دکتر هلاکویی در مورد «همه ما» (منظور خانواده های ایرانی) می گه که یک پا در سنت داریم و یک پا در مدرنیته و با قاطی کردن اینها مشکلات می افرینیم. منظورش پست مدرنیزم فرهنگی و هنری نیست که علی الاصول چیز بدی نیست. منظورش ناهنجاری های روانی و اجتماعی است که این در هم امیختن موجب می شه. هلاکویی می گه همه ما یک الاغ داریم ویک بنز. الاغ بیچاره را هم بستیم به بنز و دنبال خودمان می کشانیم. بعدش هر از چند گاهی از بنز خسته می شیم و سوار الاغ می شیم.
این مشاهده هلاکویی -مثل بسیاری دیگر از مشاهدات او- درست هست اما نکته ای که من می خواهم بگم اینه که چیزی که در فیلم های مرحوم داریوش مهرجویی با رنگ و لعاب جذاب و دوست داشتنی یا دست کم عادی جلوه داده می شه ورژن غلیظ تر همان هست که هلاکویی به درستی به آن ایراد می گیره. معجون تهوع آور ساختن از سنت و مدرنیته در فیلم های مهرجویی از زندگی معمولی ما ایرانی ها هم بیشتر هست. اما مهرجویی این معجون تهوع آور را در ظرف های زیبا با سفره آرایی فریبا به خوردمان می داد.
نمونه بارزش فیلم لیلا بود که در باره اش بسیار نوشته اند. من فیلم تخت خواب سه نفره از نصرت کریمی را به صدتا فیلم به اصطلاح روشنفکری لیلا نمی دهم. نصرت کریمی زشتی چند همسری را نمایان می کنه فیلم لیلا آن را در زرورق می پیچه. دست آخر هم حتی تقصیر آن را هم گردن زنان می اندازه و مردان را مبرا معرفی می کنه! درباره این فیلم فمینیست ها نقد هایی از این دست را بسیار وارد دانسته اند و در موردش مقاله ها نوشته اند. من بیشتر خلاصه آن مقالات را بازگو کردم تا این که برداشت شخصی خودم را راجع به فیلم لیلای مهرجویی بنویسم.
اما اینجا می خواهم روی فیلم های دهه ۹۰ او انگشت بگذارم. به طور مشخص روی «چه خوب شد برگشتی». در این فیلم میزان تهوع آوری آن معجون حتی از فیلم لیلا هم بیشتره. رفتاری که آن آقایان دکتر و مهندس دنیادیده با باغبان و حتی فرزندان باغبان ها می کردند تقلیدی بود از رفتار دایی جان ناپلئون با «مش قاسم» با این تفاوت که سریال دایی جان ناپلئون (و از آن بیشتر خود رمان) انتقادی هست نه نرماتیو و هنجار ساز. در فیلم دایی جان ناپلئون به طور زیرپوستی و به دور از شعار زدگی این رفتار با کارگر نقد می شود. در فیلم آرشین مال آلان هم چنین هست. در هر دو نشان داده می شود که نسل جوانتر که مدرنتر و باسوادترند این رفتار را کمتر نشان می دهند. اما در فیلم مهرجویی از نقد این رفتار خبری نیست. طوری نشان می دهد که انگار طبیعی است یک دکتر یا مهندس میانسال مرفه با سرایدار یا باغبان و فرزندانش در دهه ۹۰ چنان رفتار کند! حال ان که واقعیت دهه ۹۰ در ایران چنین نبود. اتفاقا نوه های اون تیپ ها در آن سن معمولا در خارج بودند.در نتیجه خانواده های مرفهی که باغ یا خانه سرایدار-دار داشتند با فرزندان باغبان یا سرایدار همچون نوه خود رفتار می کردند. یکی شان می گفت من حتما باید در خانه باشم چون «نوه ام» (منظور بچه سرایدار) فقط در آغوش من صبحانه می خوره. اون دیگری می گفت «نوه ام» فقط با من حموم می ره. آن یکی دیگر، می نشست پای صحبت نوه اش (فرزند خدمتکارش) در مورد پسرهای دانشگاه (نوع صحبتی که دخترک با مادرش نمی کرد.) آن یکی برای «نوه اش» عروسی مجلل در تالار می گرفت. دیگری برای نوه اش که تم تولدش آنا و السا بود عکس آنا و السا می کشید و گلدوزی می کرد و... .......
و مهمتر از همه این که عتیقجاتی که بچه هایشان اجازه دست زدن به آنها را نداشتند شده بود اسباب بازی دم دستی فرزندان باغبان ها و سرایدار ها .... نوه های خودشان در خارج بودند و کیف مادربزرگ هاو پدربزرگ ها و امکانات مالی آنها را همین بچه های سرایدارها می بردند.
در چنین فضایی مهرجویی فیلمی می سازد که آقای دکتر و مهندس بچه های باغبان را فحش می دهد و خود باغبان را به سبک نسل دایی جان ناپلئون تنبیه بدنی می کند و خیلی هم عادی نشان داده می شود.
رفتار این مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها خیلی سازگار تر بود تا نسخه مهرجویی. وقتی این مامان بزرگ ها در سن ۷۰ سالگی هنوز سلامت نسبی دارند و شیک و خوشرنگ لباس می پوشند و از این کافی شاپ به آن مسافرت می روند رفتارشان با بچه سرایدار هم متناسب با آن هست. نه شبیه رفتار زنان سه نسل با بچه خدمتکار. زنان سه نسل قبل در سن ۷۰ سالگی عموما رنگی روشن تر از قهوه ای نمی پوشیدند سفر نمی رفتند کافی شاپ نمی رفتند. عملا مرده ای بودند که هنوز توی قبر نرفته. جامعه شهری (نه روستایی و عشایر) روی آنها فشار می آورد که این طور تارک دنیا شوند. وقتی با خودشان این طور رفتار می کردند رفتارشان با بچه خدمتکار هم متناسب بود. اما کاراکترهای مهرجویی در مواردی امروزی رفتار می کنند ولی با بچه باغبان مثل دایی جان ناپلئونی (که رفتارش از منظر عمو اسدالله و آقاجان هم در زمان خودش قدیمی و منسوخ بود) برخورد می کردند.
اگر مهرجویی ادعای فیلسوف بودن و از بهترین دانشگاه آمریکا مدرک فلسفه داشتن نداشت بر این همه ناسازگاری می شد چشم پوشید. ولی این چه فیلسوفی بوده که این همه افکارش ناسازگار بوده.؟! نظام فکری مادربزرگی که با حس و حال و عاطفه خودش برای فرزند باغبانش کیک می پزه و گلدوزی می کنه از او سازگارتر هست! مهرجویی این همه ناسازگاری فکری را به زور آن مدرک فلسفه از بهترین دانشگاه آمریکا به خورد جامعه می داد. به نظرم این ایرادی نیست که بشه از آن چشم پوشید. ما خودمان کم ناسازگاری فکری و تضاد در آشتی دادن سنت و مدرنیته داریم که روشنفکرمان یک معجون ناسازگارتر به خوردمان می دهند؟ فیلم های کیمیایی -وسبک زندگانی خودش هم که اتفاقا پوشیده نگاه نمی دارد- هم از همین جنس هست.
تا جایی که من دیدم و شناختم یکی فقط نصرت کریمی از ان نسل فیلمسازان تکلیفش باخودش و مسئله سنت و مدرنیته روشن بود و به روشنی و زیبایی در فیلم هایش نشان می داد. اگر امثال نصرت کریمی بیشتر بودند و امثال مهرجویی و کیمیایی کمتر بودند جامعه این همه سردرگم نمی شد و در لوپ های بسته نمی افتاد!
پی نوشت: البته این مامان بزرگ ها و بابابزرگ کِیفش را هم می بردند. دختر خردسال یکی از این سرایدار ها همراه مادرش به باغ سعد آباد رفته بود. اونجا بلند گفته بود که اما خانه «مادرجون من» (همان صاحبخانه و صاحب کار والدینش) از اینجا بیشتر چیزهای قشنگ داره. معلومه که«مادر جون» با محبت با این بچه توی آسمان ها سیر می کنه! حرفی است که بچه معصوم از روی عشقش می گه نه از روی حسابگری و تملق. واقعا در خانه «مادر جون» به او چنان خوش می گذره که آن را بالاتر از کاخ سعد آباد می بینه. کیف این برای یک نفر میانسال مرفه خیلی بیشتر از آن هست که آدم بخواد مثل نسخه مهرجویی با باغبان و فرزندش رفتار کنه. این میانسالان مرفه ابله نیستند که این همه به «نوه هایشان» میدون می دهند. کِیفش را دارند می برند!
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل