دو روز دیگه ....

+0 به یه ن

دو روز دیگه محرم از راه می رسه و اقشاری از مردم ایران همچون سالیان گذشته به عزاداری خواهند پرداخت. شاید گروهی حتی از سالیان پیش هم شدیدتر عزاداری کنند.
اون کسانی که ادعا می کردند و خوشحالی می نمودند که مذهب از ایران رخت بربسته سرخورده خواهند شد و تلاش برای آزادی را برای «این مردم» بیهوده خواهد خواند. چون چندان اطلاعات روانشناسی و جامعه شناسی و مردم شناسی و تاریخی و ... ندارند با قاطعیت زیادی هم حکم صادر می کنند و در اعلان عمومی این حکم با شدیدترین لحن و الفاظ هم تردیدی نمی ورزند. اگر یک مقدار بیشتر اطلاعات داشتند تحلیل عمیق تری از تمایلات مذهبی و نیز نمود آن به صورت عزاداری جمعی می نمودند.
خیلی حرف هایشان را گوش نکنید. مردم ایران سزاوار بسی بهتر از این هستند. مذهبی بودن بخش بزرگی از ایرانیان واقعیتی انکار ناپذیر هست. اما این به معنای آن نیست که این مردم- چه مذهبی و چه غیر مذهبی- سزاوار بهتر از این نیستند. با توجه به این واقعیت باید برای آینده ای بهتر برای همگان تلاش کرد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نیروهای داخل جامعه ایران- از دیروز تا امروز و اهمیت شناخت آنها

+0 به یه ن

در هر جامعه ای جریان ها و نیروهای اجتماعی گوناگونی وجود دارد. کسی می تواند در کنش های سیاسی حرف آخر را بزند که این نیروها را به نیکی می شناسد و رگ خوابشان را می داند و می تواند آنها را با هم مهار کند و احیانا در جهتی که می خواهد هدایت کند.
طی قرون نیروهای اصلی اجتماع ایران ایل ها و عشایر بودند.
از اوایل قاجار روحانیت هم نیروی اجتماعی مهمی شدند.
اقدامات رضا شاه در جهت تضعیف هر دو بود اما تنها موفق شد اولی را تضعیف کند. عملا رضاشاه با میدان دادن به حوزه علمیه قم در برابر نجف باعث تقویت این نیرو در دراز مدت شد (هرچند در کوتاه مدت به نظر می رسید آن را تضعیف کرده).
در سال ۵۷ شبکه مساجد و ... قوی ترین نیروی اجتماع بودند و رهبر انقلاب اسلامی کاملا این نیرو و پتانسیل آن را می شناخت. با این حال از نیروهای اجتماعی دیگر اجتماع هم غافل نبود. یک فیلمی هست که نشان می داد در سال ۵۶ و ۵۷ چه طور می کوشیدند بیانیه های وی را به دست عشایر قشقایی برسانند. آن زمان نیروی دانشگاه تازه سر برآورده بود. همین طور نیروی ایرانیان مقیم خارج. توانست هردو را تاجایی که در راستای در دست گرفتن قدرت لازم هست بشناسد و در آن ها نفوذ کند. با این شناخت و این نفوذ طبیعی بود که پیروز میدان سال ۵۷ و ۵۸ همین طیف باشد.
من داستان های رایج در مورد نقشه های انگلیس را قبول ندارم. انگلیس هم اگر در برهه ای نفوذ در ایران و سایر کشورها داشت باز در سایه شناختش از نیروهای داخل جامعه بود والا خود انگلیس از ان سوی دنیا نیروها را به وجود نیاورده بود. حداکثر با ابزارهایی نظیر موقوفه اوز به برخی از این نیروها سمت و سویی می داد.
الان هم هر گروه سیاسی که بتواند نیروهای داخل جامعه را به نیکی بشناسد می تواند در اینده سیاسی ایران بالاتر بنشیند و موفق تر باشد.

-------

.

 

 

نیروهای داخل جامعه ایران امروز کدام ها هستند؟

الان برعکس زمان قاجار یا سال ۵۷ سه چهار  نیروی غالب نداریم. بلکه نیروهای کوچک پراکنده داریم.

الان خیلی پیچیده شده. نیروی ایلات و عشایر بسی کمتر شده. اما کامل از بین نرفته. هنوز این طیف از جهت آشنایی به کوه و کمر و احیانا حمل سلاح جزو مهمترین نیروها هستند. شاید قاچاقچیان   مواد مخدر و اسلحه هم این قابلیت را داشته باشند اما نمی شه به قاچاقچیان اعتماد کرد (منظورم قاچاقچیان مواد مخدر هستند. شبکه قاچاق لیاس و نظایر ان قصه دیگری است. در جنوب و غرب این نوع قاچاق-قاچاق مایحتاج مردم نظیر لباس و لوازم خانگی و.... در غیاب سیستم گمرکی کارآمد و عاری از فساد برای خودش قدرت اجتماعی مهمی شده که در جامعه هم عزت و اعتبار یافته. همان عزت و اعتبار بازرگان معمولی را یافته اند. این دسته در غرب و حنوب کشور نیروی مهمی هستند.)

 

با توجه به عملکرد ج ا روحانیت عزت و احترام سال ۵۷ را بین مردم ندارد. این راخودشان هم می گویند. اما اشتباه است گمان کنیم که کاملا بی اعتبار شده اند. هنوز هم به نظرم بین ۱۵ تا ۲۰ درصد  جامعه جایگاه خیلی والایی دارند. اشتباه هست که گمان کنیم دیگر نفوذ ندارند.

 

هر چند ایلات و عشایر و فرهنگ طایفه ای کمرنگ تر شده اما شبکه های خانوادگی (خانواده گسترده) بسیار متنفذ هستند و شاید بتوان گفت اکنون قوی ترین نیروست هر چند کمتر در باره اش صحبت می شود. یکی از هزاران نقاط قوت فیلم «برادران لیلا» این بود که این قدرت و نفوذ را به  تصویر کشید.

 

شبکه های میلیونی دراویش گنابادی و یارسان و.... هم هستند. اینها هم خیلی پرقدرتند. یک سری عرفان های نوظهور هم هست که اونها هم برای خودشان شبکه دارند البته نمی دانم چه قدر قدرت داشته باشند. ولی سلسله های دراویش واقعا قدرت دارند. پیروانشان سبک زندگی خود را از انها می گیرند.

 

برخی از اصناف هم خیلی قدرتمندند. از همه مهم تر صنف پزشکان و به طور کلی تر کادر درمانی.

 

دانشگاه و دانشگاهیان هم نیروی اجتماعی دیگری هستند. علی الأصول با این گستردگی شبکه دانشگاه ها در کشور، سطح بالای دانش به نسبت متوسط جامعه، ارتباط با دنیا و وضعیت مالی کمابیش خوب، داشتن زمین های وسیع در شهرستان ها و ده ها ویژگی دیگر، دانشگاه و دانشگاهیان می بایست قوی ترین نیروی اجتماع امروز ایران بودند. اما در حد پتانسیل شان نفوذ ندارند. به نظر من خود دانشگاهیان ضعیف عمل کردند. وقتی نسل ما سر برآورد عموم نسل قبل دانشگاهیان هم وغم خود را گذاشت که ما را سرکوب کند. حال آن که خودشان از یک انقلاب فرهنگی ویرانگر سربرآورده بودند و ضربه ها دیده بودند. هر چی زور داشتند بر سر ما زدند و دق دلی هایشان را هم سر ما خالی کردند.

هر چی پیشکسوت فیزیک جلوی ما سبز شد همانند پدر«برادران لیلا» از آب درآمد: زورگو و در عین حال رقت انگیز که سرمایه  آینده ما و نسل بعد از ما  را در راه شهرت بازی به هدر داد که اندکی از رقت انگیزی خود را بپوشاند.

 علی الأصول اگر شعور داشتند به جای این که این همه نیرو برای مبارزه با ما صرف کنند دستمان را می گرفتند تا با هم در جامعه تبدیل به نیرویی مهم شویم اما چنین نکردند. در نتیجه دانشگاه به اندازه ظرفیتش در جامعه مهم نیست. اما باز هم نمی توان گفت که هیچ نیرویی ندارد. باز هم در معادلات قدرت نمی توان از آن صرفنظر کرد. حدود دو دهه دانشگاه و دانشگاهیان مهمترین عامل در به قدرت رساندن اصلاح طلبان داشتند. الان هم می توانند دوباره مهم شوند. بسته به این دارد که آیا نسل ما مانند نسل گذشته  بی شعور باشیم به جان نسل بعد بیافتیم یا شعور داشته باشیم و به آنها بال و پر دهیم.

 

 

نیروهای ریز و درشت بسیار دیگری هم هستند: نیروهای نظامی و انتظامی و نیروی بازاریان و.....



-------------------

 

چه کس یا گروهی این شبکه ها و نیروها را خوب می شناسد!؟

 

به نظر می رسد گروهی که بیش از همه نیروها را می شناسد باز همین طیف حاکمه هست. طیف های سنتی را خوب از قدیم  واز درون می شناسد. طیف های مدرن تررا هم می داند چه طور مهار یا سرکوب کند.

در میان اپوزیسیون تک و توکی بودند که اولی یا دومی را کمابیش می شناختند اما کاریزمای لازم و رسانه لازم را برای جلب توجه نداشتند. پادشاهی خواهان فقط طیف شعبان بی مخ و پری بلنده را می شناسند و مردم ایران را با آنها مترادف می دانند و خود را تاج سر آنها می دانند. گمان نمی کنم با این کم دانشی نسبت به جریان های درون ایران خیلی شانسی داشته باشند.  فقط اتحاد و همبستگی را به هم می زنند.

به گمانم در بین نسل ما (دهه چهل تا شصت) کسانی باشند که جامعه را خوب بشناسند. باید ببینیم در چند ماه آینده آیا می توانند  عرض اندامی کنند یا خیر.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به جای غر زدن خودتان باغلارباغی را آباد کنید

+0 به یه ن

یکی از دوستان فیس بوک که دبیر ریاضی جاافتاده ای است از وضعیت یکی از پارک های شهر انتقادی نموده. اون وقت یکی دیگه (نمی شناسمش اما از نوشته اش چنین برداشت کرده ام از اون سمپات های دوم خردادی هست که حدود بین ده تا بیست سال پیش از ایران مهاجرت کرده) به او تشر می زنه که شما ایرانیان چه قدر غرغرو هستید به جای غر زدن خودتان بلند شوید بروید در آن پارک گل بکارید!!!

با همین توسری زدن ها سالها ما را عقب نگاه داشتند! اگه قرار باشه گلکاری های پارک را هم یک دبیر ریاضی انجام بده نهاد عریض و طویل شهرداری چه کاره است!؟ این همه عوارض را از شهروندان برای چی می گیره!؟ حق شهروندان را از فضا و نور و هوای سالم به اسم «تراکم» به سازنده ها می فروشه و ثروت افسانه ای به جیب می زنه اون وقت یک معلم که عمری خدمت کرده انتظار نداشته باشه که این نهاد عریض و طویل برای او و نوه های آینده اش یک پارک آباد در شهر نگه داره!؟ خودش باید بره بیل بزنه و در پارک گل بکاره!؟ به علاوه مگه پارک-داری فقط گلکاری است!؟ پارک مزبور وسایل بازی هم داره . اگر وسایل بازی نظیر چرخ فلک به درستی سرویس نشوند جان شهروندان وگردشگران را به خطر می اندازه. از منظر اون آقا، یک معلم ریاضی (یا هر کس باشغلی مشابه) باید متخصص سرویس این وسایل هم باشه و خود آستین بالا بزنه و این کار را انجام بده یا زبان در کام بگیره و اعتراض نکنه که این چه وضعیه؟!!! به علاوه گیریم که هر شهروند سر خود خواست به وضع پارک های شهر رسیدگی کنه. مگه اجازه می دهند!؟ اصلا مگه درست هست که اجازه بدهند که هر کی می آد توی پارک شروع به سرویس کردن وسایل بازی یا حتی گلکاری داشته بکنه؟ این کارها اصولی دارند. برنامه ای می خواهند.
شهرداری این همه ثروت داره امکانات داره پرسنل داره. شهرداری است که باید کارش را درست انجام بده و اگر انجام نده شهروندان باید مطالبه کنند. یعنی چی که هر مطالبه ای به اسم «غرنزنید خودتان عمل کنید» می خواهند ساکت سازند؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

متولیان خودخوانده اخلاقیات

+0 به یه ن

در جامعه فیزیک ایران چند نفری هستند که خودشان را متولی اخلاقیات علمی می دانند. اگر بپرسید بر چه اساسی این افراد متولی اخلاقیات شده اند جوابتان را نمی دانم؟ اگر بپرسید چه کسی یا مرجعی اینها را متولی اخلاقیات کرده باز هم نمی دانم؟ اما اگر بپرسید مبنای اخلاقیات از منظر اینها چیست جواب را خوب می دانم. اخلاقیات مورد نظر این متولیان خودخوانده اخلاقیات در جامعه فیزیک ایران دو مبنا دارد:
۱- مفت بدهید به من تا بخورم والا شما را بی اخلاق خواهم خواند.
۲- اگر مرا به عنوان فردی عمیق و متولی اخلاق قبول نداشته باشید تیرهای انگ بی اخلاقی رابه سمت شما روانه خواهم کرد.
حالا این که چیزی نیست. یادتان هست در سال ۹۱ دو نفر جوان خام را که از روی فقر مطلق به سمت بزهکاری رو آورده بودند در ملا عام اعدام کردند؟ اگر یادتان باشد جامعه شوکه شده بود از این همه توحش و این همه بی عدالتی که دزدان سه هزار میلیارد تومان معروف راست راست راه می روند اما دو جوان که برای اولین بار -اون هم از روی فقر مطلقی که همان اختلاس ها به جامعه تحمیل کرده – دست به بزهکاری می زنند اعدام می شوند!.
همان زمان یکی از این پیرمردهای جامعه فیزیک ایران مصاحبه ای نموده بود و فرموده بود که ما از قوه قضایی به خاطر اعدام اون دو نفر تشکر می کنیم و درخواست داریم که کسانی را هم که بی اخلاقی علمی می نمایند اعدام کنند.
در میان این متولیان خود خوانده اخلاق هم مذهبی متصل به خاندان های معمم پرور هست هم آتئیست. اتفاقا اونی که از قوه قضاییه برای اعدام تشکر کرده بود از نوع دوم بود.


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کدوم طبقه متوسط؟ ول کنید بابا!

+0 به یه ن

نوشته پایینی را دو سال پیش منتشر کرده بودم. ظاهرا اون موقع استادان رفاه داشتند و هوا برشان داشته بوده:


آقای دکتر کاتوزیان، اقتصاددان و جامعه شناس، به طور علمی و روش مند نشان داده که چرا تسری مفاهیمی مانند طبقات اجتماعی به جامعه هایی مانند جامعه ایران بی اساس است.
به لحاظ تئوریک ایشان استدلال های متقنی برای این نقد دارند. اگر علاقه مندید کتاب هایشان را بخوانید و سخنرانی هایشان را در این زمینه بشنوید.
اما در عمل می توان دید که چه قدر نتیجه گیری از این گونه تحلیل ها بر پایه طبقات برای کشور ما هزینه های گزاف داشته.
در دهه شصت و پنجاه که بر اساس همین تحلیل طبقاتی با سرمایه داران و کارخانه داران کشور کارد و پنیر شدند. بعد انقلاب هم افتادند به جان کار خانه داران. با این حرکت کمر تولید را در کشور شکستند.
حال آن که سرمایه داران ایرانی نظیر آقای قندچی و …. اصلا شباهتی به اون طبقه سرمایه دار و بورژوا که در کتاب های ترجمه ترسیم شده بود، نداشتند.
بعدش بخشی از همین مخالفان طبقه بورژوا ی، دچار دگردیسی شدند و اصلاح طلب گشتند. بخشی از دگردیسی شان این بود که این دفعه می گفتند طبقه اشراف و متوسط بهترند تا بقیه.
به قول مرحوم جرج اورول "چهارپا، خوب! دو پا بهتر!"
این دفعه از این ور بوم افتادند و بین به قول خودشان طبقه متوسط و طبقه فرودست اختلاف انداختند. ضرر این بازی شان هم کمتر از ضرر بازی قبلی نیست. متاسفانه برخی دانشگاهیان هم در این بازی سیاهی لشکرشان می شوند!
اگر در جامعه ایران الان وضع مالی تان خوب هست و در رفاهید، نوش جانتان! اما دیگه ادا در نیاورید که ما طبقه متوسط ائله و بئله!
کدوم طبقه متوسط؟!!!!
یک مقدار قیمت نفت می ره بالا ، حقوق استادان را بالا می برند. فردا تورم می ره بالاتر پوز همه مان می خوره! خیلی هوا برمان وَرِمان نداره که از طبقه متوسط هستیم و بنابراین دارای بینش و فهمی والاتر که برایمان امتیاز خاص می آورد

------------------
این هم مال دو سال پیش است:

این طرفداران و سمپات های اصلاح طلبان همچین "طبقه طبقه" می کنند و دم از تعلق داشتن به طبقه ای فراتر از طبقه فرودست می زنند که آدم فکر می کنه در انگلیس یا روسیه قبل از جنگ جهانی اول یا فرانسه قرن ١٧ زندگی می کنه!
جمع کنید بابا! در ایران طبقه کجا بود؟!
تا قرن ها که این خان می رفت قلمرو اون خان را یا خشونت می گرفت و همه طبقاتش هم در عرض بیست و سی سال به هم می خورد!
در این اواخر هم که همون کار به صورت مرکزی تر به اسم مصادره و… هر بیست سی سال یک بار انجام گرفته.
اصلا این بساط طبقه مبقه مال جوامعی است که ثباتی از مرتبه چند صد سال دارند.
خودشان را برای ما درست کرده اند: طبقه متوسط، طبقه متوسط !
--------
این هم یکی دیگه:

نظریه پردازان اصلاح طلبان خیلی روی این موضوع مانور داده اند که اصلاح طلبی با "طبقه متوسط ایران" پیوند ناگسستنی دارد. استادان دانشگاه هم در نوشته ها و گفته هایشان این نکته را تکرار می کنند.
تکرار این حرف و تاکید روی این سخن شکاف بین طبقه متوسط و کارگری را بیشتر کرده و مانع از این شده که بین این دو طبقه اتحاد و همبستگی سازنده ای شکل بگیرد.
اما آیا واقعا به هنگامی که اصلاح طلبان سر کار بودند خیلی خوش به حال طبقه متوسط شده؟!
چیزی که من مشاهده نموده ام این هست که هر زمان قیمت نفت بالا رفته وضع اقتصادی طبقه متوسط هم بهتر شده. خیلی ربط به اصلاح طلبی و اصولگرایی نداشته. اتفاقا در زمان احمدی نژاد بود که قیمت نفت بالا رفت. نه به خاطر این که تیم احمدی نژاد خیلی اقتصاددان بودند و هنری داشتند. در دنیا، تقی به توقی خورد و قیمت نفت رفت بالا. از خوش شانسی بود و بس!
بین طبقه متوسط اونها که شعور اقتصادی وآینده نگری داشتند از این گشایش مالی استفاده کردند و سرمایه گذاری نمودند (عموما روی ملک). اونهایی که خیلی متوهم شده بودند که باید با طبقه فقرا فرق داشته باشند افتادند توی خط خرید لباس مارکدار و لاکچری بازی و ….. که به رخ همه بکشند که جزو کلاس بالاها هستند. عاقل تر ها به جای آن ملک خریدند و اصلا به روی خودشان نیاوردند که وضع مالی شان خیلی بهتر شده. این طوری پیوند خود را با اقشار کم در آمد تر هم حفظ کردند.
این از مسئله مالی! از نظر فرهنگی چی!؟
انصافا زمان خاتمی انتشار کتاب و …. بیشتر شد و موجب بالا تر رفتن سطح فرهنگ طبقه متوسط و بازنر شدن افق های دید این طبقه گردید.
اما الان زمان تغییر کرده و با اینترنت منابع فرهنگی بیشماری در دسترس هستند. اگر طبقه متوسط دنبال مصرف کالای فرهنگی باشد ترجیح می دهد انگلیسی اش را بهتر کند تا به منابع دسترسی داشته باشد تا این که با هزار زحمت، یکی مثل خاتمی را سرکار بیاورد تا مجوز انتشار کتاب بیشتر دهد.
ستاره اقبال اصلاح طلبان در ایران رو به افول هست. طبقه متوسط برای این که در دراز مدت سهمی در قدرت پیدا کند بهتر هست دست در دست طبقه کارگری —که تقریبا نصف جمعیت را تشکیل می دهند بگذارد —تا این که پیوندی برای جریان شکست خورده اصلاح طلبان برقرار سازد.
پیوند بین طبقه متوسط و طبقه کارگری هر دو را قوی تر خواهد ساخت. البته هم اصلاح طلبان و هم اصولگرایان از پیوند بین طبقات ناخرسندند.
ای کاش استادان دانشگاه به جای این که طوطی وار مطالبی که در روزنامه های اصلاح طلبان در مورد "جایگاه ویژه طبقه متوسط" خوانده اند تکرار نمایند، راهی برای ساختن پیوند محکم تر با طبقه کارگری بیابند. از فرزندان همان طبقه در بین دانشجویانشان کم نیستند. پیوند با آنها مهم تر هست تا پیوند با جریان رو به افول اصلاح طلبی .
دفاع برخی از استادان دانشگاه از جریان اصلاح طلبی در سال ١٤٠٠ مرا یاد دیالوگ برباد رفته می اندازد.
وقتی رت با مشاهده قشون شکست خورده جنوبی ها به اسکارلت گفت
Because of the weakness that I have for the lost causes

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مادرهای این دوره زمانه

+0 به یه ن

عادت خودشیفته وارانه نسل های قبل از ما این بود که جمع می شدند و در مورد سطح پایین بودن نسل های بعدی داد سخن می دادند و نسل های بعدی را تحقیر می کردند که چرا به اندازه آنها والا نیستند.

در بین نسل خودمان کمتر شنیده ام  که بنشینند و نسل بعدی را تقبیح نمایند. گاهی از ظلم هایی که نسل های قبلی در حق مان روا داشته اند درددل می کنیم اما از نسل بعدی بدگویی کمتر می نماییم. البته من شخصا از دست دهه شصتی هایی که توسط نسل های قبلی علیه من تحریک می شدند هم در فغانم.  دانشجوهای دهه شصتی به تحریک پیشکسوتان انواع و اقسام آزارگری در فضای مجازی علیه من نموده اند. می دانم این هم تقصیرش بیشتر از بزرگترها بود. به هر حال دهه هفتادی ها و دهه هشتادی ها اون قدر باشخصیت شده اند که دیگه آلت دست بزرگترهای ما برای آزار ما نمی شوند.  دهه هفتادی ها و هشتادی ها فرزندان همنسلان من هستند. 

یکی از لاف هایی که زنان نسل قبل از ما بسیار می زدند لاف بهترین مادر دنیا بودن بود. یادم هست در دورهمی ها می نشستند و در مورد بهترین مادر دنیا بودن خود داد سخن می دادند و در همان زمان بچه های خردسالشان می زدند و می شکستند و در سالن پذیرایی مردم «پی پی» می کردند و.....
حالا هم در دورهمی ها می نشینند و در مورد این که نسل های بعدی مادری بلد نیستند داد سخن می دهند.
انصافی این روزها وقتی ما مهمان خردسال داریم بعد از رفتن مهمان هیچ خرابی ای نیست! مادران امروزی به جای آن که بنشینند و از خود تعریف کنند چهار چشمی مراقب بچه هایشان هستند.هرچند در ظاهر بچه ها آزادند که به هرچه دوست دارند دست بزنند اما هم میزبان و هم والدین چهار چشمی مراقب بچه اند. نسل قبل به خود زحمت نمی داد که مراقب باشد ووقتی خرابی به بار می آمد سر بچه داد می زد و دعوایش می کرد.
الان به جای این کارها درست و حسابی مراقب بچه ها هستند.


فقط هم مورد بچه داری نیست. وقتی واقعا به کمک احتیاج داری باز همین نسل جوان هستند که درکنارت می ایستند. همان نسلی که بزرگترهای ما تحقیرشان می کنند که نازنازی هستند و غیر از راحت طلبی و خوشگذرانی هیچ نمی دانند و از صدقه سر بزرگواری آن بزرگواران عمری به آسایش زندگی کرده اند!!! اتفاقا در موارد سختی  همین نسل بوده اند که در کنار من ایستاده اند. نسل قبلی به موقع سختی -علی رغم همه ادعاهایشان در مورد مرام داشتن- در بهترین وضعیت جیم می شوند. عرض کردم بهترین در وضعیت. اغلبشان نه تنها کمکی نمی کنند بلکه  برای این که همگان را توجیه کنند چرا همدلی و همراهی نمی کنند یک دعوایی هم راه می اندازند که نشان دهند تقصیر از ماست که آنها مرام و معرفت افسانه ای شان را در هنگام سختی نشان نداده اند.
دست کم نسل بعدی باری به دوش آدم  در هنگامه سختی نمی ذارند. 


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تاسیس بس هست.!کمی هم ترمیم و به روز رسانی کنیم!

+0 به یه ن

همان طوری که می دانید این روزها روز گرامیداشت خیام نیشابوری است و به این مناسبت برنامه های متعددی در گوشه کنار کشور -به ویژه در شهر نیشابور- برگزار می شود. باز همان گونه که می دانید خیام در عرصه های مختلف سرآمد بود و در نتیجه موضوعات این برنامه ها متنوع هست. روز چهارشنبه گذشته دانشگاه نیشابور برنامه ای به افتخار خیام ترتیب داده بود. سخنرانان اصلی برنامه همسرم (محمد مهدی شیخ جباری)  دکتر عباسی از دانشگاه فردوسی مشهد و مهندس مهاجر  از پروژه رصد خانه ملی بودند. هیچ کدام از این سخنرانان خیام شناس نیستند. موضوع سخنرانی شان هم کیهانشناسی و نجوم معاصر بود نه علوم قدیمه.

من سخنران و یا شرکت کننده رسمی برنامه نبودم. چند ماه پیش وقتی همسرم گفت که در اردیبهشت ماه قرار هست برای ارائه سخنرانی به نیشابور رود من هم ابراز تمایل کردم که با او بروم چون می خواستم نیشابور را ببینم. همچنین راه تهران به نیشابور با قلعه ها و کاروانسراها و... متعدد در کنارش برایم جذاب بود و می خواستم از نزدیک تماشا کنم.
روز همایش قصد داشتم که در اقامتگاه بمانم و به تکالیفی که دانشجویانم به من داده اند برسم.(یک زمانی استادانمان به ما تکلیف می دادند و ما می نشستیم انجام می دادیم. الان دانشجوها به من تکلیف می دهند و من انجام می دهم.) اما صبح سر میز صبحانه در مورد رصدخانه ملی صحبتی شد و من کنجکاو شدم که در برنامه شرکت کنم.

آخر برنامه یک میزگرد گذاشتند تا اساتید مدعو دغدغه های خود را به گوش مسئولان علمی کشور برسانند. برگزار کنندگان برنامه به من لطف کردند و از من خواستند که من هم در میزگرد حضور داشته باشم
چیزی که  در میزگرد مطرح کردم به این مضمون بود:
در کشور ما به «تاسیس»  بهای زیادی می دهیم. وقتی می خواهیم از مسئولی یاد کنیم اصرار داریم لیست بلند بالایی از آن چه که او موسس آن بوده ردیف کنیم. این نکته باعث شده که برای تاسیس عده بسیاری از مسئولان، خیرین و مجریان پیشقدم بشوند. اما برای به-روز نمودن و ترمیم و.... بهای چندانی قایل نیستیم. نتیجه آن شده که پروژه ها و موسسات و .... بعد از مدتی اسقاطی می شوند. برای ابقا و مرمت و به روز-رسانی تلاشی نمی شود و آن چه با هزینه بسیار و با بوق و کرنا تاسیس شده بعد از مدتی از دور خارج می شود و مسئولان دنبال تاسیسی دیگر می روند تا نامشان  به نام موسس ماندگار شود!. حال آن که در کشورهای پیشرفته این موسسات دوباره تجهیز و به روز می شوندو به این ترتیب مفید می گردند.

این نکته ای که گفتم یک مسئله فرهنگی هست. با تغییر این مسئول و ان مسئول (یا حتی تغییر بنیادی سیستم ) هم یک شبه نگرش عوض نمی شود. آن قدر باید در این مورد حرف بزنیم و در مقیاس کوچک تر در عمل  اهمیت به روز رسانی را نشان دهیم تا در جامعه جا بیافتد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آرزو برای سال ۱۴۰۲

+0 به یه ن

من- و احتمالا کثیری از همنسلانم- وقتی در کودکی قصه هانسل و گرتل می شنیدیم برایمان قصه جالبی بود اما خیلی غیرقابل باور بود که پدری بچه هایش را بردارد ببرد در جنگل رها کند. با همان عقل بچگی مان می فهمیدیم قصه ای بیش نمی تواند باشد چون که از منظر ما پدر نمی توانست چنین بی رحم باشد. لابد روزگاری در اروپا پدرانی از این دست بوده اند که قصه هایی از این جنس هم ساخته شده اند و به یادگار مانده اند. امیدوارم کودکان ایرانی که در سال ۱۴۰۲ به دنیا می آیند همین حس را روزی نسبت به قصه ضحاک پیدا کنند. این بزرگترین آرزوی من برای سال ۱۴۰۲ هست. امیدوارم در آینده ای نه چندان دور ضحاک چنان غیرواقعی بنماید که پدر زال!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

دو صد نوچه چو نیم مقاله نیست!

+0 به یه ن

شاهین چند دوست جوان فیلسوف داره که هفته ای یک بار در فضای مجازی با هم گفت و گو می کنند. امروز از آنها پرسیده بود نظرشان در مورد سید جواد سید طباطبایی چیست. جواب داده بودند سالها مقاله ای در مجلات معتبر داوری شده نداشته!
اگر یادتان باشه چند وقت پیش نوشته ای در این باره داشتم که این هم یک دکان هست که برخی در ایران می گویند فیلسوف لازم نیست مقاله در مجلات داوری شده بی المللی داشته باشد. مثال نقض براش آورده بودم: http://yasamanfarzan.arzublog.com/post-109411.html
فیلسوف های درست و حسابی در همین کشور خودمان- در همین پژوهشگاه خودمان- مقاله به مجلات بین المللی می فرستند چاپ هم می شود. خوب هم چاپ می شود! به جای راه انداختن کیش شخصیت و ردیف کردن خیل مریدان مجیز گو پشت سرشان، فکرشان رامی دهند به نوشتن مقاله در زمینه فلسفه.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

«قوم گرایی، خیر» ولی «تبدیل حاشیه به متن، آری»

+0 به یه ن

ما وقتی می گیم که در اداره کشوری پهناور مثل ایران با اقلیم های متنوع و ریز-فرهنگ های متعدد، باید از مرکز گرایی حذر کرد و سهم مدیریت های محلی را برجسته تر نمود منظورمان یک نوع سهم خواهی قومیتی نیست. اتفاقا این را هر کسی که کار اجرایی جدی -اون هم از نوع اصلاحی یا مبتکرانه- کرده باشد می داند که معمولا در هر شهر و دیاری کسانی که به آن شهر و دیار از بیرون مهاجرت کرده اند از جمله نیروهای خیلی فعال در ایجاد اصلاحات هستند. از خود بومی ها هم گاه بیشتر دل می سوزانند. به چند دلیل« ۱- اول این که چون از بیرون آمده اند موضوع را از منظری دیگر می بینند و برخی ایده ها ی نو با خود می آورند. ۲ـ چون در ان شهر غریبند از بسیاری از مسئولیت ها در قبال خانواده گسترده و یا دوستان و همکلاسی های قدیم در شهر معاف هستند. (در شهرستان ها این قبیل مسئولیت ها بخش عمده ای از وقت افراد بزرگسال را می گیرند. کوچکترین آنها این است که یک فرد بومی در شهرستان باید وقت زیادی صرف شرکت در مراسم سوگواری کند. تقریبا همه وقت آزاد او را پس از کار و رسیدگی به امور خانواده و ورزش و دلخوشی شخصی (منظورم هابی شخصی است) صرف شرکت در مراسم سوگواری آشنایان می شود. برای یک نفر تهرانی یا خارج نشین این همه وقت گذراندن در مراسم سوگواری کمتر قابل فهم هست اما در بیشتر شهرهای ایران -به جز تهران- چنین هست.) در نتیجه مهاجران وقت آزاد بیشتری از بومیان دارند که برای شهر یا ان-جی-او های مختلف وقت بگذارند. در واقع چون دوست و آشنای قدیمی در شهر ندارند در این تجمع ها دوست و آشنای جدید می یابند. همین یکی از انگیزه های آنها ست برای این که در این امور برای منافع جمعی فعال تر باشند.
یک علت دیگه هم شاید باشه. البته این علت بیشتر در بین نوکیشان دیده می شه تا در میان مهاجران به یک شهر یا استان دیگه. اون هم این هست که بخواهند «برادری» خود را ثابت کنند. البته باز هم می گم این بیشتر در مورد نوکیشان صادق هست. اتفاقا جنبه منفی اش را بیشتر می بینیم. باعث می شه که نوکیشان اغلب متعصبانه تر از بقیه همکیشانشان عمل کنند. تعصبی که باعث می شه بقیه را بیازارد. در بین مهاجران این موضوع را ندیده ام. دست کم ندیده ام آن قدر برای اثبات برادری پیورزی کنند که به بقیه آسیب برسانند (برعکس نوکیشان).
خلاصه این را می خواهم بگم که وقتی از فاصله گرفتن از مرکزگرایی حرف می زنیم نمی خواهیم به سمت قومگرایی محلی پیش برویم. اصلا و ابدا! اون از مرکز گرایی هم بدتر هست. اولا با شرایطی که من در کشور سراغ دارم اگر چنین چیزی باب بشه اولین اتفاقی که در آذربایجان (شاید هم در جاهایی مانند کردستان) می افته این هست که آن دسته از آذربایجانی ها (یا کردستانی ها) که سالهاست از دیار خود به تهران یا کرج مهاجرت کرده اند و در این مدت هم از آن دل کنده اند و هیچ قدمی هم برایش برنداشته اند و حتی از مشکلات و دغدغه های روز آن استان خبر ندارند، به طمع گرفتن پست و مقام، «یاشاسین آذربایجان» گویان (یا «بژی کردستان»گویان (اون هم نه کوردستان بلکه کردستان!!)) بدو بدو بر می گردند. چون تاجبخش ها و «مقام بخش» های مقیم تهران آنها را بهتر می شناسند و بیشتر به آنها اعتماد می کنند پست ها را به آنها می دهند. عملکرد منفی و ضعیف این دسته مردم محل را بیشتر عصبانی می کند و متعصبان محلی را متعصب تر می سازد. به این نتیجه غلط می رسند که هرکس از تهران بیاید غیرقابل اعتماد هست (حتی اگر اصل و نسب او به استان خودمان برسد) و درنتیجه باید بیشتر از تهران فاصله گرفت و به آن بی اعتماد بود.
ما این را نمی خواهیم! این را می خواهیم که مکانیزمی باشد که دلسوزان محلی که مسایل روز شهر را خوب می شناسند و توانمندی و دلسوزی لازم برای حل بخشی از مشکلات رادارند شناسایی شوند و اختیارات و امکانات لازم را دریافت کنند. درصد قابل توجهی از دلسوزان محلی اتفاقا مهاجران چندین ساله از شهرهای دیگر خواهد بود که در این شهر سکنی گزیده اند و درصدی از این مهاجران هم شاید از قومی دیگر باشند. هیچ اشکالی ندارد. مهم این هست که مشکلات و دغدغه ها را بشناسد و بتواند بخشی از آنها را حل کند. از مرکز نمی شود همه این مشکلات و راه حل ها را در گوشه و کنار کشور شناخت و دانست.
این روزها برخی از فدرالیسم حرف می زنند و آن را تبلیغ می کنند. برخی هم از آن بیم دارند که اصلا آوردن نام آن باعث جدایی طلبی و تجزیه طلبی شود. این نگرانی که قطعا بی اساس است. اگر وضع اقتصادی کشور بهتر شود و عدالت اجتماعی بهبود شود و سیستم توزیع آب هم عقلانی تر شود، هیچ گوشه ایران هوس جدایی نمی کند. به این دلیل ساده و قابل فهم که نفعش را در اتصال می بیند نه در جدایی. اما نگرانی من از مطرح کردن مفاهیمی نظیر فدرالیزم این هست که مطمئن نیستم کشور تا ده بیست سال آینده هم بودجه لازم برای ایجاد زیرساخت های فدرالیزم را داشته باشد. برآوردی ندارم چه قدر خرج بر می دارد. اما هر وقت که صحبت از انتقال پایتخت از تهران (به دلیل تراکم بیش از حد و کمبود منابع آب وآلودگی هوا و...) به میان می آید کارشناسان برآورد می کنند که هزینه ای سرسام آور لازم دارد. فکر نکنم حتی اگر وضع اقتصادی ایران از فردا رو به بهبود بگذارد تا ۲۵ سال آینده هم بودجه کافی برای ان پیدا کنیم. عقلم می گوید ایجاد زیرساخت های فدرالیزم به لحاظ مالی کم هزینه تر از انتقال پایتخت نخواهد بود. برای همین نگرانی ام این هست که انداختن فدرالیزم سرزبان ها باعث ایجاد توقعی برآورده-نکردنی و غیرعملی شود و در نهایت منجر به سرخوردگی بخش های بزرگ جامعه گردد. بعید می دانم که هیچ کدام از کسانی که برای جلب محبوبیت در بین بخش هایی از ملت خود را طرفدار فدرالیزم معرفی می کنند برآوردی از هزینه تغییر سیستم متمرکز به سیستم فدرالیزم داشته باشند.
من نمی دانم با توجه به مشکلات مالی کشور چه ساختاری باید ریخت که صدای حاشیه ها شنیده شود. به عبارت دیگر «حاشیه ای» نباشد و همه شهروندان ایران در «متن» تصمیم گیری ها و تصمیم سازی هایی باشند که زندگی آنها را تحت تاثیر خواهد گذاشت. این سهیم بودن در تصمیم گیری ها یا مستقیم باید باشد یا از طریق انتخاب نمایندگانی آشنا با دغدغه هایشان. فکرمی کنم با بودجه ای بسیار کمتر از بودجه لازم برای فدرالیزم هم این کار انجام شدنی باشد. با دادن آزادی بیان و آزادی قلم به مردم و رسانه ها. با آزاد گذاشتن فعالان مدنی از همه شهر هاو استان ها و روستاهای کشوراز هر قوم و زبان ودین و مذهب. با کم کردن فساد در شوراهای شهر و روستا و فراهم ساختن زمینه ای که در آن افراد دلسوز محلی صرفنظر از گرایش سیاسی و تا حدودی مستقل از بودجه ای که برای تبلیغات انتخاباتی می توانند خرج کنند به شورا ها راه یابند. به گمانم با این قبیل راهکارهای نسبتا کم هزینه همه حاشیه ها به متن بیایند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل