مشاوره گرفتن از کارشناسان

+0 به یه ن

مراجعه به اطبا

یک عده معتقدند که حرف پزشک ها را نباید زیاد گوش کرد.
به نظر من، بستگی به پزشکش داره! اون پزشک هایی که عملا پزشکی را کنار گذاشته اند و به جایش مشاطه گری می کنند قابل اعتماد نیستند چون که به افراد مثل مورد برای تیغ زدن نگاه می کنند، نه آدم.


اونهایی هم که در محاوره های معمولی هم خیلی اصطلاحات پزشکی به کار می برند معمولا آدم های سطحی ای هستند که ضعف در استدلال و استنتاج خود را زیر بلغور کردن اصطلاح های پزشکی پنهان می کنند. اینها چندان قادر به تشخیص بیماری ها از راه استنتاج از علایم نیستند و با تشخیص غلط ممکن هست کار دست آدم دهند. خیلی ها از اینها گل پسر یک مادر هستند که عمری پز دکتر بودن پسرش را داده. معمولا این قبیل مادر ها در آخر عمر با شکنجه می میرند. گل پسرشان تشخیص غلط می دهد و چون از نظر مادر مقام نیمه خدایی دارد در توصیه ها شکی نمی شود و نظر پزشک دیگری پرسیده نمی شود. نتیجه این می شود که مادر با درد وشکنجه و زود هنگام می میرد.


دکترهایی هم که در یک زمینه تخصصی اون قدر متبحر و شناخته شده می شوند که مریض ها از گوشه کنار شهر وکشور برای همان موضوع به او مراجعه می کنند به تدریج دروس پزشکی عمومی را فراموش می کنند و قادر نیستند
در موضوعات دیگر خوب طبابت کنند. یک پزشک عمومی مجرب معمولا از یک پزشک فوق تخصص در تشخیص و درمان بیماری خارج از آن تخصص خاص ماهرتر هست.
چه بسا حتی یک پزشک تازه کار هم بهتر باشد.


خوشبختانه در شهرهای ما دکتر فراوان هست. با اندکی پرس و جو و نیز توجه و دقت، می توان دکترهای حاذق  یافت.
اونهایی که به دکتر های حاذق مراجعه می کنند و توصیه های آنها را به کار می بندند بسی سالم تر از لجبازانی  می مانند که خود را بهترین دکتر بدن خودشان می دانند.


مراجعه به کارشناسان اقتصادی 

در کشور ما معمولا مشاوره اقتصادی گرفتن توسط یک شهروند معمولی از یک نفر با مدرک اقتصاد به پشیمانی منجر می شود. یارو یک سری اصطلاحات مثل "بیماری هلندی" و ترکیدن حباب سکه و ملک و … را ردیف می کند و نتیجه می گیرد که بهتراست دست نگاه دارید که سکه و دلار و ملک ارزان خواهد شد. اما در عمل تنها حبابی که می ترکد حباب آرزوهای کسی است که به زحمت پس اندازی تهیه کرده با دیدن قیمت ها چند ماه بعد از عمل به توصیه کارشناس اقتصادی! 


به جای آن اگر افراد معمولی که اندک پس اندازی دارند به آشنایان دلسوز و درستکار که خود در کار اقتصادی هستند (اما عموما مدرک دانشگاهی اقتصاد ندارند) مراجعه کنند توصیه های مناسب می یابند. 
کلید واژه های این افراد به جای "بیماری هلندی" و " ترکیدن حباب" ، چیزهای دم دستی نظیر این هست: "یارو پول-لازم هست با کف قیمت می فروشه"، " سر نبش دارند یکی لوکس می سازند باعث خواهد شد که این کوچه رو بیاد…"

این کسان که مدرک اقتصاد گرفته اند بیشتر برای اقتصاد های کلان نظر می دهند نه یک نفر با بودجه محدود. در مورد اقتصاد کلان هم  پیش بینی هایشان معمولا غلط از آب در می آید. اغلب نه به خاطر این که بیسواد هستند و قطعا نه به این دلیل که اقتصاد علم معتبری نیست. بلکه به این دلیل هست که اولا، دسترسی به آمار و ارقام و اطلاعات موثق ندارند که بر آن پایه پیش بینی کنند. ثانیا این فرمول ها وقتی به درد می خورد که فرض بر آن باشد که تصمیم گیری  های کلان کشور بر یک منطق اقتصادی معقول استوار هست که متاسفانه در کشور ما این فرض جای تردید دارد.

این از شهروند عادی در کشور ما! اما مسئولان قطعا باید مشاوران اقتصادی خفن بیابند و به توصیه هایش گوش دهند. کشور ما مشاور اقتصادی خفن هم کم ندارد اما مشکل این هست که مسئولان در کشور ما نصفه نیمه به توصیه های ایشان گوش می کنند. ایدئولوژی، لجبازی، فساد و…. مانع از این می شود که کامل حرف مشاور اقتصادی را گوش کنند. نتیجه همین می شود که شده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه- قسمت سوم تا پنجم

+0 به یه ن

قسمت سوم: پنهان کاری یا شاخ اینستا شدن؟!
تا گذشته ای نه چندان دور ایرانی ها در مورد این که چه مقدار از زندگی شخصی شان را برای دیگران آشکار کنند فرمول های نانوشته اما معینی  داشتند. فامیل های نزدیک جیک و پیک هم را می دانستند. دوستان نزدیک (خانه-یکی) نیز هم. همسایه ها هم از کار هم -به زور هم که شده- سر در می آوردند. بسته به  درجه نزدیکی اقوام اطلاعاتی به آنها داده می شد.  اما غریبه ها  نمی بایست از خیلی چیزها خبردار شوند. اگر احیانا مطلبی را یکی که به آدم نزدیک تر بود  از فرد دورتری می شنید حتما دعوا می شد که «یعنی من اون قدر غریبه شمرده شدم که بعد از فلانی خبردار شدم؟!»
این فرمول ها این روزها، کمتر به کار می آید.  این روزها،  از یک  طرف،  برخی در اینستاگرام جیک  و پیک زندگی خود را اعلام عام می کنند. از طرف دیگر، برخی دیگر مسایل  خیلی معمولی زندگی خود را چنان از همه قایم می کنند که انگار یک سِر نظامی خیلی مهم هست که نباید کسی از آن خبردار شود.
راستش من به این موضوع ارزشی نگاه نمی کنم. بر اساس این که کسی زندگی خود را به همگان مخابره کند یا از همگان به صورت فوق محرمانه بپوشاند، او را قضاوت اخلاقی نمی نمایم. بسته به روحیات افراد، سبک زندگی  و......، هر  فرد می تواند تصمیم بگیرد که مسایل زندگی خود را تا چه حد با دیگران در میان بگذارد. از کسی هم گله مند نمی شوم که چرا مسایل خود را با من  در میان نگذاشته.  اتفاقا هر چه کمتر از مسایل دیگر سردر بیاورم، راحت ترم چون که  کمتر مسئولیت به گردنم می افتد.
هر دو رویکرد تبعاتی برای خود دارد. بهتر است این تبعات را بدانیم و بشناسیم و با چشم باز تصمیم بگیریم که تا چه اندازه با دیگران مسایل خود را در میان بگذاریم.

قسمت چهارم: وقتی پخمه ها می خواهند خانه بخرند!

در مجموع ، اطرافیان، افرادی  را که سرشان توی کارخودشان هست (به خصوص اگر این کار، پژوهش در علوم پایه باشد)، پخمه می پندارند.  اگر این افراد آشکار کنند که پس اندازی دارند که می خواهند سرمایه گذاری کنند، از یک سو بچه زرنگ ها دندان تیز خواهند کرد که آن را از دست «پخمه ها» در بیاورند. از سوی دیگر، هر کسی در فامیل و دوست و آشنا  اظهار نظری خواهد کرد که برای افرادی مثل ما سم هستند. به دوعلت: (۱) سرمایه اصلی ما وقت و ذهن آزادمان برای پژوهش هست. اظهار نظرات چپ و راست آشنایان در مورد سرمایه گذاری آن را مشغول می کند. (۲) بیشتر توصیه های آشنایان مفت نمی ارزد و فقط باعث سردرگمی می شود.  برگ برنده در سرمایه گذاری  قاطعیت در تصمیم گیری است. این که وقتی  اکازیونی پیش آمد فرد بتواند قاطعانه و قبل از این تورم یا مسایلی از این دست فرصت را هدر دهد تصمیم بگیرد. اظهار نظرهای چپ و راست آشنایان فرد را سست می کند و فرصت ها می سوزند.
افرادی مثل ما بهتره پیه این را به تن بمالیم که دربین آشنایان تا ابد، به پخمگی شناخته شویم. اگر وسوسه شویم که رو کنیم که ما هم اون قدر پخمه نیستیم  و به مسایل اقتصادی فکر می کنیم صد تا ضربه می خوریم. پس بهتر هست این مسایل خود را  از عموم -حتی از نزدیکان- پنهان نگه داریم  و تنها با یکی دو نفر گزیده که هم از مطلع بودن و هم از دلسوز بودن آنها مطمئن هستیم، مشورت کنیم. معمولا فامیل درجه یک شخص این دو ویژگی را توامان ندارد. هرچند تقریبا پدر سالار هر خاندان ایرانی دارای ادعا ست که فرصت های اقتصادی را بو می کشد و دلسوزترین فرد موجود در کره زمین هست، اما بشنو و باور نکن.  با دعوت شما به صبر، فرصت ها را خواهند سوزاند. تجربه آنها فقط به درد دوران نخست وزیری هویدا می خورد که قیمت خودکار بیک در ۱۳ سال عوض نشده بود. نه برای این دوره و زمان که عرض ۱۰ روز قیمت ملک ممکن است  یک و نیم برابر شود! برای سرمایه گذاری در این دوره زمانه باید از کسی مشورت گرفت که اقتصاد این دوره زمانه و  فعالان اقتصادی این دوره زمانه را می شناسد.
وعده های کمک مالی بزرگتر ها هم  خیلی وقت ها پوچ از آب در می آد.  خیلی نباید روی این وعده ها حساب باز کرد.  بسیارند کسانی که چون  روی کمک های بزرگترها  برای خانه دار شدن حساب باز کرده اند،  هیچ وقت موفق نشده اند که صاحب خانه شوند. همان پس اندازشان هم که  با آن می توانستند خانه ای کوچک و ارزان بخرند به امید روزی که بزرگترها کمک مالی درخور کنند تا بتواند خانه مناسب بگیرند، در اثر تورم تبدیل به هیچ شده و امکان خرید خانه کوچک هم از دست رفته.

بر اساس «همه می گن» نمی شه زندگی یا کاسبی کرد!

میوه فروشی محله مون داره مغازه اش را جمع می کنه. صاحب مغازه- که یک زن میان سال هست- به او گفته اجاره را باید ۱۵ میلیون بده. طبعا این مغازه نمی تونه اون قدر سود کنه که کرایه ماهی ۱۵ میلیون تومان بده.
اگر صاحب مغازه ریاضیات دبستانش را خوب  بلد بود، حساب کتاب می کرد می فهمید که این مغازه این قدر درآمد نخواهند داشت. ولی مردم ما  عموما بر اساس حساب کتاب تصمیم نمی گیرند. بر اساس آن چه که «همه می گن» تصمیم می گیرند. «همه» هم این روز ها در گوش موجر ها می خوانند که چه نشسته ای که اجاره ها بالا رفته.
یک آدمی که  از یک طرف، حساب کتاب بلد نیست و از طرف دیگر می ترسه که اطرافیان او را پخمه بدانند این طوری هم خودش به خودش ضرر می زنه، هم برای  دیگران !
طبعا کسی نمی آد با اون قیمت  این ملک را اجاره کنه. ملکش خالی می مونه و ضرر می کنه! 
قضیه خرید مغازه با اجاره فرق می کنه. مردم شاید یک پول کلان بدهند یک مغازه بخرند با این که می دانند فروش اجناس مغازه ، هزینه خرید مغازه را در نخواهد آورد. اما چون قیمت خود ملک مغازه بالا می ره، سرمایه گذاری می کنند.اما در مورد اجاره که چنین خبری نیست! تا هزینه اجاره و ....در نیاید کسی مرض نداره که مغازه ای را اجاره کند.

حیف شد!  تازه تازه محله مون داشت صاحب یک میوه فروشی خاص می شد که سلیقه مشتری ها را می دانست که بلاهت صاحب ملک خرابش کرد. برای میوه فروش هم چند مدت طول خواهد کشید که در محله ای دیگر مشتریان خاص خودش را که سفارش میوه خاص می دهند پیدا کنه.
محله مان یک قنادی خاص هم داشت که شیرینی های خاص درست می کرد که در محلات دیگر نداشتند.  اون هم چند ماه پیش بست.

قسمت پنجم: درددل و حکمیت

در مورد نتایج مثبت درددل  اغراق شده. معمولا درددل با اطرافیان نه تنها دردی دوا نمی کند بلکه صدها مشکل دیگر می افزاید. معمولا توصیه های بیخودی می کنند. معمولا دخالت هایی می نمایند که اوضاع بد را بدتر می کند. به علاوه بعد از این که خود زخم بهبود یافت، با یادآوری آن موضوع زخم را خراش می دهند و دوباره باعث خونریزی و درد می شوند. 
قدیم ها مرسوم بود که اختلافات بین زوجین و خواهر برادر ها و.... را به پیش بزرگتری می بردند تا با نصایح دلسوزانه و عقل و درایت خود اختلافات را حل کند. معمولا هم این بزرگترها با صحبت هایشان اوضاع را خراب تر می کردند. اولا برعکس ادعاها عموم این بزرگترها، بی طرف نبودند. خیلی هاشون زندگی خسته کننده ای داشتند و این موضوع برایشان ماجرایی می شد که می خواستند آن را کش دهند. مخصوصا تیله هایی وسط می انداختند که دعوا موقتا خاموش شود  اما پس فردا دوباره سرباز زند  تا دوباره به سراغ بزرگترها بیایند و دوباره بزرگترها  به عنوان منجی مطرح شوند. به علاوه حتی اگر واقعا دلسوز بودند، باز هم دیدگاه ودانش  و فهم ودرک لازم برای حل مشکلات را نداشتند.
به جای مراجعه به اطرافیان خود- که نه به اندازه خود ما، وضعیت را درک می کنند و نه به اندازه خودمان برای خودمان دلسوز هستند -بهتره مراجعه کنیم ببینیم سایت های روانشناسی و.....چی می گویند. مسایلی که امثال ما داریم اغلب اون قدر پیچیده نیستند که راه حلی در این گونه مراجع نداشته باشند. با مراجعه به سایت های روانشناسی  و فهم و درک خودمان و اندکی  تمرکز و تعمق معمولا خودمان می توانیم به راه حل مناسب برسیم. اگر موضوع خیلی غامض بود به روانشناس حرفه ای حاذق می توانیم مراجعه کنیم. اما درددل با اطرافیان معمولا ده تا مشکل جانبی هم درست می کنند و موضوع را بیخودی پیچیده تر می نمایند.
افراد زیادی سراغ دارم که یکی از بزرگترین مشکلات خود را این می دانند که کسی ندارند که با او درددل کنند. چه بهتر! اونهایی که گمان می کنند کسانی دارند که می توان با آنها درددل کرد از همان کسان صد تا ضربه می خورند.
اگر بزرگترین درد شما این هست که کسی  برای درددل ندارید، بدانید که خیلی آدم خوشبختی و کم دردی هستید!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

سلبریتی باز

+0 به یه ن

دیروز فضای مجازی پر بود از اظهارنظرهای گوناگون کاربران در مورد اعدام یک پسرجوان که چند سال پیش دوست دخترش را به قتل رسانده. من در خودم صلاحیت لازم را نمی بینم که در مورد خود موضوع اظهار نظری کنم اما در عجبم که چرا والدین پسر رفته اند سراغ وکیلی مشهور که شهرتش به دلیل پرونده های شکست خورده است!

مگر دفاعیات این وکیل از موکلان قبلی اش چه گلی به سر آنها زده بود که اینها باز رفتند سراغ او؟!
بر قوانین ایران و نظام قضایی  هزار و یک نقد وارد هست. نقدهای جدی و پایه ای. اما وقتی پای جان جگر گوشه آدم مطرح باشد نباید برود سراغ وکیل "فعال حقوق بشر" که هدفش بیشتر از سر وسامان رساندن پرونده و دفاع از موکلان به رخ کشاندن، نواقص و معایب قانون های ایران هست و برای این کار رسانه ها و سلبریتی ها را درگیر می کند. 
امیدوارم هیچ کسی و خانواده ای، نیازمند نشه که به این علت وحشتناک (قتل) وکیل بگیره. اما در زندگی عادی هم به وکیل نیاز هست. برای تنظیم وصیت نامه و …..
 بهتر ه به جای این که آدم بره سراغ وکیلی که از این آرتیست بازی ها در می آره بره سراغ وکیلی که  کف بازار ومردم جامعه را خوب می شناسه. دنبال این هست که از معلومات حقوقی اش و شناخت اش از جامعه و عرف  و نیز قوانین نانوشته اما مهم، کمک بگیره  تا مشکل موکلش را حل کنه. نه این که با کشاندن موضوع به رسانه ها،  خودش را مطرح کنه.
استادان دانشکده حقوق هم در دادگاه ها ( علی رغم معلومات حقوقی بسیار بالا) وکلای موفقی  نمی شوند چون با این که قانون را خوب می شناسند عرف را اون قدرها نمی شناسند.وکلایی  که 
بیشتر ازدانشکده حقوق، در کف بازار و در اتاق های دادگاه چرخیده  اند 
بهتر می توانند از موکل دفاع کنند. دفاعی که به نفعش تمام شود، نه دفاعی که مشهورش کند!
وکیل مشهور به فعالیت برای حقوق بشر که بیشتر از این که حواسش به دفاع از موکلش باشد حواسش به تصویری که به رسانه ها مخابره می شود باشد اصلا به درد نمی خورد!
جمله بندی ای که به مذاق گزارشگر بی بی سی یا حتی روزنامجات داخلی خوش می آید لزوما به مذاق قاضی یا شاکی پرونده که باید ببخشد خوش نمی آید!
می دونید این وکیلان "فعال حقوق بشری" مرا یاد چی می اندازند؟ یک فیلم کمدی خانوادگی ترکیه ای قدیمی بود که در آن زن، اون قدر روی مخ شوهرش راه می رفت که تا بالاخره مرد سرش داد بزند و یا دست بلند کند تا زن بتواند بُل بگیرد که دیدی سر من داد زدی …..
این وکلای حقوق بشری هم طوری عمل می کنند که بدترین وجه نظام قضایی ما رخ نشان دهد تا سوژه دندانگیری نصیب رسانه ها شود.
شاید در دراز مدت 
این وکلای حقوق بشری  که جنجال رسانه ای ایجاد می کنند با نمایان کردن اشکالات سیستم قضایی ، موجب  تحولی مثبت شوند اما این وسط موکلانشان  له می شوند!
🍀@minjigh

این تهرانی ها چه قدر "سلبریتی باز" هستند! خیال می کنند سلبریتی-جماعت به هر مسئله ای ورود کنه مشکل حل می شه.
وقتی زلزله می آد، سلبریتی ها دور می گیرند که می خواهیم بازسازی کنیم. بعدش گند می زنند و پول های جمع شده را هدر می دهند.
وقتی دادگاه و دادگاه کشی پیش می آد، خیال می کنند با آوردن سلبریتی ها به معرکه دنیا گلستان خواهد شد
یک زمانی سلبریتی ها شورای شهر تهران را هم قبضه کرده بودند.
حتی مدیر ساختمان در آپارتمان ما هم یک خانم هنرپیشه هست. نه از حسابداری سرش می شه، نه از مسایل فنی موتورخانه و….سرش می شه، نه از مسایل حقوقی و شهرداری و عوارض کار و…. سرش می شه. اما چون سلبریتی هست همسایه های محترم فکر کرده اند که می تونه مسایل ساختمان را حل کنه. مقایسه کنید با مجتمعی که مادرم اینا در آن زندگی می کنند. یکی از اعضای هیئت مدیره اون مجتمع دایی خودم هست که در زمان دبیرستان شاگرد اول یکی از دبیرستان های درجه یک تبریز بود (این یعنی ریاضیاتش حرف نداشت)، بعدش هم مهندسی الکترونیک خواند، بعد هم سالها در یک کارخانه هم پست مدیریتی داشت هم پست فنی.
یعنی قابلیت های یکی مثل او از نظر دانش فنی، حسابداری و مدیریت با یک هنرپیشه نقش های کمدی یکی است؟! خیلی بعید می دانم در تبریز فرهنگ همسایه ها اجازه می داد که کسی را مدیر ساختمان در یک مجتمع انتخاب کنند که کارش "عشوه شتری اومدن" در فیلم های کمدی است.
نتیجه این می شه که دایم از ساکنان برای کارهای مختلف پول می گیرند اما اون کارها را انجام نمی دهند. گیج می زنند اعضای هیئت مدیره مجتمع ما. چهار تا سلبریتی برای اداره ساختمان انتخاب کنید همین می شه دیگه! یعنی در این مجتمع به این بزرگی چهار نفر مهندس و یا مدیر با تجربه نبود که به جای این خانم هنرپیشه انتخاب کنند؟! حتما بود. ولی او را انتخاب کردند چون خیال کردند باکلاس تر هست که بگویند مدیر ساختمان ما یک خانم هنرپیشه شیک پوش است!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل عملی برای مشکلات پیش پا افتاده روزانه

+0 به یه ن

مقدمه

قبلا هم نوشتم که برخی از افراد جامعه ما چون توانایی آن را که بدون پرخاش و ایجاد کدورت «نه» بگویند کسب نکرده اند به سراغ بیراهه هایی نظیر وردخوانی و عرفان و انگشتر انرژی مثبت و... می روند. در این بیراهه ها نه تنها مشکل شان حل نمی شود، بلکه پرخاشگر تر می شوند.  اتفاقا این افراد جزو بهترین های کشور هستند. نجیب و ماخوذ به حیا و مهربان و با قابلیت و مسئولیت پذیر.
 اندکی دور وبر را بنگرید  کاملا حس خواهید کرد که کشور ما آبستن تحولات عظیم هست. تحولاتی عظیم و بنیادی در ردیف جنبش مشروطه در صد سال پیش. این که تا چه اندازه این تحولات مثبت خواهند بود بستگی  مستقیم به این دارد که نیروهای جامعه از قبیل همین افراد که گفتم چه قدر در تحولات نقش بازی کنند. حیف است که در این برهه این عده با این ویژگی ها  که بر شمردم مشغول وردخوانی و اسیر چند شارلاتان  که ادعای  رهنما و قطب  بودن می کنند باشند. همین طور حیف هست  که  نیروهای فکری شان با اختلاف با اطرافیان سر مسایل پیش پا افتاده تلف شود. ای کاش بتوان راهی یافت که این قبیل افراد از این مسایل رها شوند و بتوانند با نیروی فکری خود و با توانمندی های گوناگون خود کنش موثری در جامعه داشته باشند. کنشگری موثر این افراد در مسایل مهم جامعه (مثل محیط زیست، مثل حقوق زنان، مثل حقوق زبانی، مثل اهمیت علم آموزی، مثل اهمیت پژوهش علمی، مثل حقوق کودک، مثل نیاز به ارتباط با دنیای خارج  و تنش زدایی از روابط خارجه، مثل اهمیت عدالت اجتماعی، .....) می تواند نوید بخش آن باشد که تحولات عظیمی که خواه ناخواه در راه هستند  جامعه ای  بهتر و خواستنی تر بسازد. اما اگر کسانی که سوادی دارند و معلوماتی و هوشی و قابلیتی- هم اکنون  درگیر مسایل پیش پا افتاده باشند، تحولات  اوضاع را بهتر نخواهد کرد.

در نوشته های بعدی ام برخی نکاتی که به ذهن این حقیر می آید تا مشکلات فکری  نانوشته و ناگفته  این قشر را  حل کند، بازگو می کنم. ادعا ندارم نوشته های من خیلی ارزشمند و راهگشا خواهند بود اما امیدوارم باعث شود که افرادی که از این قبیل موضوعات در رنجند، مشکلات خود را از دریچه ای دیگر و زاویه ای دیگر بنگرند و در آنها تعمق کنند. در این صورت حتما راه حل موثر برای خود را خواهند یافت. ممنون می شوم این سری نوشته های مرا به اشتراک بگذارید تا  به دست کسانی هم که مخاطب اصلی این سری نوشته ها هستند برسد.

قسمت دوم: برخورد درست  با  خرده فرمایش های پدرسالارانی که معتقدند دیپلم خودشان ویا مدرک سیکل پدرشان به صد تا مدرک دکتری الان می ارزد!😉😁



در اینجا به چند موضوع می پردازم که به نظر من حاصل جامعه در حال گذار ماست. ندیدم کسی در جایی به آن بپردازد.
یکی از موضوعات درگیری های عروس های تحصیلکرده در خانواده های نسبتا سنتی است. در مورد  اختلاف های مادرشوهر و عروس زیاد صحبت شده. در واقع اختلاف ها در فرهنگ پاپ و در مثل ها و ضرب المثل ها بزرگنمایی هم شده. اختلاف اون قدر هم زیاد نیست. 
اما در مورد اختلافاتی که بین عروس و پدرشوهر در جامعه نیمه سنتی-نیمه مدرن  ما  پیش می آید، کمتر صحبت شده. در جامعه سنتی تر، روابط و جایگاه این دو کاملا روشن بود و دیوارها  و مرزها کاملا روشن. در نتیجه کمتر مشکل پیش می آمد. دست کم درفرهنگ سنتی  مناطقی مثل آذربایجان و مرکز و شمال ایران که من با فرهنگ آنها آشناترم مشکل چندانی  بین این دو نبوده است. اما الان باورود یک عروس تحصیلکرده شاغل که در زمینه های مختلف اقتصادی و.... که قبلا قلمرو مردانه محسوب می شد، نظم مالوف ومرزهای نامرئی اما خوش تعریف به هم می ریزد.
معمولا پیرمردها در مورد زن جوان تحصیلکرده کنجکاو هستند و او را به صورت که موجودی که باید از نو شناخت و مطالعه کرد می بینند. تا ده سال پیش که تعداد فیزیکدانان زن در جامعه جهانی فیزیکدانان کم بود این کنجکاوی بین پیرمردهای فیزیکدان در اروپا هم خیلی مشهود بود! برگردیم سراغ روابط خانوادگی در ایران. بعضا پیرمردها اظهار نظری می کنند یا توقعی یا «خرده فرمایشی» دارند که به عروس بر می خورد و آن را دون شان اجتماعی خود-با توجه به تحصیلات و...خود- می بینند. اونها یی که «نه» گفتن بلد نیستند و می خواهند ماخوذ به حیا باشند، خشم را فرو می خورند و الکی در دل شعار می دهند که باید «منیت» خود را بکشند و تواضع و فروتنی کنند. برخی هم  آن قدر در این راه پیش می روند که  می افتند در دام شیادان «عرفان فروش». اصرار بر کشتن «منیت»، راه را  بر سو استفاده های گوناگون شیادان باز می کند. کسی که بنا ندارد که منیت خود را بکشد کمتر امکان دارد در این دام ها بیافتد.
 بعد از یک مدت  این عرفان بازی ها و این فروتن بازی ها، واکنش منفی می دهد . معمولا کسی که ادعا می کند منیت خود را کشته یک مرتبه مثل آتشفشان فوران می کنند و پرخاشی از خود بروز می دهند که چه در فرهنگ سنتی و چه در فرهنگ مدرن غیر قابل قبول هست.


من ملاحظه کرده ام  که کسانی که  مهارت اجتماعی بالا دارند خیلی راحت این  گونه مسا یل را حل می کنند و نیازی به کشتن منیت  نمی بینند.  هرگاه  با اظهار نظر نابجا یا به اصطلاح خرده فرمایشی رو به رو می شوند که به نظر آنها  اندکی توهین آمیز هست در همان ابتدا مرزها را روشن می کنند. اما نه با پرخاش و ایجاد کدورت.  با گفتن جملاتی نظیر «دیگه چی؟!»، «که این طور». لحنشان را طوری تنظیم می کنند که یعنی تو شوخی کردی من هم به شوخی جواب دادم! هرچند برداشت شوخی هم نکرده باشند اما این پیام را می دهند که این نظر یا خرده فرمایش چنان بیربط و نابجا بود که به شوخی می مانست. دو سه برخورد به این شکل، مشکل را حل می کند. لازم نیست طرف برود عارف شود یا «منیت» خود را بکشد یا آتشفشان خشم شود! به همین راحتی، به همین خوشرویی! ادامه دارد.....

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کار در یک شرکت استارت آپ جدی و آبرومند

+0 به یه ن

مردم ما نمی دانند ودرک نمی کنند که رئیس استارت آپی که تازه شروع به کار کرده  چه قدر به همدلی و همفکری و دل به کاردادن تک تک اعضایش  احتیاج دارد تا به موفقیت برسد.

وقتی رئیس استارت آپ از کارمندش می خواهد که مثلا بیشتر از زمان مقرر کار کند فوری  نصایح دلسوزانه فک و فامیل از ایران شروع می شود که "رئیس غلط" کرده! به او بگو من بیش از زمان مقرر کار نمی کنم. اگر رئیس زن باشد، اظهار نظرهای هوشمندانه فک و فامیل بلند می شود که "اگربرایش شوهر بیابی راحت می شوی!"
اگر هم زن متاهل باشد به نوع دیگر یاوه گویی می کنند!

درکی از شرکت تازه تاسیس دانش بنیان ندارند. خیال می کنند این هم  یک شرکت انگل-صفت از همان انواعی است که در ایران بودجه می گیرند و شامورتی بازی می کنند. خیال می کنند رئیس استارت آپ جدی هم مثل "رئیس آفتابه مسجد شاه" دستور صادر می کند. اغلب مردم ما، حتی تحصیلکرده های فارغ التحصیل از دانشگاه های درجه یک ما، تنها با همین نوع تیپ شخصیتی رئیس آشنایی دارند.
با این حال به خود اجازه می دهند به فامیل های خود که در شرکت های پیشروی دانش، در اروپا یا آمریکای شمالی کار می کنند نصایح دلسوزانه صادر کنند!

اغلب نمی فهمند که رئیس یک استارت آپ جدی چه قدر تحت فشار هست و چه قدر به کمک فکری و روحی تک تک کارمندان نیاز دارد….
نمی فهمند که اگر رئیس چنین شرکتی حمایت نشود  استارت آپ شکست می خورد و کارمندان از کار بیکار می شوند. نمی فهمند که نگه داشتن این استارت آپ شوخی نیست. قرار نیست که رئیس با چند تا کلمه بلغور کردن و نشان دادن چند تا بروشور باز هم بودجه بگیرد و خرج دلاربازی و …. کند.باید محصول ارائه دهد.
به کمک تک تک کارمندانش نیاز مبرم دارد.

این را هم باز نمی فهمند که اگر شرکت موفق بشود و توسعه یابد مقام و منزلت کارمندان اولیه که با دل و جان کار کردند چه قدر بالاتر خواهد رفت.
با این گونه مفاهیم مدیریتی ناآشنایند وقادر به درک آن نیستند.
حق هم دارند. در دوروبرشان زیاد از این چیزها ندیده اند.
اگر هم در ایران یک رئیسی با این فرهنگ کار کند، کارمندان دون پایه جمع می شوند برایش پاپوش می دوزند و او را زمین می زنند. بعدش که دوباره یک رئیس با ویژگی های مالوف "رئیس آفتابه مسجد شاه" نصیب شان شد خیالشان راحت می شود  می نشینند سرجایشان و جلویش تملق می گویند. به این ترتیب نظم مالوف هزاران ساله این مرز و بوم برقرار می شود. 
امروزه در ایران هستند کسانی که دیدگاه مدیریتی دارند " آممان حیف کور توتدوغون بوراخماز!"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارزیابی در کشورهای پیشرفته اما کوچک

+0 به یه ن



طبعا همه کشورهای پیشرفته به اندازه آمریکا، جامعه علمی گسترده ندارند. بنابراین در همه شاخه های پژوهشی یافتن کسانی در داخل کشور که  بتوانند ارزیابی علمی کنند و خود ذینفع نباشند، آسان نخواهد بود. اما اصلا نیازی نیست ارزیابی علمی در چارچوب یک کشور انجام گیرد. همان طوری که ما مقالات علمی مان را به مجلات بین المللی می فرستیم تا داوری از کشوری دیگر آن را ارزیابی می کند، می توانیم از افراد خبره  و متخصص در کشورهای دیگر هم بخواهیم که عملکرد علمی گروه های علمی یا افراد یا آزمایشگاه ها را ارزیابی کنند. متاسفانه در مقابل چنین ارزیابی علمی در ایران مقاومت هست. 

در کشور پیشرفته اما کم جمعیتی  مثل سوئد کاملا جا افتاده که از داور بین المللی برای ارزیابی دعوت کنند. خود من امسال داور و ارزیابی کننده برای ارتقا ی یکی از استادان 
KTH
از دانشیاری به استاد تمامی بودم. خیلی  افتخار می کنم که یکی از سالم ترین کشورهای دنیا (به لحاظ دوری از فساد) برای ارزیابی مرا در این گوشه ایزوله دنیا انتخاب کرده است که حتی آمازون-دات-کام  هم به آن سرویس نمی دهد!!.
اون هم برای موضوع آکادمیک جدی ای در حد ارتقا از دانشیاری به استاد تمامی.
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

وقتی حمایت مالی به جای رشد علمی به رشد شامورتی بازی می انجامد!

+0 به یه ن

در ۲۵ سال اخیر، ایده های خیلی خوبی برای پیشرفت  علم و فن آوری در وزارت علوم،  تحقیقات و فن آوری (عتف) مطرح و تصویب شده اند و بودجه گرفته اند. علی رغم این که ایده بسیار جذاب بوده و سرمایه گذاری و حمایت خوبی هم از آن شده،  اما اغلب این طرح ها بیشتر موجب افزایش «شامورتی بازی» شدند تا  پیشرفت علمی. در ۲۵ سال اخیر ، به طور جزیره ای  توسط گروه های مختلف کارهای پژوهشی ارزشمندی در داخل ایران انجام گرفته است اما اغلب این کارها توسط گروه هایی انجام گرفته اند که از حمایت مالی آن چنانی برخوردار نبودند  و تنها حقوق متعارف استادی و پژوهانه مختصری را دریافت نموده اند (نه آن بودجه های نجومی و حمایت های جهت دار طرح ها.) البته- همچنان که هر فرد دنیا دیده ای می تواند تصور کند- اونهایی  که سر سفره های طرح های نان و آب دار نشستند و شامورتی بازی درآوردند از هر گونه کارشکنی در راه گروه دوم که کار پژوهشی آبرومند در سطح جهانی انجام می دهند فروگذار نکردند!

به طور مثال عرض می کنم. زمانی گفتند علوم نانو در دنیا مهم شده (راست هم می گفتند) و خواستند از این علم حمایت کنند. نتیجه چه شد؟!  بسیاری که علاقه مند به شامورتی بازی بودند، در عنوان مقاله های خود -باربط یا بی ربط- پیشوند نانو اضافه کردند تا از خوان نعمت بی نصیب نمانند. یا زمانی خواستند از شرکت های دانش بنیان حمایت کنند . شرکت های دانش بنیان مثل قارچ سبز شدند. ظاهرا نتیجه رضایت بخشی بود اما بیشتر آنها بودجه ای می گرفتند و به دلار بازی و سکه بازی -و اگر خیلی مدرن بودند بیت-کوین بازی پرداختند. یاد هم گرفتند که چند اصطلاح را بلغور کنند و با نشان دادن چند نمودار وانمود نمایند که دارند تحقیقات پیشرو در سطح جهانی می کنند!
این گونه بود که این نوع سرمایه گذاری ها از جانب عتف بیشتر به رشد شامورتی بازی، تظاهر و ریا در فضای دانشگاهی انجامید تا پیشرفت علوم. باز هم مثل نوشته قبلی ام تاکید می نمایم که ریا و تظاهر مختص امور دینی و دینداران نیست. کاری که اینان کردند هم نوعی ریا وتظاهر بود اما رنگ و بوی سکولار -و حتی علمی – داشت! این را باید اضافه کنم که آنان که در این شامورتی بازی شرکت کردند از همه طیف ایدئولوژیک، سنی،  جنسیتی و قومی  بودند. بین شان هم ظاهرالصلاح بود هم دین ستیز. هم نسل قبل انقلاب (اعم بر پاکسازی شده یا نشده) بود، هم نسل پرمدعا ی انقلاب بود هم نسل دهه ۵۰ بود و هم نسل دهه ۶۰ ای. (نسل های بعدی هم می آیند!!!!) اصلا نمی شه گفت که این گروه با این ظواهر و معیار ها از این شامورتی بازی ها بری بوده اند. از طرف دیگر در بین همه این گروه ها که نام بردم افرادی که سلامت علمی خود را حفظ کردند (با این که امکان شامورتی بازی را هم داشتند) فراوان بود.

اشکال کار در کجاست؟!  

اهمیت ارزیابی پروژه های پژوهشی

علی الاصول  سرمایه گذاری و حمایت مالی باید باعث پیشرفت علم شود، نه پیشرفت شامورتی بازی! آیا ما اصولا ملت شامورتی بازی هستیم که لیاقت این نوع حمایت ها را نداریم؟! نه قضیه این نیست! قضیه این هست که وقتی این  نوع حمایت ها جواب می دهد و موجب پیشرفت می شود که مکانیزم مناسب برای ارزیابی عملکرد علمی هم باشد. باید افرادی باشند که خود از نظر علمی در آن موضوع چنان احاطه داشته باشند که بتوانند عملکرد علمی گروه هایی  را که از حمایت مالی برخوردار می شوند ارزیابی نمایند. اون قدر تسلط داشته باشند که با شنیدن بلغور کردن چند اصطلاح و نشان دادن چند بروشور گمراه نشوند وبتوانند سئوالات چالشی مربوط بپرسند. علت این که این سرمایه گذاری ها  و حمایت ها  به بیراهه رفت، آن بود که چنین مکانیزم ها ی ارزیابی و چنین افراد خبره در آن رشته ها نبودند و اگر بودند مورد مشورت قرار نگرفتند.

هنوز هم که هنوزه وقتی با مسئولانی که برخی از این ایده ها را در وزارت عتف مطرح کردند صحبت می کنیم و نقد می کنیم که این ایده ها به بیراهه رفت جوابی که می دهند از این جنس هست: ما «نیت مان» خوب بود اما عده ای که عهده دار شدند «نیت» خوب نداشتند....... 
اصلا متوجه به اهمیت ارزیابی نیستند و فکر می کنند امور در سطح ملی یا در سطح یک وزارت خانه با ابعاد عتف بر «نیت افراد» می تواند بچرخد.
در نوشته بعدی ام برخی مشاهداتم در مورد ارزیابی نهاد های علمی در کشورهای پیشرفته را برایتان باز گو می کنم.

چند مشاهده شخصی  در مورد ارزیابی  نهادهای علمی  در کشورهای پیشرفته 

من از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ که دانشجوی دکتری بودم در دانشگاه استنفورد مهمان بودم. گروه های مختلف دانشگاه استنفورد با همه عظمت و اعتبارشان باز همه ساله به بازرسان گزارش می دادند. اون کسی که برای بازرسی می آمد از نظر علمی  از اساتید استنفورد خیلی پایین تر بود. با این همه  ، گروه ارزیابی را جدی می گرفتند. یادم هست که  دانشجویانی را که قوی می دانستند (به قول خودمان «بشقابا قویمالی») جمع می کردند و می خواستند تا آماده باشند که در مورد پژوهش هایشان توضیح دهند. استنفورد تعداد قابل توجهی هم دانشجوی دکتری دارد که پرت از مرحله هستند. (چون  دانشگاهی همچون استنفورد بودجه کلان دارد می تواند ریسک کند و همه جور دانشجویی بگیرد که از بین آنها دانشجوی ممتاز هم بیابد. در صورتی که یک موسسه با بودجه محدود از این ریسک ها نمی کند و تنها دانشجوهایی می گیرد که از حدی از استاندارد علمی برخوردارند. بیشتر کسانی که پز می دهند که از استنفورد مدرک دارند از نوع اولند.  دانشجویان جدی استنفورد معمولا آن قدر بعد از فارغ التحصیلی موفقیت  های چشمگیرتر کسب می کنند که دیگر لازم نمی بینند پز محل تحصیل شان را بدهد. این استنفورد هست که از مجموع آنها اعتبار می گیرد و در خبرنامه هایش گزارش موفقیت هایشان را می دهد!) الغرض! موقعی که بازرس می آمد خیلی ظریف و زیر پوستی این دانشجویان پرت از مرحله را می فرستادند دنبال نخود سیاه که توی چشم نباشند.

اواخر دهه ۹۰ میلادی، عده قابل توجهی در سیلیکون ولی  میلیاردر شده بودند. برخی از آنها هم که از فیزیک چیزی نمی دانستند و معلومات فیزیکی شان در حد تماشای فیلم های علمی-تخیلی بود در اطراف استنفورد پژوهشگاه زده بودند و محقق استخدام کرده بودند تا ایده های علمی-تخیلی آنها را جامه عمل بپوشانند.  هرچند این افراد در سیلیکون ولی برای خود یلی شده بودند اما از اصول ارزیابی علمی چیزی نمی دانستند. پژوهشگاه آنها هم جولانگاه شامورتی بازان بود. حتی برخی که در استنفورد کار جدی می کردند یکی دو سال هم در پژوهشگاه ها استخدام می شدند و پول اوورت می گرفتند و شامورتی بازی می کردند. افراد همان ها بودند اما در محیط استاندارد استنفورد یک جور رفتار می کردند در اون پژوهشگاه ها تبدیل به شیادانی می شدند که روی شارلاتان های علمی در ایران را سپید می کردند.

شرکت نوبنیاد دانش-بنیان در هلند
خواهرم، نیلوفر، در تبریز رشته داروسازی خواند. همانجا با راهنمایی یکی از اساتید به کارپژوهشی  علاقه مند شد و عطای داروخانه داری و پولدار شدن از طریق آن را به لقایش بخشید. سپس برای کارپژوهشی به هلند رفت و پی-ایچ-دی اش را از آنجا گرفت. پس از فارغ التحصیلی مدیر علمی یک شرکت استارت-آپ دانش-بنیان شد که دو تن از اساتیدش بنا نهاده بودند. اندکی قبل از همه گیری کرونا این شرکت شروع به کار کرد و متشکل بود از دو نفر از استادان که بنیانگذار بودند، نیلوفر و یک کارمند که مدیر فروش بود. همین و بس!
 درجریان کرونا طرحی ریختند که محصولشان به تشخیص کرونا کمک کند. چند ماهی به شدت کار کردند که عملی بودن طرح را ثابت کنند و نواقص آن را برطرف کنند. طرح توسط دولت تصویب شد و شرکت حمایت مالی دریافت کرد. در واقع چند برابر آن چه که ابتدا در نظر داشتند حمایت دریافت کرد. از آن زمان به این سو، شرکت رشد کمی و کیفی قابل ملاحظه داشته و دیگر یک استارت آپ کوچک چهار نفره نیست. 
اما نکته اش اینه که شرکت مرتب برای بازرسان گزارش عملکرد می دهد. به قول خودشان دایم audit دارند. سخت کار می کنند که در این آودیت ها سربلند بیرون آیند  و خوشبختانه تاکنون ارزیابی ها بسیار مثبت بوده. 
در ایران هم برخی از استادان شرکت استارت آپ می زنند. اما معمولا دنبال آن هست که قدری خالی ببندند که بودجه ای بگیرند تا بعدش با آن در بورس شرکت کنند یا دلار بازی و..... کنند. طبعا دستاورد علمی قابل عرضی هم ندارند. آودیتی در کار نیست. اگر هم باشد صوری است به گونه ای که بازرس یا  چیزی حالیش نیست یا از خود استارت آپ هم فاسدتر هست. اون قدر شیر تو شیر هست که حسابکشی ای در کار نیست. با دو تا بروشور نشان دادن و چهار تا اصطلاح بلغور کردن، سر و ته قضیه را هم می آورند. به دور و بری ها هم مرتب می گویند چون ما به اندازه کافی حمایت مالی نمی شویم و امکانات نداریم کاری نمی توانیم بکنیم. بعد هم اشک تمساح می ریزند که همتایان ما در غرب ائله و بئله حمایت می شوند اما اینجا قدر نوابغی مثل ما را نمی دانند.  این ناله هم که خریدار دارند و شنونده معمولا قربان صدقه اش می رود و لعنت می فرستد که چرا قدر این نوابغ را نمی دانند.
تا سیستم ارزیابی علمی و حسابرسی اصولی نباشد همین آش خواهد بود و همین کاسه. هلندی ها را هم بیاورید و در این سیستم بدون حسابرسی بذارید، احتمالا به طور متوسط از ایرانی ها هم شارلاتان تر از آب در خواهند آمد.  (بر اساس آتش هایی که در مستعمراتشان سوزانده اند عرض کردم!)

باز هم تاکید می کنم که مسئله و مشکل از ایدئولوژی نیست.  در این قبیل شارلاتان بازی ها، اسم یکی دو نهاد متنفذ و ثروتمند را که نماینده ایدئولوژی حاکم هستند بیشتر می شنویم. چون که امکانات بیشتری در اختیارشان هست و کمتر از بقیه هم حساب پس می دهند. اسم و رسم کسانی که به ایدئولوژی یا سبک زندگی متقابل آن تعلق دارند کمتر می شنویم چون که امکانات کمتری به آنها داده می شود. اما این به آن نیست که افراد منسوب به ایدئولوژی های دیگر پاک تر عمل می کنند. اونها هم اگر آب داشته باشند شناگران قابلی می شوند.  هر از گاهی که فاندی گرفته اند نشان داده اند که پاک تر نیستند.
من این را برای تطهیر نهاد های فاسد متنفذ نمی گم. سریال هایی مثل هیولا یا فیلم هایی مثل رحمان ۱۴۰۰ می خواهند در ذهن ما فرو کنند که همینه که هست.  همین وضعیت را قبول کنید و حرص نخورید.  
من می دانم صد تا هم که سریال هیولا بسازند، باز هم دیر یا زود خشم مردم چنان بالا خواهد گرفت که کاسه و کوزه فاسدان را خواهد شکست. 
اما نکته ام این هست که به هوش باشیم که یک گروه فاسد را با گروه فاسد دیگر جایگزین نکنیم. خیال نکنیم که اگر ریشو برود و کراواتی بیاید مسئله حل هست. خیال نکنیم که کسی که پیراهن سفید می پوشد و آن را روی شلوارش می اندازد و پشت کفش هایش را می خواباند برود  و به جایش یکی که تی شرت آستین کوتاه رنگی با طرح های «کول» مد روز  می پوشد بیاید مسئله حل هست.
با این تغییرات فساد ریشه کن نمی شود. با تغییر سیستم به گونه ای که حسابرسی، پاسخگویی و شفافیت مناسب باشد فساد مهار می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

راه حل گزاف سلبریتی های دوزاری برای حل تمام مشکلات فردی و اجتماعی

+0 به یه ن


چندی پیش نوشتم که اونهایی که به عرفان و ورد خوانی گرایش پیدا می کنند و ادعا می کنند به آرامش رسیده اند، در عمل از متوسط جامعه ایرانی هم زودتر عصبانی می شوند و پرخاش می کنند. حتی اگر عصبانیت شان از روی پرتوقعی و انتظارات بیجای خودشان باشد، باز به لحن حق به جانبی  پرخاش می کنند چون که باور دارند که در درجات بالای عرفان سیر می کنند و اگر خشمگین هستند لابد ایراد، صد در صد، از طرف مقابل هست.
شخصی به من نقد کرد و گفت نگرش چالشی و بدبینانه تو نسبت به پایه های اعتقادی این افراد باعث می شود که نسبت به تو گارد بگیرند و پرخاش نمایند.

برای این که راستی آزمایی کنم تصمیم گرفتم گروهی از این «به آرامش رسیده ها» را زیر نظر بگیرم که مرا نمی شناسند و در نتیجه نسبت به من گارد ندارند. رفتم سراغ گوش کردن مصاحبه های سلبریتی های دوزاری کشور. همون طیف که ادعا می کنند مردم ایران بیخودی هی نق می زنند و اگر ثروتمند نیستند از بی دست و پایی خودشان هست و.... 
این سلبریتی دوزاری ها هم عموما ادعای سیر در درجات بالای عرفان هستند و برای دیگران خواندن فلان ورد و خرید بهمان انگشترا که «انرژی مثبت» دارد توصیه می کنند. در مجموع برای حل مشکلات فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی همین راه حل ها را توصیه می نمایند. خودشان را هم به عنوان نمونه موفق مثال می زنند و می گویند ما هم همین کارها را کردیم که این قدر الان کارمان درسته!
خلاصه مصاحبه هایشان را گوش کردم ودیدم بعله!!!‌آستانه پرخاش اینان حتی از«به  آرامش رسیده هایی» که من آنها را به چالش می کشیدم هم پایین تر است!  حداقل آشنایان من اون قدر شعور داشتند  به منظور پرخاش سن  بالای یک نفر را سوژه تحقیر قرار ندهند چون به زودی خود به آن سن می رسند. اما این سلبریتی دوزاری ها این را نمی فهمند و همکاران خود را ۵-۶ سال از خود بزرگترند به دلیل «پیری» با طعن  وملامت می نوازند.

معمول وقتی  افراد در زندگی شخصی کمبودهایی حس می کنند که گمان می کنند از حل آن عاجزند می روند سراغ عرفان و .... 
این راهکارها نه تنها کمبود را حل نمی کند بلکه با به وجود آوردن  تصویری غلط و متوهمانه از قابلیت های شخصی فرد و دنیای پیرامون بر مشکل می افزایند. به جای ادای عرفا را در آوردن، بهتر است با مشکل مواجه شویم و آن را حل کنیم. اگر خودمان به شخصه و با کمک مطالعه  توانستیم مشکل را حل کنیم که چه بهتر. اگر نه، از مشاوران آگاه و متخصص امر کمک می گیریم.
قبلا هم گفتم. علت این که فرزانگانی ها سراغ  عرفان می روند، آن هست که برخی مهارت اجتماعی نظیر «نه» گفتن یا مشخص کردن «محدوده حریم خصوصی» را بدون پرخاش بلد نیستند. فکر می کنند که باید عارف بشوند تا بتوانند توقعات زیاد و بیجای اطرافیان را تحمل کنند. این روش  کار نمی کند و دیر یا زود از خشم منفجر می شوند.  خبر ندارند که اون توقعات بیجا را می توانستند با مهارت «نه» گفتن  مهار نمایند.راه حل این مشکل، وردخوانی نیست. کافی است در رفتار کسانی که مهارت اجتماعی بالا دارند دقت کنند و سعی کنند خود تمرین نمایند. چند ماه بعد مشکل کامل حل می شوند. خیلی راحت تر از آن که فکرش را می کردند.
البته فکر نکنم مشکل سلبریتی دوزاری ها «نه» گفتن باشد. اون پرروهایی که من دیدم آخرین مشکلی که می توانند داشته باشند «نه  گفتن» هست! ریشه مشکل اونها را من نمی دانم. ولی می دانم راه حل آن این عرفان بازی ها که در می آورند نیست. 

 البته سلبریتی دوزاری ها، نه فقط برای اطرافیانشان یا هوادارانشان بلکه برای اداره کل جامعه از این نسخه ها می پیچند.  شاخص رضایت از زندگی در کشورهای اسکاندیناوی بیشتر هست یا در هند و ایران؟ در کدام یک «ورد خوانی» مرسوم تر هست؟!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

امان از دست عارف فرزانه!

+0 به یه ن

کلا آستانه پرخاش در بین فارغ التحصیلان فرزانگان پایین تر از همتایان غیر سمپادی شان هست. اگر از آن دسته باشند که  اهل «عرفان» و .... هم باشند و ادعا کنند که به  آرامش معنوی رسیده اند که دیگه واویلا! تبدیل به انبار باروت می شوند. هر حرفی می تواند منجر به انفجار این انبار باروت شود. همیشه هم که طبعا حق با آنهاست. مگر ممکن هست حق با تیزهوشی که به درجه عرفان هم رسیده باشد نباشد؟!

 

گرایش به این عرفان های نوظهور بین فارغ التحصیلان فرزانگان زیاد هست. بسیار متعصبانه این نوع عرفان ها را دنبال می کنند.

من خیلی در این باره فکر کردم که علت چیست. به این نتیجه رسیدم که فارغ التحصیلان فرزانگان نسبت به همتایان خود در ارتباطات اجتماعی ضعیف ترند. به خصوص  قادر نیستند حد و حدود را روشن کنند و به  موقع «نه» بگویند. چون نمی توانند «نه» بگویند اندک اندک توقعات از آنها بالا می رود و روز به روز بیشتر وادار می شوند که تن به کارها و صحبت هایی دهند که از آن خشنود نیستند. در نتیجه دایم در دلشان آشوب هست. آستانه تحمل و پرخاششان هم پایین می آید. درک هم نمی کنند که اشکال کار در ضعف روابط اجتماعی هست. خیال می کنند اگر بروند دنبال عرفان های نوظهور به آرامش می رسند. ولی در واقعیت این عرفان بازی ها هم اونها را پرخاشگرتر و عصبی تر می کند.   همتایانشان با یک جمله ساده یا حتی با یک حرکت ابرو به  اطرافیان می فهمانند که از فلان حرف خوششان نیامد و یا  بهمان توقع بیش از حد بود.  فارغ التحصیلان فرزانگان این مهارت  های اجتماعی را ندارند. اینجا و اونجا این اعتراضات ساده آرام را نمی توانند بروز دهند. نگه می دارند تا به صورت آتشفشانی یک مرتبه بیرون بریزند. اغلب هم سر کسی آتشفشانشان خالی می شود که هیچ تقصیری ندارد. یارو از دست مادرشوهرش که در فلان سفر همراهی شان کرده ناراحت هست  (فکر می کند  نباید همراهی می کرد تا او و همسرش سفر رمانتیک دو نفره داشته باشند اما طبق معمول به موقع این را نتوانسته بروز دهد و تعارف الکی کرده و مادر شوهر بیچاره هم خیال کرده تعارفش از ته دل هست!)   حرصش را سر من خالی می کند که گفته ام فلان متن شبه-علمی که در تلگرام پخش می شود نمی تواند معتبر باشد

 

 

 

به این هم فکر کرده ام که چرا مهارت های اجتماعی فرزانگانی ها این قدر پایین هست. به خصوص در زمینه «نه» گفتن. نتیجه ام این بوده که به اندازه کافی تمرین نکرده اند. نه به خاطر این که خیلی مشغول درس خواندن بوده اند و وقت نکرده اند معاشرت کنند. اتفاقا شاگردهای فرزانگان خیلی هم درس نمی خوانند. اتفاقا این طیفی که از آنها دارم صحبت می کنم،  کمتر از حد لازم  برای آموختن دروس وقت میگذارند. علت آن هست در سال های آخر دبیرستان و سال های ابتدای دانشگاه (یعنی دقیقا همان سالها که شخصیت آدم شکل می گیرد) یک دیوار نامرئی دور خود ایجاد کرده اند تا بگویند با دیگران متفاوتند. نمونه اش را هم در جمع همکلاسی های خودم عرض کردم. یکی  از همکلاسی ها بود که عده زیادی از او خط می گرفتند (هنوز هم می گیرند). در تهران که دانشجو بودیم باهم سینما می رفتیم. اگر فیلم کمدی بود به دیگر تماشاچی ها  در ردیف های دور و بر اخم می کرد که چرا می خندید! اگر فیلم تراژدی بود ، غش غش-- طوری که همه تماشاچی ها را در سالن عصبانی کند-- می خندید. می خواست نشان دهد که با بقیه متفاوت هست و بیشتر از آنها می فهمد. تا جایی که من می دانم  انگیزه سینما رفتن (به جای تنها در خانه فیلم دیدن) حس جمعی و همدلانه هست که تماشاچی ها در یک سالن با دیدن فیلم پیدا می کنند. او دقیقا برعکس عمل می کرد. خوب! ببینید همین یک حرکت، چه قدر فرصت ها را از تجارب اجتماعی سازنده از یک نوجوان می گیرد. از این قبیل حرکت ها از جانب سمپادی ها زیاد سر می زند (می خواهند به رخ بکشند که چون سمپادی هستند متفاوتند!) در نتیجه به موقع مهارت های اجتماعی لازم را  نمی آموزند. بعد که  جایی استخدام می شوند و یا تشکیل خانواده می دهند، با افراد جدید ی که مواجه می شوند نمی توانند  با آنها ارتباط خوب برقرار کنند. اونجا دیگه در موقعیتی نیستند که بتوانند با اتکای به مدرسه ای که رفته اند بقیه را  با دیده تمسخر بنگرند. دو  برخورد بیشتر بلد نیستند؛ یا مطیع و حرف گوش کن می شوند و در دل فحش می دهند. یا برخورد خشن و پرخاشگرانه پیش می گیرند.

 در صورتی که اونهایی که به موقع تجارب اجتماعی را پشت سر گذاشته اند می توانند بی آن که پرخاش یا توهین کنند «نه» بگویند.  خوب می دانند که کی کوتاه بیایند، کی مخالفت کنند و اگر مخالفت کنند با چه جمله بندی ای باشد که کدورت شدید به وجود نیاید.

 

 

معمولا فارغ التحصیلان سمپاد قبول نمی کنند که چنین ضعف های ارتباطی دارند. معمولا می گویند ما خوبیم  و کاملیم و  تیزهوشیم، اگر اشکالی در ارتباط و رابطه هست حتما از بقیه هست. اما اگر به این واقف باشند که ضعف دارند با دقت در رفتار کسانی که از لحاظ اجتماعی قوی هستند خیلی راحت می توانند بیاموزند و تغییر رفتار دهند. اگر بخواهند ظرف ۶-۷ ماه می توانند مهارت ها را تنها با مشاهده دور وبری ها بیاموزند. اما معمولا نمی خواهند. به زور هم نمی شه تغییرشان داد.

 

خوش به حال اونها که با عرفان برای خودشان دکان بازکرده اند!  مشتری هایشان تضمین شده است اونهایی که  به دلیل نداشتن مهارت اجتماعی دایم در حال خودخوری یا پرخاش با دیگران هستند مشتری های پر و پا قرص دکان عرفان فروشی  می شوند تا  به زعم خود به آرامش معنوی برسند. البته روز به روز هم پرخاشگرتر می شوند و بیشتر به دکان مراجعه می کنند.


قابل توجه اولیای  سمپادی ها

 

والدینی که بچه سمپادی دارند بهتره ترتیبی بدهند که فرزندانشان با جمع  های متنوع علاوه  بر سمپادی ها ارتباط داشته باشند. این بهترین راهکار هست که کمترین آسیب و حسرت را به دنبال خواهد داشت.  اصلا توصیه نمی کنم که فرزندانشان را از این که به سمپاد بروند منع کنند. چون اگر این کار را بکنند فرزندشان ممکن هست تا آخر عمر حسرت بخورد که من حقم بود سمپاد بروم اما نذاشتند!

 

 در مقابل، برخی از والدین وقتی فرزندانشان در سمپاد قبول می شود به شدت خوشحال می شوند چون فکر می کنند دیگر لازم نیست نگران شبکه دوستان فرزندانشان باشند. فکر می کنند سمپادی ها همگی بچه های «سالم» هستند که اگر فرزندشان فقط با آنها نشست و برخاست کند  دیگه جای نگرانی نیست. تلویحا منظور والدین از بچه های سالم، بچه هایی هستند که لب به سیگار نمی زنند و به طریق اولی سراغ اعتیاد نمی روند. این گزارش ها در مورد اعتیاد در مدارس اون قدر والدین را ترسانده که فکر می کنند اگر فرزندشان در جمعی باشد که سیگار نکشند دیگه  هیچ مشکلی پیش نمی آد. آسیب که فقط سیگار نیست. من نشنیده ام که در مدارس سمپاد اعتیاد و .... باشد. (اگر هم باشد من خبر ندارم.) اما این ور و اون ور در برخی مدارس سمپاد و در برخی مقاطع  آسیب هایی مشاهده شده که از سیگار خیلی بدتر هستند. مثلا در یک مورد کلاسی بود که چند نفری از  بچه های فرزانگان جمع می شدند و خودزنی می کردند! (هشدار: یک مورد و یک کلاس خاص در یک سال به خصوص بود. به هیچ وجه نمی توان به همه سمپادی ها تعمیم داد.)

 

برخی از مدارس سمپاد، مثل علامه حلی های شمال شهر تهران یا برخی کلانشهرها بسیار ثروتمند هستند. این مدارس امکانات عجیبی فراهم می آورند که برای دانش آموزان جذاب هست اما از دور که می بینیم -دست کم از نظر من- آسیب زاست. مثلا یکی از این مدارس علامه حلی آخوند جوان از آمریکا برگشته ای که برای دانش آموزان کاریزما داشت استخدام کرده بود. بچه ها شیفته او شده بودند و فکر می کردند هر چه در دنیا، علم و فلسفه و غرب شناسی و شرق شناسی و .... هست او به آنها یاد می دهد و نیازی نیست کتابی جز آن چه که او به آنها معرفی میکند انجام دهند یا پای صحبت کس دیگری بنشینند. فکر می کردند با پیروی از او «همه-چی-تمام» خواهند شد. من این روحانی جوان از آمریکا برگشته را، نمی شناسم. اما هر چه قدر هم فاضل و دانشمند و غرب شناس باشد حداکثر  بخش کوچکی از فرهنگ غرب را می تواند به بچه ها بنمایاند. حکایت همان «فیل در تاریکی» کلیله و دمنه می شود. وقتی همین بچه هاه ازروزنه وسیع تری با فرهنگ غرب یا با مسایل دیگر آشنا  شوند  و فیل کامل را ببینند، حتما از این شیفتگی و  بستگی آسیب خواهند دید و سرخورده خواهند شد.

 

 برخی مدارس سمپادی که امکانات زیاد دارند به زعم خود می خواهند با ترتیب دادن برنامه های اجتماعی فوق برنامه -نظیر همان دعوت از آخوند از آمریکا برگشته- اوقات فراغت بچه ها را پر کنند تا به قول خودشان

ای-کیو بچه ها را هم در کنار آی-کیو شان تقویت نمایند. در صورتی که مهارت های اجتماعی با این کارهای گلخانه ای رشد نمی کنند. اگر وقت دانش آموزها را با این برنامه پر نکنند نوجوان با معاشرت با فامیل و همسایه و دوستان خانوادگی اندکی  با جامعه آشنا می شود  و مهارت اجتماعی می آموزد. (حالا خدا را شکر- فرزانگان تبریز از این قبیل امکانات ندارد  و نخواهد داشت! به علاوه ما بر و بچه های تبریز «اؤز بیلدیغیمیزی هچ کسه ورمروخ»! دست کم  بچه های تبریز از آن نوع آسیب ها که در مدارس علامه حلی شمال شهر تهران می تواند با فوق  برنامه های عجیب غریب به وجود آید در امان هستند.)

 

 

وحشتناک تر از پایین آمدن سن اعتیاد

 

 

قبلا هم بارها گفته ام وباز هم تکرار می کنم: این بساط «ای-کیو برتر از آی-کیو آمد پدید»  هم  برای کشور ما بلای جدیدی شده. برخی از این نهاد ها ی نخبه پروری  به اسم پروردن «ای-کیو»، عملا دارند پرچانگی و تملق را رشد می دهند. فقط نباید نگران پایین آمدن سن اعتیاد در جامعه بود. از آن خطرناک تر، پایین آمدن سن تملق و پدرسوختگی در جامعه هست. جوانی که در سنی است که علی الاصول باید ایده آل گرا و آرمان خواه باشد به اسم  ارتقای مهارت اجتماعی،  به طور سیستماتیک توسط این نهاد ها به سمت تملق و چاپلوسی هر «خری» که قدرتی و امکاناتی در دست دارد هدایت می شود.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک مشاهده: علم ستیزی فارغ التحصیلان سمپاد

+0 به یه ن

فارغ التحصیلان فرزانگان به طور آماری بیش از بقیه همسالان و همتایانشان ضد علم  از آب در می آیند!  برخی از فارغ التحصیلان فرزانگان تا در جمعی بحث علمی مطرح می شود پرخاش آغاز می کنند.  در صورتی که بقیه یا بی تفاوت از کنار بحث های علمی می گذرند و یا علاقه نشان می دهند.
اونهایی که مدارس تیزهوشان نرفته اند خیلی بعید هست  بحث علمی در یک جمع را  یک  نوع توهین به خود تلقی کنند و چنان به هم بریزند که برگردند به آنها یی که بحث علمی میکنند پرخاش کنند.
اگر دیدید شخصی در جمعی با کسی که بحث علمی می کند پرخاش می کند که «تو داری به ما تبختر می کنی» با احتمال بالایی از جمله فارغ التحصیلان سمپاد هست!

بعدش هم زیر لب واگویه می کنند «خیال کرده با این بحث های علمی از ما تیزهوش تره!!! ما خودمان هم فارغ التحصیل سمپادیم!! چی خیال کرده!!! خوب کردیم زدیم توی دهنش!!»»
این یک مشاهده شخصی بود. اما پیشنهاد می کنم یک پروژه دانشجویی در یکی از دانشکده های علوم انسانی برای بررسی علمی این موضوع تعریف شود تا با نظرسنجی های دقیق از بین فارغ التحصیلان سمپاد در گروه های سنی، درآمدی، جنسیتی، جغرافیایی گوناگون صورت بگیرد. اگر نتایج نظرسنجی و تحلیل دقیق با مشاهده شخصی من همخوانی داشت باید در سیاستگذاری های سمپاد تجدید نظر جدی شود تا این همه «علم ستیز»  و همچنین این اندازه «پرخاشگر» تحویل جامعه ندهد. علم ستیزی کمر جامعه را می شکند و مانع رشد آن در دراز مدت می گردد.

پی نوشت: البته تاریخ را هم که نگاه می کنیم می بینیم بزرگترین علم ستیزان تاریخ  سرزمین مان همین «تیزهوشان» عصر خود بودند:. امثال غزالی و.. و.... اتفاقا شاهان اعم بر فارس و ترک و لر و مغول و....) بدشان نمی آمد که از علم و عالم تجلیل کنند. همین تیزهوشان بودند که می افتادند به جان کسانی که کار پژوهش جدی در علومی که امروزه به اسم علوم پایه می شناسیم (فیزیک و ریاضی و شیمی و زیست شناسی) انجام می دادند. و چه قدر به تمدن ما در دراز مدت ضربه زدند!! اگر فلان سردار اشغالگر کتابخانه ای را سوزاند اندیشه را نتوانست بسوزاند. کتاب را می شد از نو نوشت. اما  آن علم  ستیزان، ریشه اندیشه را سوزاندند!    🍀

پی نوشت دوم:

چند سال پیش من یک مقاله علمی خواندم در مورد کسانی که در سن کم تست آی-کیو داده اند و امتیاز بالایی گرفته اند. متاسفانه مقاله را پیدا نکردم. اما چکیده حرفش یادم هست. می گفت اونهایی که در بچگی مهر هوش بالا با این تست خورده اند در بزرگسالی از این که وارد چالش های فکری شوند (بیشتر از سایر همتایان خود) پرهیز می کنند.  اغلب شان، وقتی بازی فکری جمعی مطرح می شوند از آن دوری می گزینند، ازبحث های علمی جدی پرهیز می کنند. معمولا سعی می کنند با تحقیر این فعالیت های فکری از آن سرباز زنند. علتش هم این  هست که تیزهوشی را به عنوان بخش مهمی از هویت خود تثبیت کرده اند و نگران به چالش کشاندن آن هستند.
وقتی دوستی بتواند از آنها بهتر بحث علمی کند یا بازی فکری  ای را انجام دهد از منظر اونها، بخش مهمی از هویت آنها زیر سئوال رفته است.  تقریبا مثل این هست که  نزد یک دیندار متعصب، عقاید دینی را به چالش بکشید. دیندار متعصب بر نمی تابد نه به این علت که گمان می کند (استغفرالله) به عالم کبریا با این بحث خللی وارد می شود. بلکه به این علت که می ترسد پایه های هویتی که برای خودش ساخته  بلرزد!

اگر دیدید  بچه تان کنجکاوی علمی دارد او را به سمت علم آرام آرام سوق دهید. اگر بخواهد در علوم پایه تحصیل کند مانع او نشوید. اما در سن کم به او انگ تیزهوشی نزنید. با این انگ او نه تنها دانشمند نمی شود بلکه تبدیل به یک فرد پرخاشگر و بیچاره و مضطرب می شود که هر لحظه نگران آن هست با مطرح شدن یک معمای فکری ساده، ستون های هویتی اش بلرزد و فرو بریزد!

(من یادمه وقتی بچه بودم خیلی از همسالانم توسط والدین شان  عنوان نابغه گرفتند اما دست آخر، هیچ کدام حتی رتبه کنکور زیر پانصد هم نیاوردند! (اگر رتبه زیر ۵۰۰ می آوردند که کچلمان می کردند!!!)  خوشبختانه مادر من از اولش معتقد بود من خنگ هستم. باز خدا پدرم را بیامرزه و به معلم های  ابتدایی ام عمر بده، که با او بحث می کردند که «بابا! این بچه  اون قدر ها هم که تو فکر می کنی خنگ نیست!»)  🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل