تقویت علم و نهاد علم برای مبارزه با علم ستیزی

+0 به یه ن

در رقابت های انتخاباتی آقای پزشکیان و آقای جلیلی، الگوی دیو و دلبر دوباره مطرح شد. من خیلی جدی نگرفتم. اما عده ای به من گفتند برخی دوروبری های آقای جلیلی قابل مقایسه با آقای احمدی نژاد و آقای رییسی نیستند و چند پله وحشتناک ترند. بعد از انتخابات بود که  من متوجه منظورشان. آقای احمدی نژاد یا اقای رییسی دیگه با فیزیک و شیمی و علم پزشکی و نظایر آن سر ستیزه نداشتند اما گفته می شه که  تئوریسین های جریان آقای جلیلی با علوم تجربی مدرن هم سر ستیزه دارند. من آنها را نمی شناسم و خیلی قضاوتی ندارم. اما در کشور ۸۵ میلیونی هر جریانی ممکنه به وجود بیاد: از جمله جریان های علم ستیز از این دست. حاکمیت کشور متاسفانه به گونه ای است که اگر این جریان به کارش بیاید و بتواند با استفاده از آن یکی از مدعیان قدرت را حذف کند  به آن تریبون خواهد داد و باعث رشدش خواهد شد. با انتخاب آقای پزشکیان خطر رفع نشده!. در نهاد های مختلف  جریان علم ستیز رخنه می توانند بکنند. با سیاسی کاری می توانند بودجه های بی حساب و کتاب از این ور و آن ور بگیرند.

 

چه باید کرد!؟ از یک سو که باید دنبال تحول ساختاری  اساسی باشیم که جلوی عدم شفافیت و بودجه های بی حساب و کتاب و کارهای غیر کارشناسی را بگیرد.  دیر یا زود فرصتی فراهم خواهد شد که ملت ایران- دست در دست هم-- چنین تحولی را ایجاد کند. اما تا آن موقع نباید دست روی دست بگذاریم. با تمام قوا باید برای ترویج و گسترش علم در جامعه بکوشیم. هم برای گسترش خود دانش و هم برای گسترش علم به عنوان یک نهاد (مثلا از طریق انجمن های علمی و دانشگاه ها و برگزاری همایش ها و....). اگر چنین نکنیم جریان های علم ستیز که دستشان برای هر کاری هم به لحاظ مالی و هم از لحاظ اختیارات حقوقی باز هست ضربه ها به این ملت می زنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روزنامه نگاران مهاجر ستیز

+0 به یه ن

گفته بودم که با روی کار آمدن دوباره اصلاح طلب ها نگران تشدید مهاجر ستیزی هستم. برخی از روزنامه نگاران اصلاح طلب که در هفته های اخیر با تمام قوا برای آقای پزشکیان تبلیغ کردند   مشهور به افغانی ستیزی هستند. مرتب علیه مهاجران افغانستانی می نویسند و  همه بدی ها را به آنها نسبت می دهند.

با این که حضور اتباع خارجی در ایران باید ساماندهی -و نیز محدود- شود  موافقم. اما فقط به این علت که امکانات ایران محدود هست و کشش مهاجران پرشمار را ندارد. نه به خاطر این که-چنان که این روزنامه نگاران ادعا می کنند- افغانستانی ها عیب و ایرادی دارند. برای من کاملا قابل درک و فهم هست که ایرانیانی که با مترو در شهر تردد می کنند یا بیمارستان های دولتی جنوب شهر می روند یا در محلاتی که نانوایی ها شلوغ می شوند نان می خرند  از حضور پرشمار افغانی ها ناراضی باشند و غرولند کنند. طبیعی است که کارگران جویای کار یا کارگران اعتصاب کننده  نگران آن باشند که کارگران مهاجر شغل  های مورد نظر آنها را تسخیر کنند و از حضورشان ناراضی باشند. با آنها همدردی دارم. اما نمی پذیرم که یک روزنامه نگار بیاید و از افغانستانی ها بی پناه دیو دو سر بسازد و همه کژی ها را به آنها نسبت دهد. در بین روزنامه نگاران طرفداران اصلاح طلبان و مبلغان آقای پزشکیان از این افراد زیاد هستند. خوشبختانه آقای پزشکیان کسی نیست که به توصیه اینان افغانی ستیزی کند. در شخصیت شخص خود آقای دکتر پزشکیان، این گونه نژاد پرستی ها وجود ندارد.

اما در بین جریان اصلاح طلبی شاید باشند مسئولانی که بدشان نیاید روزنامه نگاران دیواری کوتاه تر از مهاجران افغان نیابند و کسورات را ول کنند و به افغانی ها گیر دهند. طوری حرف می زنند که انگار هر چه بیماری مسری و تجاوز به عنف و.... هست از همین مهاجران هست. حال ان که خیلی وقت ها مهاجران افغانی هستند که خود قربانی این چیزها می شوند. آن بخش از ماجرا را این روزنامه نگاران پوشش نمی دهند. فعالان حقوق کارگر هستند که آسیب دیدگی کارگران افغانی  و ایرانی  در محل کار را به علت شرایط نامساعد کار پوشش می دهند. همین طرفداران حقوق زنان هستند که مواردی چون قتل ستایش (دخترک افغانستانی در ایران) را پوشش می دهند.وقتی آن اتفاق برای ستایش افتاد چند نفر از دوستان من  عکس پروفایل خود را به یاد ستایش تغییر داده بودند. این دوستان من شهروندان معمولی بودند. از این که چنین اتفاقی برای یک دختر همسن دخترشان افتاده متاثر بودند. فرقی هم برایشان نداشت که این دخترک افغانستانی بودو در جنوب شهر  زندگی می کرد. از این جهات جامعه ما از روزنامه نگاران جریان اصلاح طلبی بسی پیشروتر هست.

نمی خواهم بگویم این روزنامه نگاران همه پلیدی هستند. برخی از افشا گری ها که علیه فساد سیستم می کنند بسیارشجاعانه هست . اما زیرکی جریان دوم خردادی در آن خواهد بود که دست روزنامه نگاران را برای ادامه آن افشاگری ها خواهند بست ولی دستشان را باز خواهند گذاشت که علیه افغانستانی های بینوا بنویسند. 

واقعیت این هست که جامعه ایران، برعکس آن که امثال آقای زیباکلام می نویسند نژادپرست نیست.این قبیل روزنامه نگاران که نژادپرست هستند درجامعه استثنا می باشند و پشتوانه مردمی ندارند. اگر اقشار آسیب پذیر غرولندی علیه مهاجران می کنند از ترس از دست دادن موقعیت های کم شان هست نه از نژادپرستی. در محلات شمال شهر تهران رفتار نژادپرستانه علیه مهاجران نمی بینید. کاملا برعکس. کودکانشان را زیر بال و پر می گیرند و از دستفروشانشان خرید می کنند که کمکی کرده باشند. من هم در کالیفرنیای مرفه زندگی کرده ام وهم در شمال شهر تهران. در اولی واقعا از روی نژادپرستی به مهاجران فقیر با پوست تیره،  بد نگاه می شود. درشمال شهر تهران مردم حالت حامی افغانستانی ها را  دارند. نوشته های این قبیل روزنامه نگاران بیش از آن که نژادپرستی علیه افغانی ها برانگیزد دودستگی در جامعه خود ایران برخواهد انگیخت. مرفهان بالاشهری و ایرانیان مقیم خارج به اشتباه خیال خواهند کرد که غرولند پایین شهری ها علیه مهاجران از جنس نگاه نژاد پرستی است که آن دسته  از روزنامه نگاران اصلاح طلب ترویج می کنند. بعد در دفاع از مهاجران، علیه ایرانیانی که از سر ناچاری غرولندی درمورد حضور مهاجران می کنند خواهند ایستاد. این موضوع به تنش طبقاتی --که اصلاح طلبان آگاهانه و به دنبال سیاست نخ نما «تفرقه بیانداز و حکومت کن» می خواهند دامن بزنند-- خواهد افزود. 

خیلی باید مراقب آن باشیم که بازیچه این قبیل تبلیغاتچی های اصلاح طلبان نشویم. اولا باید هشیار باشیم که مهاجر ستیزمان نکنند که بعدا از خود خجالت زده نگردیم.  ثانیا باید اتحاد بین طیف های گوناگون اجتماعی-اقتصادی جامعه ایران را حفظ کنیم. 

درمورد دوم باید بیشتر بنویسم.



در محله ما، مهاجر افغانستانی کم نیست. ما در بلوار ارتش زندگی می کنیم. با نیم ساعت پیاده روی به باغات سوهانک می رسیم. باغبان های آنها اغلب افغانستانی هستند. کودکان پرشمار دارند. یکی از دیگری بانمک تر. از جمله شیرینی های روزمره که  به زندگی معنا می دهد دیدن لبخند این کودکان هست. در محله ما افراد همسن و سال من و بزرگتر، به این بچه ها مثل نوه خود محبت می کنند. شکلات و....می دهند. این بچه ها، بچه های محله ما هستند. همان ادبیات را بر می گزینند که می شنوند. مرا خاله می خوانند. گاهی شاهین شاکی می شود که به آنها لواشک می دهم ولی آنها از «خاله» تشکر می کنند. این کودکان  در ۱۴۰۱، در بازی هایشان شعار زن-زندگی-آزادی می دادند.

وقتی در روزنامه های اصلاح طلبان می خوانم که جناح مقابل-که به توصیف اصلاح طلبان یو دوسر هست – مهاجران افغانستانی را تربیت می کند که ائل و بئل، یاد این کودکان می افتم و خنده ام می گیرد.

به هر حال این یک واقعیت هست که عده ای خواهند کوشید که با صرف مبالغی از نوجوانان اقشار آسیب پذیر برای خود لشکر بسازند. چه این نوجوانان ایرانی باشند چه مهاجر. دربین خود ایرانیان هم اقشار آسیب پذیر که می توانند طعمه این لشکر کشی ها و گوشت لب تیغ آنها شوند، کم نیستند. خیلی نیاز به مهاجر از این جهت نیست! با شناسنامه ایرانی هم خیلی ها آن قدر به لحاظ اقتصادی تحت فشارند که می توانند جذب این جریان ها شوند. اما این که چه قدر موفق خواهند شد به رفتار خود ما بستگی دارد که چه قدر این  نوجوانان را در دل جامعه خود می پذیریم و از خود می دانیم.اگر این نوجوانان از ما محبت ببینند به لشکری علیه خودمان تبدیل نخواهند شد. به طور سیستماتیک باید این کودکان را حمایت کرد و به آنها حس هویت مدرن و جزوی از جامعه مادر بودن داد. خوشبختانه انواع و اقسام  نهاد های مردمی در این امر کوشا می باشند. شعبه تهران بنیاد کودک مددجوی افغانستانی الاصل بسیار دارد. می توانید کفیل شان شوید و در این راه کمکی نمایید.

http://www.childf.com


در چند سال اخیر، مردم ایران به شدت طرفدار حقوق حیوانات شده اند که البته پدیده مبارکی است. اما نکته اینجاست که در طرفداری از گربه و سگ راه افراط را پیش گرفته اند. حلواحلوا کردن سگ ها نظم اکولوژیکی مناطق حومه شهری و داخل شهری را به هم زده. در این موارد بسیار نوشته شده. من خودم هم قبلا نوشته ام و تکرار نمی کنم. اما اینجا نکته جدیدی می خواهم بنویسم.این تحول  که در ایرانیان به وجود آمده لزوما در بین مهاجران افغانستانی  

به وجود نیامده است.

. البته در محلات ما که دایم در کوچه قربان صدقه بچه های بامزه افغانستانی می رویم آنها هم در این تحولات با ما جلو می آیند. اما در محلاتی که به آنها به عنوان بیگانه نگاه می شود تفاوت فرهنگی در زمینه رفتار با حیوانات وجود دارد.

همین دستمایه روزنامه نگاران اصلاح طلبی شده که هم و غم شان را روی افغانستانی ستیزی گذاشته اند. می دانند مردم امروز ایران روی سگ و گربه حساسند، درنتیجه موارد حیوان ازاری از جانب مهاجران را برجسته می کنند و پیراهن عثمانی می سازند. مراقب باشیم که سر موضوع سگ، به انسان های بی پناه حمله ور نشویم!  یادمان نرود که در گذشته ای نه چندان دور رفتار ایرانیان با حیوانات هم چندان خوب نبود. همان گونه که با آموزش، رفتار عموم ایرانیان عوض شد رفتار مهاجران هم می تواند عوض شود. راهش این هست که خط کشی بین ایرانی و مهاجر نباشد. درنتیجه تحولات و گذار های فاز اجتماعی شان همزمان انجام می گیرد تا مایه تنش نشود.  شاید این نسخه ای که من می پیچم زیادی رویایی به نظر برسد. اما در جامعه ایران رویایی نیست. روزنامه نگاران و سایر روشنفکران بکشند کنار، خود مردم کوچه بازار ایران همین کار را خواهند کرد. ما مردم ایران هزار و یک عیب داریم . اما حسن هایی هم داریم.  توانمندی انجام این کار ( جذب مهاجران در داخل جامعه) از جمله همین حسن هاست!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قرارداد کرسنت و قصه پرغصه مشعل ها (فلرها)

+0 به یه ن

اینجا مفصل ماجرای پرونده کرسنت را می گه. به این اشاره می کنه که قرارداد زمان خاتمی با امارات بسته شده بود. قرار بود گاز میدان سلمان را از سال ۲۰۰۵ به مدت ۲۵ سال به امارات بفروشند.   نرخ توافق شده، یک پنجم نرخ فروش گاز به ترکیه در همان زمان بود که البته توجیهش این بود که گازی که به ترکیه فروخته می شد مرغوب تر بود و همچنین هزینه انتقالش هم لحاظ می شد. من نمی دانم این ضریب ۵ را این دو فاکتور توجیه می کند یا خیر. زمان احمدی نژاد گاز گران می شه و  طرف ایرانی می زنه زیر قرارداد.  البته در خود  قرار داد هم امکان تغییر مبلغ قرارداد بوده. (نمی دانم چه طوری ؟! ولی اصلاح طلب ها  می گن، بوده! البته یادمان نرود که اصلاح طلب ها اهل «علاج» هستند.)  احمدی نژاد اینا می خواستند بروند مذاکره کنند  تا مبلغ را بالا ببرند اما جلیلی اینا شلوغ می کنندو نمی ذارند. امارات هم از ایران شکایت می کنه و به قولی ۶۵۰ میلیون و به قول دیگر ۱۸ میلیارد جریمه می خواد. بین این دو رقم اختلاف زیاد هست. این مقاله و مقالات دیگر که من در مورد قرارداد دیشب خواندم همگی سمبل می کنند و صراحتا نمی نویسند  قضیه غرامت و جریمه دقیقا چی بود. خواننده را «می پیچونند!» هرچی بوده از جیب ما مردم ایران رفته و می ره. اما  نکته من این چیزها نیست. نکته ام این هست که اونهایی که در بستن قرارداد نقش داشتند و آن را توجیه می کنند می گویند  در هر حال در این مدت گاز اون میدان در فلر سوخت و رفت هوا، پس  به جای آن  می توانستیم صادر کنیم و پولی بگیریم. این قضیه سوختن و هدر رفتن گاز در جنوب در فلر ها خیلی مسئله مهمی هست که متاسفانه حتی طرفداران محیط زیست هم به اندازه کافی به آن توجه نمی کنند. هم باعث آلودگی هوا در منطقه می شه و هم باعث گرمایش زمین. گیریم گاز را صادر نکردند. برای چی سوزاندند؟ آیا این قضیه سوزاندن در فلر ها درست هست؟ نمی شد جلویش را گرفت؟ چرا پی گیری نمی شه؟!  فردا پزشکیانیکی مثل خانم  معصومه ابتکار را می ذاره برای محیط زیست. بعدش هم شخصیت های ژورنالیستی ای که اسم خودشان را گذاشته اند طرفدار محیط زیست، هر کار کوچک سمبلیک بی اهمیتی را که خانم معصومه ابتکار بکنه(در حد نشاندن یک نهال!) در بوق و کرنا می کنند و به به و چه چه می کنند. قضایای مهم و اساسی مانند فلرها در حاشیه کارهای سمبلیک بی ثمر امثال معصومه ابتکار قرار می گیره. باز، در مورد خشک شدن دریاچه ها و رودخانه حساسیت عمومی هست و ما   در فضای مجازی می گیم و  امثال معصومه ابتکار از روی ناچاری اکو می کنند. در مورد فلرها حتی این اتفاق هم نمی افته! 


این مستند در مورد آلایندگی ناشی از مشعل سوزی یا فلر ها در خلیج فارس هست.   دقیقه ۱۰:۴۴ تا ۱۳ تا مربوط به ایران هست. بدترین وضعیت  در منطقه از آن عراق هست و بعد ایران. بودجه ای که برای حل این معصل از طرف  دولت ایران کنار گذاشته شده بود  صرف برج سازی در تهران شده و رفته. سرمایه ملی می سوزد هموطنان و همسایه ها دود می خورند و سرطان می گیرند و   گرمایش زمین تشدید می شود. مقصر اصلی هم فساد مالی است که نذاشته بودجه صرف بهبود وضعیت فلر ها شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چهار نگرانی من با بالا آمدن دوباره جریان دوم خرداد

+0 به یه ن


در نیمه دوم دهه هفتاد و نیمه اول دهه هشتاد، جریان دوم خرداد و اصلاحات جریانی پیشرو بود که کشور و جامعه را به پیش راند. ابدا از این که روزی به آقای خاتمی رای دادم پشیمان نیستم. آن زمان طلب جامعه همان بود.اما همین طور که زمان پیش رفت جامعه جلو رفت ولی جریان  سیاسی اصلاح طلبی درجا زدو حتی عقبگرد داشت.  در زمان آقای روحانی هم ما باز از این جریان حمایت کردیم به این امید که شاید پیشروی دوره آقای خاتمی ادامه یابد اما حمایتمان اشتباه بود. حتی همان آقای احمدی نژاد --که آن همه دانشگاهیان علیه او صفحه می گذاشتند--  از جهاتی برای دانشگاه و دانشگاهیان کم ضرر تر از آقای روحانی بود (در پستی جداگانه می نویسم که چرا چنین ادعایی می نمایم.)

الان جامعه خیلی جلوتر از این جریان اصلاح طلبان هست. به لحاظ فکری و فرهنگی من در حال حاضر اصلاح طلبان  فعلی را برای رشد فرهنگی جامعه مضرتر از جریان اصولگرا می دانم.  نگرانی هایی در این موضوع دارم که به چند مورد آن اشاره می کنم. ۱) تملق گویی حاکمان را در فضای دانشگاهی تشدید خواهد کرد. ۲) مهاجرستیزی را تشدید می کند. ۳) حرکت پیشروی حقوق زبانی را به همشهری گری کور  و سهم خواهی قومی  تنزل می دهد. ۴) اصرار بر گسست طبقاتی می نماید. 

ای کاش من اشتباه کنم و جای نگرانی نباشد. در هر حال من دانه به دانه نگرانی هایم را می شکافم و با مثال و مصداق  توضیح می دهم.


ابتدا با نگرانی اول شروع می کنم:


در زمان آقای احمدی نژاد، بنیاد نخبگان راه افتاد. هدف آن جلوگیری از فرار مغزها بود. گویا ایده بنیاد نخبگان، در زمان آقای خاتمی پخته شده بود ولی در زمان آقای احمدی نژاد اجرا شد. امکانات نسبتا خوبی هم می دادند. بخش بزرگی از مشکلات اقتصادی پژوهشگران جوان را برطرف می کرد. در زمان آقای احمدی نژاد رویکرد و رفتار مسئولان این بنیاد چنین بود که ما آمده ایم تا نیازهای نخبگان را برآورده کنیم. انصافا تلاششان را هم می کردند. بعد آقای روحانی رییس جمهور شد و از دانشگاه ندای «روحانی مچکریم روحانی مچکریم» طنین انداز گردید. چند ماه بعد از ریاست آقای روحانی برای مراسمی از سوی بنیاد نخبگان دعوت شدیم. دیدیم که اصلا اوضاع و رویکرد تغییر کرده. اگر قبلا مسئولان خودرا مکلف به رفع نیاز های پژوهشگران می دیدند این بار از پژوهشگران انتظار داشتند که بلندتر ندای «مچکریم مچکریم» سردهند!

من در مراسم عصبانی شدم و با عصبانیت بیرون رفتم و به مسئول وقت توپیدم که می خواهید یک مشت مداح متملق پرورانید یا نخبه علمی؟!

آن زمان در دنیا می گفتند که نباید فقط به هوش ریاضی اهمیت داد بلکه هوش اجتماعی  مهمتر هست. یک تبی  در دنیا راه افتاده بود که EQاز IQوالاتر هست. خدا را شکر آن تب در دنیا هم خوابید. منتهی مسئولان نهاد هایی مانند بنیاد نخبگان زود به این تب دچار شدند و طبق معمول هم در سطحی  نازل تر از کشورهای پیشرفته  در ایران اجرا کردند. هرکه را که بیشتر تملق می گفت به بهانه آن که هوش اجتماعی بالاتری دارد تشویق می کردند و روی سرو کول افراد غیر متملق می نشاندند.

امیدوارم این بساط  دوباره تکرار نشود.

در زمان آقای روحانی پژوهانه ها و .... آب رفت اما تا بخواهید به اسم هوش اجتماعی ازامثال  ما،  «مچکریم مچکریم» طلب می کردند که البته -دست کم- من ناامیدشان کردم! من به روحانی رای دادم اما دیگه جوگیر نشدم که «مچکریم مچکریم» بگویم. فوتبالیست ایرانی گل می زد اینها «روحانی مچکریم، ظریف مچکریم» می گفتند!!! حال آدم را به هم می زدند با این همه تملق!



 از آن زمان تا کنون بنیاد نخبگان فراز و نشیب های زیادی داشته و زیاد هم تغییر کرده. یک عده واقعا برایش زحمت کشیده اند. هنوز هم خوشبختانه نهادمفیدی است که گره هایی ازکار پژوهشگران جوان می گشاید.  کلا، وقتی نهادی تشکیل می شود مدتی باانرژی، خوب کار می کند بعد به دلایلی مختلفی دچار افول می شود. در این هنگام افرادی با ایده های نو باید پیدا شوند و آن را به پله بعدی رسانند. اگر چنین نکنند نهاد افول می کند. 

در ایران زمین ، متاسفانه برای بیشتر نهادهای ما این اتفاق می افتد. اما تجربه بنیاد نخبگان  مثال خوبی است که نشان می دهد که اگر عده ای افراد خوشفکر و دلسوز پاپیش بگذارند جلوی این افول گرفته می شود. بهار پارسال نوشته ای داشتم با عنوان «تاسیس بس است. کمی هم ترمیم و به روز رسانی کنیم.» از آن موقع تا کنون این موضوع جزو دغدغه های من بوده. خوشبختانه در همین مدت به یاری دوستان توانسته ایم جلوی افول برخی حرکت ها که در سراشیبی قرار داشتند بگیریم. این فرهنگ را باید در ایران مان گسترش دهیم. 


به نگرانی های بعدی در نوشته های بعدی می پردازم.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برنامه های حضوری پژوهشکده فیزیک

+0 به یه ن



۱) از علاقه مندانی که نیازهای خاص دارند به طور ویژه دعوت می نماییم که در این برنامه ها شرکت نمایند. در هنگام سخنرانی تلاش خواهیم نمود که  صدا برای کسانی که کم-شنوایی دارند قابل شنیدن باشد. کسانی که  از ویلچیر استفاده می کنند برای رسیدن به سالن همایش می توانند از آسانسور استفاده کنند. در طبقات، سرویس بهداشتی فرنگی (البته معمولی و نه مخصوص ویلچیر) موجودند. اگر نیاز خاص دیگری هست که احتیاج به هماهنگی  دارد می توانید از طریق تلفن یا ای-میل با کادر اجرایی هماهنگ کنید تا تمهیدات لازم را  حتی المقدور فراهم آورند.  در مجموع، هم کادر اجرایی پژوهشکده و هم  جوانان فیزیکدانی که در برنامه های پژوهشکده شرکت می کنند در این گونه مسایل فرهنگ بالایی دارند و خود آنها در این امر یاری رسان خواهند بود.


۲) الف- این برنامه ها  دوستدار محیط زیست خواهد بود. خواهشمندیم با نیروهای اجرایی پژوهشکده در راه این هدف همکاری نمایید تا حتی الامکان، میزان آلایندگی محیط زیست کم باشد.


ب- به منظور جمع آوری باطری‌های مستعمل، محفظه‌ای در طبقه همکف ساختمان فرمانیه تعبیه گشته است. شرکت کننده‌ها می‌توانند باطری‌های مستعمل خود و یا اطرافیان خود را از خانه و محل کار با خود همراه آورند و در این محفظه قرار دهند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنرانی به زبان ترکی در مورد فیزیک ذرات بنیادی

+0 به یه ن

سخنرانی آقای دکتر عزیزی، استاد برجسته دانشگاه تهران، در مورد فیزیک ذرات و آینده صنعت و پزشکی را به زبان ترکی می توانید در لینک زیر ببینید و بشنوید:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا برای محیط زیست آذربایجان و زبان مادری می توان به آقای دکتر پزشکیان امید بست؟

+0 به یه ن

در فضای مجازی می بینم برخی از آذربایجانی های ایران امید بسته اند که آقای دکتر پزشکیان به عنوان رییس جمهور برای زبان مادری و محیط زیست آذربایجان قدم های بزرگی بردارد. اگر آقای دکتر پزشکیان، به واقع، چنین دغدغه هایی داشت در ۱۲ سالی که نماینده مجلس بود کاری می کرد! آقای مهندس شهاب الدین بی مقدار یک دوره نماینده مجلس شد و در همین دوره چند حرکت مثبت معطوف به نتیجه برای محیط زیست قره داغ (ارسباران) انجام داد. آقای دکتر پزشکیان اهل این کارها نیست. موقع انتخابات در مورد محیط زیست و تا حدی زبان مادری حرف هایی می زند که هوادارانش کلی بر آنها مانور می دهد. هر از گاهی هم که صحبت در این موضوعات به مدد فعالان محیط زیست و ان-جی-او ها  در صدر اخبار قرار می گیرد او هم چند جمله با حرارت بیان می کند که هوادارانش چنین وانمود کنند که اوست که دلسوز است و بس. بعد هم فراموش می کند و به کارهای دیگر مشغول می شود.

فردا که او رییس جمهور شود مجبور خواهد بود بنزین را گران کند. بعد هزار و یک مشکل (مانند دی ماه ۹۶ یا آبان ۹۸) برایش پیش می آید و حفظ محیط زیست و زبان مادری کامل فراموشش می شود.

اگر می خواهید برای زبان مادری و محیط زیست کاری انجام شود خودتان  کاری بکنید. دو کار مشخص را الان خدمت شما عرض می کنم که می توانید انجام دهید:

۱) درمورد زبان مادری: دانشگاه تبریز هر سال حدود ۲۰ نفر دانشجوی زبان ترکی می گیرد. برای آینده شغلی آنها کاری کنید. اگر شرکتی دارید (یا همسر شما شرکتی دارد) یا در نهادی کار می کنید بخواهید که روابط عمومی این نهاد یا شرکت با این دانشجویان قرارداد تک-پروژه ببندد تا فلان متن یا دستورالعمل یا کاتالوگ را به ترکی ترجمه نماید. یا مسابقه ای بین دانشجویان این رشته برگزار کنید و به بهترین ترجمه جایزه ای دهید.  این طوری این جوانان به تدریج وارد بازار کار می شوند. شرکت ها و نهادها هم درک می کنند که نیاز هست که برخی متن هایشان به ترکی ترجمه شود تا مردم شهر آن را بیشتر از آن خود حس کنند. 

خدمتی که این حرکت به زبان مادری -و نیز فرهنگ عمومی شهر- می کند بسی بیشتر از آن چیزی است که آقای دکتر پزشکیان و طیف فکری اش برای زبان مادری می توانند -یا میخواهند- انجام دهند.

۲) در محدوده خانه و محل کار خود در جهت حفظ محیط زیست کوشا باشید.  این را خطاب به همه گفتم اما اگر مخاطب من افرادی هم باشند که در سازمان آب یا جهادکشاورزی کار می کنند بخش بزرگی از  مشکل دریاچه اورمیه حل می شود.علت این که مشکل دریاچه اورمیه لاینحل مانده،  فرافکنی نهادهاست. هرکدام از مسئولیت شانه خالی می کند و ادعا می کند مصرف آن از حقابه دریاچه تنها ده بیست درصد هست. همین ده بیست درصدها جمع می شوند و صد در صد می گردند! اگر در آذربایجان حرکتی راه بیافتد که هر مدیری در هر نهادی بخواهد به حفظ  محیط زیست  اهتمام ورزد  آن نوع فرافکنی ها از بین می رود و مشکل دریاچه اورمیه حل می گردد. منتظر آن نباشید که آقای دکتر پزشکیان سوار بر اسب سفید با معجزه ای دریاچه اورمیه را نجات دهد.  اگر او چنین معجزه گری بود در مقام نمایندگی مجلس هم خیلی کارها برای دریاچه اورمیه می توانست بکند که نکرد. آقایان طرفداران جناب پزشکیان با لحنی مردسالارانه خطاب به یک «ناقص العقل»، به من پرخاش می کنند که نمایندگی مجلس، کار اجرایی نیست که در آن مقام بتواند کاری برای دریاچه کند. می توانست در مقام نمایندگی مجلس، کسانی را که به بهانه نجات دریاچه اورمیه بودجه گرفته بودند به پاسخگویی وادارد (که نکرد). می توانست در مقام نمایندگی مجلس طرح های پایلوت موفقی که فعالان محیط زیست محلی داشتند به گوش مسئولان برساند (که نکرد). وقتی می گویم آقای مهندس بی مقدار در مقام نمایندگی مجلس برای محیط زیست ارسباران زحمت کشیده بود  و اقداماتی مثبت انجام داده بود از همین جنس کارها بود.  همین جنس کارها می توانند ثمری در جهت بهبود اوضاع دهند. نطق های آتشین از نوع نطق های آقای پزشکیان هستند که ثمری جز مطرح شدن خود ایشان و رای آوردن ایشان ندارند.. نتیجه این می شود که کمتر کسی در خارج از آذربایجان نام آقای مهندس بی مقدار را شنیده اما نام آقای دکتر پزشکیان را از دیروز دنیا شنید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهر بر پیشانی

+0 به یه ن

خوشحالم که آقای پزشکیان رییس جمهور شد. نه به خاطر این که اوضاع را بهتر خواهد کرد. چنان که قبلا نوشتم الان دو جناح تندرو خواهیم داشت که با هم در تندروی مسابقه خواهند گذاشت. در همان  اوایل انقلاب که اقای پزشکیان و دوستانش  حجاب را اجباری می کردند بین مردم تبریز ضرب المثلی رایج شده بود: «تهراندا دئسلر باش قیرخین تبریز ده باش کسللر.» ترجمه تحت اللفظی اش  این می شه که اگر در تهران بگویند سرها را بتراشید در تبریز سرها می برند. معنایش هم این بود که هر سختگیری که از تهران بخشنامه شود در تبریز ده برابرش را روا می دارند. حالا آقای پزشکیان که به پاستور می رود هر چه جبهه پایداری درمورد مسایلی چون حجاب اجباری شعار دهد ده  برابرش را اعمال می کند تا   ادای دینی کند به بالادستانی که مانع از ریاست جمهموری او نشدند!  بنابراین دلیل خوشحالی من امید به عملکرد ملایم تر  آقای پزشکیان نیست. دلیل ان هست که اگر آقای پزشکیان رییس جمهور نمی شد یک عده  از طرفدارانش بر سر من می ریختند و  مرا می کوبیدند که چرا از او حمایت نکرد!. حالا که  هواداران به مرادشان رسیدند فرصت آن می دانم که آیینه ای جلویشان بگیرم و بگویم در این چند هفته چه ها کردند!  اولا که  بساط دروغ پردازی وقلب واقعیت از سوی طرفداران پزشکیان بسیار گسترده بود. مثلا از زبان افراد مورد احترام مردم -از کریم باقری گرفته تا دکتر فرهاد میثمی - برای آقای پزشکیان تبلیغ کردند که خوشبختانه خود این عزیزان واکنش نشان دادند و دروغ ها را برملا ساختند. دوم این که برخی ایرادها و دیوسازی ها که از جناح اصولگرا کردند خود نشانه ای از آن بود که این افراد -که خود را اندکی لیبرال تر می دانند-   چه قدر از روح زمانه و خواست بنیادی  جنبش مهسا که  همانا حق انتخاب  سبک زندگی توسط اشخاص و شهروندان  است زاویه دارند. درواقع آن را کج فهمیده اند. به طور مشخص برای دیو سازی از  آقای جلیلی اصطلاحی چون «مهر ریا بر پیشانی  تعصب» به کار برده شد و باز نشر گردید. چه فرقی هست بین جای مهر با -به عنوان مثال- تتوی علامت فمینیسم؟ وقتی  تندروان به ترانه علیدوستی برای تتوی دستش تاختند نوشتم که او و هر شهروند حق آن را دارد که عقیده ای داشته باشد و آن را به شیوه ای که می پسندد ابراز کند. مهر پیشانی هم از این جنس است. خواهند گفت تو اینها را نمی شناسی و نمی دانی چیستند. آقای جلیلی و دوستانش را نمی شناسم اما من مهر پیشانی را می شناسم. دایی مادربزرگم هم مهر بر پیشانی داشت. عملا ما هر جمعه در خانه ایشان مهمان بودیم و روزهای خوش کودکی من در باغ انها گذشته! چه طور این علامت را نشناسم؟! آیا  مهر پیشانی او  از روی ریا بود ؟ بستگی دارد که ریا را چه تعریف کنید. دین  یک بعد اجتماعی دارد و این مهر  -چه بر پیشانی دایی مادربزرگم چه بر پیشانی آقای جلیلی- به  خاطر این بعد اجتماعی نقش بسته  نه برای رضای خدا. ( استغفرالله-خدا چه نیازی به این کارهای بندگان دارد؟! قطعا نیازی ندارد. بندگان نیاز آن دارند که به همدیگر عقاید و خط مشی شان را با علامات گوناگون نشان دهند.) دایی مادربزرگم سرمایه دار بود و جوانان چپگرای آن روزها هم -با این که مهمانی های  چرب و نرمش را از دست نمی دادند- پشتش سرش صفحه می گذاشتند و او را متهم به  ریا می کردند و مردمداری اش را عوامفریبی می خواندند! اما  این تعبیر یا از روی حسد بود یا از روی   نفهمیدن پیچیدگی های روان یک انسان.  اتهام ریا به دایی مادربزرگم که جای مهر بر پیشانی داشت قطعا  بی اساس بود. چرا این را می گویم؟ متاسفانه ایشان تصادفی کردند و مدتی هشیاری کامل نداشتند و اختیار کلام از دست داده بودند. در شرایط  ذهنی و جسمی بودند که  نمی توانستند ریا کنند. در آن شرایط دایم آیات قران را- ازحفظ- می خواندند.آن مرحوم اعتقاد  دینی قلبی داشت اما مانند هر کس دیگری دین را  تعبیر می کرد و طبعا منافع خود و خانواده اش را در این تعبیر هم لحاظ می کرد. دایی مادربزرگم سه  پسر داشت. دختر نداشت.  با توجه به شناختی که از آن مرحوم دارم فکر کنم اگر دختر داشت حقوق زنان را حتما یکی از  پایه اصلی دین تعبیر می کرد تا دخترهایش به خواست هایش برسند. سرمایه مالی و اجتماعی اش هم کمک می کرد که در قلمرو نفوذ خودش چنین تعبیری پذیرفته شود. من اسم این را ریا نمی گذارم. ریای خالص هم داریم. ریای خالص را کسانی دارند که هیچ اعتقادی ندارند اما برای منافع   تظاهر می کنند. اینها خطرناک ترند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نوشته خانم دکتر قاسمی

+0 به یه ن

اعتبار را خرج کردید 

سیما قاسمی 

۱۶ تیرماه ۱۴۰۳ 


همیشه گفته‌ام و باز هم می‌گویم که اعتبار امامزاده را متولی‌اش نگه می‌دارد. این مَثَل را درباره‌ی جایگاه علم در جامعه‌ی ایران به کار می‌برم. اگر دانشگاهیان و متخصصان و پژوهشگران علم، مردم را عوام فرض کردند و با الفاظی مثل پروفسور و استاد دانشگاه فلان و رییس انجمن فلان و پژوهشگر برتر کشوری و امثال اینها راه افتادند برای جمع کردن رأی برای یکی از نامزدها، خب اگر آن نامزد کاری کرد بر خلاف منافع عمومی مردم (نه دانشگاهیان) باشد بپذیرند که آن‌وقت مردم مراقب اعتماد به دانشگاهیان باشند و اگر پس‌فردا هم گفتند فلان واکسن را بزنید و فلان دارو را مصرف نکنید یا فلان محصول غذایی را بخورید، اعتماد نکنند و بگویند احتمالاً باز هم شریک قدرت شده‌‌اند. این حرفی است که در دوره‌ی کووید خیلی شنیدیم و البته بیراه نبود.  


اینکه کسی بخواهد رأی بدهد یا ندهد، در جایگاه شهروندی به خودش مربوط است، حتی اگر سعی کند رأی جمع کند یا نکند باز به خودش مربوط است ولی اگر به اسم استاد دانشگاه شریف یا دانشگاه تهران یا صنعتی اصفهان یا دانشگاه ... یا پژوهشگر برتر در ذرات بنیادی یا رییس انجمن فیزیک رفت و تبلیغ برای نامزدی کرد خب یادش باشد اعتبارش را خرج کرده است. او فقط از اعتبار خودش خرج نکرده، از اعتبار علم و دانشگاه خرج کرده. حالا اگر مردم را عوام ندانیم و صاحب‌نظر بدانیم و تصور نکنیم توده باید همیشه دنبال ما نخبه‌ها باشد، آن‌وقت می‌بینیم که با بازی قدرت، تیشه به ریشه‌ی علم در ایران زده‌ایم.‌

 

وقتی چند ماه پیش نوشتم علم مقدس و مطلق نیست و وابسته‌ی قدرت است، باید در ترویج علم به این وابستگی هم اشاره کرد و به غیرپژوهشگران دروغ نگفت، فراوان دوستان و همکاران دانشگاهی به من تاختند که این چه حرفی است و چرا در کشوری که مردمش با علم بیگانه‌اند تو این حرف‌ها را می‌زنی و مردم را می‌ترسانی. دوستان دانشگاهی امیدوارم دیگر مراقب باشید وقتی اعتراض می‌کنید مردم ضدعلم‌اند، یادتان باشد شما هم در ایجاد این نگاه (اگر درست باشد) سهیمید. منتظر نظرهای شما هستم. 

@goosan54


#قدرت #اعتمادـبه‌ـ‌‌علم

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

باغ مظفر

+0 به یه ن

در دهه هشتاد سریالی از مهران مدیری با عنوان «باغ مظفر» پخش می شد. سریال بانمکی بود. ماجرای زندگی یکی از خانواده های ملاک قدیم تهران بود که در باغی بزرگ در قلهک به همراه دختر و پسرش و خدمتکارشان «حیف نان» زندگی می کردند. پدر و دختر در زمان فسیل شده بودند و در دنیای خودشان سیر می کردند. باورهای پدرسالارانه  و طبقه-محور خان  سوژه طنز بود. با این که خیلی پسر-دوست بود اما مرتب برسر پسر بیچاره اش می زد و از طرف دیگر دختر از خودراضی اش می تازاند! خیلی با نمک بود. هم در آپارات و هم در یوتیوب این سریال می توانید ببینید و لذت ببرید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]