گفت به این علت بنا را تخریب کرده چون می ترسیده مردم عامی آن را هم تبدیل به زیارتگاه کنند. همان طوری که برخی از مردم عامی مقبره ناصرالدین شاه در کنار حرم را هم مقدس می پنداشتند. البته این نگرانی خلخالی بیراه نبود و نیست. اما راه حل که تخریب ساختمان ها نبود. راه حل بالا بردن آگاهی مردم است.

داشتم فکر می کردم اگر این بنا را به جای این که در کنار حرم شاه عبدالعظیم می ساختند در یکی از آبادی هایی بنا می کردند که رضا شاه بعد از زلزله بازسازی کرده بود الان هنوز پابرجا بود. اول به این علت که خلخالی دیگر از زیارتگاه شدنش نمی ترسید. دوم این که مردم محل به بنا به عنوان یک بخش از هویت خود نگاه می کردند و در حفظش می کوشیدند. زمان انقلاب می آمدند بر دیوارهاش شعار ضدپهلوی می نوشتند. شیشه هایش را می شکستند اما دیگه با بولدوزر و دینامیت به جانش نمی افتادند. بعد از فرونشست  هیجانات هم شعارها را پاک می کردند و محل را تبدیل به یک موزه می کردند و یک روایت معتدل تاریخی  منصفانه به دور از حب و بغض از رضا شاه در محل موزه ارائه می دادند. جاذبه توریستی برای آن آبادی می شد ومایه شناخته شدنش.
تصادفا هم من و هم مادرم با مردم جزیره موریس برخورد و صحبت داشته ایم. مردم این جزیره تنها اتفاق مهم کشورشان را حضور رضا شاه در آنجا به عنوان تبعید می دانند. از آن برای خودشان هویت و جاذبه توریستی دست و پا کرده اند!

پی نوشت: حالا که نوشتم درست کردن مقبره رضا شاه کنار مقبره شاه عبدالعظیم غلط بود باید اضافه هم بکنم که خراب کردن محوطه ارگ علیشاه و سالن کنسرت و درست کردن مصلی در کنار ارگ علیشاه در تبریز به طریق اولی غلط بود. نه تنها معماری بنای جدید با ارگ علیشاه نمی خواند بلکه خاکبرداری درست بیخ گوش ارگ انجام شده که به پایه های آن آسیب می زند و آن را در برابر زلزله آسیب پذیرتر می کند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

هر زادا لیاقت ایستر

+0 به یه ن

بدم می آد از این که شخص توی ذوق کسانی بزند که به او محبت می کنند بعد برود منت کشی کسانی را بکند که توی سرش می زنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دعوا ! دعوا ! سر مربا !

+0 به یه ن

مناظره جنجالی علی علیزاده و زیبا کلام:
https://www.aparat.com/v/z4phq

حتما ببینید. بعد با هم در موردش بحث کنیم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آمادگی برای آزادی

+0 به یه ن

وقتی من بچه بودم بیشتر از ده-پانزده جور ورزش در ایران شناخته شده نبود. فوتبال، بسکتبال، والیبال، ژیمناستیک، شنا، کوهنوردی، اسکی، بدمینتون، تنیس ، پبنگ پونگ، کاراته و... دوچرخه سواری هم بیشتر روش ایاب ذهاب بود تا ورزش.
حالا در این میان ما که شنا بلد بودیم و در استخر، آب بازی ای هم می کردیم و اسمش را می ذاشتیم واترپلو دیگه خیال می کردیم خیلی "باکلاس" شده ایم!

گذشت اون زمان! از اواسط دهه هفتاد انواع و اقسام ورزش های با کلاس رواج پیدا کرد. من حتی اسم برخی هاشون را هم نمی دانم. اما گروه هایی هستند که خیلی جدی دنبال این ورزش ها  می روند. طبعا از نظر اون افراد من خیلی پرت از مرحله هستم. طبیعی است این جور نسبت به من قضاوت کنند.

حالا چی کار کنیم؟! بگیم در سالن های ورزشی از این نوع را ببندند چون باعث شده فرهنگی رواج پیدا کنه که اونهایی که دنبالش می روند دیگه مرا نمی پسندند؟!!
یا من برم خودم را به آب و آتش بزنم همه این ورزش ها را یاد بگیرم؟! مگه بیکارم؟! این دومی که امکان پذیر نیست. اولی هم اصلا درست نیست. انسان ها آزاد آفریده شده اند هر ورزشی که دوست دارند بکنند!
به جای این چیزها من باید روی خودم کار کنم. به خودم بقبولانم قرار نیست همه جمع ها مرا باکلاس بدانند. ممکنه جمع هایی باشه که مرا کاملا پرت از مرحله حساب کنند. باید با این موضوع کنار بیایم.

به نظر می رسه در سال های آینده اتفاقاتی بیافته که آزادی های اجتماعی در کشور ما قدری بیشتر بشه. خودمان را باید آماده این کنیم که عده ای باشند که ما را نپسندند! اگر قرار باشد آزادی در کشور باشد شهروندان حق خواهند داشت حتی مقامات بلند پایه حکومتی و  دینی و نظامی مملکت را هم نقد کنند. وقتی می خواهیم چنین شود دیگه ما خودمان را نباید اون قدر مهم تلقی کنیم که نگران آن باشیم که بالفرض کسانی که بیش از ما آرایش می کنند ما را امل و دمُده بپندارند.
این را بپذیریم ! عوضش ما هم آزادی خواهیم داشت دنبال چیزهایی برویم که باب طبع ماست. آزادی پرسشگری و طلب شفافیت باعث می شه فساد اقتصادی کم بشه.  با بیشتر شدن آزادی های فرهنگی و اجتماعی، توریست بیشتر به کشور می آد و اقتصاد کشور رشد می کنه. هنرها رشد می کنه. شادی بیشتر می شه و افسردگی کمتر و.....
در مقابل این همه دستاورد آزادی می شه راحت تحمل کرد که یک عده ای هم پیدا بشوند که ما را نپسندند !

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مرزهای قانون

+0 به یه ن

یکی از مشکلات ما این هست که درک درستی از   مفهوم قانون  نداریم.در نتیجه قانون  می شه حربه ای  در دست زورمداران که به ما زور بگویند. حتی خاتمی هم شناخت درستی از قانون نداشت. گاهی قانون مدنی را با احکام دینی اشتباه می گرفت. گاهی با حرف زور بالادست اشتباه می گرفت. قانون به معنای مدرن کلمه را نمی شناخت.
قانون به معنای مدرن کلمه نه حکم دینی است که در آن نشود چون و چرا کرد و نه منویات کسی که بالادست نشسته به منظور به رخ کشیدن قدرت و سرجا نشاندن زیر دست!

قانون را انسان های مدرن به منظور تامین رفاه و مصلحت عمومی- پس از مطالعات وسیع و اطمینان از این که هدف مورد نظر را برآورده می کنند- وضع می کنند.  اگر قانون با این منظور و با این دقت مطالعاتی وضع شده باشد نه کلاه شرعی دوختن برای آن جایی دارد نه زیر آبی رفتن از آن. اما اگر مرزهای بین قانون یا احکام شرعی از یک سو و حرف زور بالا دست  از سوی دیگر مخدوش باشد همان می شود که می بینیم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اشد مجازات مفسدین اقتصادی دانه درشت را پس از محاکمه در اسرع وقت خواهانم.

+0 به یه ن

هر هفته که می گذره  خبر یک اختلاس چند صد میلیارد تومانی را می شنویم.  این نوع خبرها برامون عادی شده!
 دانه درشت ها  این حرف را توی دهن مردم انداخته اند:
"مشکل فرهنگی است. فساد فقط اون بالا بالاها نیست که. کارمند جزء هم وقتی دستشان برسه در حد و حدود خودشان اختلاس می کنند. گیریم اون بالادستی ها را مجازات کردند با این پایین دستی ها چه باید کرد. نمی شه که همه ملت را مجازات کرد! باید فرهنگ درست بشه که اون درست نمی شه!!!!! تا بوده همین بوده!"
مردم ساده دل ما هم این حرف را تکرار می کنند

ابدا با این استدلال موافق نیستم.  اولا  "همه ملت" دزد نیستند. هنوز هم بسیار ند که حتی اگر بچه شان گرسنه بخوابد حاضر نیستند دست کجی کنندو لو آن که امکان دزدی و اختلاس راهم داشته باشند. دور برتان را نگاه کنید. این افراد هنوز هستند. وای بر ما که به جایی رسیده ایم که آنها را نمی بینیم!!!!
در ثانی، اون پایین دستی هم که دزدی می کنه  خودش را  این جور توجیه می کنه: اون بالادستی ها وقتی می خورند چرا من  نخورم؟!
بالا دستی های مفسد مجازات شوند پایین دستی ها هم حساب کار  دستشان می آید.
من فکر می کنم باید هرچه سریع تر مفسدان اقتصادی را که اختلاس بالای 100 میلیارد تومان دارند محاکمه کرد. اگر جرمشان اثبات شد در چارچوب قانون شدیدترین مجازاتی که برای آن جرم در نظر گرفته شده بی معطلی اعمال کرد.
این کار را بکنند مفسدان دست پایین هم ماست ها را کیسه می کنند.
امیدی هم به جامعه بر می گرده که همه چی به فساد ختم نمی شه. می شه به آینده اقتصادی کشور امید وار بود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بازگشت به گذشته

+0 به یه ن

گویا در اعتراضات اخیر عده ای شعار به نفع رضا شاه می دادند و از شکوه آریایی خودشان حرف می زدند!
به این شعارها که از روی استیصال و نداشتن هیچ آلترناتیو در ذهن بود کاری ندارم. اما چیزی که جدی تر هست این هست که الان جامعه روشنفکری تهران به دو چیز روی آورده. یکی این که فکر می کنند مشکلات به دست توانمند کسانی که علوم انسانی نظیر اقتصادو جامعه شناسی خوانده اند قراره حل بشه. پای صحبت هایشان بنشینید زیاد می شنوید  که تکنوکرات ها عامل مشکلات هستند ما هم مثل غربی ها جامعه مان را بسپاریم دست "جامعه شناسان" مشکل حل می شود.
دوم این که بین این علوم انسانی خوانده ها هم گرایش به دیدگاه های چپگرا خیلی زیاد شده.

راستش من با هر دو ی این نگرش ها مخالف هستم.
1) در این که علوم انسانی بسیار مهم هستند شکی نیست. اما جامعه آکادمیک علوم انسانی در ایران چه قدر به استاندارد های جهانی اش نزدیک هست؟ در مدارس- تقریبا از همان ابتدای تشکیل مدارس مدرن- به علوم انسانی بی مهری می شده. در 30-40 سال اخیر هم که حکومت بر علوم انسانی حسابی تاخته. در این وضعیت علوم انسانی در کشور ما چه قدر می تونسته رشد پیدا کنه که الان پختگی لازم برای حل این همه مشکل را داشته باشه؟! من خوشبین نیستم. می گویند تکنوکرات ها خیلی مشکل ایجاد کرده اند. درسته! اما خیلی از مشکلات را هم حل کرده اند. مثلا همین برقی که بی آن که هشیار باشیم همه زندگی امروزی بر پایه آن می چرخد مدیون همین تکنوکرات ها هستیم.  دیکته نانوشته غلط ندارد! تکنوکرات ها دیکته شان را نوشته اند چند تا هم در آن غلط داشته اند. 20 نگرفته اند 15 اما  که می گیرند. اما فضا طوری بوده که علوم انسانی خوانده های هنوز فرصت مشق کردن هم پیدا نکرده اند. اون روز یک برنامه به نام زاویه در تلویزیون بود که جامعه شناس به نام استاد محدثی  در مورد ناآرامی های اخیر سخنانی می گفت. حرف های شجاعانه ای هم زد که به دل مردم نشست و زود مشهور شد. اما در برنامه مرتب وسط حرفش پریدند. اجازه ندادند کامل حرفش را بزند. ما هم خوشحال شدیم برایش کف زدیم چرا که بعد از مدت ها حرف هایی که در تاکسی و اتوبوس و دورهمی های خانوادگی باهم می زدیم یک استاد دانشگاه جامعه شناس در تلویزیون داره می گه. اصلا نذاشتند حرفش را بزنه ببینیم این آقای جامعه شناس بیش از حرفی که ما هم در تاکسی می زنیم حرف حساب داشت یا نداشت. اگر هم داشت نذاشتند ما بشنویم! در این فضا فکر نمی کنم علوم انسانی در کشور ما اون قدر رشد داشته باشد که از پس حل مشکلات برآید.
باید به سمتی پیش برویم که علوم انسانی آزادی لازم برای رشد را داشته باشند ولی فعلا من خوشبین نیستم که این بدنه علوم انسانی که در کشور ماست از عهده مشکلات برآید. چند نفر جامعه شناس و اقتصاد دان خوب داریم اما نه آن قدر که از عهده حل مشکلات برآیند.
باز جامعه مهندسی و تکنوکرات کشور به نسبت کمتر تحت فشار بوده اند و امکان رشد بیشتر داشته اند. من فکر می کنم  در این شرایط و موقعیت همین مهندسان و تکنوکرات های حاضر -باز بیشتر به حل مشکلات کمک خواهند کرد تا جامعه شناسانی که فرصت مشق کردن هم نداشته اند چه برسد به این که دیکته نوشته باشند تا ببینیم چند می گیرند!

ما ایرانی ها "مظلوم پرست" هستیم.  فکر می کنیم مظلوم را بیاوریم بذاریم روی سرمان خیلی کار خوبی کرده ایم. مظلوم را بلافاصله بعد از رفع ظلم بنشانی روی سرت، خودش تبدیل به ظالم می شود. درستش این هست که بعد از رفع ظلم به مظلوم آرامش و امکاناتی بدهی که به رشدی که از او دریغ شده برسد و جراحات جسمی و روحی ناشی از ظلم را مداوا کند.  این سالها طول می کشد. در جامعه ما هم 30-40 سالی است که به علوم انسانی دارد ظلم می شود. باید از آن رفع ظلم کرد بعد شرایط فراهم کرد که جراحت ظلم را مداوا کند. هر وقت تنومند شد آنگاه از آن می توان انتظار رفع مشکلات کشور داشت. نه فردای روز رفع ظلم!

2) در دهه شصت به تقلید از شوروی و... یک سری سیاست های اقتصادی چپگرا اجرا شده. هم در ایران و هم در شوروی و هم در سایر کشورها این طرح ها به شکست خورد . چه کاری هست بیاییم دوباره آنها را احیا کنیم؟
به جایش ببینیم تکنوکرات های موفق -اما مستقل کشورمان- چه پیش نیازهایی می خواهند. نمایندگان راستین کارگران را هم دعوت کنیم ببینیم چه کنیم که حقوق کارگران محفوظ باشد. فعالان محیط زیست را هم همین طور.


این مصاحبه مالجو را بخوانید. در نبود آلترناتیوی دندان گیر حرف های او بین روشنفکران تهرانی خیلی محبوب واقع شده. خدا به خیر کند. به نظر من پیشنهادهایش اجرا شود از بد ، بدتر خواهد شد. سرفرصت می نویسم که چرا چنین نظری دارم!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل