مصدقی ها و دهه هفتادی و هشتادی ها

+0 به یه ن

اینجا می خواهم یک مقدار از مصدقی ها (طرفداران مصدق) انتقاد کنم. قبل از این که مخالفان علیه مصدقی ها بُل بگیرند تاکید می کنم با وجود همه این نقدها باز مصدقی ها سروگردنی از بقیه گروه ها و نحله های فکری آبرومندتر هستند. 

ایرادی که می خواهم بگیرم این هست که خیلی با روح زمانه جلو نیامده اند، اتحاد لازم بین خود  ندارند و نتوانسته اند با نسل جدید (متولدین دهه هفتاد و هشتاد) ارتباط برقرار کنند.
مصدقی ها خیلی خوب توانسته بودند با ما دهه پنجاهی ها و نیز دهه شصتی ها ارتباط برقرار کنند. عزت و احترام مصدق بین همنسلان من هیچ کم از عزت و احترامش میان نسل های گذشته نبوده است. ولی بین دهه هشتادی ها چندان زیاد  مصدقی ندیده ام. چرا؟! یک دلیل ساده اش این هست که رسانه های خوش آب و رنگی مانند شبکه من و تو  را ندارند. البته به خاطر ملی و غیروابسته  بودن و عزت نفس و.... نرفته اند بودجه ای آن چنانی از دول دیگر یا حتی از بینندگان بگیرند و از این کانال ها بزنند. در نتیجه طبیعتا بین  عوامی که به قول معروف «عقلشان به چشم شان هست» مقبولیتی قابل مقایسه با پادشاهی خواهان ندارند. ولی مصدقی ها بدون داشتن ابزاری چون رسانه های خوش آب و رنگ باز هم توانسته بودند بین همنسلان من مقبول باشند. سئوال این هست که چرا نتوانسته اند قشر فهیم تر و عمیق تر دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها را به خود جذب کنند؟
قبلا هم گفته ام بین دهه هفتاد و هشتادی ها افراد عمیق و باسواد کم نیستند. هرکسی می گه این نسل جدید ازدم سطحی و قشری هستند بیخود می گه.  
منتهی نسل جدید در بند این که تظاهر به دانایی بکنه و ادای فرهیختگی در بیاره نیست.
علت این که دهه هفتاد و هشتادی ها چندان جذب راه مصدق نشده اند به خاطر این هست که شعار های کلیدی مصدق که جنبه اجتماعی داشت  (نظیر «هموطن جنس ایرانی بخر») در فضای امروز معنای دیگری می یابد.
مصدق بیگانه ستیز و غرب ستیز نبود. اگر با استعمار غرب در افتاد برای حقوق ملت ایران بود نه از سر ستیزه با غرب یا مدرنیته. سیاست خودکفایی هم که او و همراهانش ترویج می کرد-تا جایی که من می فهمم- یک سیاست مقطعی بود که از نیازها و شرایط وقت سرچشمه گرفته بود. اگر این شعار را می داد در زندگی اش هم عمل می کرد. ریاکارانه نبود. خودش هم لباس از پارچه ایرانی تهیه می کرد و چای ایرانی می نوشید. قرار هم نبود که برای همیشه و دهه ها دور کشور دیوار بکشد و از اقتصاد آزاد محروم کند. آن سیاستی مقطعی برای گذر از بحران بود.
در چند دهه اخیر، عده ای سودجو شعارهای ملی مصدقی ها را  مصادره کرده اند و  درهای کشور را به اقتصاد باز بسته اند و از مردم می خواهند که کالای بی کیفیت داخلی را به قیمت چندین برابر خریداری کنند.  همین قبیل مصادره ها باعث شده مصدق و مصدقی ها از چشم نسل جدید بیافتند.
اگر مصدق می خواست نفت را ملی کند سر لج و لجبازی با انگلیسی ها نبود. گمان نمی کرد اگر نفت ملی شود قدرت او تثبیت می گردد. اصرار او و درافتادن او با انگلیسی برای نفت  نه برای سود شخصی بود نه از سر غرب ستیزی. می خواست پول نفت به جیب ملت ایران سرازیر شود تا بشود آموزش رایگان عمومی دایر کرد و سطح بهداشت عمومی را بالا برد و.....مردم هم این را می فهمیدند و همراهی می کردند. الان سیاست هایی که روز به روز مردم را فقیرتر می کند از سر لج و لجبازی پیش می برند و زمانی که شعارهای خودشان همراهی مردمی برنمی انگیزد از آبرو و آرمان های مصدق خرج می کنند که او نیز استقامت کرد. ولی آن استقامت برای غنی تر مردم کجا و این لجبازی  بانتیجه  «لُنگ پوش» کردن مردم کجا!؟
اون قدر در چند دهه اخیر  از مصدق برای لجبازی هاو سودجویی های خود خرج کرده اند که دیگه جذابیت شعارهای مصدق برای نسل جدید از بین رفته است.
از سوی دیگر مصدقی های امروز نتوانسته اند جنبه هایی از راه مصدق را که به درد این روزگار می خورد به نسل جدید بشناسانند. مصدق متعلق به دوره انتهایی استعمارکلاسیک بود و در اتمام آن هم سهمی داشت. اما آن دوره گذشته و تاکید بر آن قسمت از راهش برای نسل جدید جذابیتی ندارد. به درد امروز نمی خورد. متد های استعمار ستیزی آن روز مصدق در جهان امروز خودزنی است (هرچند برای زمان خودش درست و پیشرو بود.) دوران استعمار کلاسیک گذشته و به دنبال آن، دوره آن نوع استعمارستیزی گذشته. کسانی امروز آن متدها را بر می گیرند که نه با استعمار که بلکه با مدرنیته و برخی  جنبه های مثبت فرهنگ غربی سر ستیزه دارند.

علاوه بر استعمار ستیزی، اصرار مصدق برای آزاد گذاشتن صدای مخالف، آزادی مطبوعات، فساد ناپذیری، شایسته سالاری، احترام به حقوق اقلیت ها و پاسداشت آن ولو به قیمت هزینه دادن  و ده ها نکته ریز و درشت دیگر هم مشخصه بارز راه و  مرام مصدق بود. اگر اینها را برای جوانان امروزی بتوانید تشریح کنید در بین دهه هفتادی و هشتادی ها بیش از قدیمی تر ها مصدقی خواهید یافت.  چنین پیوندی بین مصدقی های نسل های مختلف نیروی اجتماعی عظیمی را می تواند سامان دهد که می تواند آینده ای بهتر بسازد.

پی نوشت: امروز ۷۰ امین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هست و تیترهای خبرهای سایت بی بی سی فارسی از این قرارند:
۱) چرا X قوی ترین حرف زبان انگلیسی است؟
۲) انتقاد از بزرگ کردن بینی بردلی کوپر در نقش برنستاین
۳) پناهنده ای که در تاجیکستان طراح لباس شد
۴) کشیش ها ی کلیسای کلن المان از کامپیوترها برای دیدن فیلم «...» استفاده می کردند.
۵) سام اضغری تایید کرد که ازدواج او و بریتنی اسپیرز به پایان رسیده است.
۶) جنجال بازگشت سلبریتی ها به تلویزیون ایران.
صد البته در مورد مسئله بی اهمیت ۷۰ امین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد بی بی سی مطلبی تا این لحظه در صفحه اول خود ندارد.
انگار ما مردم در فضای مجازی بیخودی شلوغش کردیم. بهتره به این مسایل مهم بپردازیم ببینیم  اصغری چرا طلاق می خواد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کودتای ۲۸ مرداد: قانونی یا غیرقانونی؟!

+0 به یه ن

 امروز هفتادمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هست و فضای مجازی مملو است از مطالب متنوع در مورد این رویداد تاریخی سرنوشت ساز.

