آواز قوی کیومرث پور احمد

+0 به یه ن

حتما به گوشتان خورده که زنده یاد کیومرث پوراحمد با نام مستعار حمید حامد یک رمان به اسم «همه ما مقصریم» نوشته. به تازگی ناشر رمان فاش کرده که حمید حامد همان پوراحمد هست و برای ایرانیان مقیم ایران دانلود آن را رایگان اعلام کرده. دیشب حدود صد صفحه از رمان را یک ضرب خواندم.
موضوع داستان فانتزی ای است در مورد روند رو به رشد روستایی محروم در دهه چهل. اگر بی دقت و سرسری رمان را بخوانید یک تصویر رویاگونه از دهه چهل به شما دست می دهد. بنابراین توصیه می کنم یا رمان را نخوانید یا اگر می خوانید با دقت کامل و با ذهن تحلیلی بخوانید. اگر سرسری بخوانید یک نوستالژی کاذب نسبت به دهه چهل خواهید یافت. این نوستالژی در ایران ۱۴۰۲ که در آستانه تحولاتی بزرگ هست بسیار مضر خواهد بود. برعکس آن که پادشاهی خواهان می گویند آینده ما در گذشته دهه چهل نیست! دهه چهل اگر سراپا ایراد نبود به آن چه که ختم شد ختم نمی شد.
بگذارید از اولش شروع کنم. یک کم حساب کتاب کنیم. تعداد روستاهای محروم در دهه چهل بسی بیشتر از تعداد استادان دانشگاه در آن دهه هست که به روستاها تبعید می شدند. در نتیجه عموم روستاها یکی مثل «عمو یاور» نداشتند که دخترهای مستعدشان را اون طوری پروبال دهد و از آنها یک ادیب بسازد! این درست هست که روستاهای ما در دهه چهل پر از استعدادهایی مثل «ماه جهان» بودند اما بسیار کم اتفاق می افتاد که یکی مثل عمو یاور در روستا باشد و از او آن شخصیتی را بسازد که در رمان می بینیم. بیشترشان در سن زیر ۱۵ شوهر داده می شدند و اگر زیر زایمان های مستمر نمی مردند در ۴۰ سالگی تبدیل به پیرزن هایی می شدند که سبک زندگی مردسالارانه روستا را -با همان هوش سرشار ماه جهانی- در حلقوم نسل جدید دختران روستا می کردند.
شاید بگویید در اواخر دهه چهل و اوایل پنجاه دانشگاه هایی ما پر بودند از جوانان مستعد روستا که اصرار داشتند(به خاطر فضای چپ آن زمان) که ریشه های روستایی خود را برجسته کنند. پدر من اون زمان استاد دانشگاه بود و طبعا من این را خوب می دانم. آن قدر خوب می دانم که بدانم اتفاقا به همان دلیل چپگرایی فضای ان زمان آن دانشجویان فاش نمی کردند که نیمه ای از ریشه روستایی شان خان نیمه شهری -نیمه روستایی بود! روستازاده های معمولی (جز خانزاده ها) کمتر فرصت رشد از این دست می یافتند.
دوم آن که درست هست که سپاه دانشی ها در دهه چهل و پنجاه شاهکار آفریدند اما اغلب شان فرزند فلان ارتشی درجه دار یا معاون وزیر با ویژگی های آرش داستان نبودند! اتفاقا بیشترشان که در روستاها معجزه کردند جوانان چپگرا بودند. این روزها مرتب از جوانان چپگرای آن روزگار انتقاد می شود. یکی از منتقدان هم اتفاقا خود من هستم. اما باید انصاف داشت. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی. این قبیل کارهای اصلاحی در روستا عموما به دست جوانان چپگرا انجام می شد نه توسط جوانانی با پیش زمینه خانوادگی آرش داستان! اصلا امثال آرش در کشور چند نفر بودند!؟ قطعا، بسی کمتر از تعداد روستاهای محروم آن زمان! روش عمران و آبادی روستاهای کشور دست خط گرفتن از نخست وزیر وقت توسط پارتی بازی مادر متنفذ نیست!! این که می شود همان روش احمدی نژادی که این همه پیف پیف اش کردیم!
مگه می شه آن همه روستای محروم را یکی یکی با دست خط نخست وزیر آباد کرد!؟ روش های پوپولیستی از این دست را باید گذاشت کنار. به این روش ها نباید دل بست. روش های اصولی را باید برگرفت.
خلاصه اگر رمان را میخوانید سرسری نخوانید. از این قبیل تحلیل ها بکنید.
آهان! یک چیز دیگه! نویسنده این ملاحظه را کرده که روستایی ها در مسایل فقهی از طیف بازاری زادگاهش اصفهان یا تهران و..... آزاد تر رفتار و عمل می کنند. این مشاهده درست هست. اما تعبیری که کرده و در داستان به صورت فانتزی آورده درست نیست. اگر می خواهید یک برداشت عمیق تر در مورد این تفاوت بین شهری و روستایی (و من اضافه می کنم عشایر) داشته باشید کتاب «عرف و عادت در عشایر فارس» نوشته زنده یاد «محمد بهمن بیگی» را بخوانید. قضیه آن نیست که دررمان نمود می یابد. در نقاط محروم تر چون آموزش فقهی سبک تری داشته اند راحت تر با آن کنار می آیند. اما عوضش با ارادت بیشتر به برخی شخصیت های مذهبی نظیر ابوالفضل یا معادل های سنی آن .... جبران می نمایند. حالا روستای مورد نظر داستان با حضور «عمو یاور» (استاد دانشگاه تبعیدی که یار غاردکتر مصدق و دکتر سنجابی بوده) شاید فرق داشته باشد. اما به هر حال حتی حضور محمدبهمن بیگی (که قطعا کم از عمو یاور این داستان نداشته) نتوانسته آن تغییر مورد نظر نویسنده را در بین عشایر فارس به وجود آورد. برای همین برخی تعابیر نویسنده را درمورد سهل گرفتن فقهی مورد روستایی فانتزی غیرواقعی می دانم.
پی نوشت:
یک رمانی هست به نام «سهم من» نوشته پرینوش صنیعی. رمان پرخواننده ای بوده است. از بین خانم های متولد پیش از دهه پنجاه هر که می خواند می گوید انگار سرنوشت همنسلان مرا نوشته. این اتفاقی نیست! خانم صنیعی یک سری مطالعات جامعه شناسی در مورد زنان آن نسل داشته. آمار و ارقام را که دیده باخود گفته که بهتر است یک داستان بنویسد تا نشان دهد این آمار و ارقام (درمورد مسایلی نظیر ترک تحصیل و سن ازدواج و آمار زندانیان سیاسی و....) در زندگی چگونه نمود می یابد. با این نگرش، نشسته این رمان را نوشته. رمان به ظاهر درددل و غرولند های یک زن میانسال هست اما در واقع بسی بیش از ان هست. تحلیلی عمیق جامعه شناسانه است بر آن چه بر چند نسل گذشته. برای همین هم هست که این همه خواهان دارد.
رمان «همه ما مقصریم» نوشته زنده یاد کیومرث پور احمد با نام قلمی حمید حامد ابدا و به هیچ وجه از این جنس نیست. روستایی که ترسیم می کند روستای تیپیکال دهه چهلی نیست. بلکه فانتزی هست.
خیلی احتمالش کم هست که یکی مثل عمو یاور و بعد هم یکی مثل آرش از یک روستای واحد سردر‌آورند. البته اگر با یک احتمال خیلی ناچیز این دو از یک روستا سردر می آوردند اتفاقاتی مشابه آن چه که در رمان افتاده می افتاد! دده های بالقوه و «ماه جهان» های بالقوه تقریبا در همه روستاهای ما وجود داشتند. گاهی بیش از یک نفر. 
اگر می خواهید یک مقدار بیشتر روستاهای آن زمان را بشناسید کتاب های «شازده حموم» آقای دکتر پاپلی یزدی را ببینید. البته پاپلی هم یک مقدار قسمت های فانتزی قضیه را پررنگ تر کرده ولی باز از داستان پوراحمد کمتر فانتزی گونه هست.

اگر رمان «سهم من» بر اساس آمار و ارقام جامعه شناسانه نوشته شده رمان «همه ما مقصریم» حاصل تنها ذهن خلاق نویسنده هست. به عنوان رمان بسیار جذاب هست اما از دل آن نمی توان نتایج جامعه شناسانه یا سیاسی گرفت. چنین نتیجه ای از دل آن گرفتن ما را به بیراهه رهنمون می شود. در ظرف دو سه روز آینده جریان های سیاسی گوناگون سعی خواهند کرد که از رمان زنده یاد پوراحمد چنین استفاده ای ببرند. خودش هم که نیست که شفاف سازی کند. الان ما ایرانی ها در مقطع حساسی ایستاده ایم. غرق شدن در فانتزی ها و دوباره به مقطعی از گذشته بازگشتن می تواند هزینه ای زیادی روی دست ملت و آیندگان بگذارد. از ما گفتن!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]