فساد در ایران

+0 به یه ن

تا ۲۰ سال پیش فاسدها در ایران ریا می کردند و خود را پاک نشان می دادند. الان قبح فساد ریخته. الان فاسدها نه تنها فساد خود را انکار نمی کنند بلکه اصرار هم دارند نشان دهند سرکرده اصلی فساد هستند. در واقع اصرار دارند میزان فسادشان را چندین برابر واقعیت جلوه دهند!
چرا؟! این حربه جدید برای سو استفاده از افراد بی پناه و بی اطلاع هست. این طور جلوه می دهند که اگر جزو دار و دسته اینان نباشند بدبخت می شوند. افراد بی پناه و بی اطلاع هم از روی حس ناچاری وارد دم و دستگاه آنها می شوند. مثل همین مورد فیلم «آزادی به قید شرط». اگر اون زن می دانست آزادی پدر فرزندش پارتی گردن کلفت فاسد لازم ندارد و همان مددکار زندان هم با کمی پی گیری و اندکی صبر کار آزادی او را می اندازد که نمی آمد ذلت همسر دوم یک مرد فاسد را به جان بخرد.

یکی از اداراتی که در نزد مردم به فساد و رشوه گیری بسیار معروف است اداره دارایی است.. در مورد فساد آن افسانه ها می سرایند.
زنده یاد پدرم دو سال پیش فوت کرد. کارهای دارایی اش را انجام دادیم تمام شد. بیشتر زحمت را مادرم در تبریز کشید و بخش کوچکی را من در تهران. کارمندان دارایی یک ریال هم رشوه طلب نکردند. این در حالی بود که «همه چیزدان» های دور و بر دو سال تمام هست در گوش ما تجارب ارزشمندشان را در مورد لزوم دادن رشوه به کارمندان دارایی برای راه انداختن کارمان در گوشمان وز وز می کنند. وقتی هم می گفتیم نه پدر مرحوم مان اهل این کارها بود نه ما اهل این کارها هستیم در جواب مودبانه چیزی می گفتند که از دم پخمه اید و کلاه تان پس معرکه خواهد بود. اما کار ما سر موقع انجام شد . نه پارتی ای داشتیم نه اقدام به پرداخت رشوه کردیم. نه هم اون بنده خدا ها طلب کردند! تازه ! زرنگ های همه چیز دان به ما «پخمه ها» می آموختند که برای فرار مالیاتی باید از مُهر بابا استفاده کنیم و سند جعل کنیم!! طوری می گفتند که انگار این کار عادی تر از آب خوردن است!می گفتند اگر این کار نکنی عملا همه قیمت ملک را مالیات می بندند. گفتم ببندند! بابایم راضی نمی شد برای مال دنیا من از این کارهای خلاف بکنند.
 بدون هیچ زیر آبی اما با رعایت روال اداری رفتیم اداره دارایی. در هفت روز کارمان را انجام دادند. مالیاتی که طلب کردند رقمی ناچیز بود (یک حدود یک نهم حقوق ماهیانه نه چندان بالای این جانب!)
«همه چیز دان»ها به خاطر این رقم مرا به سمت کار خلاف غیر قانونی داشتند سوق می دادند!
برخی از همین همه چیزدان ها این زیر آبی های احمقانه را یاد می گیرند و فکر می کنند خیلی زرنگ هستند. بعد دستشان رو می شه می افتند توی هچل!

راستش میزان مالیات آن قدر کم بود که به من نچسبید. با خود گفتم اگر در یکی از آرمانشهر های اسکاندیناوی هم بودیم باز هم همین قدر مالیات می پرداختیم؟! مسلما نه! خیلی بیشترباید می پرداختیم. با خودم گفتم نمی شه که شعار عدالت اجتماعی داد و حسرت فقرزدایی در سوئد را داد بعد خواست که مالیات کم باشد.

به هر حال تا می توانیم از بنیاد کودک حمایت کنیم که کمی از این اختلاف طبقاتی سیستماتیک را جبران کند.
http://www.childf.com

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مراقب باشید خیلی جوگیر نشوید

+0 به یه ن

برخی از استادان دانشگاه در شهر تهران سر کلاس یا در فضای عمومی مجازی حرف هایی می زنند که  بسیار جسورانه می نماید. 

این حرف ها بین دانشجوها طنین پیدا می کنند.

از این استادان انتظار نداشته باشید ستارخان باشند و تحت هر فشاری بر حرف شان بایستند. این کار را نخواهند کرد. اگر کوچکترین تهدیدی بشوند حرفشان را حاشا می کنند و چه بسا برای محکم کاری یکی دو دانشجو را هم که به دنباله روی از آنها حرف های جسورانه سیاسی زده بود لو می دهند تا وفاداری شان را ثابت کنند.
مراقب باشیدقربانی ژست قهرمان بازانه چند پیرمرد نشوید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پاسخی در جهت مبارزه با خرافات و سو استفاده از اعتقادات مردم توسط خود مردم

+0 به یه ن

خبر آنلاین مطلبی منتشر کرده در مورد این که مردها هم دارند توسط زنها خشونت می بینند اما دم بر نمی آورند.  سه داستان مجزا هم منتشر کرده. من اون قدر در جامعه نیستم تا بدانم "شوهر آزاری" چه قدر در کشور ما دامنه دار هست. به هر حال حتی اگر یک مورد باشد باز هم محکوم هست.  اما یکی از این داستان ها را منتشر می کنم و پاسخی هم می دهم. چه قبول کند و چه نکنید، هدف من طرف زن داستان را گرفتن نیست. " دله دزدی" آن زن در کنار حماقت این زن در عدم رعایت نکات ایمنی، از نظر من آن قدر گناه بزرگی هستند که عمل او را غیر قابل توجیه می سازند. چه زن این داستان به واقع شوهر آزار باشد چه نباشد، از نظر من کسی نیست که شایسته همدلی باشد. علت این که نوشته را می گذارم دفاع از عقلانی  و منطقی اندیشیدن هست نه دفاع از آن زن. انگیزه این نوشته  حمله بر ریا کاری و تزویر و سواستفاده از احساسات مذهبی مردم و تسویه حساب شخصی به اسم اخلاقیات  هست. این نوع ریاکاری و تزویر هم تنها اختصاص به عالمان دینی و برخی حاکمان شریعت پناه  ندارد. بین مردم عادی مظلوم نما هم وجود دارد. مرد داستانی که در زیر می خوانید از نظر من مصداق بارز آن هست. نمونه هایش هم در دور وبر بسیار بسیار فراوان هستند. برای این که تصریح کرده باشم که قصدم در این نوشته خاص "طرفداری از زنان" نیست تاکید می کنم که اتفاقا به همان نسبت که زن مظلوم نما در کشورما بیش از مرد مظلوم نماست این رفتار بین زنان بیشتر مشاهده می شود.   این را هم تاکید می کنم این گونه ریاها مختص "نماز خوان" هم نیست. اتفاقا بین کسانی که مخ را می خورند که "نمازخوان" نیستند اما "از هر نمازخوانی اخلاقی ترند" این نوع ریا حتی بیشتر  از همنوعان نمازخوان است!

خبرآنلاین: زنان غران، خشونت پنهان
هیس! مردها فریاد نمی‌زنند...


وبلاگ > قنواتی، علی - (هشدار: این متن حاوی چند داستان واقعی درباره مردان ستم‌دیده از زنان است. اگر پیش‌فرض‌هایتان چنین تصاویری را برنمی‌تابد و حاضر نیستید آن‌ها را عوض کنید، این متن را نخوانید.)

یک.
چهارشنبه یک دربست گرفتم. از فاطمی تا حوالی ونک. پراید بود. راننده در تمام مسیر از ایمان حرف زد. از این که خدا جای حق نشسته است. از این که معجزه هر لحظه دارد اتفاق می‌افتد و ما نمی‌بینیم. درباره مشکلات اقتصادی و انتخابات ریاست‌جمهوری حرف می‌زدیم. دست‌کم من این‌طور فکر می‌کردم. وارد آفریقا که شدیم دل‌ش را به دریا زد و گفت همین جمعه یک معجزه برای خود او اتفاق افتاده است: برادرها و باجناق‌ها مهمان‌شان بوده‌اند. زن‌ش طبق معمول یک‌سره سرکوفت می‌زده و جلوی همه، حال‌ش را می‌گرفته. (برگشتم و یک بار دقیق نگاه‌ش کردم. نمی‌خورد با این تیپ و هیکل و سر و زبان، سوژه خشونت خانگی باشد!) بعد می‌خواسته‌ند منقل روشن کنند برای کباب. زغال‌ها نمی‌گرفته، زن‌ش می‌رود زیرزمین از موتور همسایه بنزین می‌کشد می‌آورد! مرد معترض می‌شود که بدون اجازه چرا این کار را کردی؟ دزدی است؛ حق‌الناس است... زن هم کوتاه نمی‌آید و هی تحقیرش می‌کند. این قسمت داستان را که می‌گفت چند بار کلمه «تحقیر» را به‌تلخی تکرار کرد. متلک‌های زن آن‌قدر بالا می‌گیرد که او مجبور می‌شود بگذارد برود! درست نگفت کجا ولی ظاهرا وسط مهمانی یک بهانه‌ای جور می‌کند، مثلا تعمیر ماشین، و می‌رود توی پارکینگ خودش را مشغول می‌کند! بعد از بیست دقیقه، باجناق‌ها می‌آیند که بیا زن‌ت را ببریم بیمارستان؛ بی‌هوش شده است! می‌گفت زن‌ش هیچ درد و مرضی ندارد. سابقه هم نداشته از حال برود. زَفت‌ورَفت‌ش می‌کنند و یک‌دفعه سرپا می‌شود. نیم ساعت بعد دوباره شروع می‌کند به متلک و سرکوفت و دوباره به همان حال می‌افتد! می‌گفت از آن روز زن‌ش محتاط شده و زبان‌ش را نگه می‌دارد. آن‌طور که باید نه، ولی مثل سابق هم نیست. بالاخره خدا جای حق نشسته است..

مینجیق: 

خیلی کاری به دعوای زن و شوهری این زوج ندارم. به هر حال اگر "سرکوفت" های اون زن خیلی زننده بود خودش جلوی خواهرها و دامادهای خانواده خودش سرافکنده می شد. دلیلی نداشت که این آقا وسط مهمونی مثل بچه ها قهر کنه بره!
اما در مجموع من به آدم هایی که تا یکی را می بینند از ایمان و اخلاق (چه اخلاق دینی چه اخلاق سکولار) دم می زنند بی اعتماد هستم. تا کسی ریگی به کفش نداشته باشه معمولا این همه لازم نداره به رخ آدم و عالم بکشه که خییییللللللیییییییی خوب و مامانی هست. معمولا این آدم ها به دنبال نیم ساعت مخ مخاطب را خوردن که خیلی خوب هستند حملاتشان را به یک بنده خدا که "به مرغ شان گفته کیش" شروع می کنند. خودشان را می خواهند در ذهن مخاطب فرشته جا بزنند طرف را شیطان!
مردم ساده دل هم باور می کنند. من از این آدمها معمولا حذر می کنم. حدس می زنم این آقای راننده کرایه آن آقای نویسنده را هم دولاپهنا حساب کرده باشد منتهی آقای نویسنده روش نشده چانه بزنه. چون ترسیده او را هم جزو "آدم بدها" که مستوجب این هستند که گرفتار عذاب الهی بشوند قلمداد کنه.

این آقای راننده فکر می کنه که کی هست که خداوند متعال آفریدگار کهکشان ها بیاد به خاطر آن چه این "حق" می دانه قوانین طبیعت خودش را عوض کنه که دل این خنک بشه؟! اولا شاید "حق" همان نباشه که درک ناقص من و ایشان فکر می کنیم. ثانیا حق همان قوانین طبیعت هست که خدا وضع کرده. این که بخارات بنزین برای سلامت مضر هست و.....

با بنزین آتش منقل درست نباید کرد. خطرناکه. با کاغذ باطله و برگ خشک آتش می گیرانند.
لابد بخار بنزین زده حال زن خراب شده.
بنزین فرار هست آتش بگیرد آتش را به بالا منتقل می کند پرده اینا هم ممکنه آتش بگیره یا آتش به صورت و موهای کسی که آتش روشن می کنه بزنه



آدم های به واقع خوب نمی آیند دوره بیافتند مرتب از خوبی خودشان و بدی مخالفانشان حرف بزنند. به چند دلیل:
اولا خوبی از نظرشان اون قدر کار طبیعی هست که دیگه این همه حرف و حدیث نداره.
ثانیا این که کینه از کسی به دل ندارند.
ثالثا به این علت که اون قدر همیشه مشغول خوبی کردن هستند که فرصت صحبت کردن درباره اش را ندارند.
رابعا نمی خواهند ریا بشه


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

حرکت های مردمی رمز موفقیت توریزم ایران

+0 به یه ن

چند ماه بیشتر به رویداد تبریز ۲۰۱۸ نمونده. حسرت دبی را خوردن هم هیچ به درد برگزاری این رویداد نمی خوره. کاری که الان باید کرد این هست که حرکت های کوچک مردمی در جهت  برگزاری رویداد را تشویق کرد. چیزهایی از این دست: فلان قنادی کیک به سبک لوگو می سازه. بهمان خانم خانه دار کاردستی به این مناسبت درست می کنه. بهمان کارگاه صنایع دستی نمایشگاه می ذاره. اون یکی خانه آبا و اجدادی اش را نمایشگاه یا پانسیون می کنه..... همین ها نقاط قوت ما هستند وبرای توریست هایی که به ایران می آیند بی نهایت جذاب. توریستی که به ایران می آد اینها را میخواد ببینه! نه زلمزیمبوی  ساخته شده توسط پول نفت توسط شرکت های غربی بنا به دستور حکومت های غیر دموکراتیک!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سخنی با دانشجو جدیدالورود

+0 به یه ن

سخنی دارم با دانشجویان جدید دانشگاه ها. ابتدا موفقیت شما را تبریک می گویم و برایتان آرزوی موفقیت بیشتر دارم. 
وقتی دانش آموزی از محیط کوچک بسته و تک جنسیتی مدارس ایران وارد محیط بزرگ نسبتا آزاد و مختلط دانشگاه می شود یک جور هول او را می گیرد. فراموش نکنید ک هدف اصلی از ورود به دانشگاه این هست که در رشته تحصیلی تان مطالبی بیاموزید. جمع های دانشجویی گاهی چنان جو سازی می کنند که تو گویی هدف چیز دیگری است:« درس خواندن مال بچه مثبت های بی خاصیت است. با حال ها همه کاری می کنند جز درس خواندن!» «مثلا کارت دانشجویی نگرفته هر کسی باید دوست از جنس مخالف از نوع رمانتیک داشته باشد والا می ترشه می ره پی کارش! دیگه «آس» ها تموم می شوند !»

در اون هول و ولا خیلی ها در هفته اول با یکی دوست می شوند. بعد یک ماه نشده دعوایشان می شود و از هم جدا می شوند! بعد هم خیال می کنند دنیا به آخر رسیده و شکست عشقی خورده اند. نتیجه هم این می شه که امتحان میان ترم را خراب می کنند. بعد هم نمره کم را که می بینند دیگه مطمئن می شوند دنیا به آخر رسید و همین طور سیر قهقرایی را طی می کنند تا به همگان ثابت کنند که دست کم دنیای آنها به آخر رسیده!

برعکس اون چیزی که مد شده و از همه طرف می شنوید نمرات دانشگاه بسیار مهم هستند. هرچه معدل تان و به خصوص نمرات دروس تخصصی تان بالاتر باشند شانس موفقیت شما در یافتن کار بالاتر می رود. در شغل های آکادمیک که قطعا این طور هست. در پیدا کردن شغل در شرکت ها هم چنین هست. 
این که می گویند همه اش «پول و پارتی و پررویی» است اون قدرها درست نیست! 
دست کم همه اش اینها نیست. دانشجو ممتاز باشید استادانتان می شوند بهترین «پارتی» شما. هرجا بخواهید استخدام شوید اگر توصیه نامه مثبت از استادی خوشنام داشته باشید از این که پسر وزیر باشید برایتان بهتر است. (بله! در همین ایران خودمان عرض می کنم!)
توصیه نامه خوب را وقتی می توانید بگیرید که کلاس ها را مرتب شرکت کنید. تمرین ها را خوب حل کنید. پروژه های درسی را جدی بگیرید. در طول ترم جدی درس بخوانید وبرای امتحان خوب آماده شوید و در نتیجه نمرات خوبی بگیرید.

وقتی وارد دانشگاه شدید فکر تان را بدهید به این موضوع. دو سه ترم بعد که تجربه تان بیشتر شد و شناخت تان از آدم ها بالاتر رفت رمانس هم کم کم پیدا می شود. همون هفته اول لازم نیست بیافتید دنبال رمانس و بعد هم بلافاصله شکست عشقی بخورید و بعد هم به جای سر کلاس رفتن کارتان بشود پیش مشاور رفتن!

سرتان به درس و مشق خودتان باشد. کاری نداشته باشید کدوم همکلاسی با کدوم همکلاسی دوست شده! برای دوستان خودتان حرف درنیاورید. اصلا به شما چه؟! اگر دیدید که همکلاسی هاتون به جای درس خواندن همه اش در مورد همکلاسی های جنس مخالف حرف می زنند شما نه وارد بحث بشوید نه سعی کنید اونها را ارشاد کنید. یک لبخندی بزنید بروید پی درس و مشق خودتان. یادتان باشد مبصر کلاس نیستید! کم کم افراد هم تیپ شما می آیند کنار شما با هم درس می خوانید. تنها هم نمی مانید. کم کم درس خواندن مد می شود! شاید اولش به شما خرخوان بگویند اما کم کم شما را همین طور که هستید قبول می کنند. اگر بی آزار باشید و کاری به کارشان نداشته باشید اغلب شان کم کم از شما خوششان می آید. اگر هم خوششان نیاید مشکل خودشان هست! اما اگر بخواهید نقش «گشت ارشاد» برایشان بازی کنید قطعا از شما بدشان می آید و حق هم دارند. اگر خوابگاهی باشید شاید مسئولان خوابگاه شما را ترغیب کنند که چنین نقشی بازی کنید. این حماقت را نکنید که برای به دست آوردن دل مسئول خوابگاه دانشجویان را با خود بددل کنید. در این صورت در مقابل چهارسال دانشگاه را برایتان جهنم می کنند!

پای صحبت اونهایی که به عنوان جا نماز آب کشیدن می آیند در مورد روابط شخصی دانشجوها سخن سرایی می کنند ابدا ننشینید. اگر ببینید شما اهل درس خواندن هستید و اهل هفته اول دنبال دوست جنس مخالف پیدا کردن نیستید این افراد حتما پیدایشان می شود و در گوش شما وز وز می کنند. اینها بدتر از «پارتی برو» ترین همکلاسی ها هستند. بدتر از صد تا از اونها وقت شما را تلف می کنند. به علاوه دور و برتان بپلکند به نامحبوبیت شما در کلاس دامن می زنند. به خاطر درس خوان بودن که اون اوایل -کمی تا قسمتی- نامحبوب خواهید شد! اگر این افراد هم به نظر عموم همکلاسی ها رفیق گرمابه و گلستان شما باشند نامحبوبیت شما افزون خواهد شد. واقعا نمی ارزد. این ها را پس بزنید. نگران تنها ماندن نباشید. به زودی دوستان خوبی پیدا می کنید. دوستانی که همتیپ خودتان باشند. دوستان خوب و وفادار.
کم کم که دیدند شما از جنس مبصر کلاس و «گشت ارشاد افتخاری» و « اهل حرف درست کردن برای همکلاسی ها» نیستید محبوب هم می شوید. حتی اهل درس بودن شما را هم کم کم می بخشند!

اواسط ترم دوم آرام آرام به فکر کاری دانشجویی هم باشید. ترجیحا مرتبط به رشته تحصیلی تان. این طوری در عمل می بینید درسی که می خوانید به چه درد می خورد. تجربه کاری به دست می آورید. اگر از کارتان راضی باشند شانس این که بعد از فارغ التحصیلی بلافاصله استخدام شوید بالا می رود. این طوری شما سابقه کار خواهید داشت



زمانی که ما دانشجو بودیم جامعه از لحاظ ثروت تا این اندازه قطبیده نبود. در نتیجه برای ما در دانشگاه دغدغه اختلاف طبقاتی خیلی موضوعیت نداشت!
اما این روزها مسایل طبقات اقتصادی خیلی داغ هست. گمان می کنم برای دانشجوی تازه وارد این موضوع هم از جمله حاشیه هایی می تواند بشود که جای متن را می گیرد. دانش آموزی که در محله خود به مدرسه رفته و تا آن زمان با افرادی کمابیش همسطح خود از لحاظ مالی رفت و آمد داشته ناگهان وارد دانشگاه می شود . افراد بسیار ثروتمند تر و بسیار فقیر تر از خود می بیند و این نکته می تواند ذهنش را (بیش از حد) مشغول کند و از درس خواندن باز دارد.
اول از همه بگویم بهتر است از ظاهر افراد درباره آنها قضاوت نکنید. اولا خیلی محتمل هست که خود را خیلی پولدارتر و یا خیلی فقیر تر از آن چه که هستند نشان دهند. ثانیا بر اساس میزان دارایی یک فرد نمی شه درباره اش قضاوت کرد.
در دهه شصت افکار چپی و کمونیستی بین دانشجویان رواج داشت. عده ای بیخود و بی جهت از بچه پولدارها متنفر می شدند
بی آن که طرف بدی ای در حق شان نموده باشد.
حیف هست دوران شیرین دانشجویی را با این نوع افکار منفی تلف کرد.
اگر وضع مالی تان بهتر از متوسط دانشجوهاست پیشنهاد می کنم خیلی در محیط دانشجویی Richie rich بازی در نیاورید. در دانشگاه و یا وقتی با دوستان دانشگاه تان قرار می ذارید لباس مارکدار نپوشید. همان تیپ لباس ها را بپوشید که متوسط دانشجوها می پوشند و با آن تواتر آن را نو کنید که آنها نو می کنند. با آنها به مراکز تفریحی و غذاخوری های دانشجویی (نه خیلی گران ) بروید. در یک کلام :«باهاشون بجوشید» اگر این کار را نکنید دور خود دیوار می کشید و نمی توانید مردمداری بیاموزید. بیایید با هم صادق باشیم. این پول ها که مال شما نیست. مال خانواده تان هست. در آینده این شمایید که سکان اداره ثروت خانوادگی را به دست می گیرید. اگر مردمداری بلد نباشید اگر دوست و آشنا به اندازه کافی نداشته باشید در فراز و نشیب های این جامعه به لحاظ اقتصادی بی ثبات این ثروت را می بازید. دوران دانشجویی فرصتی است که مردمداری بیاموزید. خود را از این فرصت محروم نکنید.اگر ادای Richie rich در بیاورید همکلاسی ها را از خود دلزده می کنید. در جزو مردم شدن هم افراط نکنید. در دهه ۵۰-۶۰ عده زیادی از بچه پولدارها با والدین خود در افتادند که چرا پولدار هستید. بعد از دم پشیمان شدند. شما اشتباه آنها را تکرار نکنید! قدر آن چه که دارید را بدانید.

اگر از نظر مالی از متوسط فقیر هستید باز هم خود را کنار نکشید. کار دانشجویی پیدا کنید تا بتوانید در تفریحات متوسط دانشجویی هر از گاهی شما هم شرکت داشته باشید. 

خلاصه این که بر اساس طبقه اقتصادی دور خودتان دیوار ذهنی نکشید. چه بسا دوستان خیلی خوبی می توانید از طبقات مالی متفاوت در دوران دانشجویی بیابید. هرچه کمتر نسبت به این موضوع حساسیت نشان دهید خودتان راحت تر خواهید بود و ذهن تان باز تر می شود که به کارهای مهمتری مثل درس خواندن برسید.

از کسانی هم که خودشان را خیلی صمیمی نشان می دهند و راز های بقیه را در گوش شما پچ پچ می کنند و آمار دعواها و خط کشی ها و دلبری ها ی واقعی یا خیالی  افراد دور وبر را  برای شما می آورند نیز حذر کنید. وانمود خواهند کرد که اینها اطلاعات مهمی هستند که  برای زنده ماندن به آنها نیاز دارید.  چنان نشان می دهند که انگار نشانه بزرگ شدن و بلوغ   سردرآوردن از آن حرفهاست. همچین خبری نیست! هر چه از این حرف و حدیث ها بی خبرتر باشید راحت تر هم خواهید بود. دنیا بدون مجلات زرد و آدم های زردتر جای بهتری هم برای زیستن خواهد بود! باور کنید دیر یا زود از این که به آنها رو می دهید پشیمان خواهید شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سراب

+0 به یه ن


چند سالی است که مد شده که دانشجوها چند تا اصطلاح قلمبه سلمبه به همراه چند تا جمله کلیشه ای به ظاهر فیلسوفانه که ورد زبان "آدم بزرگ ها"ست یاد می گیرند بعد می روند جلوی "آدم بزرگ ها" این ها را تحویل می دهند. "آدم بزرگ ها" هم خوش خوشانشان می شود که اصطلاحات و جملات کلیشه ای شان از زبان نسل جوان بیرون می آید. فوری طرف را حلوا حلوا می کنند و "عمیق" می خوانند.
مد سال های اخیر هست. 20 سال پیش از این خبرها نبود. 20 سال پیش نه دخترهاو نه پسرها از این شگردها به کار نمی گرفتند. نه دکتر خرمی از این کارها می کرد نه دکتر رامین گلستانیان و نه شاهین و نه من.
به جایش می نشستیم ساعت ها مطالعه جدی می کردیم. دنبال این هم نبودیم که با به کاربردن چند اصطلاح یا جمله قصار "آدم بزرگ پسند" درهای بهشت به روی خودمان باز کنیم.
و چه خوب که این کار را نمی کردیم.
آخه اون بهشتی که به این راه به دست می آید سراب هست. اولش شیرین هست بعدش تلخ می شود."آدم بزرگ" روغن ریخته نذر امامزاده می کند. ایده های شازی را که کسی تحویل نمی گیرد می دهد این جوانها با آن ور بروند.
ایده های شاز تا حد 
Not even wrong!

وقتی آن "آدم بزرگ" در مورد آن ایده شاز حرف می زند بقیه به احترام موقعیتش چیزی نمی گویند. اما وقتی یک جوان از جهان سوم همان حرف ها را می زند اهل فن می گوید "این هیچ چی نمی فهمه!"



این ایده های شاز برای دفع آلزایمر از "آدم بزرگ" که آرد هایش را بیخته الک هایش را آویخته خوبند. اما برای یک پژوهشگر جوان در اول راه سم هستند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سیاست متفاوت ایران و ترکیه در جمهوری های تازه استقلال یافته

+0 به یه ن

اتحادیه حماهیر شوروی که فروپاشید ترکیه سعی کرد در کشورهای تازه استقلال یافته که نفت و گاز داشتند نفوذ پیدا کند تا کارآفرینان ترکیه ای سود ببرند. هدفشان بیشتر فروش اجناس تولید ترکیه و بستن قرارداد توسط شرکت های ترکیه ای بود. از این راه هم سود فراوان به دست آوردند. بخشی از توسعه اقتصادی ترکیه مدیون همین اقدام هست. از قضا بیشتر کشورهای نفت و گازدار ترک بودند. ترکیه روی این اشتراک فرهنگی هم زیاد مانور می داد. اما هدف اصلی سود اقتصادی برای شهروندان خود ترکیه بود.  گاهی هم جشنواره موسیقی و لباس محلی مشترک برگزار می کردند. همه اینها هم سود اقتصادی برای ترکیه داشت. جاذبه توریستی بود.
در مقابل ایران رفت سراغ کشورهای فقیر و در آنها کمیته امداد و سازمان تبلیغات اسلامی دایر کرد. نوار سخنرانی های دینی و .... به این کشورها فرستاد. در این میان تاجیکستان بیشتر مورد پسند ایرانی ها بود چون زبانشان فارسی بود. مرتب در صدا وسیما در مورد اشتراکات فرهنگی با تاجیکستان برنامه می ساختند.
به خصوص اگر می دیدند در مراسم تاجیکستان چیزی هست که از جنس توی سر عروس و زن جوان زدن هست
 صدا و سیما کلی رویش مانور می داد و  آن را "رسم آسمانی"  که ریشه ای عمیق دارد می خواند و خواستار احیای این رسم در ایران می شد.
 هر از گاهی هم با تاجیک ها مصاحبه می کردند. مصاحبه با آنها اغلب "سوتی هایی" به همراه داشت که موجب تفریح ملت می شد. مثلا وقتی مجری صدا و سیما از اشتراک فرهنگی می گفت فرد تاجیک ساده دل اشاره می کرد که فیلم ها و آهنگ های گوگوش در تاجیکستان خیلی طرفدار داره یا بر می گشت "دلم می خواد به اصفهان برگردم" معین را می خواند. مجری بینوا هم فوری باید این سوتی را رفع و رجوع می کرد. (این هم از اشتراک فرهنگی مان!)
گاهی سرمایه داران و مبتکران خوش فکری ایرانی در مناقصه های پرسود در کشورهای ثروتمند منطقه مثل آذربایجان و ....برنده می شدند اما بروکراسی ایران آن قدر سنگ جلوی پایشان می انداختند که قرارداد از دست می رفت. طبعا کارآفرینان ایرانی نمی توانستند با رقیبان ترکیه ای خود رقابت کنند چرا که دولت ترکیه همه جوری پست و پناه و حامی آنها بود.

بگذریم! چندی است تاجیکستان به ایران ناز می کند. حتی دفتر کمیته امداد را هم بسته. با عربستان دوست و رفیق جون جونی شده.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پولتان را برای دانشگاه شبانه تلف نکنید

+0 به یه ن

اگر بالفرض شبانه دانشگاه شریف قبول شدید و روزانه دانشگاه تهران یا شهید بهشتی به هیج وجه شبانه شریف را انتخاب نکنید. ابدا سطح علمی شریف از آن دو دانشگاه اون قدر بالاتر نیست که بخواهید اون همه پول تلف کنید. روزانه شهید بهشتی و یا دانشگاه تهران را انتخاب کنید. با قاطعیت تمام عرض می کنم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یاد شهیدان پلاسکو همواره گرامی باد

+0 به یه ن

خبر دردناک شهادت آتش نشانان در آتش سوزی ساختمان پلاسکو را حتما همه تان می دانید. خیلی دردناکه. ماموران آتش نشانی خیلی زحمت کش هستند. یک بار در محلی که ما اقامت داشتیم آتش سوزی شد فوری سر رسیدند و آتش را خاموش کردند. ما و همسایه ها هم صد در صد همکاری کردیم.

خدا به خانواده شهدای پلاسکو صبر بده. خیلی سخته.
متاسفانه این جور اتفاقات هر دو سه ماه یک بار در گوشه ای از کشور ما می افته. تعداد این گونه اتفاقات ناگوار در کشور ما خیلی بیشتر از حد استاندارد هست.  از بس که به مسایل ایمنی بی توجهیم. تازه خیال هم می کنیم که خیلی با حال و شجاع و حتی مومن (!!!!) هستیم که این طور به مسایل ایمنی بی توجهی می کنیم. با فهم ناقص خودمان  خیال می کنیم ما در مسایل ایمنی بی توجه باشیم اشکال نداره  چون خدا مراقب ماست. مگه خود خدا نگفته "

- لَا تُلْقُوا بِایدیکمْ اِلَی التّهْلکهِ

این یعنی ای بنده مراقب مسایل ایمنی باش! خدا قوانین طبیعت را از ازل برپا کرده به بندگانش هم هوش و عقل داده که قوانین طبیعت را کشف کنند به آنها هم گفته مراقب خودشان باشند. چه قدر امت بیفکر و پررویی وپرتوقعی هستیم که انتظار داریم خودمان بیخیال مسایل ایمنی بشویم و خدا بیاید قوانین طبیعت اش را با پارتی بازی تغییر دهد تا ما چیزیمون نشه.

همان طوری که رئیس آتش نشانی تهران گفته یک عده به مسایل ایمنی بی توجه بودند اون وقت آتش نشانان زحمت کش تاوان دادند.

بیایید دست کم این کار را بکنیم: جلوی دست و پای نیروهای امداد را نگیریم. راه باز کنیم که زود تر برسند. به هنگام بحران هرکسی دو دقیقه از آنها تلف کند ده ها خانواده بیشتر داغدار می شوند.  به همین سادگی به همین تلخی!


پی نوشت: چه طور اونهایی که اعتقاد راسخ (!!!!) دارند که هر چه قدر هم به نکات ایمنی بی توجه باشند خدا خودش  بلا را دور می کنه یه ذره به خودشان نمی گویند که شاید اگر اتفاق بیافته آه مادر یا فرزند یتیم قربانی بی احتیاطی شان روزی اونها را بگیره؟! چرا اون کسانی که جلوی نیروهای امدادرسانی  را برای خوشمزگی یا فیلم گرفتن با موبایل می گیرند نمی ترسند که آه مادر یا فرزند  کسی که اون لحظه به کمک رسانی نیاز داره اونها را بگیره؟!


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امضا با خودکار آبی یا قرمز؟

+0 به یه ن

ویژگی مسئولان بعد از انقلاب این هست که خوش برخورد هستند. هر کسی با هر درخواستی برود سراغشان با روی باز استقبال می کنند و درخواست شان را امضا می کنند اما امضای درخواست به معنای عملی شدن نیست. گویا برخی از مسئولان (البته نه همه آنها) با معاون خود یک کد گذاری دارند. اگر با خودکار آبی امضا شود اجرا باید گردد. با خودکار قرمز اگر امضا شود معاون ترتیب اثر  نخواهد داد. ارباب رجوع هم خوش خیالانه گمان می برد که مسئول خیلی تحویلش گرفته و تنها معاون کارشکنی می کند. بعد می خواهد ملاقات دومی داشته باشد اما مداوم می دود تا جناب مسئول را بیابد و بگوید امضایش به اندازه کشک هم نمی ارزید ولی برای بار دوم دیگه فرصت ملاقات نمی دهند. این طور بندگان خدا را در این مملکت می ذارند سر کار. تکنیک خیلی شناخته شده ای است. به زعم خودشان هم خیلی تیزهوش و زرنگ و زبل هستند. در صورتی که اگر واقعا هوشمند بودند راهی برای حل مشکلات پیدا می کردند.

به هر حال من و شما زورمان به آن بالا بالا ها نمی رسد اما کنترل بر رفتارخودمان می توانیم داشته باشیم و وقار و شخصیت خود را حفظ کنیم. واقعا اگر لازم نشد خودمان  را با رفتن به دفتر آنها کوچک نکنیم. هرگز سعی نکنیم تا کاری که علی الاصول با مراجعه با زیردستان رئیس بزرگ انجام شدنی است با گرفتن  امضای ملوکانه انجام دهیم. اگر درخواست ما یک چیز معمولی است که روال اداری خود را دارد چرا برویم سراغ رئیس و منت او را بخریم!؟
حق ماست که با روال معمول انجام شود. اگر زیردستان کارشکنی می کنند لزوما عنایت  رئیس مشکل گشا نخواهد شد. اتفاقا بعد از عنایت رئیس کارمندان زیردست سر لج می افتند. شاید هم حق داشته باشند چون خیال می کنند دورشان زدیم و آتوریته شان را زیر سئوال بردیم یا حتی زیرآبشان را پیش رئیس زدیم.
حالا فرض کنید درخواست ما یک طرح جدید هست که روال مرسومی برای آن نیست و نیاز هست با  مقام بالاتر درباره آن مذاکره شود. طبعا در این صورت باید از دفتر مقام بالاتر وقت گرفت
اگر  مثلا ساعت 2 برایمان وقت دادند و تا ساعت 2:15 منشی شان ما را به دفتر راه نداد بیشتر در درگاهشان نایستیم. نشان دهیم که از رفتار ناخرسندیم. نشان دهیم که باید به وقت کارشناسشان ارزش قایل شوند.  باید یادبگیرند که به وقت مراجع احترام بگذارند.
 اگر رفتیم و با روی خوش درخواستمان را امضا کردند. باز هم خیلی خوش به حالمان نشود. در مملکت زیاد اتفاق می افتد که متاسفانه رئیس جلوی مراجع معاونش را تحقیر می کند یا از او بدگویی می کند. اگر با این صحنه مواجه شدیم ساده انگارانه نپنداریم خاطر ما برای آن رئیس از معاونش عزیزتر هست. کاملا برعکس! باید این گونه تعبیر کنیم او که احترام معاونش را نگه نمی دارد پشت سر ما چه ها خواهد کرد!  مبادا به خاطر خوش برخوردی رئیس با ما سرمست غرور شویم برویم با زیر دستان آن رئیس درشت سخن بگوییم. به یاد داشته باشیم این مقام ها از بیخ عاریتی هستند. خود آن مقام چیست که گوشه چشمی به ما نشان دادنش چه ارزشی داشته باشد؟! به علاوه اگر این رفتار را داشته باشیم همان زیردستان در کار ما گره می اندازند. گره های کوری که بازکردنشان ساده نیست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل