تو می گی چی پیش می آد؟

+0 به یه ن

تحولات عظیمی در کشور در شرف به وقوع پیوستن هست. کسی نمی تواند پیش بینی کند که حاصل چه خواهد شد. آن چه که دست آخر چیده خواهد شد آرمانشهر رویایی ما نخواهد بود. بعید می دانم الیگارش هایی که در این دهه ها خورده اند و پروار شده اند دست از سر مملکت بردارند و سرمایه ای را که بلعیده اند به مردم باز گردانند. آنها هنوز هم خواهند ماند و دست بالا را به مدد این سرمایه های مالی کلان خواهند داشت. اما از سوی دیگربعید تر می دانم که نظم جدیدی که  تا  حدود یکی دو سال دیگر برقرار خواهد شد از وضع ده سال اخیر بدتر باشد. امیدوارم هستم که اوضاع بسی بهتر شود. اولا که با همت میلیون ها ایرانی -از همه نسل ها- آزادی های فردی و اجتماعی به رسمیت شناخته خواهد شد. در این تحول البته، جوان ها پیشرو هستند اما برعکس آن چه رسانه های آن ور آب، گمان می کنند جنگ بین نسلی چندانی در خانواده ها سر آزادی های فردی و اجتماعی نیست. جنگ ها ی درون خانوادگی سر آزادی های جوانان ۲۰-۳۰ سال پیش هنگامی که نسل من جوان بودند انجام گرفت و نتیجه اش این شد که آزادی های فردی در درون خانواده باید به رسمیت شناخته شود. اکنون عموم جوانان دیگر نیاز ندارند برای ازادی های فردی در خانه نیز بجنگند. والدینشان حامی شان هستند. دید بابابزرگ و مامان بزرگ هایشان- که  روزگاری، روزگار بچه های خود را سر این موضوعات سیاه می کردند- امروز تغییر کرده و طرفدار آزادی های نوه هایشان شده اند! (شیرینی نوه چه کارها که نمی کند!) برعکس حرف تحلیل تحلیلگران رسانه های آن ور آبی که در ۲۰-۳۰ سال پیش فسیل شده اند جنگ بین نسلی در این باره در سطح وسیع نیست. خانواد ه هایی حتما هستند که هنوز از این جنگ ها دارند اما در سطح وسیع نیست. اگر جنگ درون خانواده ها هم بود جوان های امروز نمی توانستند این همه در جامعه نظر خود را اعمال کنند.

این مسئله قطعا حل خواهد شد. .

  در مورد حقوق اقوام  وحقوق زبانی هم همین را می توان تکرار کرد. مقابله اجتماعی وسیع و قوی  در داخل کشور در مورد مطالبات زبانی نیست. یک عده فسیل در داخل کشور شاید گهگاه بیانیه ای بدهند یا در خارج یک عده فسیل تر هارت و پورت کنند اما عموم افراد با سن زیر ۵۵ با  رعایت شدن حقوق زبانی اقوام مشکلی ندارند. این مسئله هم راحت حل می شود.

در مورد مسئولیت پذیری اجتماعی در مسایلی مثل احترام به حقوق شهروندی یا حفظ محیط زیست و .... چی؟ در این زمینه هم اگر آزادی اجتماعی تا حدودی برقرار شود  در سطح وسیع آموزش می دهیم و جامی اندازیم. چیزی نمی گذرد که از این جهات در ردیف کشورهای اروپایی مدیترانه ای می شویم

در مورد ارتباط با دنیای خارج --چه در فضای مجازی و چه در فضای واقعی --هم تا چند سال دیگر مقاومت ها و لجاجت ها می شکند و روسیاهی به زغال هایی می ماند که خلاف روح زمانه در جهت بسته شدن فضا در مقابل قدرت خوش رقصی کردند.

مسئله خیلی مهمی که من به شدت هنوز نگران آن هستم، مسئله همین فساد مالی است. البته اکثریت ملت شریف ایران مردمان درستکاری هستند. راستش را بخواهید -برعکس ادعاها-  من بدنه هر نسل را از بدنه نسل قبلی درستکار تر می بینم. قدیمی تر ها فقط می نشستند و از درستکاری خود داد سخن می دادند. اما برای فرزندان آنها آن میزان از درستکاری چنان بدیهی است که به خاطر آن برای خودشان نوشابه باز نمی کنند!. دقت کنید گفتم «بدنه»! منظورم این بود که معمولا فرزند یک خانواده معمولی نسبتا درستکار در جامعه ایران از پدر و مادرش هم یک درجه درستکارتر  از آب در می آید.

مثال عرض می کنم:

وقتی من بچه بودم خیلی چیز مرسومی بود که کارگران تمیزکار در خانه ها خرت وپرت بی اجازه برمی داشتند و می بردند. (خرت و پرت نه پول و طلا وجواهر و عتیقه جات گرانقیمت) اصلا فکر می کردند برداشتن این خرت و پرت ها، حقشان هست و نام آن را دزدی نمی ذاشتند البته صاحب خانه خوشش نمی آمد و راضی نبود!. کارگری که از این کارها نمی کرد  استثنا بود و تحسین بر می انگیخت! ولی الان دیگه این طور نیست. فرزندان آنها این کارهارا نمی کنند.

 اما ازسوی دیگر، اختلاسگران امروز روی اختلاسگران ۶۰ سال پیش را قشنگ سپید می کنند. طبقه دزد و اختلاسگر هزاران مرتبه وقیح تر شده اند اما بدنه مردم بهتر و درستکارتر هم گشته اند.

برای این که فساد در آینده ایران اندکی مهار شود باید به اهمیت ساختار در مهار فساد پرداخت. اگر ساختارهای مالی کشور درست باشد فرزندان آن الیگارش ها سرمایه شان را در جهت ایجاد اشتغال به کار می اندازند و اقتصاد کشور یک مقدار جان می گیرد. البته پاک پاک نخواهند شد اما یک مقدار مهار می شوند. فساد از این حالت افسارگسیخته بیرون می آید. ما باید این روزها همت مان را برای آن بگذاریم که اهمیت ساختار شفاف و پاسخگویی را برای مهار فساد مالی بین مردم خود جا بیاندازیم.

من در این مورد قبلا یک سری نوشته منتشر کرده ام. خواهش می کنم آنها را مطالعه کنید و تا جایی که می توانید محتوای آن را در بین افراد دور وبر خواهد نشر دهید:

http://yasamanfarzan.arzublog.com/category/8980/1

http://yasamanfarzan.arzublog.com/category/8980/2

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روشنفکری

+0 به یه ن

در یکی دو سال این سئوال پر تکرار بوده: روشنفکری چیست و روشنفکر کیست؟ من جواب خود را به این سئوال ها می دهم. از نظر من، روشنفکری یک صفت برای شخص نیست بلکه یک «کار» هست. یک «کار جدی» که اگر بخواد درست انجام بشه کاری تمام وقت خواهد بود. روشنفکر مسایل روز را  که گریبانگیر عده ای زیادی از مردم هست یا قرار هست در آینده مهم بشود تحلیل می کند و برای بهتر پیش رفتن این مسئله راهکار می دهد. ابزار روشنفکر برای این کار ، ارتباط گرفتن با عموم مردم و حساس نمودن آنهاست. ممکن هست شخصی مسایل روز را تحلیل بکنه، راهکار هم بده منتهی به مردم برای اعمال راهکارش متوسل نشه. مثلا مشاوران سیاستمداران و اعضای اتاق های فکر، کارشان تحلیل و راهکاردادن هست اما کارآنها، روشنفکری نیست چون مستقیم ، سیاستمداران را تحت تاثیر قرار می دهند نه مردم را. یک روشنفکر، با تحت تاثیر قرار دادن مردم در یک نظام دموکراتیک به سیاستمدار فشار می آره که راهکار مورد نظرش را اعمال کنه. 

مورد لوئی پاستور را در نظر بگیرید. او محققی بود که به مسئله بسیار مهم زمان خود  (بیماری های واگیردار)، می پرداخت. لویی پاستور به کمک همکاران، در آزمایشگاه، راه حل را کشف کرد. این کارش بسیار ارزشمند بود ولی  این قسمت ازکارش، کار روشنفکری نبود. هر تحولی از جمله واکسیناسیون با مقاومت مردم رو به رو می شه. علی الاصول مردم حق دارند که نگران باشند. یک مثال از کار روشنفکری آن است که  در مورد فواید و مضرات واکسن، مطالعه (مطالعه نه تحقیق) کنی و بعد مردم را در مورد فوایدش آگاه کنی و آنها را مجاب کنی که در مقابلش مقاومت نکنند و احیانا از سیاستمداران بخواهند که برای تهیه واکسن سوبسید بدهند.

کار روشنفکری با کار دانشمند یا محقق فرق داره. در مثال بالا، توضیح دادم. یک روشنفکر برای این که کارش راانجام بده باید مطالعه وسیع درزمینه های مختلف داشته باشه اما به اندازه یک محقق یا دانشمند یا پزشک یا مهندس یا هر کارشناس دیگری لازم نیست که در یک حوزه تخصصی خیلی توی عمق بره. مطالعه ای نیمه سطحی هم برایش کافی است. اما یک روشنفکر به اندازه یک محقق، نیاز به قوه تحلیل و استدلال و همچنین نیاز به ابتکار عمل در پروراندن ایده های جدید دارد. از این رو در زمینه تحلیل و استدلال، باید ذهن خود را ورزیده نگاه دارد.

همان طوری که روشن کردم روشنفکری یک کار هست. نباید به واژه روشنفکری رنگ تقدس بخشید. نباید هم روشنفکری را مورد هجمه قرار داد و از آن به عنوان فحش استفاده نمود. روشنفکری هم مثل پزشکی یا مهندسی یا.... یک کار هست. کاری هم هست که علی الاصول برای جامعه لازم هست اما باز مثل هر شغل دیگری اگر درست انجام نگیرد بیشتر ضرر می رساند تا خیر.

آن چه که گفتم تعریف من از روشنفکر و روشنفکری بود. شاید تعاریف استانداردتری هم باشد که من از آنها ناآگاهم. در نوشته هایم اگر از روشنفکر سخنی به میان آورم منظورم این مفهوم است.


----------------


با تعریفی که من از روشنفکری کردم در زمان جنبش مشروطه ما روشنفکران قوی بسیاری داشتیم که حتما آنها را می شناسید و نیازی به یاد آوری نیست. روشنفکران عصر مشروطه در ایران و قفقاز، مفاهیم مدرن وروزآمد را می آموختند و در جامعه به شکلی تاثیرگذار، تزریق می نمودند. 

در دهه چهل و پنجاه هم روشنفکرانی داشتیم که به برخی مسایل کلان که عموم جامعه به آن بی توجه بودند فکر می کردند سپس راه حل هایی را پختند و به خورد مردم آن زمان دادند که تاثیر گذار شد. منتهی تاثیرگذاری اش را ما امروز نمی پسندیم. چرا؟ چون درجهت عکس قدمی بود که روشنفکران برداشتند و حکمرانی ما را، از مفاهیم دنیای مدرن، دورتر کردند.

مثل پزشکی ناحاذقی که داروی غلط به بیمار می دهد و حال او را بدتر می کند. مثل نجار نابلدی که کمد کج و معوجی می سازد که در آن بسته نمی شود.

از گذشتگان در گذریم و ببینیم در دنیای امروزمان مصداق روشنفکر کیست.  صدا و سیما، تعداد زیادی کارشناس دعوت می کند که به مسایلی می اندیشند و می پردازند که مردم عادی به آنها توجهی ندارند. ابزار قوی رسانه صدا و سیما را هم در اختیار دارند و هر چرت و پرتی هم که گویند از وبلاگ من (با هزار نفر خواننده) بیشتر تاثیرگذاری دارد. منظورم آنهایی هستند که در صداو سیما ظاهر می شوند و تئوری های  توطئه ای می بافند که به عقل جن هم نمی رسد چه برسد به عقل مردم عادی  و بعد هم چند تا فحش به شخصیت هایی می دهند که مردم عادی آنها را نمی شناسند. این شخصیت ها در رادارمردم عادی و غیرروشنفکر  نیست که بخواهند فحش بدهند. مردم عادی به کسی که جای پارکشان را اشغال کند یا ارث پدرشان را بالا بکشد فحش می دهند.مردم عادی، به فلان اندیشمند یا سیاستمدار چند هزارکیلومتر آن ور تر- که کاری به کارشان ندارد-  فحش نمی دهند!  آن مدعوان صدا و سیما هم با تعریف من روشنفکر هستند منتهی روشنفکرانی به غایت بد! حتی بدتر از روشنفکران دهه ۵۰.

دکتر عبدالکریم سروش چی؟ با تعریف من او هم در دهه هفتاد یک روشنفکر بود. آیا روشنفکر خوبی بود یا بد؟ عملکرد او در دوره های مختلف خوب یا بد بود. در دهه شصت،  دگماتیک رفتار می کرده و ضررش بیشتر از نفعش بود. اما در دهه هفتاد  با انتشار کتاب هایی همچون «آزادی چون روش» خیلی روشنگری می کرد و افق های دید مردمان دهه هفتاد را وسیع تر می ساخت. اما بعد از دهه هفتاد ، به تناقض گویی افتاد. شاید بتوان گفت او فقط برای دوره کوتاهی در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، روشنفکری می کرد .  روشنفکر خوبی هم در آن دوره بود. قبلش یک انقلابی دگم اندیش بود بعد از مهاجرت هم یواش یواش دور وبر خودش کیش شخصیت راه انداخت و کم کم به صورت رییس یک فرقه که ورای نقد هست و دیگران را تکفیر می کند درآمد. مورد نقد مستمر واقع شدن از لازمه های اصلی روشنفکری است. وقتی یکی مثل سروش، راه این گونه نقد را برخود می بندد از دایره روشنفکری خارج می شود و به وادی دیگر می رود

کلی از روشنفکران بد معاصر گفتیم. در نوشته بعدی ام به مصادیق  روشنفکران خوب معاصر می رسم.


------------


من در نوشته هایم به پادکست های بی پلاس با اجرای آقای بندری اشاره نموده ام. علی بندری هم اطلاعات وسیع دارد و هم آنها را به بهترین و تاثیرگذارترین شکل در اختیار عموم مردم قرار می دهد و مخاطب جمع می کند. اما عنصر تحلیل و راه کار ارائه دادن در پادکست های او به قدر کافی قوی نیست که بتوان او را روشنفکر دانست. به نظر من می آید که اتفاقا علی بندری  و تیم او، توانمندی لازم برای افزودن این ویژگی به پادکست های بی پلاس را دارند. گمان من این هست که به قصد از تحلیل و راه کار ارائه دادن گریزان هستند که مبادا تبدیل به روشنفکر شوند!! بدگویی و هجمه  علیه روشنفکران، بسیاری را که پتانسیل روشنفکر خوب شدن دارند  از  روشنفکری  گریزان کرده است.

من از  پادکست های «مورخ پادکست» و «سینما مورخ» هم برای شما نوشته ام. آنها هم اطلاعات عمومی مردم را بالا می برند. خوش ساخت و جذاب هم هستند. اما فکر نمی کنم که به اندازه تیم علی بندری توان تحلیل بالا داشته باشند و قابلیت آن راداشته باشند که نقش روشنفکری ایفا کنند. کارشان  به عنوان پادکستر آموزشی  و در عین حال سرگرم کننده،  خیلی خوب هست و امیدوارم همین طور ادامه دهند.

آیا یکی مثل آقای دکتر مرادی مراغه ای(پژوهشگر تاریخ) را می توان  روشنفکر به حساب آورد یا خیر؟ ایشان بیشتر محقق هستند تا روشنفکر. در حیطه تخصصی خودشان  مطالعات عمیق دارند اما در خارج از این حیطه ، ادعایی ندارند. روشنفکر قرار نیست لزوما در شاخه ای از علم تا این حد غور کند که در سطح یک محقق باشد. اما باید از خیلی از شاخه های علم  اندکی سر در بیاورد. محققانی نظیر این  بزرگوار که نام بردم که علاوه بر کارتحقیقی خود با مردم هم در ارتباط هستند، بسیار بسیار ارزشمند ولی روشنفکر با تعریفی که مد نظر من هست نیستند.  

حال برسیم به 

فرد شناخته شده ای که به نظرمن تمام ویژگی های روشنفکر خوب و مفید را دارد. فکر می کنید منظورم کیست؟ منظورم دکتر فرهنگ هلاکویی است. هم معلومات وسیع (اما نه لزوما خیلی عمیق) دارد، هم قوه تحلیل قوی ای دارد، هم ذهن منظم دارد، هم راه نقد و انتقاد را نمی بندد، هم به مسایل کلان جامعه می اندیشد و راهکار می دهد، و هم خود توانسته مدیوم و ابزاری بسیار قوی برای ارتباط با طیف وسیعی از مردم و تاثیرگذاری بر آنها  بسازد.

در زمینه آخر، می توان گفت یک سلبریتی است.  روشنفکر لزومی ندارد سلبریتی باشد اما اگر سلبریتی شود تاثیر گذاری اش بیشتر خواهد بود. بنابراین سلبریتی شدن برای یک روشنفکر امتیاز هست نه  مایه سرافکندگی. اگر سلبریتی شدن  یا هر  عامل دیگری باعث شود که اطرافیانش از او یک قطب شخصیت نقدناپذیر بسازند آن موقع هست که  دیگر نمی توان او را روشنفکر نامید. مردم ما چه در ایران و چه در خارج  خیلی مستعد آن هستند که از یک نفر قطب شخصیت بسازند. ظاهرا ایرانیان مقیم آمریکا در قطب شخصیت ساختن گوی سبقت از ایرانیان مقیم داخل ربوده اند. نمونه اش همین دکتر سروش که تا در  ایران بود از او قطب کیش شخصیت نساخته بودند اما ایرانیان مقیم آمریکا از او چنین قطبی ساختند. هلاکویی واقعا هنر کرده که این همه سال در لس آنجلس سلبریتی بوده اما به آن ورطه نیافتاده. آگاهانه چنان عمل کرده که پیرامونیان نتوانند او را به آن ورطه بیافکنند.

هلاکویی نمونه  عالی برای یک روشنفکر معاصر بسیار مفید هست. این به آن معنی نیست که همه نظرات او را قبول دارم. بلکه به آن معنی است که آموزه هایی که به جامعه ایرانی در ۱۰-۱۵ سال اخیر تزریق کرده باعث شده مردم نقادانه تر بیاندیشند، منطقی تر با مسایل برخورد کنند، علمی تر بچه هایشان را تربیت کنند و.....

 البته هلاکویی بیشتر به مسایل اجتماعی می پردازد تا به مسایل سیاسی.

خوشبختانه در زمینه سیاسی هم ما هم در داخل ایران و هم در خارج صاحبنظران سیاسی  پرشماری داریم. اغلب آنها مورد غصب هستند. قرار نیست ما هیچ کدامشان را قطب کیش شخصیت کنیم اما خوب هست که سخنانشان را بشنویم و در نظراتشان تامل کنیم. برآیند سخنان آنها، نقشه  راه آینده را ترسیم می کنند.


-------------


روشنفکر دایم سیستم ها و ساختارها و نهاد ها را بررسی می کند و نقد می نماید و راه کارهایی برای بهبود آنها می دهد. اما مخالفت بی دلیل با سیستم یامنفی بافی های بی دلیل با روح روشنفکری بیگانه هست. این که روشنفکر حتما باید با همه چیز به خصوص با نهاد ها یا مفاهیم تثبیت شده مخالفت کند و در صدد ویرانی آن برآید (تصور اشتباهی که بسیاری در کشور ما دارند)  خود نیازمند دگم اندیشی است و در اندیشه آزاد جا ندارد. اگر سیستمی خوب کار کند چرا باید روشنفکر باید ساز ویرانی آن را کوک نماید؟! اتفاقا یکی از کارهای اصلی روشنفکری تلاش برای نگاه داشتن نهاد ها و مفاهیم وساختمان هایی که علی الاصول خوب کار می کنند اما  عده ای از سر نادانی یا از سر سودجویی ومنفعت طلبی شخصی و گروهی کمر بر ویرانی آن بسته اند.

اتفاقا یکی از دلایلی که مردم ما این روزها خیلی از روشنفکر و روشنفکری دل خوش ندارند و از این واژه کمابیش به صورت فحش استفاده می کنند علت آن هست که سالها منفی بافی و مخالفت بی دلیل و پرخاشجویی های بی دلیل، «ژست روشنفکری» قلمداد شده. عده بسیاری که حس خود-روشنفکر-بینی کرده اند  بر ویران کردن نهادها یا روال هایی اصرار ورزیده اند که کمابیش خوب کار می کردند. نهادها ویران شدند بدون این که جایگزین بهتری برایشان تدارک دیده شده باشد. از این رو، روشنفکران مورد غضب عمومی واقع گشته اند.


-----------


در جوامع بسته و غیر دموکراتیک عموما روشنفکران مورد غضب حاکمان یا توده های متعصب ناآگاه  قرار میگیرد و هزینه می دهند. گاهی جان خود را بر سر این کار از دست می دهند. اما این گونه مورد غضب واقع شدن لازمه روشنفکری نیست. اگر جامعه و حکمرانی آن به درجه ای از مدنیت برسد روشنفکران در آن ایمن خواهند بود.

می دانیم که بدن ماری کوری به خاطر آزمایش روی مواد رادیواکتیو آسیب دیده بود. الان دیگه کمتر فیزیکدانی به هنگام آزمایش آسیب می بیند چرا که استاندارد ایمنی در کار-به همراه پیشرفت فیزیک- پیشرفت کرده است. بعد از این که سریال ماری کوری را در دهه شصت پخش کردند خیلی ها تصورشان از دانشمند-به خصوص دانشمند زن- کسی بود که چنان به علم و تحقیق متعهد هست که به بدنش آسیب می خورد! چنین تصوری امروزه مایه تمسخر می شود.

روشنفکران بسیاری در طول تاریخ در جوامع بسته، زندانی، شکنجه و اعدام شده اند. اما همین روشنفکران عاملی شده اند که جوامعی به وجود آید که در آنها جان و مال روشنفکر به خاطر کارش به خطر نمی افتد.

برتولت برشت هم یکی از این روشنفکران بود. و از زبان گالیله در نمایشنامه خود چه خوش گفت که« "وای بر ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد"

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا آموزش همگانی جای روشنفکر را نمی تواند پر کند؟

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام ، تاکید کردم که اگر روشنفکران آگاهی داشته باشیم در بزنگاه های تاریخی مردم را اگاه می کنند تا ساختارهای درست و کارآمدی برپا سازند ، همین طور کارکرد ساختارهای مفید را تبیین می کنند و نمی ذارند که در میان شور و هیجان عمومی  این ساختار های مفید، تخریب شوند. یکی از دوستان فیس بوکی چنین نوشت:

 

«من با این ادعا که توده‌ی مردم ناآگاهند و نیازمند روشنفکران هستند که به آن‌ها بیاموزند مشکل دارم. من اصلا مطمئن نیستم مفاهیم استفاده شده در این ادعا معنای معلومی داشته باشند. در این زمانه که اکثر آدم‌ها در حد دیپلم سواد دارند و تخصص/مهارت خودشان را دارند و در عین حال مخاطب جریان سریع و پرفشار اطلاعات هستند، روشنفکر دقیقا یعنی چه؟ همین‌طور در جامعه‌ای که هزار جور تکثر در مجموعه‌ی باورها و ارزش‌ها هست، مردم یعنی چه؟

شاید مفیدتر باشد وقتی موضوع تحلیل وضع فعلی‌ دانش در جامعه و ارائه‌ی راهکار برای بهبود آن است، ارکان اصلی تحلیلمان مفاهیمی مثل «سیستم آموزشی رسمی»، «فرهنگ» و «جریان اطلاعات» باشد»

من  سئوال ایشان را با یک پیچ  از خودشان می پرسم « در این زمانه که اکثر آدم‌ها در حد دیپلم سواد دارند و تخصص/مهارت خودشان را دارند و در عین حال مخاطب جریان سریع و پرفشار اطلاعات هستند، چه نیازی به پزشک هست؟ چه نیازی به وکیل هست؟  چه نیازی به ......؟؟؟  این مردم باسواد از اینترنت سئوال می کنند جواب سئوال هایی که از پزشک و وکیل می پرسیدند می یابند و به کار می بندند!» در واقع خیلی ها این کار را می کنند.  لاف هم می زنند که پول دکتر ندادم و خوددرمانی کردم یا پول وکیل ندادم و خودم کارهای حقوقی ام را انجام دادم. اما بعد از یک مدت، گند این خودکفایی شان می زند بیرون. بارها و بارها شاهد این بوده ایم.

معمولا کم دانستن اما خود را دانا فرض کردن نتایج خیلی فاجعه باری دارد. وقتی تاریخ معاصر را ورق می زنیم همیشه این سئوال مطرح می شود که چه طور زمان جنبش مشروطه که تعداد باسوادان بسیار کم بود مردم خواهان یک نظام پیشرو تر و مدرن تر بودند اما در سال ۵۷ با این که تعداد تحصیلکرده ها به نسبت زمان مشروطه بسیار بیشتر بود........

جوابی که من یافتم این هست در زمان مشروطه مردم بیسواد به بیسوادی خود آگاه بودند و درنتیجه از روشنفکران زمان خود که بسی داناتر و آگاه تر بودند حرف شنوی داشتند.ساختارهای سنتی جامعه مانند ایل و.... هم از میان نرفته بودند. وقتی سران فاضل ایل که فرزندان روشنفکر داشتند، از ایده مشروطه حمایت کردند ایل هم پشت آنها می ایستاد.  اما  اکثر باسوادهای  سال ۵۷ از نوع کسانی بودند که کم می دانستند ولی دور وبرشان را افراد کاملا بیسواد پر کرده بود. در مقایسه باآنها توهم خود دانای-کل-بینی به آنها دست داد و شد آن چه شد.

 بابابزرگ های الان که زمان شاه دیپلم ریاضی گرفته اند را ملاحظه کنید. این تصور را دارند که دانای-کل هستند. با افتخار می گویند در مدرسه به ما درس نقشه کشی آموختند بنابراین به مهندس نیاز ندارم از مهندس های اکنون بیشتر می فهمم. نکته اینجاست که چون بابابزرگ هست  به احترام سنش کسی نمی خواهد دلش را بشکند. ولی واقعیت این هست که آن یک کوچولو درس نقشه کشی که پنجاه شصت سال پیش در مدرسه آموخته در مقابل دانش مهندسی حتی یک فوق دیپلم مهندسی امروز ناچیز هست چه برسد به دانش یکی که  دکتری یا کارشناس ارشد مهندسی دارد. منتهی این را قبول نمی کنند.  تصور کنید این بابابزرگ ها  ۵۰ سال پیش که جوان تر و پر مدعاتر بودند و دور وبرشان هم اغلب بیسواد بودند با ادعاهای توخالی شان چه ها کردند (که اکنون نتیجه اش را می بینیم.)

من هنوز روشنفکر را تعریف نکردم و کارکرد او را برای جامعه توضیح نداده ام. در نوشته بعدی ام به این تعریف خواهم پرداخت.

اما فعلا به جمله آخر دوست مان بپردازیم.اگر درست متوجه شده باشم منظور ایشان این هست به جای اتکا به روشنفکران برای آگاهی بخشی به مردم، باید سیستم آموزش رسمی بهبود یابد، فرهنگ عمومی بالا رود و جریان اطلاعات، آزاد و روان باشد تا تک تک مردم خود تصمیم های درست در ابعاد ملی را بگیرند. در این که همه این اقدامات باید انجام گیرد شکی نیست. اما برای گرفتن تصمیم های درست در سطح ملی، معلومات و توان تحلیلی بسی بیشتر از آن احتیاج هست که آحاد جامعه تمایل به کسب آن در مدارس یا از طریق اینترنت دارند. در همین مدارس  غرولند میلیون ها دانش آموز بلند هست که وقتی فیثاغورث چند هزار سال پیش قضیه اش را اثبات کرده ما چرا دوباره به خودمان زحمت دهیم در کلاس دوباره اثبات نماییم؟ این در حالی است که یک روشنفکر( همین طور مهندس و پژوهشگر فیزیک و....) باید ده ها و صدها قضیه ورای قضیه فیثا غورث اثبات کند تا ذهن او برای تحلیل ها ورزیده گردد. خیلی از مردم حال و حوصله اش را ندارند حتی اگر بهترین کتاب و معلم و ..... دنیا را هم داشته باشند. همین الانش هم فریاد شکایت چندین میلیون دانش آموز بلند هست که وقتی ویکی پدیا هست من چرا باید «حفظ کنم» که کدام سلسله بعد از کدام سلسله آمده و....؟ در صورتی که اطلاعات تاریخی یک روشنفکر که به طور فعال در ذهنش هست باید بسیار بیشتر از اینها باشد تا از آنها الهام بگیرد. جزئیات شاید از یادش رفته باشد ولی آن قدر باید تاریخ خوانده باشد که  هر پدیده نویی اورا به یاد فلان رویداد تاریخی بیاندازد. سپس می رود و از همان ویکی پدیا جزییات را می خواند و به تحلیلی می رسد. اما کسی که از بیخ از آن رویداد خبر نداشته باشد، زمانی که نیاز هست به یاد آن رویداد و به دنبال آموختن از آن رویداد نمی افتد.

الان بیست سال هست که

میلیون ها نفراز همنسلان من و نیز دهه شصتی ها و دهه چهلی ها، مخ ما را می خورند که برای چی در مدرسه آن همه مطالب «بیفایده» در مغزمان کردند که در زندگی مان  «هرگز» به درد نخورد!؟ در صورتی که کسی که قرار هست کار روشنفکری بکند نه تنها از تک تک آن مطالب روزانه استفاده می کند بلکه ده ها برابر آن مقدار، باید مطلب بیاموزد. آموختن  همگانی این همه مطلب که یک روشنفکر نیاز دارد ازیک طرف، هزینه بسیار زیادی بر سیستم آموزش تحمیل خواهد کرد. از سوی دیگر، ورای کشش و خواستن میلیون ها دانش آموز و والدین شان خواهد بود.

 

و اما در مورد گردش آزاد اطلاعات که البته اهمیت بسیاری دارد ولی جای کارکرد روشنفکران را نمی گیرد. بلکه، گردش آزاد اطلاعات ابزار کار روشنفکران هست. همان میلیون ها نفری که ناراضی بودند که چرا باید قضیه فیثاغورث را بعد از چند هزار سال دوباره اثبات کنند در بزرگسالی   از گردش آزاد اطلاعات، بهره نمی گیرند که  بیاموزند چگونه سیستم را درست کنند. بذارید یک مقایسه بکنیم. دنبال کننده های «آیسان اسلامی» ۱۴ میلیون نفرند. دنبال کننده های سریال «عشق ابدی» هم از همین حدودند. اما  دنبال کننده های کانال بی-پلاس علی بندری حداکثر ۲۰۰-۳۰۰ هزار نفر.  (مطالب خودمن بیش از یکی دو هزار نفر خواننده ندارد!)  بدون حضور روشنفکران و تاثیرگذاری آنها، شما انتظار نداشته باشید  که گردش آزاد اطلاعات، خیلی  عموم مردم را آگاه کند که تصمیماتی درست در مورد ساختار حکمرانی و نظایر آن بگیرند. این مسایل را از سریال عشق ابدی یا آیسان اسلامی نخواهند آموخت!

اما اگر روشنفکرانی آگاه باشند که به این مسایل فکر کنند و نتیجه فکر و تحلیل شان را به صورت یک قرص در اختیار توده های مردم قرار دهند می توان به آینده امید داشت. ببینید: قبل از استقلال آمریکا، وضع سواد عموم مردم آمریکا بسیار از اکنون ایران و یا حتی سال ۵۷ پایین تر بود. اما همین مردم ناآگاه توانستند یک قانون اساسی بنویسند که  این همه سال آنها را شوکت داده. علتش این بود که روشنفکران قدری داشتند که ایده ها را ساختند و پرداختند. سپس، پختند و به صورت غذایی قابل هضم به مردم دادند. نوابغی مثل بنجامین فرانکلین و حلقه فیلادلفیای او پشتش بودند. به کانال خوب و آگاهی بخش علی بندری اشاره کردم. در همین رابطه او یک پادکست بسیار آموزنده دارد که توصیه می کنم ببینید:

https://www.youtube.com/watch?v=tYFhMVkZbQc&t=6s

پی نوشت:

من بحث روشنفکر و روشنفکری ام را در روزهای آینده هم ادامه خواهم داد. به دو علت:
۱) هر اتفاقی برای کشور بیافته، نه تنها نیاز به روشنفکر و روشنفکری از بین نمی ره بلکه نیاز به آن بیشتر می شه.
در موقع تحولات بزرگ، روشنفکری بیش از روزهای عادی مورد نیاز هست.
۲) اونهایی که در عرصه رسانه دست برتر دارند با هم سر همه چیز می جنگند اما ظاهرا سر کوبیدن بر سر «روشنفکر و روشنفکری» متفق القول هستند. به این ترتیب، روشنفکر و روشنفکری هم قراره در عروسی و عزا سربریده بشه. در نتیجه مهم هست که نقش «روشنفکر و روشنفکری» و اهمیت آن برای جامعه برای مردم تبیین بشه که دست کم این سربریدن ابعاد کلان پیدا نکنه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

در آستانه فصلی سوزان

+0 به یه ن

فصلی جدید در راه هست. تا یک هفته دیگر، بهار می رود  و تابستان  شروع می شود. تابستانی  که آغازش بسیار سوزنده و داغ  خواهد بود. آیا این تابستان میوه شیرین هم با خود خواهد آورد؟!. بستگی دارد که ما در این سالها چه نهال هایی نشانده باشیم. به نظرمن نهال هایی که ما ملت در پانزده سال اخیر نشانده ایم کم نبودند. جنس شان هم بد نبود. باید درتیرماه داغ و سوزان  پیش رو، از این نهال ها مراقبت کرد تا برای میوه دهی سالم بمانند. چگونه؟! با همدلی و به کار بستن خرد جمعی و شنیدن رهنمودهای عقلای ملت. عقلای ملت که هستند؟ فعلا بی نام و نشانند. یا دست کم، کم-نام و نشانند. آنان که پرآوازه اند اگر عاقل بودند به اینجا نمی رسبدیم. آن قدر سر و صدا راه نیاندازیم که صدای عقلا به گوش نرسد. اگر خوب و بادقت بنگریم عقلای ملت را خواهیم یافت و راه مان را هم با خرد جمعی خواهیم ساخت.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شناخت نیروهای جامعه

+0 به یه ن

اونهایی که ادعای رهبری جنبش دارند باید نیروهای اجتماع را بشناسند. تا نشناسند کاری نمی توانند از پیش ببرند.  مطالعه واکنش طرفداران تیم تراختور در شهرهای مختلف می توانست امکان شناخت رفتارهای جمعی را در چندین شهر مهم ایران فراهم کند.

می توانستند ترکیب جنسی (زن و مرد) هوادارانی که بیرون آمدند را ببینندو بسنجند. ترکیب پوشش آنها را (با روسری یا بی روسری) بررسی کنند. شعارها را بررسی کنند. درصد افرادی را که در هر شهر جشن گرفتند با درصد ترک های آن شهر مقایسه کنند. همه اینها اطلاعاتی هستند که برای کسی که ادعای رهبری جنبش دارد از طلا ارزشمند تر باید باشد.

یادتان هست در سال ۸۸ چه طور تهرانی ها ی طرفدار جنبش سبز، سعی می کردند که از دوستان تورک خود که در تهران ساکن بودند بخواهند که همزبانان خود در تبریز و شهرهای دیگر ترک نشین را  دعوت به شرکت در گردهمایی ها کنند؟ راه حلی هم که به ذهنشان رسیده بود این بود که این دوستان دیالوگ های فیلمفارسی ها را به ترکی ترجمه کنند تا به زعم خود غیرت ترکی آنها را تحریک کنند. کلی در ادبیات سبزهای آن زمان برای همراه نمودن تبریز، از کلید واژه های «کیشیلیخ» (مردانگی) و غیرت و ...... استفاده می شد که البته هیچ حسی برانگیخت (برعکس مظلومیت مهسا امینی کرد و خدانور لجه ای بلوچ در سال ۱۴۰۱ که به شدت احساسات مردمی را در آذربایجان برانگیخت.) 

از چند هفته پیش طرفداران آذربایجانی تیم تراختور در مورد طرفداران پرتعداد این تیم در شهرهای مختلف استان های آذربایجان شرقی، غربی، اردبیل، زنجان، همدان، قزوین و حتی بین ترکمن های شمال شرق و قشقایی های استان فارس می گویند و می نویسند. اما جالب توجه هست که کمتر اشاره ای به طرفداران تهرانی یا کرجی این تیم می شود. حال آن که تعداد ترک ها در تهران و کرج با مجموع ترک های سایر نقاط قابل مقایسه است (شاید حتی بیشتر باشد.). ولی طرفداران تراختور چندان از ترک های تهران و کرج به عنوان هوادار اسم نمی برند.  خیلی روی آنها حساب باز نمی کنند. تا حدودی روی ترک های اسلامشهر حساب باز می کنند اما نه روی ترک های تهران یا کرج. البته بعد از پیروزی تراختور در این دو شهر خبر چندانی از جشن نبود. برآورد هواداران تراختور نادرست نبود. برآورد آنها از نیروهای اجتماعی، از  برآورد متفکران جنبش سبز که گمان می کردند با سردادن ندای «تورک کیشینین غیرتی» می توانند در تبریز شور و شوقی برانگیزند درست تراز آب در آمد.خیلی از اون تیپ هایی که روزی می خواستند تبریزی ها را تحریک کنند که از جنبش سبز حمایت کنند الان  پادشاهی خواه شده اند. ظاهرشان عوض شده اما از  این نظر  که نیروهای اجتماع را نه تنها نمی شناسند بلکه حتی انکار می کنند تغییری ننموده اند. (مصداق آن کس که نداند و نداند که نداند!).

اگر اونهایی که ادعای رهبری جنبش دارند همین رفتارهای اجتماعی طرفداران  تراختور را زیر نظر بگیرند می توانند در بزنگاه های تاریخی راهکارهای موثر ارائه دهند. منتهی به خودشان زحمت چنین شناختی نمی دهند.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پیروزی تراختور

+0 به یه ن

جمعه شب صدها هزار نفر در تبریز اردبیل ارومیه سلماس همدان مشکین خوی  و.....  ریخته اند در خیابان و جشن گرفته اند. اون وقت ایران اینترنشنال به جای این خبرها ، خبر می دهد که طرفداران  لیدی گاگا در ریو دی ژانیرو جمع شده اند. انگار خیلی چیز عجیبی است که در برزیل - در کشور کارناوال ها- طرفداران یک خواننده جمع بشوند!!! تازه جمعی که نشان می داد یک دهم جمعی که در میدان رشدیه تبریز بود نبودند. این  هم یک نشانه دیگر از این که اگر منبع خبری شما فقط ایران اینترنشنال باشد تصویری غلط از وقایع ایران خواهید یافت!


-------------


من خیلی از عوالمات  هواداران فوتبال سر در نمی آورم اما این را می دانم و درک می کنم که قرار نیست یک پژوهشگر فیزیک درونگرا از همه چیز سر در بیاورد و اگر سر درنیاورد آن را انکار کند!!!! خیلی از درونگراها  وقتی از حرکت های اجتماعی سردرنمی آورند   می روند توی فاز انکار یا حتی تحقیر! من دست کم اون قدر فهم دارم که این کار را نکنم!‌ طرفداری از تیم های فوتبال پدیده اجتماعی مهمی است و تبعات اجتماعی و حتی سیاسی عمیقی هم دارد. برای همین نوشته آقای محدثی (جامعه شناسی از خطه گیلان) را در مورد پیروزی تیم تراختور به اشتراک می گذارم:

«🔸روی‌داد🔸🔸🔸




♦️قهرمانی‌ی تیم فوتبال تراکتور تبریز را تبریک عرض می‌کنم! 


✍حسن محدثی‌ی گیلوایی

۱۲ اردی‌بهشت ۱۴۰۴



تیم تراکتور تبریز یکی از تیم‌های با سابقه‌ی فوتبال ایران است. در قبل از انقلاب و در جام موسوم به "تخت جمشید" نیز تبریز دو تیم معروف داشت: ماشین‌سازی و تراکتورسازی.


من عمری را در فوتبال سپری کرده ام. اما در مسابقات امسال لیگ برتر اتفاق متفاوتی رخ داده است که به‌نظر ام تاکنون نظیر نداشته است: شش تیم نخست جام از شش استان مختلف هستند. 


برای منی که مخالف مرکزگرایی هستم، این روی‌داد خوش‌حال کننده است. رقابت سالم بین استان‌ها در حوزه‌های مختلف به‌نفع ایران است.


اول: تراکتور از استان آذربایجان شرقی

دوم: سپاهان از استان اصفهان

سوم: پرسپولیس از استان تهران

چهارم: فولاد از استان خوزستان

پنجم: گل‌گهر سیرجان از استان کرمان

ششم: ملوان از استان گیلان


علاوه بر این، تیم‌های استان یزد (چادرملو اردکان) و استان لرستان (خیبر خرم‌آباد) و استان مرکزی (آلومینیوم اراک) نیز نهم تا یازدهم شده اند. برای اولین بار تیم‌های این استان‌ها چنین موفق بوده اند.


#فوتبال

#تراکتورسازی

#مرکززدایی

@NewHasanMohaddesi»

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسکن مهر

+0 به یه ن

ن کاری به کار دعواهای سیاسی ندارم.  وقتی که  «دانش روزنامه ای» و نظر کارشناسان جیره خوار بهمان جناح سیاسی و مریدان آنها، با مشاهدات و عقل  من نمی خواند به «عقل و مشاهدات» خودم بیشتر اعتماد می کنم تا تحلیل روزنامه های اصلاح طلب و کارشناس اقتصادی دولت روحانی و.....

چیزی که کاملا برایم روشن بود این بود که طرح مسکن مهر- حتی با وجود حیف و میل هایی که در خلالش شد- به نفع کشور بود. 

یکی می آید و طوطی وار حرف کارشناس اقتصادی زیر بلیط جریان اصلاح طلبی را برای من تکرار می کند: «طرح مسکن مهر باعث تورم شدوبزرگترین ضربه را به اقتصاد کشور زد.» گم شدن دکل و چای دبش ضربه نزد ها! مسکن مهر ضربه زد!!!

آن دیگری می آید و طوطی وار تکرار می کند با «مسکن مهر، به تولید انبوه بافت فرسوده پرداختند.»

با گفتن این حرف ها شاید آنها احساس فضل کنند اما من مجاب نمی شوم . این 

گونه ادعاهای روزنامه های وابسته به جریان اصلاح طلبی با مشاهدات مستقیم من نمی خوانند. اگر بگویند که منحل کردن «سازمان برنامه بودجه» در زمان احمدی نژاد، فساد مالی را در ایران گسترش داد من صد در صد با آن موافقم. هرگز گمان نمی کنم که این یک نظر سوگیرانه برای دعوای جناح ها و حقه ای برای تامین منافع گروهی است. وقتی در مورد طرح یارانه های احمدی نژاد ایراد می گیرند باز هم باورم می شود.   اما وقتی «طرح مسکن مهر» را از بیخ زیر سئوال می برند (منظورم انتقاد از نحوه اجرا  و حیف و میل های صورت گرفته نیست) من اصلا مجاب نمی شوم. 

تورم به تنهایی  خیلی فاجعه نیست. وقتی فاجعه می شود که با رکود همراه باشد.  تورم توام با رکود چیزی است که ما از حدود سال ۹۶ به این سو داشتیم.  

آیا مسکن مهر باعث این تورم  از سال ۹۶ تا به امروز شده!؟؟؟

در زمانی که طرح مسکن مهر اجرا می شود دست کم،  رکود کاهش می یافت. کارخانه های مصالح ساختمانی کار می کردند. مهندسان و تکنیسین هاو  کارگران، مشغول به کار می شدند. وقتی در این حجم ساخت و ساز صورت می گرفت رونقی به جامعه می آمد.

در همه جای دنیا و در همه ادوار تاریخ، وقتی وضع اقتصاد خراب می شود حکومت ها پروژه های ساختمانی بزرگ را در دستور کار می گذارند. بیشتر آسمان خراش های نیویورک در دوران رکود ساخته شده اند. سد هوور وپل گلدن گیت سان فرانسیسکو نیز هم! ترفندی است برای تزریق پول در جامعه و ایجاد اشتغال. افتتاح کارخانه و کارهای اقتصادی نظیر آن ثبات و ملزوماتی  می خواهد که در زمان های بحران اقتصادی میسر نیست. سرمایه گذاری در بخش سازه، در زمان بحران اقتصادی بهترین گزینه است که از قدیم الزمان به کار گرفته می شود. حتی من جایی خواندم داریوش در پی یک بحران اقتصادی دستور ساخت تخت جمشید را داد. از این ادعا، مطمئن نیستم ولی در مورد سد هوور و پل گلدن گیت مطمئنم. در این باره مقالات بیشماری هست. اگر به جای ساختن بناهای آنچنانی طرحی مثل مسکن مهر را در سطح وسیع ملی اجرا کنند که با یک تیر چند نشانه زده می شود. زندگی اقشار آسیب پذیر با داشتن خانه ای در سطح متوسط از این رو به آن رو می شود. یکی از مددجویان تحت کفالت از آن قشر خوش شانس بود که واحد مسکن مهر خانواده آنها را قبل از سر کار آمدن عباس اخوندی در دوره روحانی  تحویل دادند. زندگی  خانواده این مددجو از این رو به آن رو شد. چندین پله سطح زندگی شان بهبود یافت و از طبقه فرودست به طبقه متوسط بدل شدند. خودش هم که روانشناسی می خواند تبدیل شد به حامی کودکان طبقه فرودست و بی سرپرست و بدسرپرست. بعدش عباس آخوندی آمدکه خود ادعا می کند افتخارش این هست که نذاشته حتی یک واحد مسکن مهر افتتاح شود. متاسفانه بقیه مددجویانم به واسطه این افتخار جناب آخوندی در خانه هایی فرسوده بر روی گسل شمال تبریز ماندند که هر آن بیم آن می رود با زلزله ای روی سرشان خراب شود.12 مسکن مهررا در منطقه شهر صنعتی سهند ساخته اند که از گسل ها دور هست. اما حاشیه نشین های تبریز درست روی گسل نشسته اند. اگر جلوی طرح مسکن مهر توسط امثال عباس آخوندی گرفته نمی شد تا الان این خانواده ها از روی گسل تبریز به منطقه ای امن نقل مکان کرده بودند.

اگر امثال عباس آخوندی و روزنامه های وابسته به جریان اصلاح طلبی علیه مسکن مهر عمل می کنند برای منافع شخصی و گروهی خودشان هست. به قیمت تیره روزی و مشقت صدها هزار خانواده ، به منافع خود می رسند. شما چرا حرف های آن روزنامه هاو کارشناسان دوزاری سودجویشان را مثل طوطی تکرار می کنید؟! به شما چی می رسه!؟ آیا اظهار فضل این قدر شیرین هست؟! اگر هم اظهار فضل شیرین هست برای کسی بکنید که برایش کارشناس دوزاری روزنامه های اصلاح طلب یک شخصیت علمی آنچنانی است! دست کم پیش من این اظهار فضل را نکنید که سالها در برترین دانشگاه های دنیا بوده ام و موسی غنی نژاد و امثال او غول علمی  به نظرم نمی آیند. 

نوشته بعدی ام در جواب ادعای تولید انبوه بافت فرسوده  توسط طرح مسکن مهر است.

-----------


در ۲۱ آبان ۱۳۹۶ زلزله مهیبی در سرپل ذهاب کرمانشاه رخ داد و متاسفانه قربانیان زیادی گرفت. حدود ۶۲۰ نفر کشته و حدود ۱۰ هزار نفر مصدوم در پی داشت. از سراسر ایران برای کمک رسانی به منطقه رفتند. در آن هیری و ویری،  دشمنان طرح مسکن مهر مصدومان و آسیب دیدگان را رها کرده بودند و دنبال آن بودند که شاهد جمع کنند که ببینید مسکن مهر به تولید انبوه بافت فرسوده پرداخته! حال آن که کشته شدگان ساکنان مسکن مهر نبودند. چه بسا اگر عباس آخوندی عمل افتخار آمیز(!!!) جلوگیری از افتتاح حتی یک واحد مسکن مهر را انجام نمی داد درصد قابل توجهی از آن ۶۲۰ نفر قربانی در ظرف ۴ سال وزارت وی به خانه ای در مسکن مهر نقل مکان می کردند و زیر آوار نمی ماندند تا کشته شوند.

چیزی که مخالفان طرح مسکن مهر برروی آن مانور می دادند ریختن نمای سنگی برخی از واحد های خالی مسکن مهر و ترکیدگی برخی از لوله ها بود. ۶۲۰ نفر زیر آوار مانده و کشته شده بودند اینها روی ریختن نمای سنگی چند واحد خالی مانور می دادند.  از ریختن  نمای سنگی  وحتی ترکیدن لوله تا این که فرد زیر آوار بماند و احیانا از تشنگی و گرسنگی زیر آوار بعد از چند روز در تاریکی جان دهد فاصله بسیار هست! وقتی چند صد نفر زیر آوار بودند چه جای نگرانی برای سنگ نما بود!؟

علی الاصول اصلا نمای سنگی در منطقه زلزله خیزی مثل ایران خوب نیست. در کوچه های باریک شهرهایی مثل تهران نمای سنگی کار می کنند که با زلزله فروخواهند ریخت و کوچه را برای عملیات امداد رسانی خواهند بست.  دست کم واحدهای مسکن مهر در کوچه های باریک ساخته نشده اند و این مسئله را ندارند. اما هیچ لزومی نداشت نمای سنگی آن هم با رنگ مشکی برای مسکن مهر انتخاب می شد. می توانستند از این نماهای رنگی نسبتا ارزان قیمت اما شاد استفاده کنند که رنگ و رویی هم به محله دهد. هیچ جا این قدر از نمای سنگی برای ساختمان های محلات طبقه متوسط استفاده نمی شود. در همان ایتالیا که مرکز سنگ تراشی است در محلات طبقات متوسط از این همه نمای سنگی خبری نیست. فقط خانه های خیلی اعیانی از این قبیل نماها دارند. منتهی با کیفیتی درجه یک، نه سرهم بندی شده! چه لزومی دارد که نمای ساختمان های مسکن مهر سنگی باشد که فروریختن آن در زلزله بهانه ای به دست بدخواهانش بدهد؟ یا احیانا  این سنگ ها بر سر کسی بیافتند!؟ همان طوری که بارها گفته ام ساختمان های مدرن در زلزله می لرزند اما فرو نمی ریزند ولی نمای آنها یا تزئینات داخلی شان یا تایل سقف حمامشان شاید بریزد. هر چه از این زلم زیمبوها کمتر، بهتر.

بافت مسکن مهر کرمانشاه برعکس ادعا ها فرسوده نبود. ساختمان چند طبقه مهندسی سازی بود که لرزید اما فرونریخت. فقط نمای سنگی اش ریخت. اگر در آن  کسی سکنی داشت کشته نمی شد. ولی بافت واقعا فرسوده حاشیه شهری بر سر طبقه فرودستی که در آنها سکنی دارد به هنگام زلزله آوار می شوند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

برای آزادی

+0 به یه ن

یکی از مغلطه هایی که زیاد می شنویم و متاسفانه بین مردم هم کمابیش خریدار پیدا کرده، دوگانه سازی بین «نان و معیشت» و «آزادی» است. چنان این دوگانه سازی را تصویر می کنند توگویی اگر ملت از حق آزادی خود دست بشویند نان از آسمان خواهد بارید و در رفاه و نعمت به سر خواهند برد. این نگرش از کجا نشات می گیرد؟ شاهد این مدعا چیست؟

با سلب آزادی، مردم مرفه نمی شوند اما جرئت  آن که محرومیت خود را بیان کنند از دست می دهند. روزنامه نگاران اجازه نمی یابند که از فقر گزارش تهیه کنند. محققان علوم اجتماعی اجازه نمی یابند که  آمار واقعی جامعه را که نشانگر فقر هست منتشر سازند.

سلب آزادی، محرومیت را از بین نمی برد فقط می تواند آن را بهتر بپوشاند.

#برای_آزادی

--------------------

نه تنها «آزادی» و «نان و معیشت» نافی همدیگر نیستند بلکه بدون آزادی نمی توان محرومیت را  در کشوری چون ایران از بین برد. شاید در چین توانستند این کار را بکنند (که شدیدا به ان شک دارم) اما در چارچوب فرهنگی  و اقلیمی  ایران از بین بردن محرومیت بدون آزادی امکان ناپذیر هست. طرز فکر مرکز گراها -چه از نوع جمهوری اسلامی چه از نوع پهلوی- آن هست که اگر بخشی از  سرمایه نفت را به سمت مناطق محروم سرازیر کنیم محرومیت از بین می رود. واقعیت را بخواهید چه در زمان محمد رضا شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی در مناطق محروم بلوچستان کم سرمایه گذاری نشده. اما سرمایه گذاری بدون اعتماد به مردم منطقه و دادن آزادی به فعالان مدنی آنها نتیجه معکوس داشته. وقتی  سرمایه گذاری می کنند اما از نیروهای محلی استخدام نمی کنند محرومیت آنها از بین نمی رود. وقتی از نیروهای محلی استخدام می کنند اما اجازه نمی دهند تشکل صنفی داشته باشند باز هم محرومیت آنها از بین نمی رود. گاهی ریختن سرمایه کلان در مناطق محروم باعث از بین رفتن محیط زیست منطقه می شود و معاش سنتی مردم هم از دست می رود. شغل های نان و آب دار ناشی از سرمایه گذاری نصیب غیربومی ها می شود. غیربومی ها آنجا پول در می آورند و می برند جای دیگر خرج کنند. مردم محل هم دیگه نمی توانند مشاغل سنتی خود را که به محیط زیست آنجا استوار بود ادامه دهند.

غیر بومیان می آیند و قیمت زمین بالا می رود. برای چند زمین دار محلی شاید این خبر خوبی باشد اما برای اکثریت محروم  زندگی سخت تر می شود چرا که قیمت مسکن بالاتر رفته است.

برای رفع محرومیت آزادی لازم هست تا عقلای قوم و فعالان مدنی برای رفع واقعی محرومیت راهکار دهند. کسی که در تهران نشسته هرچه قدر هم مهربان و خوش نیت و باهوش باشد   نمی تواند بدون بازخورد از فعالان مدنی منطقه چنین راهکاری را طراحی کند.


----------


چند ماه پیش در فضای مجازی فیلم دختری پخش شد که می گفت درد من درد اقتصاد هست و حجاب اجباری فرع ماجراست. خیلی ها هم از واقع بینی این دختر تمجید کردند. چند روز بعد من دیدم دختران دانشجوی دانشگاه آزاد در سوهانک هم دم در دانشگاه همین حرف را میزنند. چیزی که من نمی فهمم این هست که چرا این دو مفهوم را در کنار هم می گذارند؟! آیابهنجار ساختن اجبار در انتخاب پوشش منجر به شکوفایی اقتصادی می شود؟! اتفاقا  اگر این همه خرج که حکومت صرف اجبار و کنترل پوشش بانوان و تا حدی مردان می کند صرف یک کار نیکو می کرد (مثلابا آن  پرستار بچه  برای یتیم خانه ها استخدام می کرد) زندگی بخشی از محرومترین اقشار جامعه بسیار بسیار بهبود می یافت.

اگر پوشش حجاب اجباری نبود توریست خارجی بیشتر به ایران می آمد و ارز وارد کشور می شد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اولویت های ۸۰۰ نفر به اصطلاح فرهیخته!

+0 به یه ن

از وقتی پزشکیان رئیس جمهور شده، وضعیت گزینش در وزراتخانه علوم یک کم بهتر شده. روندی که در دوران رئیسی به خصوص بعد پاییز  ۱۴۰۱ برای سخت گیری در گزینش در وزارت علوم در پیش گرفته شده با روی کار آمدن جلیلی می توانست ادامه یابد. در آن صورت، فاتحه دانشگاه و دانشگاهی  در ایران را می بایست می خواندیم. الان از این جهت یک مقدار امید ایجاد شده. یک کوچولو بهتر شده که همین یک کوچولو یعنی تغییر و بهبود سرنوشت  صدها جوان نخبه، یعنی روزنه امیدی در دانشگاه.

۸۰۰ «فرهیخته ای» که علیه مسئولان وقت به خاطر ترکی حرف زدن  یا به عربی عید فطر را تبریک گفتن، بیانیه صادر می کنند آن زمان که روز به روز  حلقه گزینش در دانشگاه ها و مجامع علمی کشور تنگ تر می شد چرا صدایشان را بلند نمی کردند؟!

من طرفدار پزشکیان نیستم اما انصاف نیست از آن خیری که به دانشگاه و دانشگاهیان رسانده چشم پوشی کنیم و تنهایش بگذاریم که  به خاطر تنها تورکی حرف زدن، به او بتازند.


نه در زمان رئیسی وقتی گزینش را سخت تر می کردند از این ۸۰۰ «فرهیخته » صدایی بلند شد  نه در زمان روحانی وقتی که دانشگاه ها را عملا  به تدریج پولی -و در نتیجه طبقاتی- کردند، نه وقتی که   انتگرال را از سیلابس دروس دبیرستان خارج کردند و به جایش دروس ایدئولوژیک گذاشتند. اما تا  پزشکیان در هفته  فرهنگی تبریز چند بیت شعر از منظومه حیدربابا خواند غیرت اینان جوشید و بیانیه صادر کردند!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عدالت

+0 به یه ن

وقتی عموم ما ایرانیان می شنویم که یک عده شاکی هستند که دهه ها پیش مورد شکنجه واقع شده اند یا عزیزشان به دلایل عقیدتی یا سیاسی اعدام شده، به این عده حق می دهیم که دنبال اجرای عدالت باشند. راستش مسئله آنها را مسئله حاد کنونی خودمان نمی دانیم اما حق می دهیم که پی گیر اجرای عدالت باشند. به خودمان اجازه نمی دهیم که درد ورنج آنها را خفیف و قابل فراموشی عنوان کنیم. 

اگر هم کسی بخواهد این درد و رنج را خفیف و قابل فراموشی عنوان کند به او مشکوک می شویم که لابد خودش هم با متهم همدست بوده یا این وسط، نفعی شخصی از فراموشی می برد. 


نکته مهمی که می خواهم بگویم این هست که اجرای عدالت به روش درست و مدرن امروزی، زمانبر و هزینه بر هست. یعنی واقعا هزینه مالی زیادی بر می دارد. در یکی از پادکست های همین علی بندری شنیدم که می گفت در آمریکا، اعدام یک نفر هزینه مالی بسیار بیشتری برای حکومت دارد تا هزینه حبس ابد او در یک زندان استاندارد آمریکایی! چرا؟! هزینه دادگاه و.... خیلی زیاد هست. هزینه کارشناسانی که باید مدرک جمع کنند تا جرم ثابت شود به اضافه هزینه قاضی و دیگر هزینه های دادگاه تا جایی که جرم ثابت شود سر به فلک می زند. ازجمله استدلال های  مخالفان اعدام در آمریکا صرفه جویی در هزینه هاست. ما در ایران که عادت به این گونه دادگاه ها نداریم! درک آن برایمان مشکل هست که چه طور ممکن هست دادگاه  این قدر خرج داشته باشد.


همان طوری که گفتم اجرای عدالت هزینه مالی کلان می خواهدو  بخشی از این هزینه ها، به خاطر هزینه های جمع آوری مدارک توسط کارشناسان هست. لابد شنیده اید که یک موسسه به نام برومند توسط دوخواهر ایرانی در خارج از کشور اداره می شود که کارش جمع آوری مدارک کسانی هست که از این گونه دادخواهی ها دارند. گویا این موسسه هم از آن  موسسات حقوق بشری است که کمک مالی دریافت می کند. من نمی دانم کی کمک مالی را می دهد و درجه شفافیت این موسسه در خرج کردن بودجه چگونه است. اما می بینم یک عده که از من هم در این زمینه بی اطلاع ترند تا می شنوند که این موسسه کمک مالی دریافت کرده، آن را بهانه ای قرار می دهند که موسسان آن را بکوبند و لجن مالی کنند. پس خیال می کردید چنین موسسه ای بودجه نمی خواهد و قرار است از نور تغذیه کند؟! معلوم هست که چنین موسسه ای که به طور سیستماتیک به جمع آوری مدارک می پردازد هزینه پرسنلی و .... دارد. قبلا این را در مورد موسسات نظرسنجی هم گفته بودم. این گونه موسسات خرج دارند و باید بودجه دریافت کنند. این که بودجه دریافت می کنند نباید مستمسک هجمه علیه آنها باشد. اگر بودجه را دریافت کردند و حیف و میل کردند یا کاری مخالف اهدافشان و اساسنامه شان  کردند، اون موقع فحش دهید. برای ساختن آینده ای بهتر هم موسسه نظرسنجی و هم موسسه ای که مدارک عدالت خواهی جمع می کند لازمند. اگر مدارک قابل استناد  موجود نباشند، راه برای تهمت زدن های بی اساس باز می شود. باجناق به باجناق تهمت های آن چنانی می زند در حالی که علت واقعی تنها این بوده که در شب عید در خانه باجناق به او پسته  خندان  نرسیده و مجبور شده پسته سربسته را با دندان بشکند!!

اگر به اجرای عدالت واقعی علاقه مندیم باید بدانیم بدون مدرک – که جمع آوری آن وقت و هزینه می طلبد هیچ دادگاه صالحه ای نمی تواند حکم صادر کند.


دوم این که دادگاهی که دست آخر حکم عادلانه صادر کند زمان، صبر و حوصله می طلبد

دادگاه عادلانه جلسات طولانی طی ماهها-- بلکه سالها-- می طلبد. در دادگاه عادلانه همان گونه که حقوق شاکی به رسمیت شناخته می شود حقوق متهم هم به رسمیت شناخته می شود. متهم وکیل دارد و وکیل متهم با بیرحمی زخم های شاکی را می شکافد و راستگویی او را زیر سئوال می برد. تماشاچی ها هم احساساتی می شوند اما باید صبر پیشه کنند و تحمل نمایند و شاهد آن باشند که شاکی دوباره در جریان کنکاش و جست و جوی حقیقت شکنجه روحی می شود.  چاره ای نیست! در دادگاه عادلانه این تازه تر شدن زخم ها اتفاق می افتد. ولی دست آخر- تا حد قابل قبولی- مطمئن هستیم که حقیقت روشن می شود و کسی، حکمی ناعادلانه دریافت نمی کند.

نتیجه چنین دادگاهی اعدام شخصی مثل جهانبانی نمی شود که بعد ۵۰ سال ملتی بر سر و زانویش بکوبد که آخه به چه جرمی، این نازنین را اعدام کردند! 

مهمتر از آن که وقتی بقیه می بینند که دادگاه هایی که برگزار می شود شهوت انتقام گیری سریع  را ارضا نمی کند وسوسه نمی شوند که به هر که ماشین مدل بالاتر از خود یا قیافه ای خوش تیپ تر از خود یا نمره درسی بالاتر از خود یا تعداد مقاله ای بیشتر از خود دارند تهمتی بزنند و او را گرفتار سازند. این طوری ترس از این که «تر و خشک با هم بسوزند» از بین می رود.


دادگاه های عادلانه هزینه مالی بسیار دارند و بسیار هم طول می کشند. اما صد می ارزند به دادگاه های چند دقیقه ای صحرایی و انقلابی که در آنی، جنون و  شهوت انتقام گیری افراد و توده ها را ارضا می نمایند. عدالت خواهی افراد را نباید مهار کنیم. بلکه باید شهوت و جنون انتقام گیری آنها را با اصرار بر دادگاه های عادلانه ولو با هزینه مالی بالا مهار نماییم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل