آیا به بانویی ۷۰ ساله که در حدود ۲۰ سال گذشته، تفاخر در مورد اصالت خانوادگی اش مهمترین دغدغه زندگی اش بوده می توان گفت که به این همه اصالت تو نه یک نون بربری می دهند نه ویزای دارغوزآباد؟
آیا می شه گفت این اصالت خشک و خالی ات (بدون هیچ نوع میراث از نوع ملک و جواهرات و ....) دردی از تو دوا نمی کند؟! آیا می توان به این بانو گفت که این اصالت به دردی نمی خورد جز این که یک حصار دور خودت با آن می کشی که اکثر افراد صادق و زحمتکش و مهربان در خارج آن قرار می گیرند. چه طور می شه به او گفت که این که این حصار مانع از این می شود که به-روز باشی وبا زمان پیش روی.
آیا می توان به این بانو گفت امروزه همه مهارت ها و آگاهی ها را که به زعم سرکارعالی، در انحصار عده قلیلی از اصیل هاست، هر کسی با یک سرچ کوچولو در گوگل – و حداکثر ثبت نام در یک کلاس آموزشی چند جلسه ای- می تواند بیاموزد و در آنها از سرکارعالی و دوستان اصیلتان هم آگاه تر و ماهر تر شود؟!
«چو دانی و پرسی سئوالت خطاست!»
قطعا این بانو چنان در افتخار به اصالت خانوادگی اش غرق است و چنان همه کس را با این متر کذایی اصالت می سنجد که قبول نخواهد کرد.
این که همین بانو ۴۰ سال پیش خود ایده آل گرایی بود که به جامعه بی طبقه می اندیشید و ارزش هایی مثل اصالت از این دست را تحقیر می کرد، او را امروزه شنواتر و انتقاد پذیر نمی کند.
به راستی چه شده که این بخش از جامعه که امروز مهمترین دغدغه زندگی اش «اصالت» هست، عرض این ۴۰ سال این قدر واپسگراتر شده است؟!
هر اتفاقی (چه خوب چه بد) که در دنیا و در ایران و حتی برای فرزندان خودشان می افتد اهمیتی نمی دهند. انگار نه انگار! تمام فکر و ذکرشان این هست که همه افراد را با معیار اصالت بسنجند تا ببینند به داخل حصار ذهنی خود راه دهند و جزو اصیلان حلوا حلوا کنند یا بزنند توی سرش! ششدانگ حواسشان چنان مشغول این موضوع هست که هیچ چیز دیگر را نه می بینند و نه می فهمند.
به قول انیمیشن زنگ انشا: «جناب مسئول! شاید باور نکنی اما تقصیر این عقب رفتن و واپسگرا شدن هم گردن توست. اگر راه رشد اجتماعی و آزادی های مدنی را در سطح جامعه نمی بستی امروز به جای این که این افراد در یک سری مهمانی با جمع محدود دنبال تفاخر برای اصالت باشند در نهاد های مدنی ویا فرهنگی گوناگون کارها ی ارزشمند انجام می دادند. جناب مسئول! اگر این نسل را از آینده ناامید نمی کردی در گذشته دنبال افتخارات و اصالت نمی گشتند. جناب مسئول! اگر در اختلاس رکورد نمی زدی، گناه محتکران صد سال پیش را کوچک نمی دیدند و امروز نوادگانش را اصیل نمی خواندند....»
اگر توفیق اجباری آن را دارید که فرزند یکی از این «اصیل ها» باشید شما یادتان باشد که به این اصالت نه یک نون بربری می دهند و نه ویزای دارغوز آباد! یادتان باشد که برای کامروایی در زندگی نیاز با ارتباط برابر با کسانی دارید که بیرون از حصار اصالت خانوادگی والدین تان قرار می گیرند. یادتان باشد آن چه در خانه به عنوان ارزش اصالت می آموزید در سطح جامعه نه تنها به هیچ دردی نمی خورد بلکه زنجیر پای شما در جهت رشد خواهد شد.
🍀@minjigh
پی نوشت: حدود ۲۵ سال پیش وقتی رمان بامداد خمار را می خواندم برایم عجیب می آمد که محبوبه وقتی با مرگ و غرق شدن فرزند خود مواجه می شود باز هم از این که صدای گریه مادرشوهر غیر اصیلش ایراد بگیرد دست بر نمی دارد. به نظرم طبیعی ترین رفلکس انسانی او ، در آن موقعیت وحشتناک در آغوش کشیدن همدردش یعنی مادربزرگ بچه و مادرشوهرش باید بوده باشد تا اندکی از آن درد عظیم و آن شوک بی نهایت را بکاهد. نه آن که در اون شرایط هم دنبال ایراد گرفتن از صدای ناله یک نفر نااصیل باشد. اما بعد از این ۲۵ سال رفتار متبخترانه او حتی در آن موقعیت هم برایم غریب نیست. در این ۲۵ سال به عینه دیده ام که همان کسانی که آرمانگرایانه هیچ خط کشی بین انسان ها را بر نمی تافتند امروزه حتی از عمه محبوبه بامداد خمار هم بیشتر دنبال خط کشی اصیل -غیراصیل راه افتاده اند. تازه! محبوبه که خوبه! او فقط مادرشوهر «غیراصیلش» را اسفل السافلین می پنداشت. این افرادی که من می بینم آن قدر در خط کشی اصیل و غیر اصیل جلو رفته اند که مردن بچه ای را هم که پدر غیراصیل دارد بی اهمیت می دانند ولو این که مادر این بچه شخص خودشان باشد. احتمالا اگر محبوبه به سال ۱۴۰۱ می رسید مردن بچه خود از پدری نااصیل را هم مایه تاسف نمی دانست.
اشتراک و ارسال مطلب به:
فیس بوک تویتر گوگل