ده، شاهكار كیارستمی

+0 به یه ن

1) چه دلیلی داشت كه آن مادر بخواهد فرزند خود را متقاعد كند كه تصمیم او برای جدایی از پدرش درست بوده؟! به نظرم پیش كشیدن این بحث با فرزند كار درستی نبود. اصلا درست نیست كه وقتی زوجی از هم جدا می شوند ذهن بچه را نسبت به آن یكی والد تخریب كنند. بچه دچار سردرگمی می شود. اگر آن مادر از خودش و تصمیمش مطمئن بود برایش علی الاصول تایید شخص دیگر از جمله پسرش نمی بایست مهم باشد. آن چه برایش مهم باید می بود آسایش و آرامش و سلامت فرزندش بود. چه روحی چه جسمی. اما به اندازه ای كه از یك مادر انتظار می رود به نظرم به فكر این چیزها نبود. اصلا تكلیفش با خود ش معلوم نبود اگر می خواست با فرزندش مثل یك بچه رفتار كند و او را با یك بستنی گول بزند آن همه فلسفه ی فمینیسم به گوش بچه بلغور كردن چه جایی داشت؟! معلومه كه اون بچه عصبانی می شه. "بستنی" خریدن را هم توهین به شعور خودش تلقی می كنه!

به نظرم خیلی اشتباه می كرد كه با بچه اش وارد این نوع گفتمان می شد. فرزندش از یك سو, آن قدر بچه نبود كه بخواهد عشق به پدرش را به یك بستنی بفروشد! آن قدر هم بزرگ نشده بود كه بخواهد ریشه های اختلاف والدین خود را بشناسد ودر موضع قضاوت بنشیند. مادر باید متناسب با سن او با او صحبت می كرد. مثلا وقتی داشتند به سوی استخر می رفتند در مورد استیل های شنا صحبت می كردند. مادر تاكید می كرد كه وقتی رفتی توی استخر آب بازی نكند بلكه با استیل درست شنا كند. می پرسید كدام استیل ها را یاد گرفته. آیا در نفس گیری اشكال ندارد؟ بعدش در مورد تغذیه ی قبل از شنا صحبت می كردند. من قبل از شنا بستنی نمی خورم. خود شنا آدم را تشنه می كند. بستنی هم همین طور. با هم جمع بشه واویلا!. اگر می دید فرزندش به شنا علاقه دارد برایش از این سی-دی های آموزش استیل شنا می گرفت. چیزی در این ردیف.

در مورد طلاق هم اگر پسرك احیانا سئوالی می پرسید می بایست خیلی كوتاه و مختصر و با لحن assertiveای كه از یك زن تحصیلكرده انتظار می رود می گفت: " من و پدرت اختلافاتی با هم داشتیم كه بین خودمان هست . چیزی كه تو باید بدانی این است كه هر دو دوستت داریم و هر كدام از دیدگاه خودمان جز صلاح و خوشبختی چیزی نمی خواهیم هرچند شاید در این كه چه چیزی صلاح و خوشبختی است باز هم با هم اختلاف نظر داشته باشیم."

این طوری بچه فكرش را می داد به درس و مشقش و شنایش. مثل یكی از همسالانش سالم بزرگ می شد. دیگه روی اعصابش از دو طرف راه نمی رفتند.

من مادر نیستم. اگر بد می گم بگید بد می گی.

2) آن خانم به چه دلیلی به خود اجازه داد كه آن زن خیابانی را برخلاف میل خودش سوار كند و بعد هم نذارد كه پیاده شود؟! چه چیزی این حق را به او می داد كه او را سین جیم كند!؟ آیا این خانم پیشرو و روشنفكر داستان ما هیچ از بیماری های مقاربتی و خشونت سادیستی و هزاران بدبختی دیگر كه  شخصیت سلامت و زندگی  زنان خیابانی را تهدید می كند اطلاع نداشت كه آن چنان مغلوب سفسطه های آن زن خیابانی  -كه  چیزی هم مصرف كرده بود و عقلش سر جاش نبود- شد  و بعد هم همان شبه-استدلال ها را  برای دوستش تكرار كرد!؟

3) مادر فرزندش را سوار كرده و در بزرگراهی می تازاند و دارد همسر جدید پدر ان بچه را تحقیر می كند كه بوی قرمه سبزی می دهد وجز رسید ن به شكم شوهر و بچه ی ناتنی اش افق بالاتری ندارد. آن قدر مشغول این كار است كه توجه نمی كند پسرش كمر بند ایمنی نبسته ، آن هم در صندلی جلوی ماشین!

من نمی دانم چرا برخی فكر می كنند آشپزی نكردن هنر است و یا با آشپزی ارزش یك انسان -حالا چه زن چه مرد- پایین می آید. من شخصا بسیار افتخار می كنم كه آشپزی می كنم و كمتر لذتی در دنیا را بالاتر از آشپزی برای جمعی كه برایم عزیز هستند می شناسم. البته من در این نگاه تنها نیستم. همه ی همكاران زن من در اروپا (پژوهشگران فیزیك) همین حس را دارند. خیلی خوب! باشه ! قبول! من و بقیه ی زنها كه با جان و دل و عشق آشپزی می كنیم امل, این خانم عكاس پیشرو و سطح بالا! قبول! اما چرا به خودش اجازه می داد زنی را كه برای پسرش آرامش فكری فراهم آورده و محبت او را خریده تحقیر كند. كاری كه بنا به طبیعت ، عرف و منطق وظیفه ی او بود نه همسر جدید شوهر سابقش! حتی اگر فرزندی هم در میان نبود انسانیت حكم می كرد او به آن زن ارزش قایل شود كه همدم همسر سابقش شده. اگر همسر سابقش افسرده می شد كه این احساس عذاب وجدان می كرد. این گونه تحقیر ها نشانه دهنده ی یك چیز است: عدم اعتماد به نفس. بچه هم خیلی خوب این را می فهمید.

4) بدترین و ناراحت كننده ترین قسمت برخورد او با آن زن دلشكسته, رویا، بود. رویا زاری می كرد و این داشت او را تخطئه می كرد و جالب آن كه سفسطه های همان زن خیابانی را بلغور می كرد! نمی توانست جایی پارك كند و به جای نصیحت و تخطئه او را بغل كند و بگویید "عزیزم گریه كن و خودت را خالی كن."؟!  بعد هم كه گریه اش تمام شد برگردد و بگوید "اصلا می دونی چیه؟! اون لیاقت تو رو نداشت. فراموشش كن ، بره! از فردا هم برای خودت آن قدر برنامه بذار كه یادت بره. آینده ی تو جلوی توست." به جای این كه بگوید" می فهممت اما این نیز بگذرد!" مرتب به او می گفت "اصلا نمی فهمم." هر بار كه این را می گفت من در دل می گفتم :"خوب برای این كه خیلی نفهمی!" چی را نمی فهمید؟! طبیعی است كه بعدازآن دلشكستگی بغض شخص جفا دیده بشكند! دل از سنگ كه نیست! اما باید دوره اش بگذرد. همان كه قدما گفته اند " این نیز بگذرد!"

فیلم, فیلم زیبایی است. اما امیدوارم این جور تلقی نشود كه شخصیت آن مادر در فیلم ایده آلی است كه فعالان حقوق زنان در ایران به آن می خواهند برسند. ابدا چنین نیست. همان سال 2002 من نقدهایی كه در مجله ی زنان در باره ی این فیلم نوشته شده بود خواندم. آنها دیگر جنبه ها را به نقد كشیده بودند. نظیر كم بودن اطلاعات فنی, عدم مهارت در رانندگی، ... و بدتر از همه دروغگویی این زن. از منظر آنها یك زن امروزی باید قبل از هر چیز این گونه ضعف ها و كاستی ها را در خود برطرف كند نه آن با هرچی مرد دور و برش هست ستیزه كند !

پی نوشت نا مربوط: از آخرین ابداع آشپزی ام  به شما بگویم. چند روز پیش مربای زنجبیل پخته بودم. با عسل! امروز چند تكه از آن را با مقداری از شیره ی مربا را روی كته -بعد از كشیدن آب و قبل از گذاشتن در قابلمه - گذاشتم. خیلی خوشمزه شد!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل


  • [ ]