تاثیر عرفای هزار سال پیش بر رعایت نکات ایمنی؟!

+0 به یه ن

از سه چهارسال پیش، در دانشگاه های ایران یواش یواش توجه به نکات ایمنی مورد توجه قرار می گیرد. حوادث ناگوار مثل انفجار بزرگ در بیروت، آتش سوزی پلاسکو، انفجار کپسول های اکسیژن در بیمارستانی در تهران و نظایر آن ، کم کم باعث شده که مسئولان و مدیران مربوطه به فکر بیافتند که باید بالا بردن استاندارد های ایمنی را جدی تر گرفت.


شش هفت سال پیش، تعداد آزمایشگاه ها در کل کشور که استاندارد قابل قبولی به لحاظ ایمنی داشتند خیلی محدود بود. یکی از مراکز پیشرو در این امر دانشگاه شاهرود بود.

عزیزی این نکته را به تحسین گفت. من اشاره کردم که گویا ساخت بناهای روستایی در شهرستان شاهرود هم از ایمنی نسبتا خوبی برخوردار هست. در دوره اول احمدی نژاد برای ایمن سازی خانه های روستایی وامی اعطا کردند. شهرستان شاهرود از جمله معدود جاهایی بوده که این وام درست به کار گرفته شده. در اغلب شهرستان ها، روستاییان اندکی از وام را به مامور مربوطه رشوه دادند تا نادیده بگیرد که پول را به جای ایمن سازی خانه ها صرف خرید اجناس کمابیش تجملی می نمایند!

آن عزیز با شنیدن این حرف ، این رفتار درست در شاهرود را به تمدن باستانی و عرفای آن خطه نسبت داد. 


راستش فکر نمی کنم امروزه، عرفای هزار سال پیش بر رفتار مردم چندان تاثیری داشته باشد. من فکر می کنم چند نفری (آدم زنده!) بوده اند که میان روستاییان در شهرستان شاهرود رفته اند وبه زبان خود آنها برایشان به طور واضح و قابل فهم تشریح نموده اند که چرا ایمن سازی ساختمان مهم هست. اونها هم که دیده اند برای حفظ جان خود و عزیزانشان ایمن سازی مهم هست متقاعد شده اند که از وام درست استفاده کنند. علی الاصول این کار باید در همه روستاهای ایران انجام می گرفت. تنها دادن وام کافی نیست. تشریح اهمیت پروژه به کاربران و گیرندگان وام هم بسیار مهم هست. اما معمولا از آن غفلت می شود. 


نسبت دادن مسایل امروز -چه مثبت چه منفی- به شخصیت های مثبت یا منفی هزاران سال پیش سلب مسئولیت از خود، نوعی جبرگرایی و   آدرس غلط دادن هست.

🍀 @minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اعدام نکنید

+0 به یه ن

هر زمان که یکی را (چه ایرانی چه خارجی) به دلایل سیاسی دستگیر می کنند، یک میخ روی تابوت توریزم ایران زده می شه. خیر سرمان دلمان خوش بود که روزی، صنعت توریزم یک مقدار اقتصاد کشور را از بن بست بیرون خواهد آورد😔😔😔.


#احمدرضاجلالی_را_اعدام_نکنید


هر وقت که یک دانشمند دو تابعیتی را که برای ارائه سخنرانی به ایران سفر کرده دستگیر می کنند به بدنه علمی کشور و مراودات علمی بین المللی که لازمه پویایی علمی است ضربه جبران ناپذیر وارد می آید.


#احمدرضاجلالى_را_اعدام_نکنید


واقعیت این هست که درصد  قابل توجهى از مردم ایران، به خصوص همان درصد از مردم که فرزندی در خارج از ایران دارند، دلایل رسمی اعلام شده برای دستگیری ایرانیان دوتابعیتی در مرزها را باور نمی کنند و گمان می برند که دستگیری به دلایل سیاسی بوده نه به دلایل متعارف حقوقی. 

اطلاعات من کافی نیست که چیزی را اثبات یا رد بکنم. فقط دارم گمان ها و تصورات بخشی از مردم را در این باره بازگو می کنم. این بخش از مردم که عزیزی در خارج دارند اخبار مربوط به دستگیری ایرانیان دو تابعیتی را دنبال می کنند و گمان می برند(ان شالله که گمان شان غلط هست) که هر بیگناهی از جمله فرزند دلبند آنها ممکن هست سر بده بستان های سیاسی به گروگان گرفته شود.

در نتیجه برای دیدار با فرزند خود  و پذیرایی از فرزند در محیط خانه شرقی، سرمایه از کشور خارج می کنند ودر ترکیه خانه می خرند. سرمایه ای که در وضع اسفناک اقتصادی از کشور به این شکل خارج می شود تنها گوشه ای از هزینه های پنهان بگیر و ببندهای این چنینی است. اگر خدای ناکرده اعدامی صورت گیرد هزینه ها برای کشور چندین برابر خواهد شد.


#احمدرضاجلالى_را_اعدام_نکنید


هر اعدامی که در کشور صورت می گیرد به وجهه بین المللی کشور ضربه می زند. اعدام یک ساینتیست دو تابعیته که ٧٥ برنده جایزه نوبل برای آزادی اش نامه امضا کرده اند، ضربه جبران ناپذیر وارد خواهد ساخت. به خصوص به وجهه علمی کشور.


#احمدرضاجلالى_را_اعدام_نکنید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عملیات جاسوسی و ضد جاسوسی

+0 به یه ن


در یکی از قسمت های سریال کراون، به ملکه اطلاع می دهند که یکی از افرادی که مقام بالایی در دربارش داره جاسوس شوروی هست. ملکه اولش فکر می کنه منظور نخست وزیر هست. اما در آخر اپیزود معلوم می شه که فرد مورد نظر، مسئول بخش هنری قصر بوده.

جالب اینه که برای منافع کشور ترجیح می دهند اصلا به روی خودشان هم نیاورند. این ماجرا واقعی است.

داستانش در ویکی پدیا هست:


https://en.m.wikipedia.org/wiki/Anthony_Blunt


هزینه سیاسی جاسوس-کُشی برای کشور خیلی زیاد هست. در نتیجه در کشورهایی که هوشمندانه اداره می شه وقتی مشکوک می شوند که یکی جاسوس هست نمی آیند فوری بگیرند و…

به جایش او را تحت نظر می گیرند تا جاسوس های دیگر را بشناسند. گاهی به او زیرزیرکی اطلاعات غلط می دهند تا به گوش کسانی که او را گمارده اند برساند و آنها را سر در گم کنند. به همه کشورها جاسوس فرستاده می شود اما برخی از کشورها با مسئله هوشمندانه برخورد می کنند برخی دیگر بدون هوشمندی.


جاسوسی حتی در صنعت هم رواج داره. شرکت های دارویی بزرگ دنیا دایم برای هم جاسوس می فرستند.


شاید هیچ سرزمینی به اندازه سرزمین مصیبت کشیده ما،  تاوان سنگین برای مواجهه غیر هوشمندانه با جاسوسی را نداده.حتی بهانه حمله چنگیز هم  کشتن تاجران و پیک های مغول بود که حکومت وقت خوارزم به آنها اتهام جاسوسی زده بود. خوارزمشاه نخواسته بود اندکی هوشمندی به خرج دهد و با اطلاعات غلط آنها را برگرداند تا چنگیز گیج شود. خیال کرده بود خیلی هنر می کند که پیک ها را به جرم جاسوسی اعدام می کند. نتیجه نداشتن هوش و ظرافت او در امر مواجهه با افراد مشکوک به جاسوسی ، کشتار چند صد هزار نفری سپاه مغول بود. در دوران معاصر هم که بارها و بارها ملت ایران تاوان کم هوشی مردان سیاست را در مواجهه با پدیده جاسوسی داده اند. 


به کشورهای دیگه هم جاسوس می فرستند اما اونها هوشمندانه جلوی خرابکاری را می گیرند نه آن که با اعدام و….. دردرسر بزرگتر از اصل مطلب برای کشور به وجود آورند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حدود و ثغور فعالیت های خیریه در جامعه

+0 به یه ن

در هر جامعه ای مددکاران اجتماعی و خیریه های حامی مستمندان و نیازمندان، لازم هستند. ما هم به عنوان شهروندان عادی باید از اونها -با بخشیدن پول یا همیاری تحت نظارت متخصصان مددکاری- حمایت کنیم تا بتوانند نیازهای جامعه را برآورده کنند.

اما وقتی تعداد نیازمندان چنان بالا می رود که در نگاه اول به نظر می رسد هر کسی خود درگیر فقر یا بیماری نیست،،مستقل از رشته تحصیلی اش باید خود شخصا آستین برای کار خیریه بالا بزند نشان از آن هست که سیستم ایراد دارد.

راهش این نیست که تشویق کنیم که همه مرام داشته باشند و ازکاراصلی خود و یا استراحت و تفریح متعارف و لازم خود بزنند و بروند وظایف مددکاران را (به صورت غیر حرفه ای و معیوب و ناقص) انجام دهند. راهش این نیست که افرادی را که چنین می کنند قهرمان معرفی کنیم و به سر بقیه مردم بزنیم. راهش این هست که سیستم معیوب را درست کنیم. اگر هم بلد نیستیم که سیستم معیوب را درست کنیم دست کم از پای اونها که بلدند نکشیم.

قدم اول اصلاح سیستم معیوب، یافتن منشا عیب و ایراد هست.  این قدم باپرسشگری شروع می شود. کسی حق نداردبه اعتبار این که چهار جفت کفش در مناطق محروم توزیع کرده،  جلوی پرسشگری جهت اصلاح بنیادی اوضاع را بگیرد.


------------


کی از افتخارات من این هست که وقتی بیماری می بینم چپ و راست توصیه های پزشکی نمی کنم چون که پزشک نیستم. می فهمم که کار من این نیست.اما اغلب مردم با این که پزشک نیستند دایم توصیه های پزشکی می کنند. من حداکثر توصیه می کنم فلان پزشک را ببیند.

همین طور با کمال افتخار، بلند نمی شوم به مناطق بحران زده یا محرومیت زده  بروم به دست و پای امدادگران و مددکاران بپیچم تا به خودم و دیگران ثابت کرده باشم که خیلی مهربان و خاکی هستم. به جای این کار از مددکاران و امدادگرانی که کارشان را بلدند حمایت می کنم. می دانم و درک می کنم  دخالت های افرادی که دوره امدادگری یا مددکاری ندیده اند اگر یکی دو جا هم مرهم باشد ده جا بیشتر ضربه می زند. ضربه های اجتماعی بلند مدت.

از من نخواهید که سلبریتی ای را برای این که چند جفت کفش به خانه مستمندان برده ورای نقد بدانم. خود همین کار خیرش هم چه بسا جای نقد بسیار دارد (مگر این که دوره مددکاری دیده باشد که اغلب ندیده اند) . چه برسد به این به اعتبار این کارش، همدستی با عاملان فساد و تباهی را نادیده بگیریم.


-----------


ممکنه یک دختر جوان یا پسر جوان با وجود مخالفت خانواده ازدواجی بکنه و فرد مورد انتخابش نا مناسب از آب در بیاد.

بعدش معمولا خانواده همه عمر سر  اون جوان می زنند که "دیدی گفتیم!" بگذریم که همان ازدواج های سنتی هم که با رضایت خانواده ها بود  خیلی وقت ها ناجور از آب در می آمد اما باز از ترس خانواده ، زوجین نمی توانستند طلاق بگیرند و خود را رها کنند.

می بایست می سوختند و می ساختند. 


بگذریم! حرفم سر این هست که چه بسا کسی که ده سال پیش  شخصی نا مناسب را انتخاب کرده و ازدواجش به طلاق منجر شده،  شاید بتواند برای بار دوم با بهره گیری از تجارب قبلی  فرد خیلی خوبی را برای ازدواج انتخاب کند و خوشبخت شود.

موارد از این دست کم نبوده اند.قرار نیست تا آخر عمر ، یک انتخاب اشتباه را توی سر فردی بزنیم و به خاطر آن او را انتخاب مجدد بهراسانیم.



به نظر من بعد از گذشت چهل و اندی سال، ملتی که در مقطعی -به دلیل لجبازی توام با چشم و گوش بستگی  توام با خوشی-زیر-دل-زدن-انتخاب اشتباهی  نموده، دیگر همان ملت چشم و گوش بسته نیست. این بار می تواند انتخاب خیلی بهتری نماید. می تواند اشتباهات گذشته را تکرار نکند و خوشبخت شود.

به خاطر اشتباه فاحش چهل و اندی سال پیش نباید ملتی را از ایجاد تغییرات بنیادین در سرنوشت خویش ترساند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قابل توجه کسانی که دایم در مورد ما ملت ایران می فرمایند «خلایق هرچه لایق!»

+0 به یه ن

بله! ما ملت سراسر عشق و صفا نیستیم. نشان به آن نشان که دادسراهای کشور مملو از آحاد همین ملت هست که علیه هم دعوی شکایت کرده اند. حتی پدرو پسر علیه هم. پول همدیگه را خورده اند و علیه هم لغز می خوانند و فحش می دهند. اما! امایی مهم! چند درصد از این مردم عاری از عشق و صفا و سراپا خشم از همتای خود در دادگاه ها می آید نقشه می کشد که بچه شاکی را بدزدد و شکنجه کند تا به شاکی فشار آورد که شکایت خود را پس بگیرد؟! خیلی خیلی خیلی خیلی کم. ما ملت ایران، انسان تر از آنیم که پای معصومی را وسط دعوا بکشیم.

درنتیجه همین ملت مادی و خشمگین و... هزار شرف دارد به ....

همین ملت خیلی بیشتر از این لیاقت دارد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

Harassment

+0 به یه ن

در این ماجرای اکران فیلم پرستویی، یک خانمی به سئوال کننده به اعتراض می گه که این کارت harassment هست که جرمه.

سئوال در مورد موضع سیاسی کسی که در جمعی حاضر شده تا با طرفدارانش صحبت کنه ابدا مصداق harassment نیست.  مصداق به چالش کشیدن موضع سیاسی فرد هست. جرم هم نیست. 


بد نیست کمی در مورد مصداق های هرسمنت صحبت کنیم. هرگونه آزار کلامی جنسی و یا جنسیتی طبعا جزو هرسمنت قرار می گیرد. موضوع آزار جنسی و جنسیتی علیه خانم ها که کمابیش روشن هست. اما بدنیست در مورد آزار جنسیتی علیه مردان هم بگوییم. در جامعه سنتی ما تا ده سال پیش، زنان میانسال انواع و اقسام لغز علیه جنس مذکر می خواندند اما چون مردان کاملا در موضع قدرت بودند نادیده می گرفتند و رد می شدند. اما شاید الان که حرف زنان بیشتر جدی گرفته می شود توهین ها و لغزهایشان هم آسیب زننده شوند. باید بیشتر دقت کرد.

به علاوه انسان هایی هستند که هوبت جنسی در بینابین زن و مرد دارند. احترام و حرمت همه آنها واجب هست ونباید سوژه harassmentقرار گیرند.


جوک های قومیتی به سبکی که تا چند سال برخی در جامعه فیزیک می گفتند (شاید هنوز در بخش هایی ادامه داشته باشد) قطعا مصداق هرسمنت هست. گاهی این جوک ها را افراد "موش مرده" می گویند. اتفاقا مقابله با این موش مرده ها از مقابله با قلدران سخت تر هست. تا اعتراض می کنی فوری پشت سنگر مظلومیت سیاسی قایم می شوند. اگر شخصی جزو فراکسیون شکست خورده سیاسی بوده باشد و هزینه داده باشد حق ایجاد هرسمنت به دیگران از طریق گفتن جوک های قومیتی یا جنسیتی یا راه های دیگر را نمی یابد. نمی تواند پشت سر مظلومیتش پنهان شود و خودش مثل یک ظالم با دیگران عمل کند.


🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مارکسیست های ایران

+0 به یه ن

مارکس  متفکر بسیار بزرگی بوده. مارکسیست ها در جوامع صنعتی غربی تحولات چشمگیری در بهبود طبقه کارگر ایفا کردند. 

اما وقتی نظرات و آموزه های وی به جوامع پیشا صنعتی ترجمه شده نه تنها منشا تحول مثبت نشده بلکه حقارت را تشدید کرده است. از یک سو تشویق هاشون به مصادره اموال کارآفرینان کمر اقتصاد را شکانده. از سوی دیگر مصادره آهنگ ها (نظیر آهنگ مرا ببوس) به جا انداختن فرهنگ حق تالیف ضربه زده.

در این ۴۳ سال هم که ظاهرا در قدرت نبودند  از خود مذهبیون بیشتر از «گزینش» در راه تسویه حساب های شخصی شان سو استفاده کرده اند.

صحنه رقت انگیزی است:  کمونیست بیخدایی که دین را ازبیخ و بن قبول نداره در گوش حزب اللهی ویز ویز می کنه که فلان کس نماز نمی خونه. فلان کس هم همان دوست صمیمی اش بوده که تا دیروز ظاهرا جون جونی بودند و با هم  در مورد «متحجران» لغز می خواندند اما سر یک موضوع کوچک دچار اختلاف شدند و به خون هم تشنه!

یکی از ویژگی هاشون هم این بود که هزار تا خوبی از یکی می دیدند فراموش می کردند اما تا یک بدی کوچک (حتی در حد سو تفاهم ) می دیدند کینه ای عظیم می گرفتند و می خواستند انتقام کشی کنند ولو به قیمت ائتلاف با واپسگراترین نیروهایی که عمری تحقیرشان کرده بودند.

نمی خواهم بگم همه کمونیست های ایران این طور بوده اند اما متاسفانه در صد بزرگی شان این طور بوده اند. اثر گذاری این طیف از آنها بیشتر بوده تا افراد آزاده بین آنها. دست کم من به عنوان شخصی از دهه ‍پنجاه -که اتفاقا تا حدودی هم  گرایش ضد سرمایه داری افسار گسیخته دارم- اثر آنها را بیشتر در جهت تثبیت جو اختناق دیده ام نه درجهت بسط آزادی.  برای همین خوشحالم که قدرت اجتماعی این طیف در جامعه رو به افول هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نسلی شجاع یا گستاخ؟ مودب یا بزدل؟

+0 به یه ن

معلمان و استادانی که قبل انقلاب خدمت شان را شروع کرده بودند در مورد گستاخی و بی ادبی دانش آموزان دبیرستان و دانشجویان اندکی پس از انقلاب (و در طول سالیان انقلاب فرهنگی) داستان ها نقل می کنند. ظاهرا در آن سالها درصد قابل توجهی از دانش آموزان دبیرستان و دانشجوها عوض این که درس بخوانند افتاده بودند به جان معلمان و استادانشان.

حالا جوانان انقلاب، میانسالی را هم رد کرده اند و شکایت می کنند که نسل جدید به بزرگتر احترام نمی گذارند! 


راستش من معتقد نیستم که بزرگ به صرف این که بزرگتر هست باید احترام گذاشت. معتقدم که نباید تحلیل رفتن زیبایی یا نیروی جسمی یا فکری مسن ترها را به سخره گرفت. معتقدم جوانترها با کندی ای که با سن می آید باید  مدارا کنند. اگر صفی باشد که تحمل آن برای مسن تر ها سخت باشد باید جلوشان فرستاد. این قبیل مداراها را باید با آنها کرد. اگر جوانمرگ نشویم این روزها و این کندی ها به سراغ ما هم خواهد آمد. اون موقع انتظار مدارا دارم. 

اما قرار نیست به دستور بزرگتر راه غلط برویم یا خفه بشویم که احترامش حفظ شود. متاسفانه الان بزرگتر ها خیلی اوقات چنین انتظاری دارند.


ولی وقتی ماجراهایی که معلم ها و استادان از اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت تعریف می کنند حق را به اونها می دهم. اونها داشتند درسشان را می دادند اما شاگردهایشان به جای درس خواندن به زندگی و لباس پوشیدن اونها کار داشتند و اگر خوششان نمی آمد انگ هایی مثل طاغوتی و …. به معلمان خود می چسباندند و از کار بیکارشان می کردند. پررو و گستاخ و بی تربیت شده بودند. شجاع نبودند . وقیح بودند.


نسل ما یک نسل محافظه کار بود. از بس از ندانم کاری های نسل انقلاب ضربه دیده بودیم می ترسیدیم دست از پا خطا کنیم که مبادا مثل اونها گند بزنیم. در نتیجه خیلی محافظه کارانه رفتار کردیم. اگر بخواهم هنر همنسلانم را بگویم بیش از این نیست که ما در سن ٤٥ سالگی تبدیل به عجوزه ای که به خنده و آرایش دختران جوان خرده بگیرد نشدیم. هر چند خود در آستانه جوانی و در نوجوانی در اتوبوس و …. انواع و اقسام توهین ها از عجوزه های آن زمان (همسن های الان خودمان) کشیدیم اما سیکل را شکستیم و دختران جوان تر از خود را به آن صورت نیازردیم. اما به عنوان یک نسل کار مهمی بیش از آن نکردیم. هنرمان این بود که به اندازه نسل  قبلی گند نزدیم. 


اما الان نسل دهه هشتادی است که دانشجو و دانش آموز دبیرستانی است. نشنیدم مثل نسل انقلاب با معلمان خود گستاخی کند و وقیح باشد. اگر درس نخواند خنده خنده می گوید که تنبلی کرده است نه آن که با وقاحت به معلم انگ ویرانگر زند و متوقع هم باشد. از سوی دیگر مثل نسل ما هم توسری خور نیست که همه چیز راتحمل کند. همین چند روز پیش در دانشگاه علم وصنعت به مداخلات حراست در مسایل شخصی اش اعتراض کرده. امیدوارم با همین فرمان بروند جلو. با کسانی که در کارشان فضولی بیجا می کنند مقابله کنند اما احترام استادانشان را تا جایی که انتظارات معقولی نظیر درس خواندن دارند حفظ کنند. اما نه بیش از آن. حرف ناحق استاد را قرار نیست قبول کنند.

ببینیم این ماجرا کجا خواهد رسید. امیدوارم ماجرا به خوبی ختم بشه و ندانم کاری ها و حماقت ها ی نسل ما و نسل های پیشتر از نسل شجاع و آزادیخواه فعلی نسلی گستاخ و وقیح نسازه. زیادی توی چشمشان انگشت نکنیم. اینها عادت ندارند. شجاع تر از آنند که تحمل کنند.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در این وضعیت اقتصادی ما سوهان روح دیگران نباشیم!

+0 به یه ن

پای صحبت دوست وکیل مان که می نشینیم مدام از ماجراهای فشار های مالی که والدین بر همنسلان ما می ذارند می گوید. بچه ها (مردان و زنان حدود ٣٠ تا ٥٠ ساله) به  پدریا مادر اعتماد می کنند و پس اندازی که با جان کندن  تدارک دیده اند در اختیارشان می گذارند . پدر یا مادر محترم هم با ادعای دلسوزی و "دادن درس زندگی دادن به فرزند" پول های فرزند را بالا می کشد! در مواردی فشار روحی این درس زندگی دادن پدر یا مادر به فرزند در آستانه میانسالی چنان سنگین هست که طاقت نمی آورد و می میرد! پدر یا مادر محترم فرزندان متولد دهه پنجاه و شصت! باور کنید تا به امروز فرزندان شما درس های زندگی بسیاری را گذرانده اند. اگر این درس زندگی را هنوز تا این سن نیاموخته اند بعد از این سن هم نخواهند آموخت! شما زحمت آموختن درس زندگی به آنها به خود ندهید. درس زندکی دیگر بس هست. به اندازه کافی درس زندگی دیده اند. چیزی که ندیده اند خود زندگی است!! درس زندگی را بس کنید و بذارید زندگی کنند!


چند روز ‍پیش  قیمت های رهن و اجاره در تهران را در اینترنت دیدم و دود از کله ام بلند شد. وحشتناک هست! خیلی وضع خراب تر شده است. با سال ١٣٥٢ مقایسه نمی کنم که هر کسی از دانشگاه بیرون می آمد ظرف چند سال خانه چند صد متری می خرید. اون که دوران رویایی برای افراد تحصیلکرده دانشگاه بود که دوامی نمی توانست داشته باشد. (بنا به تحلیل اقتصاددان ها حتی اگر انقلاب هم نمی شد باز هم اون وضع رویایی نمی توانست دوام بیابد. بعد از انقلاب هم که شاخ وشونه کشیدن به دنیا و جنگ و مصادره اموال کارآفرینان و فراری دادن آنها و صد تا ندانم کاری دیگر کمر اقتصاد را شکست.) به هر حال دهه پنجاه و رفاه قشر تحصیلکرده در آن زمان، ماضی بعید هست. خیلی خیلی بعید.

من وضعیت الان را با ٧ سال پیش مقایسه می کنم. چشم انداز مالی پست داک هفت سال پیش برای پست داک امروز رویای دست نیافتنی است. پست داک ٧ سال پیش با حقوقش به طور قسطی (البته به سختی) خانه می خرید. پست داک الان به زحمت می تواند همان خانه را اجاره کند!


الغرض! اگر خانه ای داریم خدا را شکر کنیم اما فشار روحی بیشتر روی نسل جدیدتر که خانه و کاشانه نتوانسته  اند تهیه کنند نیاوریم. اشتباه نسل قبل از خود را نکنیم که دستاوردهای مادی خود در دهه ٥٠ را به سر ما متولدین دهه ٥٠ می زنند و به غلط ، آن دستاوردها را نشانه زحمتکشی و هوش وابتکار و شعور خود می گذارند. باور کنید ما ده برابر اون ها زحمت کشیدیم و پوست مان کنده شد و حواسمان به حساب و کتاب بود که توانستیم به وضعیت معیشتی خود سروسامانی بدهیم.

اما نکته اینجاست که در این دوره و زمانه، با همان مقدار زحمتی که ما کشیدیم هم نمی توان به وضع اقتصادی خانواده سر وسامانی داد.

اگر کاری از دستمان نمی آید دست کم سوهان روح نسل جدیدتر نشویم. همین که نسل قبل تر سوهان روح ما شدند (وهمچنان سوهان روحمان هستند) کافی است. ما این سیکل را بشکنیم.



🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تفاوت اعتراضات دانشجویی دهه هفتاد و امروز

+0 به یه ن

 دیروز در دانشگاه علم و صنعت دانشجویان در اعتراض به عملکرد حراست دانشگاه  تجمع کرده بودند. حتی ایسنا هم تجمع را ‍پوشش خبری داده. 

زمان ما هم دانشجوها هر از گاهی تجمع می کردند. من از همه اونها دوری می کردم چون که به نظرم خیلی دانشجویی هم نبودند! حرف دل خود دانشجوها نبود. دانشجوهای آن زمان همان نسلی بودند که با این عذاب وجدان بزرگ شده بودند که چرا ‍پدرشان  مهربانتر از پدر دخترک کبریت فروش بوده!. باور کنید حتی ماها که از ‍دست که ‍پدر خود کتک نخورده بودیم دایم احساس گناه می کردیم که حتما چیزی در  ما کم هست. جو حاکم جامعه این چنین بود! اصلا برای خودمان حقی قایل نبودیم که برای احقاق آن حق اعتراض نماییم. 

اون اعتراضات دانشجویی در دهه هفتاد در جهت خواست های خود دانشجوها نبود. از دانشجویان برای دعواهای بین جناح های سیاسی سواستفاده می شد. گاهی هم اعتراضات اصلا سیاسی نبود. استادان پیشکسوت می افتادند به جان هم و مریدان و نوچه هایشان هم علیه هم لشکرکشی می کردند. یک عده هم که  ارادتی به هیچ کدام از این ‍پیشکسوتان نداشتند می ترسیدند اگر به نفع استاد خود موضع نگیرند بعدها مورد غضب آنها قرار گیرند.


نسل جدید دانشجویان طور دیگری بزرگ شده اند. درنتیجه اعتراضات دانشجویی امروز با دهه هفتاد فرق دارد. ببینیم اینها به کجا خواهد رسید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل