آیا درست هست که افراد را از زندگی خودمان و گروه های و جریان ها را از صحنه سیاسی کشور حذف نماییم؟

+0 به یه ن

من اینجا می خواهم در مورد درستی یا نادرستی این کار صحبت می کنم. این که چنین توانمندی ای داریم یا نداریم نکته دیگری است.  با فرض این که توانمندی آن راداریم سئوال را مطرح می کنم. معیار درستی یا نادرستی را فایده گرایی می گیرم نه  معیار اخلاقی.

منظورم  از حذف، این نیست که 

آیا مجازیم افراد را بکشیم یا نه. قطعا اخلاقا مجاز به چنین کاری نیستیم اما سئوال این هست که آیا درست هست با افرادی قطع رابطه کنیم یا ارتباطمان را با وی کم نماییم. این دیگه دست خودمان هست که با چه کسی نشست و برخاست نماییم. بحث اخلاقی نیست. بحث فایده و زیان هست.

قطعا حذف افرادی که  برخی بیماری های روانی نظیر خودشیفتگی یا اسکیزوفرنی دارند شرط عقل هست. افراد خودشیفته ۱۰-۲۰ درصد جامعه را تشکیل می دهند. یعنی به طور متوسط از هر ۱۰ نفر که می شناسیم یکی دو نفرشان خودشیفته اند. وقتی آنها را از زندگی خودمان حذف می نماییم تازه می بینیم زندگی بدون آنها چه قدر زیباتر هست.

حالا سئوال را به سطح اجتماع بکشانیم. آیا درست هست که جریان ها را حذف نماییم؟

گروه هایی که اگر قدرت گیرند ریشه دموکراسی را خواهند خشکاند باید محدود شوند والا جا برای بقیه نمی گذارند.


گروه هایی که  عامل کشورهای بیگانه هستند چی؟ فعالیت  اینها هم باید محدود شود. البته به علت حساسیت این موضوع باید در موردش چند پست دیگه هم بذارم.

اما همه آن چه که گفتم مقدمه ای بود بر این نکته که می خواهم بگویم:

جوامع و کشورهایی وضعیت مطلوب می گیرند که درآنها طرفداران سرمایه داری و چپگراها هر دو حضور فعال داشته باشند و همدیگر را مهار کنند. وقتی یکی به نفع دیگر کامل حذف می شود چهره زشت و ویرانگر دیگری رو نماید.

کشورهای کمونیستی که این روزها سمبل فلاکت تلقی می شوند   چون نیروهای راستگرا را کامل حذف نمودند به آن روز افتادند.

این روزها صداهای بلندی در ضدیت با «چپول»ها شنیده می شود. اگر چپگراها نیروی قوی ای بودند که بیم آن می رفت قدرت را قبضه کنند و عرصه را بر بقیه تنگ نمایند من هم با مخالفانشان همصدا می شدم. اما واقعیت این هست که چپگراها این روزها چنین رمقی ندارند. اگر همین چپ بی رمق  از عرصه اجتماع حذف شود یکه تازی افسار گسیخته راستگراها از آن سوی دیگر ویرانی به بار می آورد.

به علاوه اول به سراغ چپ های کلاسیک می روند و آنها را خفه می کنند بعد سراغ جریان های مهم میانی نظیر جریان های محیط زیستی یا فمینیستی می روند. حذف این نیروها که واقعا فاجعه به بار خواهد آورد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فائزه هاشمی و نامه جنجالی اش و چپ گراهای ایران

+0 به یه ن

در پی آن نامه جنجالی فائزه هاشمی، هجمه ای علیه چپگراها توسط طیف وسیعی از طرفداران جمهوری اسلامی که گاه انتقادهایی به حکومت می کنند  شروع شده.  این وسط انگار  آتش توپخانه فردی به نام عبدالرضا داوری (مشاور سابق احمدی نژاد) از همه تند تر هست و خیلی تندروانه علیه چپگراها می نویسه و خواهان حذف اونهاست.

  چپگرایی یک طیف وسیع از جامعه را شامل می شه که پشتوانه اجتماعی قابل توجهی داره و قابل حذف شدن نیست. این طیف وسیع، خدمات بسیار به ایران کرده. اشتباهات زیادی هم کرده که به ایران ضربه زده. در مواردی هم حتی خیانت کرده. من نمی دونم کفه خدماتش سنگین تر بوده یا کفه ضرباتش. فکر نکنم به این راحتی ها بشه گفت.

ملی گرایی هم طیفی هست  که باز هم خدمات داشته و هم اشتباهات (خیانت هایش  ناچیز بوده. بیشتر گول خورده تا این که آگاهانه خیانت کرده باشه.). در مجموع به نظرم می رسه  کفه خدمات ملی گراها (طیف مصدقی ها را  عرض می کنم) سنگینی می کنه. اما در مورد چپ ها نمی توانم قضاوت کنم. حسم این هست که خدمات و ضربات چپ ها تا اینجای تاریخ «یِر به یِر» در می آد. (البته فقط حس هست. نمی توانم اثبات کنم. حتی اثبات اقناعی هم نمی توانم بکنم. فقط حسم را بیان کردم و اصراری هم بر آن ندارم.) در هر صورت،  برخلاف نظر های تندروانه، این گونه طیف های سیاسی و اجتماعی ریشه دار (چه ملی گرایانه، چه مذهبی، چه چپ، چه هویت طلبی قومی، چه ...) قابل حذف نیستند.  به منظور «زنده باد...» یا «مرگ بر...» گفتن گذشته را شکافتن و سر خدمات و ضرباتشان بحث کردن  ، دردی از آینده دوا نمی کنه. باید دید چه می شه کرد که نقاط مثبت  این طیف های سیاسی- اجتماعی- فرهنگی تقویت بشه تا  در آینده خیرشان بیش از شرشان باشه. مسئله الان ما اینه نه تخطئه اعمال ۴۰-۵۰ سال پیش افرادی که یا مرده اند یا دیگه کامل بازنشسته اند و کاری از دستشان بر نمی آد.


---------

اصطلاحی در بریتانیا و نیز کشورهای اسکاندیناوی هست به عنوان «سوسیالیست شامپاینی».  من این اصطلاح را در سریال دانمارکی «بورگن» شنیده بودم. گویا برای تحقیر فعالان سیاسی به کار برده می شه که طرفدار  مرام سوسیالیستی هستند اما  سبک زندگی خودشان شیک و پیک هست.

 می گم: مگه اشکالی داره؟! فکرش را که می کنم می بینیم ایده آل بیشتر ما خانم های دهه پنجاهی طبقه متوسط  ایران که یک مقدار دغدغه های فراتر از مسایل روزمره داریم همین رویه هست که آنها به  تحقیر  «سوسیالیست شامپاینی» می نامند. به من بگید اشکالش چیه؟ چرا مستوجب تحقیر و تمسخر هست؟! 

آیا  از این جهت تحقیر می کنند که  نمی شه هم شیک و پیک بود و هم به ایده آل های چپ برای عدالت اجتماعی و ... پایبند بود؟ چرا نشه؟! به قول دوستان معترض در خیابان ها « یک اختلاس کم بشه مشکل ما حل می شه!» اگر اختلاس  ریشه کن بشه، هم می شه به آموزش پرورش و بخش بهداشت رسید هم می شه محیط زیست را تا حدود زیادی حفظ کرد و هم طبقه متوسط می تونه در رفاه و تا حدودی لاکچری زندکی می کنه. حالا نه لاکچری آن چنانی! اما می تونه سر عید آجیل توی هفت سینش بذاره. نیازی نیست هر سال یک عده که خود با پروازبیزنس کلاس دوبی می روند در فضای مجازی، کمپین تحریم آجیل شب عید راه بیاندازند!!!

الان در ویکی پدیا نگاه کردم و دیدم که انواع و اقسام اصطلاح های معادل در کشورهای گوناگون برای این مفهوم هست. در ترکیه گویا به آن «جهانگیر سولجوسو» می گن. ( جهانگیر اشاره به محله ای  مرفه در بی اوغلو ی استانبول هست. سول هم که یعنی چپ. سولجو یعنی چپگرا)


فکر کنم معادل ایرانی اش باید بشه «سوسیالیست آجیلی».

معادل غیر تحقیر آمیز و درست سوسیالیست شامپاینی در انگلیسی، centristهست. من ترجمه نکردم تا با مفهوم مرکزگرا که در واقع مخالف فدرالیزم هست اشتباه نشه.

 در نوشته بعدی ام می گه نظر خودم چیه.


--------


بعضا این صادق زیبا کلام حرف هایی می زنه که مرغ پخته خنده اش می گیره. نمی دونم شاید هم مرغ پخته گریه اش می گیره. « زیباکلام با اشاره به متن نامه فائزه هاشمی خطاب به او گفت که دختر، من در مقابل تو تعظیم می‌کنم و به این همه شهامت و شجاعت تو تبریک می‌گویم.

این استاد دانشگاه با اشاره به تجربه زندانی شدن خود در اردیبهشت امسال افزود: من تصورم این است که دلیل این نامه دلخوری فائزه از هم بندی‌های خودش است نه زندانبانان.

او در پایان این گفتگو خطاب به فائزه هاشمی گفت: تو هم باید مانند پدرت قوی باشی، البته که تو قوی هستی و نامه تو نشان از قوی بودن تو دارد، اما باز هم قوی بمان»

همچین از شجاعت فائزه هاشمی تمجید می کنه که آدم خیال می کند فائزه هم مثل  نمازگزاران بلوچ در پاییز ۱۴۰۱ با دست خالی جلوی گلوله فریاد آزادی سر داده!. این  به اصطلاح شجاعت و شهامت  فائزه هاشمی عبارت بوده از رفتار چند همبندی دلخور شدن  و خود را حق مطلق پنداشتن و در آستانه یک اعتراض اساسی دسته جمعی برای نجات جان  زندانیان دیگرسروصدا کردن که  اینها «پچ پچ» کردند.

در مهمانی ها هم گاه برخی بچه های زیر شش سال به سراغ بزرگترها می روند و شکایت می کنند که بچه های دیگر مرا بازی نمی دهند. من  این رفتار فائزه هاشمی شصت ساله  را  ورای این  شکایات بچگانه نمی بینم. اون وقت جناب زیبا کلام در شجاعت و شهامتش حماسه سرایی می کند! 

---------------

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ 1 ][ 2 ]