انتقاد از دولتمردان موجود ایران

+0 به یه ن

در بخش نظرات (باخیش) وبلاگم انتقادات زیادی به رئیس جمهور و هیئت دولت می شه. گرچه نه همه اما بخش نسبتا بزرگی از این انتقادات را هم من خودم وارد می دانم.
انتقادات از جانب طرفداران جناح اصولگرا مطرح نمی شه. به گمانم اکثر کسانی که دارند انتقاد می کنند به جناح اصولگرا انتقادات جدی تری را وارد می دانند.
تیپ استدلال های منتقدان با  استدلال های اپوزیسیون خارج کشور هم فرق داره و به نظر می رسه تغییرات رادیکالی مد نظر این دسته منتقدان نیست.
با توجه به شرایط منطقه ابدا به مصلحت نیست که حرکت رادیکالی صورت بگیره چون در این صورت امنیت کشور ممکنه به خطر بیافته.
اما با غر زدن نسبت به شرایط موجود هم که به جایی نمی رسیم. نظر من این هست که تنها راه حل منطقی در این شرایط تلاش برای ایجاد یک جناح سوم سیاسی در کشور در چارچوب قانون اساسی موجود هست. جناح سومی که  پایگاه اجتماعی اش  جنبش های اجتماعی دو دهه اخیر نظیر جنبش زنان,  جنبش حقوق زبانی، جنبش حفظ محیط زیست،  جنبش حمایت کودکان جنبش های کارگری و ... هست. این جنبش ها  نیروی عظیم اجتماعی دارند. اگر با هم ائتلاف بکنند به جایی می رسند.
اتفاقا الا شرایط برای چنین حرکتی مهیا هست. انصافا دوره روحانی هرچه قدر هم بدی داشته باشه این خوبی را داشته که به ما آزادی کافی در این جهت بده. زمان احمدی نژاد هزینه همین کار هم زیاد بود. قدر این آزادی نسبی را بدانیم و از آن سود ببریم.

من این حرف ها را چند سال هست که می گویم. در آستانه انتخابات امسال خوشبختانه دیدم که افراد بیشتری دارند به این موضوع فکر می کنند. بعد از این هرجا دیدم مقاله ای با این طرز فکر منتشر شده اینجا دوباره منتشر می کنم یا به آن لینک می دهم.
برای این که این رویه به جایی برسه باید سعی کنیم این یه ذره زمان و انرژی ای که برای کارهای سیاسی می گذاریم در جهت مناسب باشه و به هدر نره. در این راستا لازم هست حواسمان به بیراهه های زیر باشه:

1) غر زدن به وضع موجود کمک زیادی برای ایجاد آلترناتیو بهتر نمی کنه. غر زدن برای غر زدن ممنوع! انتقاد به قصد پروراندن آلترناتیوی فاقد آن نقص، آزاد!
2)  غرق نوستالژی نشویم. ما ایرانی ها اغلب گرفتار نوستالژی هستیم. در سال های اخیر هم این شبکه "من و تو" به این پدیده دامن زده! زمان شاه- چه به اندازه آن چه که صدا وسیما می گه بد بوده باشه چه به اندازه آن چه که شبکه "من و تو" می گه خوب بوده باشه- گذشته، تمام شده،  رفته و دیگه بر نمی گرده!  مهم امروز و فردا هست. اون قدر در گذشته غرق نشویم که امروز و فردا را از یاد ببریم.
3) به دعوای زرگری اصلاح طلبان و اصولگرا ها کاری نداشته باشیم. خیلی سنگ اصلاح طلبان را در مقابل اصولگراها به سینه نزنیم. باور کنید اگر من و شما مشکلی داشته باشیم این دوستان اصلاح طلب قدمی برای ما بر نمی دارند. (حتی از این جهت می شه گفت روی دوستان اصولگرا می شه بیشتر حساب کرد.) 
 به قول معروف برای کسی بمیر که دست کم برایت تب کنه!
4) از ترس داعش آزادی های مدنی محدود مان را به آسانی وا ندهیم! اگر جرئت دفاع از اقلیت ها را نداریم   دست کم  ما برای محدود تر شدن حقوق شهروندی اقلیت ها کف و هورا نکشیم!
5) خود را اسیر تئوری های توطئه رنگارنگ نکنیم. خود را مجبور اختیار نیروهای عجیب و سری توطئه گر داخلی و خارجی نبینیم. همه چیز به اختیار و خواست و اراده من و شما نیست و نخواهد بود. اما به اندازه وزن اجتماعی ای که داریم و تلاشی که می کنیم  و هزینه ای که حاضریم بپردازیم به نتیجه خواهیم رسید. گیریم کسانی هستند که می نشینند توطئه می کنند (که قطعا هستند) اما ما نه کم هوش تر از آنهاییم و نه دست و پا چلفتی تر!
6) بپذیریم که ایران کشوری متکثر هست و همه مثل ما فکر نمی کنند. ایده آل من شاید با ایده آل شما یکی نباشد، اما این نکته ما را با هم دشمن نمی سازد. چه بسا در مواردی با هم همنظریم و می توانیم به هم یاری برسانیم.
7) صبور باشیم و آهسته و پیوسته جلو برویم. اگر انتظار داشته باشیم که زود به نتیجه برسیم زود دلسرد خواهیم شد. وقت و انرژی محدودی برای این کار بگذاریم تا وسط کار نبُریم.
8) شبکه های دوستان خود را ایجاد کنیم تا به گاه عمل بتوانیم روی هم حساب باز کنیم. دست تنهایی  کار زیادی نمی شه کرد.
9) در جهت ائتلاف جنبش های مدنی موجود بکوشیم. وقت خود را صرف دعوا بر سر این که به طور مثال  "مبارزه برای حقوق زبانی مهم تر هست یا حقوق زنان"  یا "وقتی کودکان گرسنه اند چرا نگران انقراض حیوانات هستید" تلف نکنیم. اواخر دوره احمدی نژاد اون قدر وقت سر این بحث ها هدر رفت که اگر صرف جنبش ها می شد چه بسا ا همه شان بسی جلو تر می رفتند. بگذاریم هرکه در راستای خوبی که در اولویت می بیند حرکت کند هرچند ما دلیل اولویت آن را درک نکنیم. در عین حال سعی کنیم ائتلافی بین این جنبشها ایجاد شود که در هنگام لزوم در جهت اهداف مشترک هماهنگ عمل کنند.

پی نوشت: این آخری خطاب به کسانی هست که در جمع هایی هستند یا بوده اند به نظرشان خاص هست. مثل جمع  دانشگاه شریف یا جمع پزشکان و یا مدرسه البرز و یا مدارس سمپاد و.....
اصلا فکر نکنید همه دنیا-یا دست کم همه ایران- دور این جمع می گردد. نیروهای اجتماعی بسیار قوی ای خارج از این جمع های محدود وجود دارد. این پیش داوری را که اگر جنبشی پیشرو باشد حتما این جمع محدود شما سرآمد و هدایتگر آن خواهد بود دور بریزید. اتفاقا این جمع ها که از انواع و اقسام گزینش ها رد شده اند عموما محافظه کار تر هستند. conformistتر از متوسط جامعه هستند.
چون فکر می کنند خیییییللللیییی موقعیت ممتازی دارند می ترسند کاری بکنند که آن را از دست بدهند.
اگر دیدید این جمع هیچ همراهی ای نشان نمی دهد گمان نبرید که همراهی در جامعه نخواهید یافت. در جامعه بازتر از این جمع های محدود افراد شجاع تر و با فکر آزادتر و بازتر بسیار می توانید بیابید. به خصوص اگر پزشک هستید از نیروی  عظیم اجتماعی پرستاران و بهیاران غافل نشویدکه عموما بسیار شجاع و در عین حال دنیا دیده   هستند.
در بین خیل عظیم زنان خانه دار هم اقلیتی بسیار شجاع هستند. هرچند در اقلیت هستند اما چون تعداد خانم های خانه دار حدود ده میلیونی است همین اقلیت هم نیروی اجتماعی مهمی به حساب می آیند. باز نشسته ها همین طور. بیشترشان دیگه نگرانی از "گزینش" و امثال آن ندارند. می خواهند در باقی مانده عمر آزاده بزیند. وقت برای کارهای اجتماعی و سیاسی هم زیاد دارند. از این نیروها غافل نشوید و خود را محدود به جمع های خاص که در حرف بسیار روشنفکر می نمایند اما در عمل بسیار محافظه کارند نکنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اگر بودجه فرهنگی شهرداری ها درست خرج شود چه شود!

+0 به یه ن

دوستان عزیز!
به جای دعوا و یکی به دو بیایید دست به دست هم بدهیم تا کاندیداهای شایسته که داریم به شوراها راه یابند.
اگر چنین شود بودجه هنگفت شهرداری را در جهت بالا بردن سطح آگاهی مردم به کار می برند. اون وقت در انتخابات دیگر هم مردم اگاه دست به بهترین انتخاب ها خواهند زد.
مثلا از طریق تجهیز کتابخانه های عمومی و....
یا توزیع کتاب های مفید در مدارس. 
الان هم شهرداری ها به مدارس کتاب و ... اهدا می کنند اما لزوما کتاب هایی نیستند که به بالا رفتن آگاهی مردم بیانجامد. اگاهی از ان دست که دیدگاه آنها را چنان وسیع کند که بهترین انتخاب ها را بکنند.

در سال های اخیر کاملا قابل مشاهده هست که طبقه متوسط ایران خیلی مودب تر و از نظر اجتماعی مسئول تر شده اند. منظورم از طبقه متوسط طبقه ای است که برای تفریح شان-ازجنس مسافرت در داخل ایران و رفتن به کنسرت و کافی شاپ به همراه دوستان- خرج می کنند اما ویلای شخصی ندارند. این قشر به طرز محسوس در خیابان ها نسبت به غریبه ها مودب تر شده اند. نسبت به محیط زیست و حیوانات هم همین طور. نتیجه همون تفریحات جمعی است. از همدیگه یاد گرفته اند. درصورتی که اونهایی که به ویلای شخصی شان می روند و اونهایی که برای آن قبیل تفریح ها خرجی نمی کنند به همان حالت قبل مانده اند و تغییری در رفتارشان نمی بینیم. اگر اعضای شورای شهر افراد شایسته ای باشند فضاهای عمومی تفریحی و فرهنگی را گسترش می دهند به گونه ای که فرهنگ اون قشر متوسط گسترش پیدا کند. اگر چنین شود درصد بیشتری از مردم به حقوق دیگران و نیز مسایل محیط زیستی احترام قایل خواهند شد.

به خصوص در بین طبقه متوسط محبت به حیوانات خیلی بیشتر شده. یک جوری مد شده که وقتی سگ و گربه می بینند از دور "ماچ موچ" کنند. قبلا فریادمی زدند فرار می کردند. حتی برخی سنگ می زدند.
نتیجه همون پیک نیک و پارک رفتن های جمعی است.
هر چه پارک و جای تفریح جمعی بیشتر بشه. این رفتارهای اجتماعی بیشتر گسترش پیدا می کنه. دیگه مردم در پیله های خود نمی خزند و نسبت به غریبه ها گارد نمی گیرند. رفتارهایی نظیر دوبله پارک کردن و... نتیجه همین گارد گرفتن هاست. اگر مردم حس کنند ماشینی که می خواهند کنارش دوبله پارک کنند متعلق به خانم یا آقایی است که در پارک لاله ها وقتی چشم تو چشم شدند به هم لبخند زدند و تعارف کردند بفرمایید شما اول رد بشوید کمتر احتمال داره راه عبور و مرورش را با پارک دوبله سد کنند.

شهرداری ها بودجه هنگفتی هم برای مسایل فرهنگی دارند. به خصوص تهران که اقیانوس هست. اما شهردارها در حال حاضر این بودجه ها را بیشتر صرف تبلیغ برای خودشان می کنند. اگر شورای شهر را آدم حسابی ها تشکیل بدهند اون بودجه هم صرف اعتلای فرهنگی و اجتماعی شهروندان خواهد شد. این هم یک دلیل دیگه برای این که رفتار شهروندی از این که چه کسانی در شورای شهر رای می آورند متاثر می شه.

در حال حاضر از هرچند تا بیلبورد شهرداری که توصیه های اخلاقی شیربرنجی می ده، یکی دو موردش هم حرف حساب مفید باشه مردم اون قدر از ریا کاری شهرداری دلزده هستند که برای دهن کجی هم که شده می آیند برعکسش را می کنند

من خودم هر وقت بیلبورد شهرداری را می بینم که می گه از دستفروش ها خرید نکنید از لجشان همون روز می روم از دستفروش ها خرید می کنم. دستفروشی نکنند پس چه کنند آقای شهردار؟! از دیوار مردم بالا بروند؟! یا مثل پینه دوز داستان "پینه دوز و شاه عباس" پاپلی یزدی ...... (بروید داستان را خودتان بخوانید.) شهرداری باید محل هایی مناسب برای دستفروش در محلات درست کند نه آن که بیافتد به جانشان.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قانون کار

+0 به یه ن

این مقاله را ببینید. در مورد لایحه تغییر قانون کار هست. از قرار معلوم دارند قانون کار نسبتا پیشرویی را که در سال   1325
(دوران طلایی نسبتا دموکراتیک ایران پس از دیکتاتوری رضا شاه و قبل از تثبیت دیکتاتوری محمدرضاشاه) تصویب شده می خواهند عوض کنند و مناسبات کارگر و کارفرما را ببرند به اوضاع و احوال استثماری قرن 19  میلادی.
جای  گریه دار (یا شاید هم "پوزخنددار") ماجرا هم این هست که بنا به تحلیل مقاله-که گمان می کنم درست هست- هیچ فرقی بین جناح موسوم اصلاح طلب و جناح موسوم به اصولگرا در این روند واپس گرا نیست.  از زمان هاشمی رفسنجانی تا روحانی هر چهار دولت به یک شکل در مورد حقوق کارگران به صورت واپسگرا عمل کرده اند.
مخاطب  وبلاگ  مینجیق بیشتر دانشجویان، مهندسان و خانم های خانه دار طبقه متوسط هستند. شاید به نظر برسد مصائب کارگران دغدغه مستقیم ما نباید باشد. اما همه ما ساکنان یک کشتی هستیم و بد نیست بدانیم سر باقی کشتی نشینان چه بلایی می آید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جناح سوم

+0 به یه ن

از این اصلاح طلب ها هم درست مثل جناح اصولگرا خسته شده ام.
اپوزیسیون  های گوناگون سیاسی موجود هم از هر دو بدترند!

واقعا باید به فکر ایجاد جناح سیاسی سومی در چارچوب قوانین موجود باشیم.
این جریان های اجتماعی مختلفی که داریم (مدافعان حقوق زبانی مدافعان حقوق زنان مدافعان حفظ محیط زیست مدافعان حقوق کودکان ، معلولان، اقلیت های مذهبی مدافعان حقظ میراث فرهنگی, انجمن های مردمی گوناگون حامی مستمندان و مستضعفان و....) نیروی عظیم اجتماعی هستند. عملکردشان هم نسبتا قابل قبول بوده. اینها جمع بشوند و متحد بشوند و حول منشوری توافق کنند می توانند جناح سیاسی سومی تشکیل دهند. جناحی که از این دو جناح موجود و همچنین اپوزیسیون به مراتب بهتر هست.

نمی خواهم بگویم جناح سوم بی ایراد خواهد بود. قطعا دسته گل زیاد به آب خواهد داد.  ولی از این دو بهتر می توانند باشد. به علاوه اگر این دو ببینند یکه تاز میدان نیستند و نگاه و دید تازه ای در میدان هست سعی می کنند شعارهای خود را به درخواست عمومی نزدیک تر سازند

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اجرای ارکستر فیلارمونیک تبریز

+0 به یه ن

فردا و پس فردا ارکستر فیلارمونیک تبریز در سالن پتروشیمی اجرا داره. سمفونی شماره 40 موتزارت به اضافه کنسرتو برای کلارینت و ارکستر

با ایفای بیانی مدرن از یک قطعه موسیقی فولکلوریک آذربایجانی

رهبر ارکستر: یاشار شادپور / کنسرت مایستر: الیاس نیکو


برای اطلاعات بیشتر و خرید بلیط به این سایت مراجعه کنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سپاسگزاری

+0 به یه ن

هفته گذشته روز دوشنبه بیستم مهرماه 1394 حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر پدر (پروفسور یعقوب فرزان، استاد پیشکسوت دانشکده فنی (عمران) دانشگاه تبریز) از میان ما زمینیان پرکشیدند. در مورد داغ از دست دادن پدر بسیار شنیده بودم اما تا به امروز هرگز عمق آن را نمی توانستم تصور کنم. در این سال های وبلاگ نویسی من از پدر بارها یاد کرده ام. خوانندگان قدیمی وبلاگم کمابیش با روحیه و منش پدر از طریق این وبلاگ آشنا بودند. در فرصتی که وضع روحی بهتری داشته باشم باز هم خواهم نوشت. اما اینجا می خواهم از عزیزانی که در این روزهای سخت کنار من و خانواده ام بوده اند تشکر کنم. روحیه مرا می شناسید. برای مصلحت اندیشی از کسی تشکر  و قدردانی نمی کنم و نخواهم کرد. برای جلوگیری از گله گذاری های احتمالی هم نام کسی را در فهرست قدردانی ها نمی چپانم و نخواهم چپانید. آن چه در زیر می خوانید حرفی است که مستقیم از دل بر می آید.

اول از همه از دو دایی عزیزم -که کم از برادر  ندارند- و از دختر عموو دختر خاله ام-آن نازنین ترین نازنین ها-  تشکر می کنم. همچنین از همسر دایی عزیزم که از خواهر نزدیک تر و فداکار تر هست و دختر بی همتایشان -آن شیرین ترین شیرین ها- تشکر می کنم. از خانواده میرزایی( پری خانم عزیز و دو فرزند برومندش) تشکر می کنم. از خانواده زرین تن و از خانواده نبوی سپاسگزارم.  از دخترعمه مادرم و فرزند برومندش ممنونم. از یار قدیمی پدر جناب آقای دکتر جمشیدی تشکر می کنم. محبت ها و لطف های این عزیزان در سال های بیماری پدر و در این روزهای خداحافظی چنان زیاد و متنوع بود که برشمردن تک تک آنها درازتر از شاهنامه خواهد بود. همین طور از خاله هایم  (خاله شایسته و خاله نیکو)و دخترخاله هایم  (لادن و پریناز) و عموهایم (عمو ستار و عمو مسعود) که از راه دور و از آن سوی آب ها با من همدردی کردند سپاسگزارم.  از "ایران خاله جان" (خاله پدربزرگم) که قدم روی چشم ما گذاشتند و در مراسم شرکت کردند و مثل همیشه با حرف های محبت آمیز ما را دلگرم ساختند بی نهایت ممنونم.
از دوست عزیز دکتر ساسان مهربان که برای همدردی از راه دور تشریف آوردند و همواره چه در شادی ها و چه در غم ها مایه دلگرمی بوده اند و هستند سپاسگزاری می کنم.  همین طور از خانم دکتر ناصح زاده  (حبیش خاله مهربان) که از راه دور آمدند تشکر می کنم. از  همسایگان مهربانمان خانم خردمندی و خانواده مشک آبادی که در هفته گذشته در کنار من و مادرم بودند بینهایت سپاسگزارم. از خانواده همسرم که  در مراسم شرکت کردند و با مهر و محبت خود باعث دلگرمی من و همسر و مادرم در این ایام سخت شدند سپاسگزارم. به خصوص که از راه دور و از کرج و اردبیل تشریف آورده بودند. این لطف و محبت بی ریا ئ بی چشمداشت شان را هرگز فراموش نمی کنم.
از عزیزانی که ترتیت خداحافظی واپسین پدر از خانه معنوی اش یعنی دانشکده عمران دانشگاه تبریز را دادند به خصوص  جناب آقای دکتر اعلمی،  معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشگاه تبریز و جناب آقای دکتر تقی زادیه، ریاست محترم دانشکده عمران دانشگاه تبریز کمال تشکر را دارم. از کلیه همکاران و یاران قدیمی پدر که در مراسم شرکت کردند سپاسگزارم.  برخی از این همکاران قدیمی خود از صاحبان مجلس سوگواری پدر بودند و کم از اعضای درجه خانواده در عزاداری نداشتند. از تمامی دانشگاهیان که در این مراسم خداحافظی واپسین حضور داشتند متشکرم. برخی از آنها دانشجویانی بودند که سال ها بعد از بازنشستگی پدر به این دانشگاه آمده بودند و طبعا از نزدیک پدر را نمی شناختند.
از همکاران و دانشجویان پدر در گروه عمران دانشگاه شبستر نیز سپاسگزارم. در سال های اخیر  پدر همیشه از مصاحبت با دانشجویان و همکاران جوان خود در این دانشگاه نشاط می گرفت. به خاطر دارم چند ماه پیش پدر با یکی از همکارانش در این دانشگاه صحبت می کرد. من نمی دانستم کسی که تلفن زده کیست. گمان کردم خواهرم زنگ زده! بعد که متوجه شدم یکی از همکاران هست گفتم از محبتی که در صدایت بود گمان کردم خواهرم هست. جواب داد مگر فرقی هم دارد؟!  کسانی که پدرم را می شناسند می دانند اهل "زبان بازی" و ابراز محبت بی پایه و اساس نبود. تا کاملا از اعماق دل بر نمی آمد بر زبان نمی راند. از این عزیزان برای همراهی در سال های آخر و هم بابت شرکت در مراسم سپاسگزارم.
از جامعه مهندسین و دانشجویان و فارغ التحصیلان دانشکده فنی که با شرکت در مراسم و ارسال گل و هدیه برای شادی روح پدر موجب تسلی خاطر ما بودند بی نهایت سپاسگزاریم. همینجا مراتب سپاس مادرم را نیز از ایشان اعلام می دارم. به خصوص از انجمن فارغ التحصیلان مقیم کانادا و مقیم آلمان و اطریش که با ارسال پیام تسلیت و ارسال گل موجب دلگرمی ما شدند  از سوی خانواده تشکر می نمایم.

حال می خواهم از دوستانم تشکر کنم. اول از همه از خانم پیله رودی مهربان. گویی مهر و محبت این بانو را حدی نیست. اگر او نبود من زیر بار غم می شکستم. همین طور از فرزند برومدش اوژن عزیز که در نوجوانی به اندازه یک مرد سالخورده مسایل انسانی را درک می کند و چون مردی پخته در صورت لزوم تکیه گاه می شود. همین طور از دوستان هم مدرسه ای ام  از اول ابتدایی تا دانشگاه تشکر می کنم. در روزهای سخت مثل کوه پشتم بودند. هر کدام به نوعی. به خصوص تشکر می کنم از لاله مهربانم، آتوسای نازنینم، صنم (های) نازنینم، سپیده  (های)مهربانم، مریم (های)دوست داشتنی ام، پریسای پریخویم، سحر (های) مهربانم، نگار (های) دوست داشتنی ام، پروانه وفادارم، بهاره عزیزم، بهارک پرمهرم،  مینوی نازنینم، مهردخت خوب و صبورم، شادی مهربانم، سیمای مامانم (لقب سیما در دانشکده "مامان" بود!)، شبنم دوست داشتنی ام، سولماز (های) مهربانم، ناردین نازنینم، زهره همدلم،  فرناز خوبم، حوری وش نازنینم، لیلا (های) مهربانم، رعنا دوست داشتنی ام، غزال مهربانم، زهرای خوبم، محدثه دوست داشتنی ام، سالومه خوبم، نعیمه عزیزم، شیوای خوبم، زمرد قشنگم، لینا مهربانم، سمیرا (های) خوبم، هاله خوبم، لیدای نازنینم، نسترن قشنگم، هایده مهربانم، آرزوی خوبم، نازیلای مهربانم، آیدا ی بامرامم، صفای باصفایم، زرین خوبم، رویای مهربانم، افرای نازم، سهیلای خوبم میترای مهربان و سایر دوستان عزیزم.  (ترتیب خاصی در اسم ها نیست. هر کدام به نوع خاص خودشان مایه دلگرمی بودند.)همین طور از همسر لاله, بابک عزیز و همسر آتوسا، علیرضای مهربان بابت همدردی تشکر می کنم. علاوه بر این که این دوستان هر کدام به نوعی در کنارم بودند و با محبت ها و همفکری ها و همدردی هایشان در لحظات سخت کمکم کردند روح جمعی دوستان مدرسه شهید توانا یا نمونه پروین (مدرسه ابتدایی مان) هم تحسین برانگیز بود و هم به من انرژی عجیبی داد. از آنای عزیزم و همسرشان بی نهایت سپاسگزارم. مانند همیشه با روش های دلداری دادن ابتکاری خود در تسکین درد من موثر بودند.  از سمیرا وشیمای عزیز هم بابت مهربانی هایشان ممنونم. ابتدا می خواستم از نیلوفر و سمیرا و شیما ی عزیز در بخش همکاران تشکر کنم اما دیدم این عزیزان بیش از همکار هستند.  همین طور می خواهم از آن دوست عزیز که با نام مستعار "شمس" اینجا پیام می گذارد به طور تشکر کنم. به عنوان یک دوست همیشگی. وهمین طور از مادر مهربانش. همدلی هایشان بسیار گرمابخش بود.

از آقای قابچی معلم هندسه عزیزمان در دبیرستان که بعد از شنیدن خبر با من تماس گرفته بودند بسیار سپاسگزارم. تلفن ایشان موجب دلگرمی من شد. همین طور از مدیر عزیز دوره راهنمایی مان خانم مذنب خدایی بابت پیام مهرشان تشکر می کنم.

از کلیه همکارانی که با فرستادن پیام تسلیت موجب تسلی خاطر من و همسرم شدند کمال تشکر را دارم. به خصوص از ریاست محترم پژوهشگاه سپاسگزارم که با وجود مشغله های بسیار در همان روزهای اول که خبر را شنیدند با مهر پدرانه ای با تماس تلفنی مرا خوشنود ساختند. از جناب آقای دکتر علیشاهیها معاونت پژوهشی به خاطر پیام تسلیت شان سپاسگزارم. همین طور از سرکار خانم ارفعی که با پیام های  از دل برآمده به من محبت داشتند تشکر می کنم.  از آقای مهندس بهزادی معاونت محترم مالی نیز بابت همدردی تشکر می کنم.
همین طور از همکاران عزیز درگروه فیزیک دانشگاه شهید مدنی تبریز و دانشکده فیزیک دانشگاه تبریز که در ایام سوگواری در کنار ما بودند تشکر می نمایم.
 از دانشجو یان عزیزمان سپاس ویژه دارم که در این ایام سخت با نگاه های پرمهرشان  کنارم بودند.

از علی آقای مهربان هم که بی چشمداشت در روزهای سخت در کنارمان بود ممنونم.

از تمامی دوستان و آشنایان و بستگان که در مراسم شرکت کردند و یا با تماس تلفنی و یا ارسال پیام یا ارسال گل با ما همدردی کردند تشکر می کنم. در تبریز رسم هست که دوستان و آشنایان برای شادی روح متوفی به انجمن های خیریه شهر کمک مالی می کنند. به لطف دوستان و آشنایان و بستگان کمک های قابل توجهی جمع شد که باعث خوشحالی روان پدر خواهد بود. از همگی سپاسگزارم.
از خوانندگان عزیز وبلاگم که همدردی کردند سپاسگزارم. یاران قدیمی مینجیق بعد از این سال ها به نوعی جزو بسنگان من حساب می شوند.


هرچند رسم نیست (اگر هم باشد من خبر ندارم) اما در انتها می خواهم از کارکنان بیمارستان هایی که پدر در آنها بستری بود تشکر کنم: بیمارستان شهید قاضی تبریز و بیمارستان استاد شهریار تبریز. از کلیه پزشکان، پرستاران، بهیاران، کارمندان این دو بیمارستان که با عشق و علاقه در روزهای سخت به کمک پدرم شتافتند ممنونم. همین طور از سایر بیماران این بیمارستان ها و همراهان آنها که ناخواسته باعث اذیت و آزارشان شدیم عذر می خواهم و حلالیت می طلبم. پدر در همه عمر آزاری به کسی نرساند و بسیار شرمنده بود که ناخواسته موجب ناراحتی برخی از بیماران و همراهان آنها در بیمارستان شده است. از این که با صبر و شکیبایی و گذشت تحمل کردید و خم به ابرو نیاوردید ممنونم. اجرتان با خدا! امیدوارم زودتر بیمارتان شفا یابد.
اگر فکر می کنید محبت و انسانیت از جهان رخت بربسته سری به بیمارستان شهید قاضی بزنید.  از همه پزشکان و پرستاران وظیفه شناس این بیمارستان سپاسگزارم. بهیاران این بیمارستان بسی بیشتر از وظیفه عمل کردند. با عشق به بیماران رسیدگی می کردند.  به هر قیمتی که شده تلاش می کردند روحیه بیماران را بهبود بخشند. چنان با بیماران رفتار می کردند که گویی یکی از اعضای خانواده خود روی تخت بیمارستان خوابیده.
خوانندگان وبلاگم نظر مرا در مورد "شعار قانونگرایی" می دانند. من منتقد شدید این شعارم. به عنوان مثال رجوع کنید به این نوشته ام با عنوان "قانون مداری آلمانی ها". معتقدم تا وقتی فرق قانونی که بعد از بررسی های بسیار برای رفاه حال شهروندان وضع می شود و حرف زوری که جناب رئیس بر ای نفع شخصی یا خودنمایی از روی هوی و هوس تحمیل می کند ندانیم کوبیدن بر طبل قانون مداری در واقع نتیجه ای  جز تثبیت استبداد شرقی نخواهد داشت. در بیمارستان شهید قاضی ضوابط و قوانین بیمارستان، مانند آلمان و کشورها پیشرفته شمال اروپا, از روی حساب و کتاب وضع شده بودند نه از روی هوی و هوس.  نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم. هر محدودیت قانونی که بود لازم بودو حکمتی داشت. محدودیت بیش از آن هم نبود. در نتیجه ما هم به عنوان بیمار یا همراه سعی می کردیم به آن قوانین احترام بگذاریم چون می دیدیم به نفع جمعی ماست. اجرای قانون هایش عاشقانه بود. عشق شرقی که نظیرش را در آن کشورهای پیشرفته قانون مدار غربی  گمان نمی کنم  به سادگی بیابید.
 هرچند صحبت از مادیات و پول کردن در چنین نوشته هایی ناپسند شمرده می شود اما سرزنش را به جان می خرم و از  این که در این بیمارستان (که البته دولتی) بود به بیماران به چشم وسیله پول درآوردن نمی نگرند تشکر می کنم. هزینه های بیمارستان شهید قاضی بسیار کمتر از آن بود که انتظار داشتیم. پدر از این موضوع بسیار خوشحال شد. به وی گفتم هر هزینه ای فدای یک تار موی تو. طبق معمول جواب داد "خلق هاردان گتیرسین؟!" منظورش این بود که گیریم من امکان مالی دارم که هزینه بیشتری بپردازم بقیه پس چی؟
همین طور به لحاظ بهداشتی و تمیزی این بیمارستان و همین طور بیمارستان استادشهریار نمونه بودند. حتی فرد وسواسی چو من از این جهت آنجا راحت بودم. مرتب به نظافت بیمارستان رسیدگی می شد و همه جا مایع ضدعفونی کننده دست موجود بود.
جا دارد از سرکار خانم دکتر صناعتی، پزشک معالج پدر و بزرگ بانویی که در سایه مدیریت ایشان بیمارستان شهید قاضی چنین خوب اداره می شود تشکر کنم. اگر مدیریت ایشان این گونه قوی نبود کارمندان درجه یکی چون آنان که از آنها یادکردم در این بیمارستان نمی ماندند. همین طور از خانم قاسمی سوپروایزر با کفایت بیمارستان کمال تشکر را دارم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش پنجم

+0 به یه ن

تا سه شنبه برنامه ورزش و رژیمم رو به راه بود اما سه شنبه عصر آمدم تبریز. بقیه اش را هم می توانید حدس بزنید. دیروز دوستان دبستانم را دعوت کرده بودم. برخی را بعد از سی سال می دیدم. دوستی های زمان مدرسه حکایت عجیبی داره. بعد از سی سال که می بینی انگار هیچ عوض نشده. بلافاصله همان صمیمت برقرار می شه و حرف هایی به هم می زنید که در زندگی به کمتر کسی گفته اید و خواهید گفت! انگار نه انگار سی سال گذشته و سالهاست همدیگر را ندیده اید. ولی واقعیت آن هست که سال ها گذشته. سال های طولانی فراز و نشیب. اگر زمانی روی یک نیمکت می نشستید و هر شب یک مشق را می نوشتید حالا سبک زندگی تان، دغدغه هاتان  نگرش تان به زندگی و ....زمین تا آسمان با هم فرق دارد. با این حال این همه اختلاف مانع از آن نمی شود که صمیمیت حس کنید.
در ضمن اون "استریوتایپ" در مورد خانم های تبریز، به خصوص خانم های خانه دار تبریز، مثل اغلب استریوتایپ های دیگه دنیا هیچ درست نیست. دست کم بین دوستان دبستان من درست نیست! منظورم اون استریوتایپ هست که می گه خانم های تبریز اهل پز دادن و حرف درست کردن و لنگه ابرو بالا انداختن و  .... هستند. دوستان من که خیلی صاف و باصفا هستند. روز به یادماندنی ای برای من بود.
امروز هم تولد بابامه. هشتادمین سال تولد.
:)
خلاصه حسابی خوش می گذره. فردا هم یه برنامه جالب دیگه داریم. اگه خوب پیش بره مفصل گزارشش را می دهم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش چهارم

+0 به یه ن

از این که گزارش چهارم را دیر می دهم خیلی عذر می خواهم. هفته پیش ورزشم به راه بود. اما دو روز آخر حسابی پر و پیمان خوردم. یه روزش که با دوستان قدیم قرار داشتیم. جمعه هم کوه رفته بودیم. دیگه این موارد آدم نمی تونه بگه رژیم لاغری دارم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش سوم

+0 به یه ن

ببخشید که دیر گزارش می دهم
هفته پیش فرصت زیادی برای آشپزی نداشتم و درنتیجه رژیم غذایی ام کمی تا قسمتی از دستم در رفت! اما در ورزش ثابت قدم بودم! جز روز چهارشنبه که فرصتی پیش نیامد! امیدوارم شما در پیشبرد طرح همه با هم منضبط تر از من بوده باشید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گزارش دوم

+0 به یه ن

من تا سه شنبه ظهر مطابق برنامه عمل کردم اما بعد از ظهرش رفتیم همدان. در سفر هم که می دانید همه برنامه ها به هم می خوره. از فردا بر می گردم به برنامه
مهمان دانشگاه بوعلی سینای همدان بودیم. عجب دانشگاه قشنگی دارند. دانشگاه دریاچه داره. دانشکده علوم هم معماری خیلی خاص و زیبایی داره. اصلا همدان در شهرسازی و معماری صاحب سبک هست. (دیروز روز معمار بود. روز معمار مبارک!)

لالجین هم رفتیم. شهر سفال هست. ساکنین آن اغلب ترک هستند. این شهر در سال های اخیر از راه همین صادرات سفال و همچنین فروش سفال به توریست ها خیلی ترقی کرده. در طرح هاو تکنیک های سفال هم نوآوری های متعددی داشته اند. قابل تحسین  هست.
در استان  همدان چهار قوم ترک و فارس و لر و کرد کنار هم زندگی می کنند. یهودی ها هم بودند که البته اغلب مهاجرت کرده اند و اکنون جمعیتشان در استان همدان خیلی کم شده. برای بازدید آرامگاه استر هم رفتیم. این مکان برای کلیمیان بسیار مقدس هست. استر ملکه یهودی هخامنشی بوده. یکی از کتاب های مقدس یهودیان هم کتاب استر نام دارد. ای کاش سرمایه گذاری بهتری شود تا این آرامگاه بتواند توریست و زائر یهودی جذب کند. خیلی برای یهودی ها مذهبی این مکان مهم هست.

به گنبد علویان هم رفتیم که بسته بود. گنبد علویان اواخر دوره سلجوقی بنا نهاده شده و از نظر معماری اثری ارزشمند هست. من خیلی به دوره تاریخ ایران از زمان سلجوقی تا اول صفوی علاقه مندم. دوره ای است که به عقیده من پایه های فرهنگ ایرانی -آن گونه که امروز می شناسیم در آن بنیان نهاده شده است. اما این دوره در سیاست های فرهنگی دولت های صد سال اخیر چندان جایی ندارد.  نه فیلم و سریالی در مورد این دوره ها می سازند نه در کتب درسی آن چنان که باید به این دوره ها می پردازند نه در بروشورهای توریستی خیلی به آثار آن دوره بها می دهند  نه بودجه چندانی برای مرمت آثار آن دوره اختصاص می دهند..... با این که در جابه جای ایران از این دوره آثار تاریخی می بینیم. شعرای بزرگ  عمدتا مال این دوره اند. هنر های مختلف ایران در این دوره تکوین یافته اند اما مورد بی مهری دولتیان قرار می گیرد. به زور می خواهند ریشه های  فرهنگ ایران را به زمان ها و مکان ها دیگر گره بزنند اما توی ذوق می خورد از بس که این گره زدن  زورکی هست.. ردپای فرهنگی که در این دوره شکل گرفته در زندگی روزمره مردم این دیار بارز هست.  مردم به طور سنتی از میراث این دوره  پاسداری می کنند. خیلی نیاز به کار مستشرقان و .... حس نمی شود. برای بخشی از مردم این سرزمین پاسداشت از میراث آن دوره بخشی از زندگی است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ][ 5 ]