رده بندی کشورها از نظر فساد

+0 به یه ن

در سایت زیر، می توانید بر اساس معیاری که توضیح داده شده، رده بندی کشورها را از نظر فساد مالی ببینید.

https://en.wikipedia.org/wiki/Corruption_Perceptions_Index

جالب است که کشور نفت خیز نروژ - که در دهه ۷۰ میلادی نفت را ملی کرده است، پنجمین کشور سالم دنیاست.

از این جهت تاکیدمی کنم چون در سال های اخیر یک عده اقتصاددان (که برای خودشان بروبیایی و مریدانی هم به سبک همیشگی ایرانیان راه انداخته اند!) دور برداشته اند که مشکلات ما از نفت هست. این وسط دو تا فحش هم حواله زنده یاد مصدق می کنند. شاید بگید که نمی توان یک کشور از اروپای شمالی را با کشورهای نفت خیز منطقه خودمان مقایسه کرد. اتفاقا، بنا به این سایت، کشورهای عربی نفت خیز هم در منطقه (همانند کشورهای غیر نفت خیز عربی) به لحاظ فساد مالی وضعیت خیلی بهتری از کشور ما دارند!

این در جواب این که برخی تحلیلگران با سفسطه های دهان پرکن مشکلات ما را به موهبت نفت خیزی کشور و دفاع جانانه مصدق از حقوق ملت ایران در زمینه نفت نسبت می دهند. تشخیص هایی که این تحلیلگران روی بیماری اقتصادی ایران می گذارند بی شباهت به حکایت آن طبیب ناحاذق نیست که هر منزل که می رفت می دید چه خورده اند و علت بیماری را همان معرفی می کرد. مثلا می دید گوشه پوست خربزه افتاده و می گفت علت بیماری خربزره خوردن است. روزی به خانه ای رفت و جز پالان خر چیزی دور وبر ندید. پس گفت «بیمار خر خورده است!»

و اما خطاب به آنان که دم از برتری نژاد وفرهنگ پارسی بر نژاد وفرهنگی عرب می زنند. من نمی دانم نمود این برتری چیست اما بنا به چیزی که در این سایت آمده رتبه ایران در فساد ۱۵۱، رتبه تاجیکستان ۱۶۴ و رتبه افغانستان ۱۶۵ است. رتبه عمده کشورهای عربی (حتی عراق) از ایران بهتر هست. فقط کشورهای جنگزده عربی (لبنان سودان لیبی سوریه یمن) از ایران در این زمینه رتبه پایین تری دارند. البته احتمالا رتبه سوریه الان از ایران بهتر شده باشد. این آمار مال سال ۲۰۲۴ است.

متاسفانه جمهوری های ترک نشین جدا شده از شوروی سابق هم از نظر فساد تعریفی ندارند. گویا این مسئله ترک و فارس ندارد. هم این جمهوری های ترک نشین و هم تاجیکستان، فساد ساختاری را از شوروی به ارث برده اند.

گرجستان هم بعد از فروپاشی در فساد غرق بود اما چنان در پست قبلی نوشتم در گرجستان همت کردند و با فساد مبارزه کردند و الان رتبه سلامت مالی گرجستان نسبتا خوب هست. ارمنستان هم همین طور. از سال ۲۰۱۸ مبارزه ای در ارمنستان علیه فساد مالی شکل گرفته که موثر افتاده است. پیام این که اگر همت مبارزه با فساد باشد نتیجه می دهد.

رتبه هند در سلامت مالی ۹۶ ورتبه ترکیه ۱۰۷ است. رتبه خیلی خوبی ندارند اما از ایران بسی بهترند. در نوشته بعدی به این می پردازم که چه شد که این دو کشور همسایه (یکی هم مرز و دیگری از دیربازدر ارتباط با ما) که این همه با هر دو مشترکات فرهنگی و مراوده داریم از ما این طوری جلو افتاده اند. هر دو لِک و لِک می کنند اما اگر ما وضعیت فسادمان را به اندازه آنها هم بهبود ببخشیم باید کلاهمان را بیاندازیم هوا!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تجربه مبارزه با فساد در گرجستان

+0 به یه ن

ویدئویی در یوتیوب بود در مورد این که  چگونه گرجستان توانسته فساد مهار گسیخته را کاهش دهد. (انگار ویدئو را برداشته اند).هرچند  اداره کشور ۹۰ میلیونی ایران مکانیزم متفاوتی از اداره کشور ۴ میلیونی گرجستان می طلبد (کل جمعیت گرجستان  به اندازه استان خراسان رضوی هم  نیست!)  ولی باز هم این ویدئو ارزش دیدن داشت. آن قسمت که گفت برای مبارزه با رشوه خواری پلیس نیروهای انتظامی را مدتی اخراج کردند واز نو ساختن خیلی تکان دهنده بود. طبعا این کار را در کشور ۹۰ میلیونی ایران نمی شه کرد. اما به هر حال نشان می دهد که مبارزه با فساد هزینه دارد و جدیت می طلبد. با مماشات و تعارف نمی توان با فساد مبارزه کرد. در پروسه مبارزه با فساد  یک عده آسیب می بینند و خوشنود نخواهند بود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دوقلوهای خیلی ناهمسان

+0 به یه ن

پادکست بی پلاس یک ایپزود دارد به عنوان «دوقلوهای خیلی ناهمسان: عمان و یمن»

لب کلام این هست که هر چند این دو کشور از نظر اقلیم و جغرافیا و تاریخ کهن  و نژاد مردمان و فرهنگ و زبان خیلی شبیهند اما عمان وضع مالی و شرایط حکمرانی خوبی دارد و یمن متاسفانه در فقر و نابسامانی حکمرانی می سوزد. تفاوت سطح رفاه در این دو کشور غیر قابل باور هست. حتی سطح زندگی در این دو از سطح زندگی در کره شمالی و جنوبی (که خودشان در این زمینه مشهور هستند) بیشتر است!

نکته عجیب آن که برعکس تصور این عمان هست که در حکمرانی اش کمتر مدرن شده و کمتر دنبال نهاد های دموکراتیک بوده! این خیلی با شهود و تصور من  ناهمساز هست. البته نمی خواهم زود بپریم و بگوییم برای ما مردم خاورمیانه دموکراسی زود است و «دیکتاتور دلسوز» برای ما بهترین هست. اولا، روش حکمرانی سنتی عرب ها از دیرباز یک جورهایی مشورتی بوده. برعکس ایران، حکمران خود را همه-چیز-دان و عقل خودرا از همه برتر نمی دانسته.از دیرباز در بین فرمانروایان عرب، تصمیم گیری براساس مشورت با دانایان  سنت بوده است. اگر فرمانروایی جز این عمل می کرده توسط بقیه متنفذان قوم و قبیله کنار گذاشته می شده. کمابیش مثل انگلیس قرون وسطی. مثلا سلطان قابوس یک کودتای آرام و بدون خونریزی علیه باباش کرده بوده. با این که سیستم دموکراتیک نبود اما انتقال قدرت بدون خونریزی بوده (برعکس تاریخ شاهان ما که از دوران باستان تا همین اواخر، که سراسر پسر کشی و پدرکشی وبرادر کشی و وزیر کشی است!).بنا براین حکمرانی در کشورهای عربی غیردموکراتیک اما توسعه گرا، با آن چه که  یک ایرانی از «دیکتاتور دلسوز» در می یابد یکی نیست. ثانیا روش سنتی  این کشورهای عربی برای  جمعیت اندک وهمگن خودشان شاید خوب باشد اما برای یک کشور ۹۰ میلیون نفری با تنوع و کثرت سبک زندگی همچون ایران به کار نمی آید. ایران شکلی از دموکراسی می خواهد. چه شکلی؟ نمی دانم! باید فکر کرد. این مطلب را نوشتم و بحث یمن را پیش کشیدم که بگویم دموکراسی نصفه ونیمه معیوب خود می تواند فاجعه بار باشد. این ویدئو را بنگرید و در این امر تامل کنید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بدآموزی های محیطی با انضباط خشک توام با شعارزدگی

+0 به یه ن

آیا راه حل توسعه در ایران این هست که دکتر مجتهدی و مدرسه البرزش را در سراسر ایران تکثیر کنیم تا در گوش بچه ها مرتب بخوانند « به کشور خود خدمت کنید»؟ آیا اگر همه بچه های ایران تحت تربیت دکتر مجتهدی یا امثال او قرار گیرند فردا فساد در کشور ریشه کن خواهد شد و همه نفع کشور را بر منافع شخصی خود ارجح خواهند دانست؟ این طرز فکر خیلی مایوس کننده هست. چون که همه می دانیم نه تکثیر دکتر مجتهدی در این دوره زمانه عملی است و نه دانش آموزان امروزی -در این عصر اینترنت و در این عصر کودکسالاری وپرهیز از تنبیه بدنی- تن به دیسیپلین امثال دکتر مجتهدی می دهند.

اما من از شما سئوال می کنم مگر تربیت شدگان دکتر مجتهدی بعد از شنیدن آن همه شعار در مدرسه، واقعا چه گلی به سر کشور زدند؟ آیا واقعا همگی منافع کشور را در عمل به منافع شخصی ارجحیت دادند؟مشاهدات من می گوید از این جهت از سایر همتایان خود که در مدارس دیگر درس خوانده بودند به طرز محسوسی کارنامه ضعیف تری دارند واتفاقا در چارچوب وضعیت واقعا موجود کشور از متوسط تحصیلکرده های همنسل خود بیشتر تمایل به زیرآبی رفتن و نفع شخصی را مقدم دانستن دارند. بیشتر از متوسط همتایان خود از موقعیت و قدرت خود سو استفاده می کنند. در زیر شرح می دهم که چرا چنین ادعایی می نمایم.

۱- در گوش دانش آموزان می خواندند که شما نخبگان بسیار ویژه این کشور هستید و بنابراین این کشور، مال شماست و شما ها قراره آن را اداره کنید. آنها هم می شنیدند که این کشور «فقط» مال آنهاست و بقیه شهروندان هویجند! بعد که وارد دانشگاه و سپس محل کار می شدند می دیدند عده زیادی از مدارس دیگر آمده اند که نه تنها از آنها پایین تر نیستند بلکه بالاترند. نه تنها هویج نیستند بلکه از خود آنها هم باهوشترند! درصد قابل توجهی از فارغ التحصیلان البرز طوری رفتار می کردند که انگار دیگران حق ندارند در کار علمی بدرخشند. درخشش آن ها اینان را به محاق می برد. انواع و اقسام آزار و اذیت را علیه دیگرانی که گمان می کردند جایشان را تنگ کرده شروع می کردند. سیستماتیک و در هماهنگی با هم!

این همه بدگویی علیه سمپادی ها می شه. ولی بالاخره سمپاد در همه شهرها شعبه داره. هم دخترانه و هم پسرانه. طیف اقتصادی-اجتماعی بسیار وسیع تری نسبت به مدرسه البرز به مدارس سمپاد راه پیدا می کنند. برای ورود مدرسه البرز باید پسری از تهران -و یا قادر به مهاجرت به تهران- و از خانواده های متوسط رو به بالا باشی (گویا زمانی البرز پانسیون هم داشت و از شهرستان هم عضو می گرفت که درباره اش در زیر خواهم نوشت). همین بسته بودن این مدرسه و ادعای خاص بودنش در دامن زدن به این نظر تنگی خیلی موثر بوده. حداقل سمپاد این همه بسته نبوده.

۲- شعار در مورد خدمت به کشور در فارغ التحصیلان البرز یک نوع حس قربانی شدن برای کشور به وجود می آورد تا جایی که بعدها از همین کشور طلبکار می شوند و گاه اشتهای سیری ناپذیری برای کشیدن امکانات به سوی خود دارند. فکر می کنند چون آنها خدمات ویژه به کشور می کنند پس حق آنهاست که امکانات کشور به سمت آنها سرازیر شود. وقتی این اتفاق نمی افتد سرخورده می شوند. وقتی هم که این اتفاق می افتد اشتهایشان سیری ناپذیر است. کمتر از انها می شنویم که این مقدار امکانات کشور که به آنها رسیده به عمده شهروندان نرسیده. بلکه همه اش چشم شان دنبال ان هست که برای برخی بیشتر رسیده. فکر می کنند خودشان محق تر ازهمه هستند چون از دبیرستان ویژه بوده اند و به کشور خدمت هاکرده اند. کدام خدمت!؟ همان خدمت خیالی که استاد مجتهدی و جانشینانش همیشه گفته بودند!

۳- آن دسته از فارغ التحصیلان البرز که نورچشمی مجتهدی بوده اند و بین آن همه دانش آموز از الطاف ویژه مجتهدی برخوردار بوده اند تا آخر عمرشان همواره حق به جانب هستند. از منظر آنها، اخلاقیات با آنها تعریف می شود. همیشه حق باآنهاست. وارد خیابان «ورود ممنوع» می شوند و با بقیه که اعتراض می کنند چنان رفتار می کنند که چون ویژه هستند قانون خیابان باید همان باشد که میل آنی و خلق الساعه ایشان است.

۴- در مقام مدیریت، به تاسی از مجتهدی خود را معیار ارزیابی پروژه ها و.... می دانند چرا که به زعم آنها هیچ کس نه به اندازه آنها باهوش هست نه به اندازه آنها دانایی دارد و نه به اندازه آنها دغدغه خدمت به وطن دارد. این در حالی است که ارزیابی بسیاری از مسایل فنی یا مدیریتی یا علمی خود تیمی تخصصی می طلبد و سازوکارهای تخصصی و ابزارهای مخصوص لازم دارد.. وقتی یک شخص یک تنه می خواهد مسایل پیچیده فنی و مدیریتی و علمی راارزیابی نماید به چند حرکت نمایشی با چاشنی خودنمایی با اظهار نظر های خیلی سطحی -که پوزخند اهل فن را در پی دارد- بسنده می کند. این وسط حتما رندان فاسدی پیدا می شوند که رگ خواب این یارو را به دست می آورند دو تا هندونه زیر بغلش می دهند ، حرکت نمایشی مو از لای ماست کشیدنش را تحسین می کنند و بعد که خوب خامش کردند، سواستفاده های مالی خود را پیش می برند.

۵-

انضباط شدید به سبک مجتهدی در دوران بلوغ این دانش آموزان مانع از آن می شود که کنجکاوی های ویژه سن بلوغ را پر وبال دهند. نتیجه این سرکوب کنجکاوی ها این می شود که این پسر وقتی مردی چهل ساله می شود و از نظر موقعیت شغلی به جایی می رسد تازه تازه کنجکاوی های سن بلوغش را می خواهد ارضا کند. منتهی مهارت های لازم را هم فرا نگرفته. چیزی که از جانب یک پسر در سن بلوغ کمابیش طبیعی است و کمابیش معصومانه تلقی می شود از جانب یک مرد زن و بچه دار چهل ساله- که از موقعیت اجتماعی و شغلی اش برای ارضای این کنجکاوی بهره می گیرد- بسیار زننده و نامناسب هست. در بیشتر موارد سواستفاده از قدرت و آزار گری محسوب می شود. ای کاش می گذاشتند در همان سن بلوغ رفتارهای طبیعی و معمول همسن های خود را انجام می داد و لزومی نمی دید که «پسر محجوب و سربه زیر» مورد تایید مدیریت با انضباط مدرسه باشد. البته ناگفته نماند که فارغ التحصیلان مدارس خاص مذهبی تهران از این جهت (و از خیلی جهات دیگر) از فارغ التحصیلان البرز هم کارنامه سیاه تری دارند. اما آنان معمولا به سبک دیگری «دون می پاشند و دام می نهند!» در رادار ما در محیط های دانشگاهی و پژوهشگاهی نیستند. در نتیجه ما زیاد اونها را نمی بینیم. خلاصه این که اثر مخرب انضباط سنگین در آن سن سر این گونه موضوعات بعد از چهل سالگی رو می شه. چوبش را هم دختران جوان می خورند و زن و بچه خود اون یارو.یک پسر دانش آموز ۱۵ -۱۶ ساله اگر شوخی ای نامناسب با دختری کند آن دختر سرش داد می زند و دورش می کند. پسر یاد می گیرد که حد و حدود شوخی ها چه باید باشد. اما وقتی این حد و حدود را در سن ۱۵-۱۶ سالگی یاد نمی گیرد و در سن چهل سالگی همان شوخی را با دانشجو یا کارمند زن خود انجام می دهد آن خانم به آسانی نمی تواند سر استاد یا کارفرمای خود داد بزند یا اگر داد بزند تبعات برایش خواهد داشت. این است سواستفاده از قدرت.

دخترها از این تیپ درد دل ها با من زیاد می کنند. بخش قابل توجهی از شکایات علیه فارغ التحصیلان مدرسه البرز هست. انصافا من شکایت خاصی علیه سمپادی ها از این قسم نشنیدم. شاید علتش این باشد که سمپادی ها به اندازه البرزی ها در زمان بلوغ محدود نشده اند. « در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی » کنجکاوی ها و سرک کشیدن های دانش آموز مدارس سمپاد دخترانه و پسرانه توی کار هم پایانی نداشت. با بر شمردن عناصر جدول مندلیف (متناظر با یک عدد اتمی) به همدیگر جلوی مدیران مدرسه شماره تلفن دادن ها و....... حتی یک شایعه هم انداخته بودند که هر زوج سمپادی که با هم ازدواج کنند رییس سمپاد به آنها یک سکه هدیه عروسی می ده! اگر در پاییز ۱۴۰۱، دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف با شکستن شیشه و.... می خواستند سلف دانشگاه را مختلط کنند حدود ۱۵ سال قبل تر از آن دانش آموزان مدرسه شهید مدنی (سمپاد پسرانه تبریز) با هل دادن همزمان دیوار آجری بین مدرسه خودشان و مدرسه فرزانگان و شکستن این دیوار، همین کار را انجام داده بودند. بیخود نیست که می گویند تبریز شهر اولین هاست. 😂 خلاصه اونی که در ۱۵ سالگی این کارها را کرده باشه در چهل سالگی اون طور بیغ و بی دست و پا نمی شه که نیاز داشته باشه از موقعیت شغلی اش در محیط کار سو استفاده کنه وبه زنی علی رغم میلش نخ بده!

۶- یکی از آشنایان قبل از انقلاب در پانسیون مدرسه البرز بود. یعنی به صورت شبانه روزی. اولا شهریه ای که می گرفتند تقریبا برابر با شهریه ای بود که آن زمان پانسیون های معروف لندن می گرفتند. او می گفت از همان سن کم یاد می گرفتیم که باید به کارمندان رشوه بدهیم. جناب آقای دکتر مجتهدی می بایست کلاهشان را بالا می گذاشتند که نگذاشتند. آن قدر مشغول به سبک گشت ارشاد گیر دادن به جوانان و برقراری انضباط خشک سطحی مورد نظر خویش بودند که نفهمیدند محیطی فراهم کرده اند که بچه های چهارده پانزده ساله در آن آموزش عملی ارتشا می بینند! کلا همین جوری است. وقتی محیطی با انضباط خشک مبتنی بر کیش شخصیت یک نفر که مدعی است همچون «برادر بزرگ» همه چیز را زیر نظردارد شکل می گیرد زیر پوستی این گونه فساد ها ریشه می دواند.

۷-

در این که فارغ التحصیلان مدرسه البرز عموما از نظر آکادمیک یا از نظر مالی افراد موفقی هستند شکی نیست. اما گاه فکر می کنم که اگر همین افراد- با همین درجه هوشی و با همین میزان ارث و میراث- به جای مدرسه البرز یک مدرسه معمولی می رفتند چندین پله از اینجا که ایستاده اند بالاتر می ایستادند. چرا؟ فضای مدرسه البرز در کله شان کرده که باید دایم در حال رقابت های بچگانه باشند و دایم باید دنبال کشف دسیسه ها و کشف کاسه زیر نیمکاسه باشند. این دغدغه دائمی کلی از آدم انرژی می گیره و نمی ذاره به چیزهای مهمتر بپردازه. مثلا یارو اون قدر دغدغه این را داره که هنگام رانندگی کسی از او سبقت نگیره وقتی از سر کار بر می گرده از هر گونه انرژی ای تخلیه شده. دیگه حال نداره به املاک موروثی اش سری بزنه و دستی به سر و رویشان بکشه (اجاره بده، سند هولوگرام دار برای املاک قدیمی بگیره، دیوار کشی کنه تا غصب نکنند، تبدیل به احسن کنه و....). همتایانش با همین کارهاست که میلیارد ها سود می کنند. اما ذهن او درگیر با این است که کسی نباید در خیابان از او سبقت بگیره. خیابان را «فتح» می کنه اما مثل یک آدم نرمال از طبقه اقتصادی-اجتماعی خودش به املاکش نمی رسه!

یا طرف از بس ذهنش درگیر کشف دسیسه های خیالی هست که فکرش را نمی ده که فرم های ارتقا ی دانشگاهی را به موقع پر کنه و در نتیجه کلی در ترفیعات دانشگاهی عقب می مونه.

۸- وقتی دانشجوی کارشناسی بودم استادی داشتیم که دانش آموخته مکتب دکتر مجتهدی بود. یک نمونه کامل شاگرد محبوب و نورچشمی دکترمجتهدی! خیلی هم به دکتر مجتهدی ارادت داشت و او را الگو قرار می داد. سر کلاس او اگر دانشجویی دیر می آمد یک ربع از کلاس را صرف داد زدن بر سر آن دانشجو می کرد. از مجتهدی هم خرج می کرد که چنین بی نظمی ها و بی انضباطی ها قابل قبول نیست. پشت سر هم بر سر دانشجو داد می زد که تو با این دیر آمدنت هم به من به عنوان استاد توهین کردی و هم به این دانشجویان که سر موقع به کلاس آمده اند. من به موقع سر کلاس می رفتم و ششدانگ حواسم به درس بود. اصلا اون قدر جذب درس بودم و در ذهنم برای فهم بهتر مطالب آزمایش های ذهنی ترتیب می دادم که اصلا متوجه نمی شدم که همکلاسی ای یواشکی در را بازکرده و به آرامی به سمت صندلی خالی رفته. اما با شنیدن داد و بیداد استاد ذهنم به هم می ریخت. درک نمی کردم که چه توهینی به من شده! برخلاف سخن استاد، حس نمیکردم که آن همکلاسی به من توهینی کرده. اون بیچاره چه کاری به کار من داشت که من حس توهین کنم.؟! حس می کردم این خود آن استاد هست که با داد وبیدادش دارد اعصاب ما را به هم می ریزد و وقت کلاس را تلف می کند. اما با این حال در دل می گفتم استادم را قضاوت نکنم. لابد برای آماده کردن درس زحمت کشیده و از این که دانشجویان قدر نمی دانند ناراحت شده. البته بعد از سی سال برعکس آن زمان گمان می کنم چون درس آماده نکرده بود دنبال بهانه ای می گشت که وقت کلاس را تلف کند و چه بهانه ای بهتر از ادای دین به دکتر مجتهدی برای یادآوری اهمیت انضباط! یادمه یک مهمان از دانشجویان مهندسی داشتیم. بعد از کلاس گفت این استاد شما «بر خلاف ادعایش» چه قدر «بی شخصیت» هست که این طوری در کلاس رفتار می کند. دقیقا واژه «بی شخصیت» و عبارت «برخلاف ادعا» را به کار برد که من به دفاع از استادمان برخاستم و گفتم تا جایش نباشیم نباید او را قضاوت کنیم. (همین حرف کلیشه ای که اون موقع تازه مد داشت می شد!).

سالها گذشت و من خودم برای دانشجویان دکتری و علاقه مندان پسادکتری درس می دادم. این بار به عنوان معلم، چنان مجذوب درس می شدم که بیشتر اوقات، باز نمی فهمیدم آیا کسی بعد از شروع درس، وارد کلاس شد یانه. یعنی می دیدم می آیند ولی ذهنم درگیر این دیر آمدن ها نمی شد. تمام فکرم به این بود که از دقیقه دقیقه کلاس استفاده برم. یکی از خانم هایی که به کلاسی که صبح اول وقت ارائه می دادم دیر می آمد بعد از کلاس آمد و گفت: «ببخشید که من دیر می آیم. خانه ما در شهر ری هست و دو فرزند دارم که یکی شیرخواره هست. تا یکی را پیدا کنم که مراقب بچه باشد و از شهر ری تا فرمانیه برسم دیر می شود.» آیا من می بایست مثل اون استاد خودمان حس توهین می کردم؟! البته که نه! اتفاقا بیشتر حس تعهد کردم که کلاس درسم با محتوا باشد که وقتی یکی با این سختی در کلاس حاضر می شود ارزشش را داشته باشد. اون خانم مستمع آزاد هم بود. برای نمره و ارتقا و... هم سر کلاس نمی آمد. فقط برای علم می آمد. نه تنها حس توهین نکردم بلکه حس افتخار کردم که درس من از منظر آن خانم ارزش این همه زحمت (دور افتادن از فرزند و طی ۵۰ کیلومتر در ترافیک سنگین صبحگاهی تهران) را دارد. والبته حس کردم باید به این لطف او خیانت نکنم و سعی ام را بکنم که به بهترین شکل درس دهم. اصلا هم این را به حساب «خدمت به وطن» نمی گذارم. برخلاف شاگردان مجتهدی برای کار علمی خودم منت سر «وطن» نمی گذارم. مثل بقیه فیزیک دان ها در همه کشورها برای این درس می دهم که ذهنم مرتب تر شود و مطلب برایم جا بیافتد. این دانشجویان علاقه مند هستند که با ایجاد انگیزه برای به مرتب شدن ذهن من کمک می کنند. آن چه که گفتم چیز عجیب غریبی نیست. از هر کدام از همکارانم در سراسر دنیا بپرسید به احتمال زیاد همین جواب را می دهد مگر این که از شاگردان مجتهدی باشد!. نگرش آنها در جمع فیزیکدانان نابهنجار دیده می شود. شکایت این نابهنجاری ویژه دانش آموختگان البرز را من حتی از همکاران آمریکایی هم شنیده ام. یعنی نوع خاص از «توحش تخصص» ویژه مدرسه البرز را حتی تا قلب دانشگاه های آمریکا هم کشانده اند. دانشجوی متولد دهه پنجاه دانشگاه شریف شاید آن نوع داد و بیداد و منت گذاشتن را تحمل می کرد و قورت می داد. اما دیگه دانشجوی هاروارد از نسل زد قورت نمی دهد. برای همین توی همان آمریکا هم علی رغم آلاف و اولوف موفقیت آکادمیک ناهنجار به نظر می آیند. اگر این ناهنجاری نبود چه بسا به لحاظ آکادمیک موفق ترهم می شدند. اگر این بیهنجاری نبود در سیاستگذاری های کلان علمی آمریکا از انها هم مثل همتایانشان نظر می خواستند اما علی رغم، شهرتشان در چنین مجامعی و کمیته هایی به بازی گرفته نمی شوند. این ضعف را خود حس می کنند و برای پوشاندن آن، از همان قلب آمریکا، دنبال مرید جمع کردن به سبک شرقی از دل ایران هستند. در نگاه سطحی یک عده این حرکت را به حساب همان «عرق ملی» یا «خدمت به وطن» می گذارند. کدام «خدمت به وطن»؟! در مجامع سیاستگذاری های علمی آمریکا به خاطر همین بی هنجاری ها زیاد بازی شان نمی دهند و اینها دنبال مرید ایرانی می گردند که به خودشان خدمت کند نه به «وطن»! دنبال قطب کیش شخصیت شدن هستند که در آمریکا میسر نیست وکسی به آن پا نمی دهد پس می آیند سراغ این وطن کهن مستعد کیش شخصیت!

معلم های بسیاری هستند که وقت کلاس را می خواهند تلف کنند اما عموما با جوک گفتن یا نصیحت کردن یا خاطره تعریف کردن چنین می کنند. دست کم اعصاب شاگردها و شخصیت کسی را با داد و بیداد خرد نمی کنند. شاگرد نورچشمی مجتهدی وقت کلاس را با اعصاب و شخصیت خرد کردن تلف می کرد و این کم کاری آموزشی خود را به حساب خدمت به وطن به یاد مجتهدی می فروخت و ادعا هم می کرد که معیار اخلاقیات هست!!

اگر یک دانشجو یواشکی در را باز می کرد و ارام می رفت در صندلی خالی می نشست ۱۵ دقیقه داد و بیداد می کرد که به من و سایر همکلاسی هایت «توهین» شد. اون وقت خودش و دوستانش مرتب جوک ترکی می گفتند وما ترک ها را به همراه هفت جدمان مسخره می کردند و وقتی ما در جواب اخم می کردیم فوری نصیحت می کردند که «توهینی نشده! آدم باید ظرفیت داشته باشد!» خلاصه عمر و جوانی ما، با تحمل این گونه آدم ها گذشت!!

۹-در سال ۹۱، دو جوان فقیر از زور نداری مبلغی ناچیز زورگیری کردند و دستگیر شدند. با این که اولین بارشان بود و سابقه بزهکاری نداشتند، برای نمایش «اقتدار»(!!!) آن ها را به دار مجازات آویختند. افکار عمومی با این دو اعدام برای زورگیری مبلغی ناچیز جریحه دار شده بود. به خصوص که در آن سالها یواش یواش اخبار اختلاس های نجومی درز می کرد و عموم مردم ایران عصبانی بودند که به جای آن که جلوی آن اختلاس ها را بگیرند تا جوان بیچاره از فرط نداری به این سو کشیده نشود، این جوانان کم سن و سال را اعدام می کنند. ولی اختلاس گران نجومی را که اقتصاد کشور را فلج می کنند وا می نهند تا راست راست راه بروند. در آن سال، خبرنگاری با یکی از نورچشمی های دکتر مجتهدی در مورد فرهنگ آکادمیک مصاحبه کرده بود. بحث به تقلب های علمی کشیده بود. طبعا نورچشمی مجتهدی خود را معیار «اخلاق علمی» معرفی کرده بود و ادعا نموده بود که جزو نادر کسان سزاواربرای تشخیص سره از ناسره در فضای دانشگاهی است. یعنی این که هرکه را او تایید می کند نمره «اخلاق علمی» اش بیست هست و اگر تایید نکند رد می شود. تلویحا یعنی این که هر که تملقش را می گوید از نظر اخلاق علمی مقبول هست و اگر به او نقد کند یا کم سوادی اش را به رخ کشد رد می شود.هیچ معیار دیگری هم نیست. البته این گونه ادعاها را بسیاری از همنسلانش-که آن سالها در مورد اخلاق علمی سخنرانی می کردند- داشتند. چنین ادعایی چندان ویژه نورچشمی مجتهدی نبود. اما نورچشمی مجتهدی آن را به سطح و لِوِل دیگری برد و در برابر حیرت خبرنگار، گفت که خیلی از نظام متشکر هست که آن دو زورگیر را اعدام کرده و درخواست نموده بود همین مجازات برای کسانی که در محیط های دانشگاهی، «اخلاق علمی» را رعایت نمی کنند اعمال شود. به قول امروزی ها، این دیگه بین سایر همنسلانش هم قفل بود! خبرنگار هم از این سخن از زبان یک استاد دانشگاه شوکه شده بود! من این دُرافشانی و نظر مشعشع آن آقا را به محیط بسته و انضباط خشک مدرسه البرز و نحوه تربیت دکتر مجتهدی نسبت می دهم. در آن محیط بسته مدرسه البرز که گمان می کردند آسمان پاره شده و آنها به عنوان برگزیدگان پایین افتاده اند، فقر نمی دیدند. همه از خانواده متوسط رو به بالا بودند. نه درک کردند که بی پولی یعنی چه و نه سعی کردند که بفهمند. خود را ورای این حرف ها می دانستند. البته من خودم هم طبقه مرفه هستم اما می دانم درماندگی ناشی از فقر چیست و چه قدر شکننده می تواند باشد. به علاوه انضباط سطحی ای که در مدرسه البرز اعمال می شد تنبیهی چنان خشن برای زورگیر را در ذهن کوچک و ناپرورده نورچشمی های دکتر مجتهدی، عادی جلوه می داد.

من از بدآموزی های محیطی همچون مدرسه البرز دکتر مجتهدی هرچه بگویم کم گفته ام. امیدوارم اثرات شوم این نوع مدیریت و تربیت در مدرسه البرز امروزی از بین رفته باشد. در زمان خود مجتهدی که چنین بوده. در زمان بعد او و زمان مدرسه رفتن ما هنوز روح مجتهدی و انضباط و شعارهای فریبنده اما مخربش آن مدرسه را ترک نکرده بودند. زمان ما هم فارغ التحصیلان البرز عمدتا همین گونه بار می امدند. نمی خواهم بگم همه فارغ التحصیلان البرز چنین هستند. قطعا استثنا هم هست. ولی بیشتر آنها که من دیده ام به دو یا سه مورد از چند مورد بالا مبتلایند. این گونه بدی ها در انها بسی بیشتر از متوسط جامعه رواج دارد. البته احتمالا نیت دکتر مجتهدی خیر بوده و از منظر خود بهترین کار ممکن را انجام می داده. ولی بعد از این همه سال که من فارغ التحصیلان مدرسه البرز را مشاهده کرده ام و شاهد آن بوده ام که چه طور به اسم خدمت به وطن هم به فساد دامن می زنند و هم به روح و روان آدم آسیب می رسانند با قاطعیت عرض می کنم که شیوه دکتر مجتهدی بسیار اشتباه بوده.

ما سمپادی ها هم بدی های زیادی داریم. منتهی بدی های ما بیشتر از نوع خودآزاری است تا دیگر آزاری یا اشتهای سیری ناپذیر برای برگرفتن امکانات و یا طلبکاری از جامعه. ما بیشتر دنبال آن هستیم که «چرخ را دوباره اختراع کنیم» تا این که از این کارهای البرزی ها بکنیم. چون بحث ما فساد بود من البرزی ها را مثال زدم. در اثر تربیت خاص مجتهدی آنها با آن روحیه طلبکاری و خود-حق-پنداری در محیطی مانند ایران که قواعد بازی خوب نوشته نشده اند خیلی بیشتر از ما سمپادی ها مستعد دامن زدن به فساد هستند. اگر بحث سر کارآمدی و توسعه بود شاید از سمپادی ها می نوشتم که با اختراع دوباره و معیوب چرخ، چرخ توسعه را پنچرمی کنند! البته تاکید می کنم اگر قواعد بازی درست نوشته شود همین البرزی ها هم در جای درست قرار می گیرند و به جای طلبکاری و دامن زدن به انواع واقسام فساد....- به واقع و نه در شعار- به جامعه خدمت می نمایند.شاهد این مدعایم عملکرد البرزی ها در انجمن فیزیک ایران هست.قبلا هم نوشته بودم قواعد بازی انجمن فیزیک خوب (دموکراتیک و بدون تضاد وتناقض چشمگیر) خوب نوشته شده. البرزی ها در این انجمن حضور پررنگی دارند و افراد بسیار مفیدی هم در چارچوب انجمن فیزیک هستند. اونجا واقعا به مملکت خدمت می کنند!

ولی متاسفانه قواعد بازی در کل جامعه خوب نوشته نشده. قواعد بازی در دنیا را هم خوب ننوشته اند. در دنیایی که قواعدش را بد نوشته اند تربیت شدگان دکتر مجهتدی از بقیه هم چند پله ناجوانمردانه تر بازی می کنند. راه حل این نیست که ما به تولید انبوه کسانی بپردازیم که روزی بیست بار می شنوند «به مملکت خود خدمت کنید!» راه حل بازنویسی درست قواعد بازی است. قرار هم نیست قواعد بازی را (مثل قضیه چرخ ) دوباره اختراع کنیم. در یک دوره ام-بی-ای (MBA) و نظایر آن خیلی از این قواعد بازی را به طور مدون درس می دهند. کافی است به کسانی که این دوره ها را گذرانده اند میدان داده شود تا سازوکارهای مهار فساد را به طور موثر بر پا کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دکتر مجتهدی: به مملکت خود خدمت کنید.

+0 به یه ن

افراد زیادی از نسل قبل از خودم (متولد دهه سی و چهل) دیده ام که بر این باورند که پیشرفت و توسعه ژاپن و کم بودن فساد در آن نتیجه آموزه های ملی گرایانه در مدرسه آنهاست. به اعتقاد آنها دلیل این توسعه و برائت از فساد در ژاپن آن هست که کودک ژاپنی در مدرسه تحت این بمباران فکری قرار می گیرد که باید به کشورش خدمت کند. به عقیده این دسته همین شعار خدمت به وطن به اضافه انضباط شدید در مدارس ژاپنی منجر به این توسعه شده.

راستش ما خودمان هم در مدرسه و در برنامه کودک کم نشنیدم که باید به کشورمان خدمت کنیم. حتی یک مورد هم به یاد ندارم که در مدرسه یا در برنامه کودک به نسل گفته باشند شما به عنوان یک شهروند این کشور حقوقی دارید یا وقتی به خارج می روید نهادهای کنسولی کشورتان باید از حقوق شما در برابر سواستفاده کننده ها دفاع کنند. اما تا بخواهید ما هم شنیده ایم که دنیا آمده ایم که به کشور خدمت کنیم. لابد خواهند گفت به اندازه ژاپنی ها در تربیت ما انضباط به خرج نداده اند یا تواتر دعوت به خدمت به وطن به اندازه کافی نبوده است.

دست کم ما نمونه یک مدرسه داریم که هم در انضباط و هم در سر دادن شعار خدمت به وطن از مدارس ژاپنی کمتر نبوده: مدرسه البرز تهران تحت مدیریت مرحوم دکتر مجتهدی. آیا فارغ التحصیلان مدرسه البرز از این جهت به ایده آل نزدیکند و دایم به وطن خدمت می کنندو از فساد به دورند؟! مشاهدات من چنین نتیجه ای را تایید نمی نماید. البته که نمی توان انکار کرد که در میان فارغ التحصیلان مدرسه البرز افراد موفق فراوانی است که به بشریت و علم هم خدمت شایانی کرده اند مثل علی جوان مخترع لیزر گازی، لطفی زاده اردبیلی مبدع منطق فازی، دو برادر پرتوی بنیانگذاران دانشکده فیزیک دانشگاه شریف و ده ها نفر مشهور دیگر.

فارغ التحصیلان کم-شهرت تر این مدرسه هم کمابیش موفق بوده اند. هرچند در خیلی از موارد فارغ التحصیلان این مدرسه رقابتی برای این که در موفقیت از دیگران کم نیاورند پایشان را روی سر دیگران گذاشته اند تا خود را بالا بکشند. آن چه که دکتر هلاکویی «توحش تخصص» می نامد بین فارغ التحصیلان این مدرسه بسی بیشتر دیده می شود تا مردم تحصیلکرده دیگر. (حتی بسی بیشتر از فارغ التحصیلان مدارس سمپاد).

چه قدر می توان موفقیت فارغ التحصیلان این مدرسه را به شعارهایی که دکتر مجتهدی سر می داد و تاکید بر انضباطی خشک نسبت داد؟! به نظرم خیلی کم. به هر حال اینان جزو بچه های بااستعداد این سرزمین بودند.آن هم از خانواده هایی مرفه که به شدت به تحصیل بچه هایشان اهمیت می دادند. امکانات آموزشی نسبتا خوبی هم در آن مدرسه جمع شده بود. اگر نتیجه جز این بود جای تعجب می داشت. به نظرم این عوامل باعث آن موفقیت شد نه تاکید دکتر مجتهدی بر انضباط خشک و شعارش مبنی بر خدمت به کشور. اتفاقا من فکر می کنم نتیجه این دو ویژگی دکتر مجتهدی همان «توحش تخصص» بیش از اندازه در میان فارغ التحصیلان مدرسه البرز هست که روی فارغ التحصیلان مدارس خاص دیگر مانند مدارس سمپاد را سپید می کنند.

خود دانش آموزان البرز همان زمان درک می کردند که انضباط مورد نظر دکتر مجتهدی مانع از فهم عمیق دروس و پرسشگری لازم برای درک مفهومی می شود. همان دانش آموزان یک ژانر جوک دکتر مجتهدی ساخته بودند که اجبار او به آموزش طوطی واری را به نقد می کشید. معلوم هست که خیلی بچه های باهوشی بودند که این نکته را در همان بچگی درک کرده بودند. اما به هر حال در دهه هفتاد و هشتاد خورشیدی همزمان با آغاز شکل گیری کیش شخصیت حول و حوش پیشکسوتان دانشگاهی، از دکتر مجتهدی هم یک قدیس ساختند و دور وبر نامش، دکانی دو نبش باز کردند. حکومت هم خوشش می آمد چون که دکتر مجتهدی از محمد رضا شاه بدگویی می کرد که چرا وقتی دانشجویان دانشگاه تازه تاسیس شریف (آریا مهر آن موقع) علیه مدیریت او اعتراض کردند طرف او را نگرفت و عملا حق را به دانشجویان داد. من نشنیده ام که این دکتر مجتهدی که اتفاقا در دهه سی در دانشکده فنی دانشگاه تهران هم تدریس می کرد علیه وقایع ۱۶ آذر و کشته شدن سه دانشجو موضعی بگیرد. مشکل اصلی اش با شاه این بود که چرا نگذاشت مدیریت مدرسه وار دانشگاه آریا مهر ادامه دهد و مدیریت را به کس دیگری سپرد. سر این موضع از محمد رضا شاه کینه به دل گرفته بود و این کینه حتی با وقایع سال ۵۷ و سپس مرگ شاه هم فرونخفته بود و دهه ها بعد از او علیه شاه-سر این موضوع و نه موضوع های مهمتر - بدگویی می کرد. جمهوری اسلامی هم خوشش می آمد. اصلا دکتر مجتهدی از جهاتی با همین جمهوری اسلامی اشتراکات فراوان داشت. مثلا انتظار می رود رییس دانشگاه شریف صبح ها در دفترش بنشیند و مقالات علمی تازه منتشر شده را بخواند ولی او به جای این کار، دم در دانشگاه می ایستاد و کمابیش نقش گشت ارشاد را ایفا می کرد! گویا یکی از دلایل اعتراض دانشجویان هم همین بوده.

تا یادم نرفته بگم که مرحوم دکتر مجتهدی نمونه تمام عیار دیکتاتوردلسوز در ابعاد کوچک (در سطح یک مدرسه و حداکثر در سطح یک دانشگاه تازه تاسیس) بود. دیگه دیکتاتور، دلسوزتر از او نمی شه. در نوشته بعدی می بینم چه قدر این پارادایم دیکتاتوری دلسوز، آسیب به بار می آورد و چرا ضررش بسی بیشتر از نفعش هست هرچند در دید سطحی می تواند خیلی فریبنده باشد. دیکتاتور دلسوز در ابعاد بزرگتر فجایعی بسیار مهیب تر به بار می آورد.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تا «قواعد بازی» درست نشه جایگزینی این قشر با اون قشر جلوی فساد را نخواهد گرفت

+0 به یه ن

در سال های ۷۰ تا ۹۰، باور بخش بزرگی از جامعه این بود که آقایان تحصیلکرده نه-چندان-مذهبی متولد پیش از ۱۳۳۵ خیلی درستکار و کار-بلد هستند و اگر امور به آنها سپرده بشه فساد مالی از بین می ره و کارآمدی هم به حد اعلا می رسه. البته همسران این آقایان در این تبلیغات نقش زیادی داشتند و چپ و راست می نشستند و می گفتند که همسران آنها خیلی درستکار هستند . گاهی هم این را با صفات منفی و با لحن شکایت بیان می کردند. مثلا می گفتند که همسرانشان از بس درستکارند در جامعه سراپا فساد کنونی و میان «گرگ ها»، پخمه عمل می کنه و درنتیجه نمی توانند مثل شوهران دیگران پول به خانه بیاورند، «پس من چه زن نجیب و فداکار و خوبی هستم» که این شوهر را با این نداری و با این پخمگی تحمل می کنم! این قبیل ادبیات در بین زنان آنها خیلی رواج داشت. بعد آن که خانم، زمینه را آماده می کرد آقا شروع به غیبت از دیگران و تعریف از خود می نمود. این خود-تعریفی ها تحسین جمع را بر می انگیخت.

راستش را بخواهید من همان موقع هم که نوجوان بودم با دیدگاه منفی به این همه تبلیغ برای خود می نگریستم. با دقت که گوش می دادم می دیدم آن چه که آقا به عنوان شاهدی برای درستکاری بی نظیر خود بازگو می کند چیزی نیست جز آن که «پس چرا همکارم چهار تا خورد و به من فقط دو تا رسید؟!» به هر حال نظر من زیاد مهم نبوده و نیست. مردم باور می کردند. مردم از طیف «ریشوی حاکم» آن قدر دلزده بودند که این قشر را که صورت اصلاح می کردند و در تابستان آستین کوتاه می پوشیدند و احیانا در مهمانی کت و شلوار و کراوات بر تن و گردن می کردند بسیار تحسین می کردند. نه به خاطر دستاوردهای چشمگیر این قشر بلکه برای تقابل با قشر ریشو. عبارت هایی نظیر «فلانی نماز نمی خونه اما از هر مسلمان نمازخوانی دست-پاک تره» بسیار شنیده می شد. شاهد «دست-پاک» بودن آنها همان تعریف ها و تبلیغ های خودشان و همسرانشان بود. تراژدی اینجاست که دو دهه پیشتر، همین مردم همین ریشوها را به خاطر لج کردن با کراواتی هایی با همسر دکلته-پوش آوردند و بر سر نشاندند. خیال کردند با جایگزین کردن قشری با قشری با لباس و سبک زندگی متفاوت، می توان فساد مالی ریشه کن کرد!

اتفاقا در دوره رفسنجانی و سپس خاتمی تقی به توقی خورد و به این قشر «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» هم تا اندازه ای میدان دادند. البته هنوز پروژه های چرب و نرم به همان ریشوها می رسید ولی پروژه ها که خرد می شه، اون تَه مَه ها مقداری هم به این قشر «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» می رسید. همین که این امکان فراهم شد اغلب شان (البته نه همه شان) بلافاصله نشان دادند و ثابت کردند که «بعععععللللللللللههههههه! آب گیرشان نمی آمد والا شناگران قابلی بوده اند.» خیلی زود تغییر کردند. ادبیاتشان هم تغییر کرد! دیگه هرکه نمی خورد از منظر آنها پخمه بود.

همسرانشان هم خیلی خوب سوراخ دعا ها را یاد گرفتند. رگ و را خوب یاد گرفته بودند در گوش همسر می خواندند «از تو که درستکارتر نیست! من هم که همسرت هستم از تو درستکاری یاد گرفتم بنابراین برادر و پسر عمویم درستکارترین پیمانکارانی هستند که می توانی بیابی. پس مناقصه برای چی؟ چرا قرارداد اداره تو با غریبه که نمی دانیم چه قدر درستکار هست بسته شود؟!. دست همین برادر زنت را بگیر.» اگر اون آقایان یک صدم درستکاری ای که ادعا می کردند داشتند نمی بایست زیر این ننگ می رفتند. می بایست می گفتند مطابق روال و ضوابط باید مناقصه اجرا شود. اما این کار را نکردند.

قراردادی که باید بنا به قانون به مناقصه سپرده می شد قسمت شرکت برادر زن آقای «کمی-تاقسمتی-کراواتی» که ادعای درستکارترین بودن داشت می شد. بالادستی ریشویش هم اصلا ایرادی نمی گرفت که چرا مناقصه ای برگزار نشد. آقای «کمی-تا-قسمتی-کراواتی» چشم بر کثافتکاریهای مالی بالادست ریشو می بست و او هم این چیزها را زیر سیبیلی در می کرد. بالا دست ریشو در بین قشری که تسبیح و حج را نشانه درستکاری می دانند برای این زیر دست با ظاهر متفاوتش اعتبار می خرید. واین زیر دست هم بین قشری که گمان می کردند اگر کسی ریشش را بتراشد و آستین کوتاه بپوشد حتما درستکار هست برای بالادست خود اعتبار می خرید. هردو راضی! کی ضرر می کرد؟! پروژه هایی که به خاطر همین نون به هم قرض دادن ها و آرام و آرام از ضوابط فاصله گرفتن ها به سمت حیف ومیل پیش می رفت.

در دهه نود هم مدتی گفتند اگر خانم ها سر کار بیایند کمتر فساد می کنند. با این شعار برای «لیست امید» در مجلس شورا تبلیغ کردند و در لیست نام چند زن گنجاندند و مدعی شدند که اینان -به دلیل زن بودن-فساد را ریشه کن خواهند کرد. «دختر صفدر» تا روی صندلی مجلس نشست بحث «سهم از سفره انقلاب» را پیش کشید. اندکی بعد هم خبر اختلاس نجومی و رکورد شکن مرجان شیخ الاسلامی آل آقا در پیچید که روی نرینه های اختلاسگر را هم سپید نموده بود.

همه اینها را گفتم که تاکید کنم تا «قواعد بازی» درست نشه جایگزینی این قشر با اون قشر جلوی فساد را نخواهد گرفت. سیستم درست و حسابی حسابرسی و.... لازم هست. امید بستن به فلان قشرکه پاک از فساد خواهند بود به سرخوردگی می انجامد. یک وقت فکر نکنید که اگر شاگردان محبوب و منضبط دکتر مجتهدی-مدیر مدرسه البرز- جوان شوند و کارها را برعهده گیرند ایران گلستان می شود. نه بابا! همچین خبری نیست. نه آنها جوان می شوند و نه اگر جوان شوند در چارچوب همین قواعد بازی، بهتر از «همین ریشو ها» عمل می کنند. برای این که کسی در نوستالژی فرهنگ دکتر مجتهدی روحیه خود و دیگران را خراب نکند در نوشته بعدی ام به این نکته خواهم پرداخت که چرا «فرهنگ دکتر مجتهدی» هم راه حل نیست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

«دیکتاتور دلسوز» یا «دموکراسی» ؟

+0 به یه ن

در کشور ما سالهاست در مورد دوگانه «دیکتاتور دلسوز» و «دموکراسی» بحث می شود. خیلی ها -که اتفاقا شامل افراد بسیار هوشمند و زرنگ و باتجربه هم می شود- می گویند برای ایران دموکراسی، زود هست و  به جای دموکراسی باید به دنبال دیکتاتور دلسوز بود.

آیا دموکراسی برای ایران مناسب است؟ بسته به این دارد که مقصود از دموکراسی چه باشد. «دموکراسی» از آن واژه هاست که که مفهوم گَل و گشادی  دارند و بدون تشریح  لازم هر معنایی می توان از آن استخراج کرد. هرکسی از ظن خود، دموکرات می شود! این بحث مفصل، از حوصله  نوشته حاضر خارج استبه جای آن  به مفهوم آشنای «دیکتاتور دلسوز» می پردازم که برای بسیاری از مردم ما، جذابیت دارد چون که خیال می کنند این شیوه، دست کم در کشور ما، کارآمد است. من این تصور را زیر سئوال می خواهم ببرم. دیکتاتوری، نه تنها کارآمد نیست بلکه به شدت فساد زاست. آن چه که توهم کارآمدی دیکتاتوری دلسوز را در اذهان به وجود می آورد رویکردهایی از این دست هست:

۱)دیکتاتور زبان ها را می بُرد و قلم ها را می شکند تا کسی نقدی نکند. در نتیجه عیب ها رو نمی شوند و دیکتاتوری توهمی از کارآمدی به دست می دهد.

۲) دیکتاتوربه اصطلاح دلسوز در تاریخ دست می برد و یادگاران گذشته را  یا تخریب می کند و یا به نام خودش قالب می کند تا این تصور غلط را ایجاد کند که همه خوبی ها با او شروع شده.

۳) دیکتاتوربه اصطلاح دلسوز، نقش خیل عظیم مشاوران و مجریان را انکار می کند تا همه دستاوردها، به اسم خودش نوشته شود.


سئوال: چرا این کارهای دیکتاتور به اصطلاح دلسوز موجب ناکارآمدی و فساد می شود؟ مورد اول که واضح هست. وقتی منتقد نباشد و رسانه های آزاد نباشند، فاسدان می تازانند.   این را دیگه تقریبا همه می دانند. اما مورد سوم چه طور باعث ناکارآمدی و فساد می شود؟ وقتی دیکتاتور نقش مجریان و مشاوران را منکر می شود یواش یواش   افراد شایسته و لایق کمتر جلو می آیند تا کارها را انجام دهند. افراد لایق ترجیح می دهند گوشه عزلت در پیش گیرند. میدان می افتد دست افراد نالایق و مفسد. افراد مفسد دو تا تملق دیکتاتور به اصطلاح دلسوز را می گویند و کارها را به دست می گیرند و سپس به جای سازندگی، به حیف ومیل مشغول می شوند.

به توهم کارآمدی «دیکتاتور دلسوز» کسی را نیاورید بنشانید روی سر خودتان و دیگران. وقتی او روی سرمان نشست، دیگر پایین نخواهد آمد. پایین آوردن او  و خانواده اش از سرمان، معضل دهه های متمادی خواهد شد.

به جای آن بیایید فکر کنیم ببینیم چه سازوکارهایی می توانند کارآمد و کم-فساد باشند. با یه دونه کلمه «دموکراتیک» را تکرار کردن هم به جایی نمی رسیم. خطر این دومی آن هست که این توهم به وجود می آید که قرار است «همه راضی نگاه داشته شوند و نظر همه منظور گرددهر کسی که کار اجرایی کرده به خوبی  می داند که نسخه شکست، تلاش برای راضی نگاه داشتن «همه» است. بین «روی سر نشاندن دیکتاتور دلسوز» و «راضی نگاه داشتن همه» باید حد وسطی پیدا کرد که کارآمد و پایدار باشد. اگر آن چه که به اسم دموکراسی می خواهیم اعمال کنیم کارآمد نباشد، مردم ما خیلی زود دلسرد می شوند و صبر خود از دموکراسی را کف می دهند و سراغ دیکتاتور دلسوز می روند و آن روی سر می نشانند. در این صورت،  روز خوش دیدن ملت به عمر من قد نخواهد داد! پس خیلی مراقب باشیم که بعد از تحولاتی که پیش خواهد آمد سیستم کارآمدی بر گیریم.

-------

دموکراسی هم مثل دین و دینداری، یک واژه وسیع هست. در سال ۵۷، وقتی گفتند حکومت اسلامی می آوریم درصد بزرگی از ملت فکر کردند قرار هست همه-به خصوص همه مسئولان مثل بابابزرگ یا مامان بزرگ مومن و مهربونشان بشوند و ساده زیست گردند. بعدش همان مامان بزرگ یا بابابزرگ صراحتا در خانه گفتند «من اینا را می شناسم. اینا مملکت نمی توانند اداره کنند. اینا بخور هستندملت خیال کردند همان بابابزرگ و مامان بزرگ مهربان، پیرزن پیر مرد هستند و از دنیای جدید نمی فهمند!

 

باید مشخص شود «دموکراسی»  مد نظر، چه ساز و کارهای نظارتی دارد. «جمهوری دموکراتیک کنگو» و «جمهوری دموکراتیک کره شمالی» هم داریم. آیا مد نظر ما این نوع حکمرانی هاست؟ دموکراسی بدون مکانیزم های موثر «چک و بالانس» می تواند به دیکتاتوری به نام اکثریت بر اقلیت منجر شود. هیتلر از دل آن می تواند بیرون آید. این مکانیزم ها باید پخته شوند که دموکراسی به نتایج تا حدی خوب منجر شود. تازه آمریکا که این مکانیزم ها را دارد به ترامپیزم رسیده. ما اگر از اول فقط به یک کلمه بسنده کنیم خدا می داند کجا برسیم

چهل سال هست که می شنویم مردم در سال ۵۷  می دانستند چه نمی خواهند اما نمی دانستند چه می خواهند.در سال ۱۴۰۴ باید کاملا مدون کنیم که چه می خواهیم.

من در فیس بوک در قبول دوستی افراد خیلی سخت گیری نمی کنممی خواهم با دیدگاه های مختلف آشنا شوم. اما اگر بخواهند روی اعصابم بروند بلاکشان می کنند. پس از آخرین نوشته ام یکی این کامنت را گذاشت:

« قطعا لچک و اصلاح طلبان فرصت طلب در مسند قدرت نخواهند بود .»

و من چنین جواب دادم:

« قطعا افراد داخل ایران که آینده ایران را رقم خواهند زد، بر اساس لباس قضاوت نخواهند کرد. این قضاوت های سطحی مربوط به نسل فسیل شده است که امروز را رقم زده اند. سطح فکر مردم امروز ایران خیلی بالاتر از این حرف هاست.

قطعا در آینده ایران هویتی را بر کسی انگ نمی زنیم که خود آن هویت را برای خود قایل نیست. اگر هم چند بیشعور این ور و آن ور پیدا شوند و چنین کنند سیستم چک و بالانس اجازه نخواهد داد که در سرنوشت کسی چنین انگ هایی تاثیر گذار باشد. یاوه هایی که این و اون به دیگران می زنند در مجالس لودگی خودشان باقی خواهند ماند و تاثیرگذاری در عرصه سیاست و اجتماع نخواهند داشت.

در سپردن مسئولیت ها عملکرد، رزومه و شایستگی حرفه ای ملاک خواهد بود نه انگ هایی که دیگران به وی می زنند. و نه حتی گرایشی که خود او صراحتا اعلام می کندحتی اگر طرف خود را منتسب به رویکرد و گرایش سیاسی غیر حاکم و یا غیر محبوب بین اکثریت بداند به شرط آن که  شایستگی بیش از رقبا داشته باشد -باز هم می تواند مسئولیت های کلیدی بگیرد.

 

به سوی آینده ای پیش می رویم که در آن سقف شیشه ای برای پیشرفت شهروندان نباشد. سقف شیشه ای نه برای جنسیت و نه برای گرایش سیاسی و عقیدتی.

 

 قطعا افراد سطحی ای که از روی  یک یا چند عکس در مورد دیگران یا در موردیک برهه تاریخی و درنتیجه میزان شایستگی سردمداران آن دوران  قضاوت می کنند در میان افراد عمیق تر و داناتروفهیم تر- که آزادانه سخن می گویند- گم خواهند شد و به حاشیه رانده خواهند شد

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاثیر تحریم ها در گسترش فساد

+0 به یه ن

تحریم ها باعث می شود که معاملات شفاف بین المللی میسر نباشد و معاملات لازم برای کشور در بازار سیاه انجام گیرد. بازار سیاه، راه را بر فساد مالی و دزدی های واسطه ها و دلال ها باز می کند. برای آنان که از فساد مالی سود می برند تحریم های اقتصادی نعمت هستند. مردم مظلوم ایران- به خصوص اقشار فرودست و زیر خط فقر- هزینه این تحریم ها را می پردازند. برای انگل زاده ها این تحریم ها نعمتند.

فردا روزی اگر نظر ما مردم را در حکمرانی کشور جویا شوند باید خواهان تنش زدایی از روابط خارجی با همه کشورهای دنیا باشیم تا تحریمی بر ما تحمیل نشود. البته قرار نیست پادوی هیچ کشوری- ولو بسیار ثروتمند و قدرتمند- بشویم. در روابط خارجی- نظیر روابط شخصی وخانوادگی- بهتر است که آدم با کسی سر جنگ نداشته باشد. مخالفت با کسی یا کشوری را تبدیل به یک دعوای هویتی-حیثتی نکند. اما از سوی دیگر، بهتر است بیشترین روابطش را با کسان یا کشورهایی در حد و حدود خودش  داشته باشد. به طور مشخص اگر از من بپرسند می گویم بیشترین مراوداتمان را باید با همین کشورهای همسایه دیوار به دیوارمان به اضافه کشورهای جنوب خلیج فارس و هند داشته باشیمسپس با کشورهای اروپایی. مراوده با همین ها برایمان مفیدتر خواهند بود. مگر این که یک تکنولوژی پیشرفته خاصی باشد که بخواهیم از آمریکا یا چین وارد کنیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا درباره مبارزه با فساد می نویسم؟

+0 به یه ن

چیزی که من می بینم این هست که شرایط فعلی ناپایدار است. به زودی تحولات عمیقی رخ خواهد داد. نسل زد با شجاعتش نقشی در تحولات و دگرگونی ها  بازی خواهد کرد. نقشی درکنار ده ها عامل دیگر از جمله عوامل نیروهای خارجی و شرایط بغرنج و پیچیده اقتصادی. اما این نسل زد هنوز تجربه  کافی برای جمع و جور کردن اوضاع پس از نشستن گرد و خاک را ندارد. اگر من این سری نوشته ها را درمورد‍‍‍مهار فساد می نویسم برای التماس در پشت در فلان رییس کنونی برای به کار گرفتن مکانیزم های مهار فساد نیست. من هم عقلم می رسه که اگر  به مسئولان فاسد امروزی بگویم سیستم مهار فساد راه بیاندازید نه تنها گوش نمی کنند بلکه با اردنگی مرا  بیرون می کنند .   نوشته های من، برای فردا روزی است که  رؤسای فعلی کنار گذاشته شوند و در خلا قدرت،  اشخاصی جدید جای آنها بنشینند که هنوز فساد زیر زبانش مزه نکرده. چند مدت بگذرد آنها هم فاسد خواهند شد. حتی در فساد روی رئیسان فعلی را سفید خواهند کرد. مگر این که در همان روزها ی خلا قدرت،  سازوکارهای مهار فساد را بچینیم. زود تند سریع فوری. آیا در آن هیری ویری، فرصت لازم برای اندیشیدن تئوریک در مورد مکانیزم های  لازم برای مهار فساد خواهد بود؟!. خیر! الان وقتش هست که در مورد مکانیزم های مهار فساد، بحث تئوریک کنیم که فردا که فرصت آن پیش آمد به کار بندیم. دیگه فردا گیج نزنیم  و فرصت را ازدست ندهیم.

چرا الان وضع ما این هست که بعد از ۵۰ سال، حدود سی درصد مردم حسرت دوران نه-چندان- رویایی پهلوی را می خورند؟!

 برای این که در سال ۵۶ این گونه بحث ها که من الان در مورد مهار فساد مطرح می کنم  در سطح وسیع بین مردم و انقلابیون، مطرح نشد. وقتی شاه و فرح رفتند و خلا قدرت به وجود آمد  نفهمیدند باید چه کنند. اگر سال ۵۶ همین بحثی که من الان می کنم در جمع روشنفکری آن زمان می شد سال ۵۷ و  مکانیزم ها را چنان، طراحی می کردند که فساد مالی و اداری تا این اندازه فرصت رشد نداشته باشد. اگر  در سال ۵۶ همین بحث ها توسط  چهل-پنجاه ساله های آن زمان در سطح اجتماع  می شد در سال ۵۷و ۵۸ ملت به جای امید بستن به پاکی و درستکاری مسئولان، به فکر مکانیزم های مهار فساد و ایجاد شفافیت و حسابرسی و پاسخگویی بودند. سیستم های مهار فساد طرح ریزی می کردند و امروز ما به اینجا نمی رسیدیم.


-----------


نقطه تعادل پس از تحولات سال ۵۷  مطابق با همان مطالبات عمومی  مردم در  نیمه دوم دهه ۵۰ بود. به طور مثال مطالبه عمومی مردم آن روز آن بود که «بنیاد پهلوی» را مصادره کنند و اسمش را بگذارند «بنیاد علوی» و بسپارند به یک مرد روحانی دایم الوضو.  خیال می کردند با  این روش فساد از این بنیاد ریشه کن می شود. درک نمی کردند که علت فساد بنیاد پهلوی نه اسم او بود ونه پوشش و وضعیت وضوی متصدی اش. بلکه به این علت بود که زیر لوای قدرت،  سیستم نظارت شفافیت و پاسخگویی درست و حسابی نداشت. دیگه متوجه نبودند که اگر نهادهای غیر پاسخگو زیر لوای قد رت را گسترش دهند و به آن هم رنگ تقدس هم بدهند تا غیر-پاسخگو-تر بشوند فساد رشد هم خواهد کرد. مطالبه  انقلابیون ۵۷ شفافیت نهاد ها و پاسخگو کردن بنیادهای تحت لوای قدرت نبود. بلکه مطالبه آنها، بخشیدن رنگ تقدس به این نهادها بود. نتیجه را دیدیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پاسخگویی نمایندگان مجلس شورای اسلامی

+0 به یه ن

اصل هشتاد و چهارم  قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد نمایندگان مجلس:

«هر نماینده در برابر تمام ملت مسئول است و حق دارد در همه مسائل داخلی و خارجی کشور اظهار نظر نماید.»

یادم می آید در زمان آقای خاتمی وقتی می خواستند شوراهای شهر و روستا را راه بیاندازند صاحبنظران می گفتند راه افتادن این شوراها کمک خواهد کرد تا نمایندگان مجلس بهتر به این اصل عمل کنند. به گفته این صاحبنظران در غیاب این شوراها نماینده ها ی مجلس به خاطر رای جمع کردن از حوزه انتخابیه خود، به مسایل محلی آن منطقه می پرداختند و از این اصل غافل می شدند. آن صاحبنظران می گفتند از این پس نماینده های شوراها به این مسایل محلی خواهند پرداخت و نمایندگان مجلس مسایلی «فراتر» رسیدگی خواهند کرد.

راستش من معنای این اصل را نمی فهمم. «مسئول» است یعنی چی؟ یک شهروند  معمولی ساکن یزد یا کرمان چگونه می تواند نماینده تبریز و اردبیل را پاسخگو کند و یا یک شهروند اردبیل و تبریز چگونه می تواند  عملکرد نماینده یزد وکرمان را مورد پرسش قرار دهد؟ چه سازوکاری برای این پاسخگویی  اندیشیده شده است. اگر مکانیزمی برای این کار نیست  معنای مسئولیت چیست؟ آیا فقط یک توصیه «اخلاقی» است!؟ به قول آقای محمد فاضلی «قواعد بازی» اینجا چیست؟ اگر مطبوعات آزاد چالشی داشتیم باز مسئولیت در برابر تمام ملت معنی داشت. چون خبرنگاران از سوی ملت می توانستند انها را به چالش بکشند. اما.....

تا جایی که می دانم نماینده های مجلس از یک سو باید در حوزه انتخابیه خود رای بیاورند (نه از همه ملت) و از سوی دیگر باید مراقب باشد تا در دور بعدی «رد صلاحیت» نشود. قواعد بازی این هست و مشاهده من در ۲۰ سال اخیر نشان می دهد که تمام هوش و حواس نمایندگان این هست که این قواعد را رعایت کنند. بنابراین چه می کنند؟ موقع انتخابات اتفاقا دقیقا دغدغه های محلی را مطرح می سازند. مثلا در  ۱۵ سال گذشته در آذربایجان  کاندیداها وعده می دادند که مشکل خشک شدن دریاچه اورمیه را دو سوت حل خواهند کرد؟ چه طوری؟! اغلب با وعده های غیر عملی نظیر انتقال آب از مریخ!  همین وعده های توخالی شان بخش بزرگی از مشکل بود. هرچه فعالان محیط زیست رشته بودند پنبه می کردند. فعالان محیط زیست چهار سال زحمت کشیده بودند که برخی کشاورزان را مجاب به صرفه جویی در مصرف آب کنند. بعد این نماینده که این وعده را می دادند کشاورز می گفت چرا وقتی قرار است به این راحتی مشکل را نماینده ها حل کنند من خودم را زحمت دهم. خلاصه نماینده وارد مجلس می شد و وعده های انتخاباتی خود را که به مردم حوزه انتخابیه داده بود کنار می ذاشت تا وقتی که باز اعتراضاتی در شهر برای دریاچه اورمیه صورت می گرفت که باز نماینده در مجلس غوغا می کرد که اسمش سر زبان ها بیافتد و قهرمان نجات دریاچه قلمداد شود. اما زمانی که سروصدایی نبود و نماینده باید پی گیر بودجه و اعتبار اختصاص داده شده برای نجات دریاچه می شد از او خبری نبود. در این مدت چه می کرد؟! آیا بنا به این اصل، فکر و ذکرش مسئولیت در برابر تمام ملت بود؟ آیا مثلا نماینده اذربایجان که اعتبار دریاچه اورمیه را پی گیری نمی کرد زمانش را صرف پی گیری مدرسه سازی در بلوچستان یا شوری آب کارون یا فرونشست زمین در اصفهان یا حاشیه نشینی در مشهد بود؟ نه خیر! هوش و حواسش کاملا پی آن بود که سوگیری هایی کند و شعار هایی دهد از رقبا در دل ربودن از آنان که قرار است مدتی بعد صلاحیتش را تایید کند عقب نماند. معنایش این بود که حواسش بود مرتب شعار مرگ بر فلان کشور دهد و بروشور های تملق آمیز چاپ نماید.

آیا مردمی که به اینان رای داده بودند از آنها نمی پرسیدند که پس وعده هایتان چه شد؟! البته که می پرسیدند ولی در جواب، نماینده بادی به غبغب می انداخت و با لحن این که من خیلی قانونی عمل کرده ام و شما نمی فهمید پاسخ می داد:« بنا به اصل هشتاد و چهارم ......»


من  سالها عملکرد نماینده های مجلس آذربایجان را در رابطه با دریاچه اورمیه زیر ذره بین قرار داده بودم. برای همین، این مثال را زدم. نماینده مناطق دیگر و وعده هایشان را هم بررسی بکنید احتمالا کمابیش همین نتیجه را می گیرید. از این جهت آذربایجان خاص نیست.  شاید حتی یک مقدار بهتر از بقیه باشد. همین تهران را در نظر بگیرید. در برخی دوره ها «گُل» نماینده های تهران شخصی بود که عده ای خیلی طرفدارش بودند. این شخص برداشته بود از پاچه های دخترهای ساپورت پوش در خیابان عکس گرفته بود و در مجلس عکس ها را روی اسکرین بزرگ نمایش داده بود که از بی حجابی فغان کرده باشد. طبعا نماینده از آن خانم ها برای گرفتن عکس هایشان و نمایش عمومی آنها اجازه نگرفته بود!   اگر مطبوعات آزاد داشتیم سر همین مسئله خبرنگاران می توانستند آن نماینده را حسابی  به چالش کشند. اما...... ! خلاصه نماینده ها را در صحن مجلس به این بهانه به یک دل سیر چشم چرانی مهمان کرده بود!! با این مهمانی ، غریو شادی از نمایندگان مرد در صحن  مجلس شورای اسلامی برخاسته بود! انصافا دیگه کارهای نماینده های تبریز و اردبیل مراغه  هیچ وقت تا به  اندازه آن نماینده تهران، «ضایع» نبوده!  

قواعد بازی را چنان چیده اند که این نتیجه را می دهد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ][ 3 ][ 4 ]