آن چه من می بینم بیشتر توسط طرفداران مصدق نوشته شده. نشان می دهد هنوز بعداز هفتاد سال مصدق فراموش نشده.  از آن سو، سلطنت طلبان شدیدا در تکاپو هستند که مصدق و مصدقی ها را تحقیر نمایند. سخنرانی ها در مورد کودتای ۲۸ مرداد را به تحقیر مرثیه خوانی می نامند و....من نمی خواهم وارد این بحث و دعواهای تاریخی  شوم. در سال ۱۴۰۲ بحث و جدل درباره این که فرمان برکناری مصدق «قانونی» بوده یا خیر را بحثی انحرافی می دانم. آن طور که خوانده ام قانونی نبوده اما حتی اگر قانونی بود کاری بود صد در صد خلاف منافع ملی و صد درصد خلاف مرام و مروت.
مطابق قانون خانم های ایرانی می توانند مهریه شان را به اجرا بگذارند و اگر شوهرشان توان پرداخت نداشته باشد او را به زندان بیافکنند. (تاچندی پیش که قانون همین بود الان انگار یک مقدار تغییرش داده اند.)
از آن سو مطابق همین «قانون»، مرد می تواند همسرش را کتک بزند، ممنوع الخروج کند یا حتی در خانه زندانی نماید.
پس چرا نه (اکثریت) خانم های ایرانی چنان می کنند ونه (اکثریت) مردان ایران چنین؟! برای این که شعور دارند و می فهمند هر چی که قانون مجاز می داند درست نیست. شرط مروت نیست. به نفع خانواده نیست.
حتی اگر قانونا شاه می توانست نخست وزیر را خلع کند نمی بایست چنان کند. همین که بعد از ۷۰ سال داریم در موردش حرف می زنیم یعنی ضربه ای از آن کودتا خورده ایم که هنوز درد دارد.
شاه تعداد زیادی نخست وزیر داشت که حتی اسمشان را هم به سختی به یاد می آوریم. اگر یک چهارراه منصور در تبریز نبود ما اصلا یادمان هم نمی افتاد که روزگاری این مملکت نخست وزیری هم به این اسم داشت! هویدا ۱۳ سال نخست وزیر بود و مصدق تنها دو سال. هر دو هم در زمان شاه به زندان افتادند. اما چرا از مصدق این همه می گوییم و از هویدا یادی نمی کنیم. (اگر هم یادی کنیم به خاطر آن هست که بعد از انقلاب اعدام شد و افسوس می خوریم که هر چه بود اعدام حقش نبود.)
شاه چند تا نخست وزیر داشت که از مصدق هم سرانجامی دراماتیک تر داشتند. مثلا هژیر که ترور شد. اما اسمی از آنها نمی بریم. از یادمان رفته اند!
ولی مصدق همیشه در یادمان هست. همیشه این درد هست که با آن کودتا در ۲۸ مرداد شانس پیشروی به سوی مردمسالاری و رعایت حقوق بشر را از ما گرفتند. از نظر شخص من بزرگی مصدق  به ملی کردن نفت نیست هرچند می دانم هزینه آموزش رایگانی که دیدم و 176 واحددرسی که در دوران لیسانس در دانشگاه صنعتی شریف به طور رایگان پاس کردم (و سرمایه زندگی ام شد) از همان نفتی آمد که مصدق ملی کرد و اگر او نبود از آن واحد های رایگان-با آن کیفیت- هم خبری نمی بود!
بزرگترین خدمت مصدق از نظر من آزادی دادن به مطبوعات بود. تحمل صدای مخالف بود.  مقاومت در برابر تضییع حقوق اقلیت های دینی ولو به قیمت تراشیدن دشمنان کینه جو برای خود بود. فساد ناپذیری و فساد ستیزی مصدق بود. این ها بودند که در دوره مصدق یکتا بودند. اگر این روند به جای دو سال ده سال ادامه می یافت فرهنگ اجتماعی و سیاسی فساد ناپذیری و مدارا و مردمسالاری جا می افتاد. اما کودتا نذاشت. دو سال برای جا افتادن چنین فرهنگی بسیار کوتا ه هست. اگر همه روزه به یاد مصدق هستیم، اگر همه ساله در ۲۸ مرداد به قول سلطنت طلبان مرثیه سرایی می کنیم به دلیل آن هست که آن کودتا چنین فرصت نابی را از ما گرفت!
در نوشته بعدی ام می خواهم به این بپردازم که آیا  راه مصدق برای امروز ما می تواند راهگشا باشد؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روز ملی شدن نفت مبارک

+0 به یه ن

امروز ۲۹ اسفند روز ملی شدن نفت هست. اغلب آن چه که من در مورد مصدق خوانده ام از زبان منتقدانش بوده است. نمی دانم چرا بیشتر دوست دارم از زبان منتقدانش این مرد بزرگ را بشناسم!  کتاب «مرد سال و سده و هزاره»  را سالها پیش خریداری کرده ام و بیش از ۱۵ سال هست که در کتابخانه ام دارم. با این که من معمولا کتاب هایی را که می خرم با ولع می خوانم تا حالا سراغ این یکی نرفته ام. شاید از ترس این که مبادا کتاب در تعریف از اسطوره ام چنان زیاده روی کند که دل مرا بزند. به جای آن  تا بخواهید در این ۱۵ سال نقد  اعم بر مغرضانه  و  منصفانه علیه مصدق خوانده ام.هر  چه آنان ایراد گرفتند من پس از  اندکی مطالعه دریافته ام که مصدق در ظرف زمانش بهتر از آن نمی توانست عمل کند. 

آخرین نقد -یا بهتر است بگویم حمله ای - که علیه او خواندم  یک تنه قاضی رفتن در مورد حرف مصدق در مجلس بود که در مورد رزم آرا گفته بود:
«خدا شاهد است اگر ما را بکشند. پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمی‌رویم وحدانیت نیت حق خون می‌کنیم، خون می‌کنیم، می‌ریزیم، و کشته می‌شویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم می‌کشم همین‌جا شما را می‌کشم.»
منتقدان به استناد این حرف او را یک لات چاله میدونی ترسیم می کردند و  برای کوبیدن از رزم آرا یک قربانی مظلوم آزادی بیان ساخته اند. حال آن که عملکرد رزم آرا را در لشکرکشی به آذربایجان و مهابادو سپس در برخورد با ملی شدن نفت ببینید تصدیق خواهید کرد که همچین مظلوم و معصوم هم نبود! مصدق هم خوب کاری کرده بود هارت و پورت کرده بود. به قول همشهری ها «..... قاباغیندا ..... دییلر.... یوخدی!» (ماشالله در ضرب المثل های ۶ کلمه ای همهشهری ها ۳ کلمه قابل بیان در وبلاگ مینجیق نیست اما ضرب المثل های شهر ما  بدجوری می زنند توی خال و لب کلام را بیان می کنند!) بعله! مصدق خوب کرده بود هارت و پورت کرده بود. به ادب فراخواندن به منظور خفه نمودن شگردی است که فقط بزرگانی نظیر مصدق  -و نیز شجاعانی نظیر دلاوران دهه هشتادی- از  دام آن  می رهند. 
نام و یاد مصدق گرامی باد و راهش پررهرو بادا!
لینک زیر، مستند «مصدق از نگاهی دیگر» ساخته زنده یاد هدی صابر (که در اثر اعتصاب غذا برای اعتراض به قتل هاله سحابی در زندان در سال ۱۳۹۰ در گذشت) است. 
اگر این مستند را ندیده اید توصیه می کنم حتما ببینید. خواهید دید مصدق در آن احمد آباد چه کرد. خواهیددید وقتی به طور مستمر و دراز مدت کسی مثل مصدق دهی چون احمد آبادرا  بر اساس حقوق بشر و کرامت انسانی  اداره می کند چه میراث بزرگی  به جا می گذارد. تصور کنید که کودتای ۲۸ مرداد نمی شد و او و یاران او به جای تمرکز روی یک ده توانمندی فوق العاده شان را برای ایران صرف می کردند. بعد از ۱۰-۱۲ سال به کجا می رسیدیم؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اندیشمند غربی: از مضحکه دانش آموزان تا مقام نیمه-خدایی!

+0 به یه ن


در دوره ای که ما در دبیرستان بودیم یک درس دو صفحه ای  در تعلیمات دینی بود که در آن از متفکران مشهور و صاحب مکتب غربی نام برده شده بود، در دو خط هم دیدگاه هر کدام از  آنها بیان شده بود و هم رد شده بود. تا جایی که یادم هست از فروید، اپیکور، هیوم  و چند نفر دیگر، اسم برده شده بود. جمله بندی های کتاب و لحن معلم چنان بود که دانش آموزان را از حماقت این متفکران واندیشمندان به خنده می انداخت. معلم ما خود را برای سئوال حتمی بعد از اتمام درس آماده کرده بود. خودش پیشدستی کرد و گفت حتما خواهید گفت که« هر کدام از این افراد برای خودشان در عالم اندیشه کسی بوده اند. برو بیایی در میان متفکران داشته اند. نمی شه که  همه عمر، این قدر چرت گفته باشند! حتما در این درس به ما راستش را نمی گن یا همه حرف آنها را نمی گن.»  معلم مان ادامه داد:« قصاب محل شما همه عمر جگر و دل می برد و به مشتری می فروشد اما نمی داند قلب چگونه کار می کند.اما معلم زیست شناسی شما یک باز همان دل را می خرد و می آورد در کلاس برای شما تشریح می کند و شما همونجا یاد می گیرید که قلب چه طور کار می کند. من هم همان نقش را دارم. اندیشه های این متفکران را برایتان تشریح می کنم. خود اون متفکران مثل همان قصاب هستند که عمری با این اندیشه ها امرار معاش کرده اند اما نمی دانند مکانیزمشان چیست.»


در دهه ۵۰ و ۶۰ و تا حدی هم در دهه ۷۰ این نوع نگرش به اندیشه های غربی خریدار داشت.  سردمدارانش هم شریعتی و مطهری بودند. 
خوشبختانه امروزه  کمترایرانی خریدار این ساده سازی ها برای رد اندیشه هاست. اما می بینم بیشتر همان ها که  نگرش شریعتی و مطهری  را در رد اندیشه های غربیان قبول ندارند خود نگرشی پیشا-مدرنی نسبت به اندیشمندان غربی دارند. فکر می کنند به طور مثال فروید یا نیچه یا شوپنهاور همان هژمونی را در دنیای اندیشه قرن ۲۱ دارند که در قرون وسطی ارسطو یا افلاطون داشتند. این طور نیست! این اندیشمندان همگی، در دوران خود، صاحب مکتب و جریان ساز بوده اند اما به هیچ وجه این طور نیست که امروزه  قشر فرهیخته جوامع مدرن،  با نقل قول از آنها روزگار بگذرانند و در حل و فصل مناقشات فکری به آرای آنها ارجاع دهند. اندیشمندان امروزی در بند آن نیستند که اگر فلان نگرششان یا نتایج بهمان مطالعه سیستماتیک شان که بر اصول متدلوژی علمی استوار هست با آرای آن اندیشمندان مشهور قرن نوزده یا قرن ۲۰ نخواند آن قدر آن را چکش کاری کنند که در آن قالب بگنجد (برعکس آن چه  که اندیشمندان پیشا مدرن انجام می دادند.)

 در دنیای امروز، اندیشمندان و دانشمندان می آیند و مطالعه و اندیشه ورزی می کنند و نتایج خود را منتشر می کنند و به بوته نقد می سپارند. به دلایل متعدد -که خارج از این بحث هست- برخی در این میان جریان ساز تر از بقیه می شوند اما هیچ کدام مقام نیمه-خدایی در عالم اندیشه (آن گونه که ارسطو  و فارابی و ابن سینا و...در دوران پیشا مدرن – و کماکان در اندیشه ایرانیان اهل مطالعه و فرهیخته  داشتند و دارند) پیدا نمی کنند.


پی نوشت: من وقتی این نوشته را شروع کردم یاد آرامش دوستدار که چند روز پیش فوت کرد نبودم. اما حالا که صحبت به اینجا رسید بد نیست از او هم اسمی ببریم. اتفاقا مثال خوبی است. شاید حرف هایش را قبول نداشته باشیم اما خوب هست افرادی مثل او باشند که نگرش های موجود را به نقد و چالش جدی بکشند. باعث می شود که طرفداران  نگرش موجود برای اثبات خود به برطرف نمودن کاستی ها آن نگرش بپردازند و آن را پیراسته تر و آراسته تر کنند.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آن مرد با ماک آمد

+0 به یه ن

یک فیلم مستند عالی که توصیه می کنم آخر هفته با خانواده دسته جمعی ببینید:


همان مستند در آپارات بدون نیاز به فیلتر شکن:


فیلم در مورد آقای اصغر قندچی، کار آفرین موفق هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

استاد فریبرز رئیس دانا بر اثر کرونا در گذشت

+0 به یه ن

دیروز استاد فربیرز رئیس دانا، اقتصاددان، به علت ابتلا به بیماری کرونا در گذشت. برای آشنایی با دیدگاه های آن زنده یاد به مقالات موجود در این لینک مراجعه نمایید.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خلبان شهبازی

+0 به یه ن

کاپیتان شهبازی همان شخص هست که چند سال پیش هواپیمایی را که یک چرخ آن باز نشد به سلامت بر زمین نشاند و قهرمان ملی شد.

در مورد سانحه هواپیمایی اخیر چند روز پیش مصاحبه ای کرده بود که گویا با تحریف آن را پخش کرده اند.
اکنون موجی از خشم علیه این قهرمانی ملی راه افتاده. در مورد سرمایه های انسانی مان زود قضاوت نکنیم و این مصاحبه تکمیلی را بخوانیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نواندیشان اقتصادی

+0 به یه ن

داشتم تصور می کردم این چند کارخانه قدیمی تبریز مثل کبریت سازی ممتاز، کبریت سازی توکلی، مواد شوینده طراوت و .... که حدود صد سال قدمت دارند در چه شرایطی بنا نهاده شده اند؟! به یاد بیاوریم که صد سال پیش اواخر قاجار و زمان جنگ جهانی اول بود. قحطی و وبا نیمی از مردم ایران را کشته بود. راه ها ناامن بود. اشرار محلی و راهزنان بیداد می کردند. بر عکس تبلیغاتی که بعد ها شده در دوران قاجار هم در دوران هایی وضعیت کشور نسبتا به سامان بود ولی اواخرش که مقارن با جنگ جهانی اول بود با کارهایی که انگلیس و حکومت تزاری-و تا حدی هم عثمانی- می کردند وضع ایران داغان شده بود. شوخی نیست وقتی گفته می شود نیمی از مردم ایران از گرسنگی جان باختند! وقتی گفته می شود راه ها ناامن بود منظور این نیست که راننده خواب آلود به دره سقوط می کرد منظور این هست که راهزنان می ریختند کاروانیان را سر می بریدندو سپس غارت می کردند. خلاصه وضعیت این بود. اقتصاد هم یک اقتصاد کشاورزی و مبتنی بر نظام ارباب و رعیتی بود. کارخانه و دستگاه های کارخانه ای مفاهیمی بیگانه بودند. در این شرایط بنیان گذاران این کارخانه ها بی آن که از طرف حکومت هم حمایتی شوند تصمیم می گیرند کارخانه بنا نهند! عظمت افق های دیدشان در زمان خود مو بر اندام من سیخ می کند. گفته می شود وقتی یکی از دستگاه های کارخانه کبریت ممتاز را خواستند از غرب وارد کنند از کوچه های تنگ آن زمان تبریز نمی توانست عبور کند. ملک های دور وبر را مجبور شدند خریداری کنند و کوچه را تعریض نمایند. یعنی راه سازی اش راهم می بایست خود می کردند. زیرساختهای لازم برای چنین حرکتی این قدر ناقص بود! نیروگاه برق هم که نبود! این کارخانه ها خود ژنراتور داشتند. برق مصرفی خانه ها و محلات را هم همین کارخانه ها تا مدت ها تامین می کردند. بعدش هم از محل در آمد این کارخانه خیریه هایی بنا نهادند که باز خود از عوامل اصلی مدرنیزم در تبریز شد. مثلا بیمارستان نیکوکاری که اولین بیمارستان مدرن شهر بود که پزشکان ایرانی در آن فعال بودند از محل خیریه یکی از این کارخانه ها ساخته شده. قبل از آن یک بیمارستان آمریکایی در تبریز بود که طبعا خیلی به پزشکان ایرانی اجازه رشد نمی داد. با ساخته شدن بیمارستان نیکوکاری پزشکان خود شهر اعتماد به نفس گرفتند. الان تبریز قطب بیمارستانی شمال غرب کشور هست. تا چند سال پیش از باکو برای درمان زیاد به تبریز می آمدند. حالا که دلار گران شده احتمال می دهم باز هم بیایند. همین سرازیر شدن توریست های درمانی مشاغل گوناگون ایجاد می کند. چیزی که می خواهم بگویم این هست: الان وضع هر چه قدر هم بد باشد به اندازه زمان جنگ جهانی اول که بد نیست. اون زمان یک عده افراد با افق دید گسترده چنین نهاد هایی بنا گذاشتند. به یاد آوریم که هنجار آن زمان بین ثروتمندان کشاورزی با مناسبت ارباب و رعیتی بود نه کارخانه داری با دستگاه های مدرن. وقت آن هست که نسل جدیدی از این افراد سر برآورند و شرکت هایی از جنس زمان خود پایه نهند. @minjigh 🍀

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

"در کوی" بدنامان او "را گذر ندادند! گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را!"

+0 به یه ن

یک مصاحبه داره در فضای دست به دست می شه که می خواهد مصدق را بدنام کنه و چنان نشان بده که وقتی او والی فارس بوده دستور داده رئیسعلی دلواری را سر کوب کنند. واقعیت این هست که مصدق وقتی والی فارس شد که پنج شش سال از درگذشت شادروان رئیسعلی دلواری می گذشت پس مصدق نمی توانست به عنوان والی فارس به سرکوب دلاوران تنگستان  پرداخته باشه!
پس قضیه خاطره ای که از مصدق نقل می کنند چه بوده؟ احتمالا ماجرای دستگیری چند راهزن بوده باشه که مصدق در زمان والی گری فارس برای امنیت در کشور و رشد و رونق تجارت انجام داده.
دقت کنید ایران در سال های 1299و 1300 هجری شمسی که مصدق والی فارس و بعد والی آذربایجان شده در ضعیف ترین وضعیت کل تاریخ چند هزار ساله اش قرار داشته. وبا و قحطی که تحفه حضور روس و انگلیس بوده بنا به برخی از برآوردها 8 میلیون قربانی گرفته بوده (نصف جمعیت آن روز ایران) از طرف دیگر انگلیس در قوی ترین وضعیت خودش قرار داشته. با این مصدق تنها با دیپلماسی غول انگلیس را مجاب می کنه که به بهانه دستگیری اشرار نیایند به روی مردم منطقه اسلحه بکشند. مجابشان می کنه که این کار را خود نیروهای انتظامی ایران انجام می دهند. آفرین بر درایت او!
این را هم اضافه کنم در آن هنگام اشرار محلی خیلی جنایت می کردند. در آذربایجان غربی و کردستان شخصی به نام سیمیتقو به روستاییان و کاروان های تجاری می تاخته و غارتشان می کرده. افتخار ختم غائله او را به رضا خان نسبت می دهند. اما این طور که پیداست مصدق بوده که به هنگام والی گری آذربایجان راهزن ها را سرجایشان می نشاند. بعد هم زمان جهانبانی (بابای همان نادر جهانبانی که پس از انقلاب بیخودی اعدام شد) کار  سیمیتقو  یکسره می شه. جالبه که همه اینها به حساب رضا خان نوشته می شه در صورتی که درایت مصدق و جهانبانی بوده که امنیت را به آذربایجان غربی بر می گرداند.
 همین جهانبانی افتخار برقراری امنیت در زاهدان را هم در پرونده درخشان نظامی خود دارد.
این بزرگمرد هم به مانند اکثر بزرگمردانی که دستاوردهایشان به اسم رضاشاه نوشته می شود به دلایل واهی مورد غضب رضا شاه قرار می گیرد و به زندان افکنده می شود.

اونهایی که می خواهند مصدق را بدنام کنند چه قدر شیرین عقل تشریف دارند! نمی فهمند که با این کار دارند پهلوی ها  را - خیلی بیش از اون که حقشان بود- بزرگ و نیک نام می کنند!


پی نوشت طنز
: در مورد خوش قیافگی نادر جهانبانی زیاد گفته اند و زیبایی او را به مادر روسش نسبت داده اند. اما خدا وکیلی پدرش -به چشم برادر جدی - از خودش هم خوش قیافه تر بوده.

پی نوشت طنز دوم: یکی از دوستانم با دیدن عکس ها گفت : "دده نی گؤر اوغلون آل!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه با عباس امیر انتظام و همسرش

+0 به یه ن

این مصاحبه را حتما ببینید.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ]