مسایلی که اکنون باید بحث داغ جمع های روشنفکری باشد

+0 به یه ن

نظر سنجی های مختلف دال بر نارضایتی عمومی از یک سو و ناکارآمدی های موجود از سوی دیگر و ناهمخوانی شاخص های جامعه با شاخص های حکمرانی از سویی دیگر، همگی نشان دهنده آن هست که تغییر و تحولی ژرف برای ایران در راه است. با این حال، جامعه روشنفکری ایران برای این تغییر آماده نیست و پیشروی موج ها  نخواهد توانست باشد.  مثال عرض می کنم:

1) نیروهای اجتماعی در ایران را نمی شناسیم. یا به کل نسبت به این نیروهای اجتماعی ناآگاهیم و یا بسته بندی رمانتیک برایشان می سازیم و از ساز وکار آن سر در نمی آوریم.

2) همه از فساد مالی و اداری نالانیم اما مکانیزم های مبارزه با فساد را نمی شناسیم و عموما جز به مجازات مفسدان و نصحیت عمومی نمی اندیشیم.

3) عموما به این نتیجه رسیده ایم که مرکزگرایی و تمرکز برپایتخت راه کارآمدی برای اداره کشور نیست اما مکانیزم جایگزین کارآمد را هم درست و حسابی نمی شناسیم. می بینیم که شوراهای شهر و روستا که برای تمرکز زدایی تعبیه شده اند خود ناکارآمد هستند اما آسیب شناسی نکرده ایم تا ببینیم چرا؟ نمی دانیم مدیران استانی که از مرکز منصوب شده اند کارآمد تر عمل کرده اند یا آنان که به نوعی در خود استان برگزیده شده اند. 

4) آیا تجزیه استان ها در ۳۵ سال گذشته به استان های کوچک تر اداره کشور را کارآمد تر ساخته؟ آیا این تجزیه استان ها در مدیریت منابع آب  ودیگر منابع تاثیر مثبت گذاشته یا به ناکارآمدی برای مقابله با بحران های محیط زیستی افزوده؟

جواب  این سئوالات مهم را روشنفکر ایرانی که در فضای عمومی قلم می زند و به گروه هایی خط فکری می دهد نمی داند. شاید در کتاب ها و رساله هایی پاسخ های آکادمیک این سئوالات باشد اما در فضای عمومی جامعه توسط روشنفکران مورد بحث قرار نمی گیرد. تا این گونه سئوالات وارد دایره بحث های روشنفکری نشود نمی توان امید داشت که تحولات  به سوی بهتر شدن اوضاع برود.

من در نوشته هایم این نوع سئوالات را بیشتر خواهم شکافت. خود، جوابی ندارم. قصدم آن هست که ذهن ها را به سوی سئوال ها جلب کنم تا مورد مطالعه قرار گیرند. این گونه سئوال ها و جواب های آنها باید مورد بحث قرار گیرد تا سازوکارهایی بهتر و کارآمدتر از سازوکارهای موجود پخته شود. سئوال خوب نصف جواب هست. اگر بتوانیم در این مقطع، سئوالات خوب را بپرسیم می توانیم جواب خوبی برای آینده بیابیم. من قصد دارم سئوالاتی که به نظرم امروز برای ساختن آینده ای بهتر باید پرسیده شود مطرح سازم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حیات وحش

+0 به یه ن

این روزها، فیلم غذا دادن کوهنوردان به خرس در ارتفاعات سبلان منتشر می شه. من آن فیلم را به اشتراک گذاشته بودم. آقای علی متاع نظر زیر را  گذاشتند. نظر ایشان مورد تایید من هست. . در کشورهای پیشرفته غذا دادن به حیوانات در پارک های حیات وحش به شدت ممنوع است و جریمه سنگین دارد. همین طور رها کردن ماهی قرمز در رودخانه ها و دریاچه ها و تالاب ها جریمه سنگین دارد:

یک مثل تورکی:

چوخلی محبتدن مرض حاصیل اولار

(محبت زیادی باعث مرض است)

این صحنه های به ظاهر زیبا درواقع امری خطرناک با عواقب ناخوشایند هم برای آدمها وهم برای خرسهاست.

همین دوروز قبل خرسی به صورت کوهنوردی که برایش خوراکی نداد بود با پنجه ضربه زد شانس آوردکه پوست صورتش را نکند .

الان که زمان مناسب برای رفت و آمد به قله سبلان است ومسیر صعود به قله پر از آدم و ماشین است خرسها عادت می کنند بجای اینکه خودشان در طبیعت غذا پیدا کنند نیازمند و وابسته آدمها می شوند، روزهای بعد که رفت و آمد آدمها در کوه به حداقل و یا به نقطه صفرمی رسد آنوقت خرسها برای رفع گرسنگی چه خواهند کرد؟

به هر کوهنوردی که در مسیرشان باشد حمله خواهند کرد و یا از گرسنگی تلف خواهند شد ؟ آیااززادگاهشان کوهستان برای یافتن غذا به روستاها یا شهرهای اطراف نخواهند آمد؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

احسان فریدی را اعدام نکنید.

+0 به یه ن



احسان فریدی  دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تبریز هست که  به اتهام  محاربه به اعدام محکوم شده. 

تا جایی که من می فهمم تا  وقتی کسی دست به اسلحه نبرد،«محاربه» نکرده. از قرار معلوم این جوان دانشجو جز قلم و کیبورد دست به چیزی نبرده و آن را هم جز برای دفاع از حقوق مظلومان به کار نگرفته.  در دنیای امروز یک جوان  دانشجوی ۲۲ ساله ایرانی چه کاری می تونه کرده باشه که تهدید علیه امنیت ملی تلقی بشه و مستوجب اعدام باشه؟!. جدا کنجکاو شدم و اینترنت را در مورداین جوان گشتم. گویا از پایمال شدن حقوق کارگران و معلمان می نوشت و می گفت. همین و بس! زودتر جوان مردم را آزاد کنند برود پیش مادرش. اگر هم به اشتباه سمپاتی ای نسبت به یکی از گروهک ها ی بدنام  دارد بگذارند جدا شدگان از همان گروه با گفتن خاطراتشان این جوان را آگاه سازند که از این سمپاتی دست بکشد.  مطمئن باشید گروهکی که در  زندگی شخصی اعضایش دخالت می کند و انتخاب ها و  آزادی های شخصی را در سایه ایدئولوژی محدود می کند  برای جوان امروزی هیچ جذابیتی ندارد!  چهل سال پیش برای عده ای از جوانان قدیم جذابیت داشت. ولی حتی  ما - متولدان دهه پنجاه - هم مداخله ایدئولوژیک در زندگی خصوصی مان را بر نمی تابیم چه برسد به متولد دهه هفتادو هشتاد ونود!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرزند آوری، معیار قضاوت؟

+0 به یه ن

خبرگزاری ها (نه فقط خبرگزاری های جمهوری اسلامی  بلکه خبرگزاری های متنوع دنیا) برای تاکید بر ابعاد فاجعه انسانی در غزه اشاره می کنند که خانواده هایی هستند که ده عضو خود را از دست داده اند. عده ای از ایرانیان (عمدتا آنان که گرایش پادشاهی خواهی دارند) بُل می گیرند که اینها چه خانواده ای بوده اند که این همه فرزند داشتند؟!

من خودم بچه ای ندارم، مادرم دو فرزند دارد. مادربزرگم ۴ فرزند داشت. مادرمادربزرگم ۵ فرزند و مادرمادرمادر بزرگم ۱۰ فرزند. (این آخری و همسرش نوه های حاج خویی بنیانگذار کبریت سازی ممتاز بودند که این روزها عکس او در کنار پاول هوگوی آلمانی در اینترنت دست به دست می شود.) در نسل مادربزرگ مادربزرگم داشتن ده فرزند، هنجار حساب می شد. شاید نکته جالب توجه در مورد این جد مادری ما ،نه فرزندآوری فراوان، بلکه زنده ماندن هر ده فرزند او تا سنین بزرگسالی -بالای۸۰ سالگی- بوده باشد. در نسل های گذشته در همین ایران خودمان، هم مرگ و میر کودکان زیاد بود و هم فرزندآوری. اتفاقا فرزندآوری بین یهودیان هم زیاد هست. حتی خانواده های دانشمند پرور یهودی در اروپای قرن نوزده و بیستم نسبتا پرفرزند بودند. مثلا امی نوتر سه برادر داشت. 

در مجموع در جوامعی که شانس زنده ماندن کودک کم هست والدین تعداد بیشتری فرزند به دنیا می آورند.  شاید اقتضای طبیعت برای بقا چنین هست. در ایران خودمان از وقتی که مرگ و میر کودکان کاهش یافت سایز خانواده ها کوچکتر شدند. ابتدا طبقه متوسط تعداد فرزندانشان را کاهش دادند و سپس  فقرا. متاسفانه شانس زنده ماندن کودکان در مناطق جنگ زده در خاورمیانه زیاد نیست. طبیعی است که خانواده ها در این مناطق-مثل اجداد خودمان در ایران- تمایل داشته باشند که تعداد بیشتری فرزند بیاورند. آنها هم از جنس خودمان هستند. دست کم از جنس اجداد خودمان هستند.  از جنس طبیعت با انتخابات «طبیعی» که لزوما منطبق با «منطق» مبتنی بر اپتیمم سازی هزینه و فایده نیست. شما که بسی بیش از من در مورد بیولوژی می دانید به من بگویید ببینم: کجای این پروسه طبیعی تولید مثل و بقای نسل، با منطق مبتنی بر اپتیمم سازی پیش می رود؟!!! جوامع انسانی هم علی العموم با همین طبیعتشان پیش می روند و آن قدر ها که انتظار داریم به منطق مبتنی بر اپتیمم سازی کاری ندارند. صد سال بعد مرا که فرزندی ندارم کسی به یاد نخواهد آورد (احتمالا همه مقاله هایم هم فراموش خواهد شد) اما آن مادر حوثی را که در این شرایط ده فرزند آورده  به یاد خواهند آورد. منطق حیات طبیعی و بقا این هست نه آن منطقی که شما مد نظر دارید و بر اساس آن قضاوت هم می کنید.

البته اینی که گفتم به معنای حسرت نیست. بعد از این که مُردم مهم نیست که فراموش شوم. اولویت من این هست که زندگی ام را چنان کنم که می خواهم. فقط خواستم بگم در مورد جامعه  تحت فشارهای شدید، بر اساس فرزندآوری فراوان قضاوت نکنید. زندگی پیچیده تر از این ساده سازی های به ظاهر منطقی است. در بازه زمانی چند صد ساله اگر بنگرید همین پیچیدگی های «غیرمنطقی» (!!!!) ست که آن را جذاب کرده. مگر تمدن بشری کم قحطی پشت سر گذاشته؟ اگر همه می خواستند سبک زندگی شان را مثل من  بنا نهند نسل انسان خیلی وقت ها پیش ور افتاده بود و من و شما امروز اینجا نبودیم.


------------


در نوشته پیشین ام در میانه کلام گفتم که صد سال بعد احتمالا همه مقاله های من فراموش خواهد شد. در آن نوشته بحث ام سر موضوعی دیگر بود. امیدوارم این جمله ام  سوتفاهم ایجاد نکند که کارهای علمی و پژوهشی که من و یا امثال من انجام می دهیم بی اهمیت هستند و ارزشی ندارند. من (و امثال من) و مقاله های من (مقاله های امثال من) فراموش می شویم اما اثر خود را در پیشبرد علم می گذاریم. کارهای پژوهشی و آموزشی و داوری  علمی و ترویج علمی و.... که می کنیم در کارهای علمی   دیگران و روند دانش-پژوهی اثر می گذارد و این طوری علم پیش می تازد.امثال ما که کار علمی می کنیم عمر خود را تلف نمی نماییم. دانشی هم که به ما رسیده تنها کار چند دانشمند نامدار همچون نیوتن و گالیله و اینشتن نیست. البته که آن بزرگان قله های زمان خویش بودند اما اگر ده ها و صدها دانشمند و پژوهشگر دیگر که اکنون فراموش شده اند نبودند و کار پژوهشی نمی کردند این بزرگان به تنهایی نمی توانستند تا این حد علم را پیشرفت دهند. در واقع کار زیادی نمی توانستند بکنند.

برای امثال من مهم هست که تا وقتی  زنده و از نظر علمی فعال هستیم اعتبار لازم را برای کارهای پژوهشی و آموزشی مان بگیریم تا وقتی برای گرنت پژوهشی ونظایر آن اقدام می کنیم مورد تایید قرار بگیریم. اما بعد از این که فعالیت علمی مان باز ایستاد و نیازی به گرفتن گرنت و نظایر آن نبود مهم نیست که نام مان فراموش شود و یا بماند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فراز و فرود مذهب و مسئله فساد

+0 به یه ن

در سال های اخیر، مردم ایران دایم مذهب  ونقش آن را در رتق و فتق امور کشور  و همچنین در زندگی نقد می کنند. عده ای ادعا می کنند لازمه کامروایی از بین رفتن گرایش به مذهب است. بعدش هم به درستی می گویند در کشوری مثل ایران  مذهب هرگز از بین نخواهد رفت (هرچند می تواند تضعیف شود) بنابراین امیدی به این کشور نیست.

من نمی خواهم وارد نقد این نظر شوم اما توجه شما را به واقعیتی تاریخی جلب می کنم. در دوره هایی از تاریخ معاصر همین ایران و سایر کشورهای منطقه مذهب در بین نخبگان سیاسی ونخبگان فرهنگی و علمی کمابیش از بین رفته بود. مثلا شما ۵۳ نفر بزرگ علوی را بخوانید تقریبا هیچ اشاره ای به نمادهای مذهبی در اواخر دوره رضا شاه نمی بینید. سریال دایی جان ناپلئون را که ببینید می بینید خود آن خاندان هیچ گونه گرایش مذهبی ندارند و فقط گاه برای تحریک مردم کوچه بازار علیه همدیگر، مراسم مذهبی راه می اندازند. از آن جالب تر این که شما مصاحبه رامین جهانبگلو با سید حسین نصر را بخوانید اشاره می شود که در کودکی آنها کسی در خانه نماز نمی خواند جز خدمه منزل. چرا این نکته جالب هست؟ برای این که اینان نوادگان شیخ فضل الله نوری بوده اند! همان که به جای مشروطه، مشروعه می خواست.

چنین شرایطی در کشورهای منطقه نظیر سوریه و مصر و ترکیه هم در آن سالها برقرار بود. اما بعد از چند دهه گرایش به مذهب در بین نخبگان این کشورها رشد کرد. از قرار معلوم از ناامیدی آنها از سیستم سکولار به دلیل فساد وناکارآمدی نشات می گرفت. آخرین مورد را هم در همین افغانستان داشتیم.

دربین دو حکومت طالبانی، بخش قابل توجهی از  مردم افغانستان از فساد در کشورشان ناراضی بودند و آرزوی باز گشت طالبان می کردند. البته حکومت دینی هم می تواند بسیار فاسد باشد اما به دلایل مختلف مردم این منطقه فساد حکومت دینی را تاب می آورند ولی نسبت به فساد حکومت سکولار حساسند و وقتی فساد آن را می بینند آرزوی حکومت دینی می کنند.

نکته ام این هست که اگر حکومت سکولار سازوکار مبارزه با فساد و مهار آن را نداشته باشد  در این منطقه، پایدار نمی ماند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سراشیبی فساد

+0 به یه ن

یکی از اشتباه هایی که مردم ما می کنند این هست که خیال می کنند با نصایح اخلاقی ، می توان جلوی فساد را گرفت. وقتی هم که می بینند این روش کار نکرد عصبانی می شوند و فرهنگ مردم ایران را مقصر می دانند. خیال می کنند «همه» باید پاک و منزه شوند تا فساد مهار شود. واقعیت این هست که ساختار بد، افراد سالم و درستکار را هم به تدریج فاسد می کنه.

اگر در امور مالی، شفافیت و نظارت نباشه حتی بهترین آدم ها هم یواش یواش وسوسه می شوند که از سیستم سواستفاده کنند. اتفاقا کجروی، ابتدا، از روی خیرخواهی شروع می شه. مثال می زنم:

 فرض کنید که یک نهاد داریم که وظیفه اش آموزش کودکان در مناطق بی بضاعت هست. نظارتی هم قرار نیست به هزینه کرد موسسه بشه. معلم و حسابدار هم یک نفرند . اسمش را بذاریم ناهید.  ناهید می بینه که یکی از دانش آموزان  در روزهای سرد و برفی نمی آد و از درس عقب می افته. یک مقدار پرس و جو می کنه و می بینه علت اینه که اون دانش آموز، چکمه ندارد. ناهید از جیب خودش برای دانش آموز چکمه می خره. دانش آموز مرتب سر کلاس می آد و خودش وخانواده اش خیلی احساس دین نسبت به ناهید می کنند. بعد ناهید می بینه که تعداد بیشتری دانش آموز  همان قبیل نیازها را دارند. حساب کتاب می کنه می بینه که اگر بخواهد نیازهای همه آنها را برآورده کنه از حقوق خودش مقدار زیادی باقی نمی مونه. فکری به سر ناهید می زنه. می گه یک کوچولو از سوخت مدرسه می زنم و به جایش برای دانش آموزان نیازمند، کفش و کلاه و پالتو می خرم. ناهید این کار رامی کنه وکلی بین بچه ها و والدینشان محبوب می شه.  کم کم والدین وقتی نیازی داشتند به او مراجعه می کنند. ناهید از محل بودجه موسسه، نیازهای آنها را رفع می کنه واز سرویسی که موسسه می ده می کاهه. در مقابل اهل محل روز به روز بیشتر جلوی ناهید خم می شوند و از او تعریف می کنند. ناهید خوشش می آد و حس می کنه منجی کل محل شده. این وسط خواهر ناهید مریض می شه. ناهید باخودش می گه برای غریبه ها همه چی را فراهم می آرم. اون وقت برای خواهرم کاری نکنم؟! هزینه عمل خواهر ناهید هم از موسسه تامین می شه.  بعد از عمل ناهید حس می کنه که روحیه خواهرش خوب نیست و نیاز داره که مسافرتی بره که از افسردگی نجات پیدا کنه. بنابراین ناهید مهربان و نیکوکار، مسافرتی رویایی برای خواهرش ترتیب می ده. خواهر نیمه بیمارش که تنها نمی تونه  مسافرت بره . ناهید هم بایدهمراهش باشه. به این ترتیب دو خواهر مسافرت رویایی می روند. با کدام پول؟ معلومه دیگه با پول موسسه. این طوری می شه که کم کم، خرج بودجه موسسه برای اموزش بچه ها به خاطره ها می پیونده. از موسسه و خدماتش فقط اسمی می مونه. بودجه موسسه تبدیل می شه به ملک طلق ناهید برای خوشگذرانی ها و از آن بدتر نوچه پروری هایش. احترامی که مردم محل از روی نیاز وچشمداشت به ناهید می ذاشتند زیر زبان ناهید مزه می ده. دیگه بعد از مدتی اگر کسی جلوی ناهید خم وراست نشه توسط مریدهای ناهید نواخته می شه. خلاصه ناهید نیکوکار و مهربان، به خاطر یک ساختار معیوب تبدیل به یک هیولا می شه. بارها و بارها ما شاهد این دگر دیسی بوده ایم. اما معمولا خیال می کنیم اگر فرد خوبی را انتخاب می کردیم چنین نمی شد. واقعیت هست که ساختار وقتی معیوب باشد بهترین آدم ها هم کم کم یا هیولا می شوند یا از سیستم طرد می گردند.

اگر این موسسه فرضی ما، سیستم نظارتی درست و درمونی داشت کار به اینجا نمی کشید.  ناهید یک جفت چکمه را از جیب خودش می خرید اما در مرحله بعدی به جای این که بودجه موسسه بزنه و بعد برای خودش بارگاه  ترتیب بده به فکر  کمک گرفتن از نهاد دیگری برای حل مشکلات دیگر می افتاد. یا موسسه را بزرگتر می کردند و دادن خدمات رفاهی را هم به طور نهادی و با 

نظارت و شفافیت انجام می دادند. دیگه وضعیت زیر میزی نمی شد که کار به اونجا بکشه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کاوه مدنی

+0 به یه ن

اخیرا عیسی کلانتری گفته که " ناترازی های  امروز به دلیل عدم وجود نخبگانی چون کاوه مدنی است."

من خیلی متاسفم که به کاوه مدنی اون قدر گیر دادند که از ایران رفت. اما این همه او راباد کردن  هم جایی ندارد. اولا نخبه تر ازکاوه مدنی در همین ایران بسیار هست. کاوه مدنی با این که بچه تهران بود در دانشگاه تبریز  درس خواند. البته دانشگاه تبریز دانشجویان نخبه زیادی از خود استان و استان های مجاور دارد. اما بچه تهران ، اگر رتبه خوب بیاورد در همین تهران دانشگاه می رود. نخبگی کاوه مدنی که این همه خودش و کلانتری بر آن مانور می دادند از کجا اومده؟! یک دانشجو با رتبه چند هزار کنکور بوده که چند هزارنفر از او در رقابت کنکور بهتر بوده اند

آن زمانی که به ایران اومده بود چه گلی به سر محیط زیست ایران زد؟! فقط سخنرانی هایی می کرد که به درد جلب توجه به خودش و راه انداختن کیش شخصیت دنبال خودش می خورد! من سخنرانی هایش را گوش می کردم تا از او بیاموزم. اما دریغ از یک حرف حساب. فقط بازی با کلمات بود: بحران آب بگیم یا کمبود آب؟ انگار مشکل آب ایران بازی با این کلمات بود. یک کمدین تبریزی هست که به نام مستعار "خلیل بحران"  طنز در مورد بحران ها می سازه. باور کنید محتوای سخنرانی های کاوه مدنی بیش از طنز اونبود اما خلیل بحران به طنز مسخرگی این نوع بازی با کلمات را در مواجهه با بحران آشکار می کنه اما کاوه مدنی به اسم سخنان یک نخبه به خورد مخاطب می داد!این در حالی بود که آن زمان فعالان محیط زیست واقعی ایران روز و شب کار می کردند اما کلانتری و امثال او آنها را به هیچ می گرفتند و می گیرند! خود کاوه مدنی می گفت نتوانسته در همان اداره محیط زیستی خودشان کارمندان را مجاب کنه که برق زیاد مصرف نکنند. البته این را هم در جهت این می گفت که "حیف من نخبه که افتادم دست شماها!" اما من با خود می گویم پس تو به چه دردی می خوری که این همه هم خود را نخبه می خوانی! لابد خواهید گفت بعد از اینجا رفته در سازمان ملل فلان کاره شده.، دست کم من که آی سی تی پی ( وابسته به یونسکو) را می شناسم می دونم پست مدیریتی در اون سازمان بیشتر بندبازی سیاسی می خواد تا کاردانی و مهارت. قصدم این هست که بگویم به جای مدحنامه برای کاوه مدنی، ببینند فعالان محیط زیست در میدان اقلیم ها ایران چه مطالبه ای دارند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اهمیت فعالان کلانشهر تبریز برای حفظ محیط زیست آذربایجان

+0 به یه ن

قبلا  به برخی از دلایل  اهمیت ویژه فعالان محیط زیست آذربایجان و نقش تسهیلگری آنها جهت احیای دریاچه اورمیه اشاره کردم. البته دلایل اهمیت به همین چند مورد ختم نمی شود. اینجا می خواهم به دلیل اهمیت ویژه فعالان محیط زیست تبریز جهت احیای دریاچه اورمیه و سرو سامان دادن به سایر مسایل محیط زیستی آذربایجان بپردازم. دلیل این اهمیت بزرگی و پرجمعیت  تر بودن تبریز نسبت به شهرهای دیگر آذربایجان هست. فرض کنید شهری دویست هزار نفری در آذربایجان داریم که ۱۰ نفر فعال محیط زیستی دارد. سودجویانی که از جیب سلامت مردم و محیط زیست اذربایجان به ثروت می رسند هشت نفر از این ۱۰ نفر را تطمیع می کنند. یک نفر از این ده نفر را هم تحمیق می کنند. می ماند تنها یک نفر. یک نفر کاری از پیش نمی تواند ببرد و پس از اندکی منزوی می شود و وا می دهد.

اما در تبریز(به اضافه حومه) حدود  دو میلیون نفر جمعیت داریم.،  به همان نسبت، فرض کنید  ۱۰۰ نفر طرفدار محیط زیست پاکار  در تبریز داریم (درواقع خیلی بیشتر هست). از این بین ۸۰ نفر تطمیع می شوند و ده نفر تحمیق. اما دست آخر ده نفر هم می مانند که هنوز پی گیر هستند. نه قابل تحمیق هستند نه قابل تطمیع. این ده نفر، همدیگر را می یابند و هم-آوایی می کنند و همدیگر را تقویت می کنند و تبدیل به نیرویی جدی می شوند. اندکی بعد آن یک نفر فعال از شهر ۲۰۰ هزار نفری را هم که نه تحمیق شده بود و نه تطمیع هم جذب گروه خودشان می کنند. کم کم تبدیل به نیرویی موثرمی شوند. از این روست که تبریز اهمیت ویژه دارد. به دلیل جمعیتش.

«ائل قوجی، سئل قوجی.» هرچه جمعیت بیشتر قدرت هم بیشتر.  

من اینجا فیزیکدان-تنبل-وارانه تقریب خطی زدم. در واقع اثر جمعیت، خطی نیست. در واقعیت- به دلایل متعدد- تعداد فعالان محیط زیست در شهر ۲میلیون نفری  بیش از ده برابر تعداد فعالان محیط زیست در شهر دویست هزار نفری است. همین طور تطمیع هشتاد نفر خیلی سخت تر از تطمیع ۸ نفر هست. چه بسا زور وپول فاسدان به تطمیع ۸۰ نفر نرسد و حداکثر ۵۰ نفر را تطمیع کنند. به این گونه  است که نقش کلانشهری همچون تبریز خیلی بزرگ می تواند باشد. 

آنان که به پروژه احیای دریاچه اورمیه و سایر پروژه های محیط زیستی به چشم یک «نون دونی» نگاه می کنند به طور زیر پوستی می خواهند اعتبار  فعالان محیط زیست تبریز را زیر سئوال برند تا مبادا، فردا روزی، موی دماغشان شوند و جلوی ساخت و پاخت شان با آلایندگان وویران کننده های محیط زیست بایستند. مخصوصا که این فعالان، در خود محیط هستند و لاف های گزاف مبنی بر نجات یافتن دریاچه را که در شهر های دورتر خریدار دارد نمی خرند. به علاوه  برای مردم ساکن حوضه دریاچه (از جمله تبریز) احیای دریاچه یک بحث تفننی نیست. صحبت از کیفیت زندگی و معاش و سلامت آنهاست.

چند سال پیش  در تبریز  و اورمیه فعالان شکایت کردند که پس این احیای دریاچه به کجا رسید؟! همزمان،  برخی از دست اندرکاران پروژه احیای دریاچه در تهران  برای رد گم کردن برای یکی از این پیشکسوتان جامعه فیزیک -- که طرح  های شکست خورده  را با حضور خود متبرک می سازد و مسئولان آن را  از پاسخگویی در برابر سئوال ها محافظت می نماید- بزرگداشت گرفتند. او هم، در معامله ای پایاپای(!!) در مراسم بزرگداشت خود هندوانه زیر بغل مسئولان احیای دریاچه اورمیه داد. من تبریزی  درهمین تهران هم نتوانستم سکوت کنم و به آن پیشکسوت  نوشتم که این مسخره بازی ها چیست!؟ وقتی من در تهران نمی توانم سکوت کنم ببینید  همشهری هایم در تبریز  در برابر این نمایش ها و نون به هم قرض دادن ها چه می کنند؟! برای همین هست که می خواهند تبریز را از معادلات حذف کنند که به خیال راحت دورهمی خوش باشند. از منظر آنها، هر بلایی هم سر دریاچه  اورمیه و مردم اطرافش آمد بی خیال!

البته این  نکته ای که عرض می کنم  مختص تبریز نیست.  در هر اقلیم (منظور اقلیم محیط زیستی) نمی توان پرجمعیت ترین شهر اقلیم را کنار گذاشت: در خوزستان هم نباید اهواز را کنار گذاشت. در شمال هم نباید رشت را کنار گذاشت و....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک مادر خوب، یک دختر فداکار

+0 به یه ن

لابد خبر شوم تایید حکم اعدام خانم شریفه محمدی را شنیده اید. این خانم متولد یکی از روستاهای میانه هست. فیلم مادر او که به زبان ترکی از دلتنگی اش درباره فرزند می گوید در اینترنت موجود است. شریفه مادر یک پسر ۱۳ ساله به نام آیدین هست. آشنایان می گویند در سال های اخیر بیشتر زندگی اش وقف همین پسر بوده.  سالها پیش یک مقدار هم فعالیت کارگری داشته. گویا بیمه پدر کارگر زحمتکشش را درست و حسابی منظور نکرده بودند. شریفه به هر دری زده که بیمه پدرش را درست کند. همین جریان بیمه پدر انگیزه ای شده تا  برای مسایل کارگران فعالیت کند.  شریفه در روستایی در میانه دنیا آمده. پدر کارگرش مجبور شده مثل خیلی های دیگه به کرج مهاجرت کنه. شریفه درس می خونه در دانشگاه تهران در رشته طراحی صنعتی قبول می شه. لابد درسخوان هم بوده که دانشگاه تهران قبول شده. بعدهم ازدواج می کنه و مادر می شه.  از تهران و کرج مهاجرت می کنند به رشت. دغدغه اصلی اش همین خانواده اش بوده  وبعد هم کمک به کارگران و.... 

من این اطلاعات را از اینترنت گرفتم. این خانم و خانواده اش را ازنزدیک نمی شناسم.

حالا چرا باید یک همچین خانم بی حاشیه، درسخوان و خانواده دوستی حکم اعدام بگیره؟! اتهامش بغی است چون می گن اون تشکل کارگری با کومله در ارتباط بوده که البته اون نهاد کارگری قویا رد کرده. من نفهمیدم یک دختر تورک ساکن کرج یا رشت را چه به کومله؟!

رسانه ها هم وقتی اسم او را می آورند در کنار دو فعال کورد محکوم به اعدام  به نام های وریشه مرادی و پخشان عزیزی می آورند. در صورتی که فعالیت های آن دو نفر در حوزه و ناحیه دیگری بوده و ربطی به خانم شریفه محمدی نداشته. من از چت-جی پی تی پرسیدم ربط این خانم به آن دو نفر چیه و ربط مستقیمی را نیافتم.

وکیل خانم شریفه محمدی شخصی است به اسم امیر رئیسیان. این وکیل هم از اون وکیل هایی هست که وکالت  پرونده های مشهور را برعهده می گیره و اسمش در جراید زیاد می آد. از اون وکلاست که پرونده هایش مشهور می شوند و در رسانه ها بازتاب می یابند. وکیل پرونده محمد قبادلو هم  که اعدام شد بود. 

ای کاش خانواده شریفه محمدی وکیل دیگری را انتخاب می کردند. وکیلی انتخاب می کردند که اول از همه سعی می کرد این هیاهوی رسانه ای اپوزیسیون پسند را از دور و بر شریفه محمدی پاک کنه و مسئله را به جای این که یک مسئله جذاب برای اپوزیسیون ورسانه هایش  تبدیل بکنه تبدیل به یک مسئله حقوقی و انسانی بکنه. بعدش مسئله ساده می شد و چنین حکم سنگینی نمی گرفت.

ببینید! وضعیت کارگری در کشور ما جای اعتراض زیاد داره. وضعیت محیط زیست در کشور ما جای اعتراض زیاد داره. وضعیت ..... همه اینها فعالان مخصوص به خودشان را دارند. فعالان مربوطه را دایم در کشور ما «برای پاره ای توضیحات» فرا می خوانند. به خصوص فعالان محیط زیستی و مدنی آذربایجان دایم در حال دادن «پاره ای از توضیحات» هستند! منتهی اغلب فعالان، توضیحاتشان را می دهند و بر می گردند سر زندگی شان. چون مراقب هستند که اپوزیسیون و رسانه هایشان آنها را سوژه قرار ندهند کار به جاهای باریک کمتر می رسد. اگر هم بازجویی از پاره ای از توضیحات فراتر رود پای وکلایی وسط کشیده می شود که دغدغه آنها حفاظت از موکل هست نه مشهور شدن و  در رسانه ها مورد مصاحبه قرار گرفتن. این قبیل وکلا در تبریز هستند. دربین تورک های  کرج هم  هستند. ای کاش! شریفه محمدی یکی از آنها را انتخاب می کرد. اگر چنین می کرد ای بسا من و شما امروز او را نمی شناختیم اما به جای آن اکنون پیش پسر عزیزش، آیدین، بود. چه بسا فرصت هم یافته بود که در راستای حقوق کارگران قدم های بیشتری بردارد.   ماهی یکی دو بار می رفت «پاره ای ازتوضیحاتش» را می داد و بعد بر می گشت سرکارش!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دریاچه اورمیه- قسمت چهارم

+0 به یه ن

در نوشته قبلی به برخی از چالش های ارتباط برقرار کردن با روستاییان حوضه دریاچه اورمیه اشاره کردم و تاکید نمودم که باید از نیروهای خود آذربایجان کمک گرفت. تاکید نمودم که با نشستن در تهران و راهکار و بخشنامه صادر کردن کاری نمی توان پیش برد.

اکنون به  چالشی دیگر اشاره می کنم:  چالش زبان برقراری ارتباط با روستاییان منطقه. شاید تهران نشین ها گمان کنند که چون همکاری -به قول خودشان- «آذری زبان» در تهران دارند مسئله حل شده است!  اول از همه این که همین اصطلاح «آذری زبان» بخش بزرگی از فعالان مدنی آذربایجان را که عمری برای مطرح نمودن دردهای دریاچه اورمیه گذاشته اند و هزینه ها کرده اند خشمگین خواهد کرد و اعتماد آنها را از بین خواهد برد و شانس جلب حمایت از آنها را زایل خواهد کرد. 

البته خود روستاییان با این اصطلاح چندان مشکلی ندارند. خیلی برایشان مهم نیست. اما نکته اینجاست که آن زبان ترکی یا به قول دوستان در تهران «آذری» که همکار «آذری زبان» در تهران بلد هست  به درد ارتباط برقرار کردن با روستاییان  حوضه دریاچه اورمیه نخواهد خورد. 

جمله بندی «آذری زبان» متعارف  مقیم تهران  همان جمله بندی فارسی است فقط در آخر جمله فعلی نظیر «کردم یا شدم» را به معادل ترکی اش بر می گردانند. اغلب برای یک تورک مقیم آذربایجان جذب و هضم جملات کامل  فارسی آسان تر هست تا «اذری» آن همکار «آذری زبان.»

از آن همکار «آذری زبان» این سئوالات را بپرسید؟

1) فرق چوبان با «ناخیر چی» چیست؟

2) فرق «دَرمَک» یا «بیچمَک» چیست؟

3) به کندو به ترکی چی می گویند؟

4)  به «چشمه»، به «سرچشمه»، به «منبع» و.... به ترکی چی می گویند؟

5) به «جو» به ترکی چی می گویند؟

6) به شخم زدن به ترکی چی می گویند؟

7) به قنات در آذربایجان چه می گویند؟

اشراف به این جور کلمات  (و هزاران کلمه نظیرآن) برای ارتباط با روستاییان در جهت مجاب کردن انها برای تغییر شیوه های کشاورزی واجب و ضروری است. قرار نیست که  فقط دو ساعت مهمان  چایی یا ناهار یک خانواده  روستایی باشند که با هر وضعیت کلامی ارتباط به خوبی و خوشی برقرار شود و خاطره خوش بماند. قرار هست که آن قدر این ارتباط موثر باشد که یک خانواده سبک زندگی و معاش خود را عوض کند. برای متقاعد کردن یک خانواده برای چنین تغییر بزرگی باید دست کم زبانشان را آموخت. نه تنها «همکار آذری زبان» مقیم تهران این زبان را نمی داند بلکه بسیاری از شهرنشینان در تبریز و .... هم نمی دانند. ولی فعالان محیط زیست جدی، در شهرهای آذربایجان این اصطلاحات را در جریان فعالیت هایشان آموخته اند و می توانند با روستاییان ارتباط برقرار سازند. کسی که در تهران نشسته و حس بی نیازی نسبت به نقش تسهیلگری فعالان محیط زیست منطقه می نماید با خودش چه فکری می کند؟! یا خیلی ساده اندیش  هست و گمان می کند نیازی به چنین تسهیلگرانی ندارد یا واقعا دریاچه اورمیه و پروژه احیای آن برایش فقط حکم یک «نون دونی» دارد و در نظر ندارد که کاری برای دریاچه بکند.

---

شخم زدن=شوملامک=  şumlamaq=to plow


--------

یکی از خواننده های کانال:

« 

شما فکر می‌کنید کشاورزی که یک چاه در زمینش حفر کرده و چندین سال است که سطح زیر کشت محصول خود را بالا برده و درآمد بیشتر در دهانش مزه کرده حرف و نصیحت محیط زیستی  چند نفر را که برای فریب دادنش مثلا به زبان مادری با او سخن می‌گویند را گوش می‌کند!!؟؟ 

خواهر من !! آن کشاورز فریب چندتا بچه شهری را نمی‌خورد که هیچ حتی مسوولین دزد شورای شهر یا روستا هم نمی‌توانند مجبورش کنند سطح زیر کشت را پایین بیاورد !! اگر هم قول بدهد که آب کمتری مصرف کند باز هم نصف شب  که نماینده های محیط زیست در خوابند موتور پمپ چاه را استارت می‌کند  شما میخواهید دریا را احیا بکنید !  شوخی نیست!! با خواهش و تمنا و زبان مادری و بحث های اقناعی و مکُش مرگ من !!  آن هم با یک مشت کشاورز بیسواد که  زندگی شان به زمین وابسته است دریا احیا نمیشه !»

!!»

پاسخ من: « بالا بردن سطح کشت شوخی که نیست! کمرکشاورز با کار زیاد می شکنه. اگر دولت سیاستی به کار گیره که همه ساله محصولشان بفروشه و هدر نره با سطح زیر کشت کمتر متوسط عایداتشان همان می مونه.  نیازی حس نمی کنند که  سطح زیر کشت زیاد داشته باشند. الان سطح زیر کشت را با زحمت زیاد که به سلامتشان ضرر می رسونه بالا می برند که اگر یک سال هم محصولشان را مجبور بشوند دور بریزند باز هم  پس انداز از سال قبل داشته باشند.

شهری ها هم چند شغله هستند. آیا دوست دارند؟ نه! نیاز دارند.  سلامتشان آسیب می بینه که صبح در اداره کار می کنند عصر در اسنپ. اگر درآمد اداره  مکفی بود به طمع درآمد بیشتر عصرها کار نمی کردند که از دست و پا بیافتند. روستایی ها هم همین طور.

فعالان محیط زیستی هم قرار نیست که  کشاورزان را  «با خواهش و تمنا و زبان مادری و بحث های اقناعی و مکُش مرگ من» مجاب کنند که سطح زیر کشت را پایین بیاورند. قرار هست که دولت سیاستی اتخاذ کند که  تضمین کننده فروش  مقدار مشخصی از محصولات کم آب بر از منطقه باشد . تسهیلگران هم  قرار است بروند و کشاورزان را مجاب کنند که وقتی این سیاست ها  به کار گرفته میشود دیگه برای خود کشاورزان بهتر هست که سطح زیر کشت را پایین بیاورند و راه های کم مصرف تر آب را پیش بگیرند.    اگر مثلا طرحی دولت به کار ببرد که فلان مقدار کود را با سوبسید می دهد اما بیش از آن را باید آزاد و به قیمت گزاف بگیرد کشاورز خود به خود مجبور می شود سطح زیر کشت را محدود تر کند. تسهیلگر به کشاورز می آموزد چگونه با شرایط جدید  باید خود را وفق بدهد تا خانوارش کمتر ضربه ببیند.  اگر به زبان خودشان این ها را شرح دهد کشاورز می پذیرد.


از سوی دیگر  تسهیلگران محلی  نگرانی های کشاورزان را به سیاستگذاران انتقال می دهند. چون به فرهنگ محلی اشنا هستند می فهمند کی کشاورز واقعا نگرانی دارد و کی دارد الکی شلوغش می کند تا  بیخودی امکانات بگیرد.

تسهیلگر محلی از عهده این کارها بر می آید اما چه بسا یک فعال محیط زیستی  از تهران با روستاییان منطقه صحبت کند و آنها برای دریافت تسهیلات کلی   فیلم بازی کنند و او را گول بزنند . او هم احساساتی بشود و برود برایشان مبارزه هم بکند. اما فردا که می فهمد کشاورزان پیاز داغش را زیاد گذاشته اند از آنها دلخور و عصبانی شود و این بار حتی حرف حق شان را هم نشود و مدعی شود که باید زد توی سرشان!! اما یک تسهیلگر محلی می  فهمد کجا کشاورز دارد اغراق  می کند و کجا حق بااوست.  احساسی برخورد نمی کند. وقتی پیاز داغش را زیاد می گذارند از این گوش می شنود و از گوش دیگر در می کند. شاید هم حتی سر به سرشان بگذارد. شاید هم  محکم با آنها صحبت کند. اما وقتی نیاز واقعی دارند می فهمد و پی گیری میکند.

ین طور نیست که تسهیلگران محلی همیشه قربان صدقه روستاییان بروند. یادم هست که سیلی در یک روستا در آذربایجان آمده بود و راه  جلوی خانه پیرزنی بسته شده بود. همین فعالان محیط زیست تبریز رفتند  برای کمک. راه او را هم با کمک جوانان روستا باز کردند . اما کلی جوانان روستا را دعوا کرده بودند که حتما ما می بایست از تبریز بیاییم و راه این پیرزن را باز کنیم؟! شما چرا قبل از ما اقدام نکرده بودید. اما چون با فرهنگ محل آشنا بودند می دانستند چگونه باید دعوا کنند که شنوندگان کینه به دل نگیرند بلکه به گوش بگیرند. از سوی دیگر نیازها را نوشته بودند که تهیه کنند. دفعه بعد دیده بودند یکی از دختران روستا افسرده شده. پرسیده بودند و فهمیده بودند که این دخترک به تازگی دوچرخه ای خریده بوده که سیل آن را با خود برده.  وقتی نیاز ها را می نوشتند روستایی ها خجالت کشیده بودند دوچرخه را گزارش دهند چون خیال کرده بودند که لوکس هست و ضروری نیست. اما برای آن دخترک لوکس نبود. آن قدر مهم بود که به خاطرش افسرده شده بود. خلاصه برای  دوچرخه هم پول گذاشتیم و تهیه کردیم.

--------



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل