آنگ سان سو چی

+0 به یه ن

فعال سیاسی ای که به قدرت نرسیده می تونه خیلی حرف های خوشگل در مورد دموکراسی و حقوق بشر بزنه. این که شخصی در یک رژیم غیر دموکراتیک و ضد حقوق بشر در زندان به سر برده و مقاومت های بسیار به قیمت آسیب به جسم و جان و خانواده اش کرده ، لزوما از او فردی مناسب برای رهبری به سوی دموکراسی و حقوق بشر نمی سازه.

در خیلی از این نظام های غیردموکراتیک که از انقلاب ها برآمده اند،  ظالم ترین شکنجه گران همان هایی بوده اند که در رژیم غیر دموکراتیک قبلی که بر انداخته شد سخت ترین شکنجه ها تحمل کرده بودند و در امر شکنجه آبدیده شده بودند.

حتی «زن» بودن فعال سیاسی هم دلیل بر مهربانی او با انسان ها و رفتار مادرانه با ملت نمی تواند باشد. نمونه اش «آنگ سان سو چی» از میانمار (برمه)! مدت های مدید در حصر بود و آزار ها دید و دم از حقوق بشر زد. انواع و اقسام جایزه های حقوق بشری از جایزه نوبل صلح گرفته تا جایزه ساخاروف را هم برده بود. اما همین که به قدرت رسید شد یکی مثل بقیه سیاستمداران و چشم بر  نسل‌کشی قوم روهینگا توسط ایادی حکومتش فرو بست. خیلی از او جایزه ها را هم بعد از این دسته گلش پس گرفتند.

خیلی به این کسانی که جایزه های صلح و حقوق بشر از کشورهای غربی می گیرند دل خوش نکنیم. آینده خودمان را قراره خودمان بسازیم. خود خود خودمان!
شاید این حرف من را حمل بر خودستایی یا خود بزرگ بینی کنید اما می گم! اگر همین سری نوشته های مینجیق با برچسب ایش  یا برچسب تجربه را به دقت بخوانید و در آنها تامل کنید تک تک شما  در رقم زدن آینده ای بهتر هم برای خودتان و هم برای کشور سهم بزرگ تری خواهید داشت تا برندگان جوایز بین المللی حقوق بشر از کشورهای در حال توسعه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

توضیحی در مورد یک جمله تکرارشونده در رسانه های پارسی زبان

+0 به یه ن

این روزها جملات زیر را در رسانه های پارسی زبان بسیار می خوانیم. به نظرم ازروی هم کپی می کنند:  

«منطقه قره باغ در حال حاضر از لحاظ بین‌المللی به عنوان بخشی از جمهوری آذربایجان شناخته شده است، اما اکثریت جمعیت آن ارمنی تبار هستند.»
 در مورد بخش اول جمله حرفی نیست اما در مورد بخش دوم باید بگویم تا قبل از درگیری های سال ٨٨تا ٩٤ خانواده های ترک آذربایجانی در آنجا سکونت داشتند و اکثریت را تشکیل می دادند. این افراد  از خانه های خود رانده شدند و درنتیجه ترکیب جمعیتی تغییر کرد. 

 سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٤ زمانی که ما استنفورد بودیم یک خیریه بین المللی به نام «مرسی کورپس» در میان از خانه و کاشانه رانده شدگان این درگیری ها فعالیت می کرد. یادمه عکس یکی از دختران در سایت، بسیار شبیه عکس خواهر من بودکه طبعا احساسات مرا خیلی تحریک کرد. یک مدت از طریق همان خیریه این دخترک حمایت می شد تا بتواند درس بخواند. الان آن دختر حدود ۳۰ سال باید داشته باشد. نمی دانم در چه حال هست؟!
هر کجا که باشد این گلها تقدیمش: @};-
:X: X: X @};- @};- @};-

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: رفیقان نارفیق

+0 به یه ن

از قرار معلوم در دهه های ۴۰ ، ۵۰ و ۶۰ آشنایان خیلی زود با هم «پسرخاله» می شدند و به هم قول می دادند که  از هم تا پای جان حمایت می کنند و از فرزندان همدیگه مثل فرزندان خودشان مراقبت خواهند کرد و ... اما اغلب این قول ها در عمل پوچ در می آمد.

همنسلان من خاطرات زیادی از خیانت به عهد «عمو قلابی» های دوران کودکی به خاطر دارند. همان هایی که قرار بود  این طوری در مواقع سختی تا پای جان بایستند و آن طوری از ما بچه ها مثل چشمان خود مراقبت کنند اما در عمل حتی از برداشتن قدم کوچکی هم سرباز زدند. در خیلی موارد این قول دادن ها و عمل نکردن ها ضربات زیادی می زند. اگر آدم بداند حامی ای در کار نیست و قرار نیست کسی برایش قدمی بردارد، خودش برای خودش برنامه ریزی می کند. اما اگر به اشتباه گمان کند فلان کس حامی او خواهد بود چه بسا در دردسر های بسیار می افتد و فرصت های طلایی بسیاری از دست می دهد.
شاید این پدیده محصول تماشای فیلم هندی ها و فیلمفارسی ها بود.من نشنیده ام یا نخوانده ام که در  دهه های قبل از دهه ۴۰، چنین اتفاق هایی  به این شدت و وفور بیافتد. قدیم ها اگر قولی می دادند پایش می ایستادند.
هرچه بود، خوشبختانه این پدیده از دهه هفتاد به این سو در داخل خود ایران و در میان طبقه متوسط از بین رفته است. (بگذریم که از این که خیلی ها تاسف می خورند که چرا آن صمیمیت ها دیگر نیست.  در هر حال، من از این صمیمیت های تصنعی و ظاهری، دل خوشی ندارم.)
ما ها دیگه کمتر با کسی صمیمی می شویم تا چنین قولی به او بدهیم. خیلی خیلی به ندرت. اما اگر قول بدهیم (حتی اگر تنها در دل با خود گفته باشیم) پایش می ایستیم.
قبلا هم گفتم که افرادی که به خارج مهاجرت می کنند ازجهاتی تبدیل به فسیل می شوند. من این عادت قول برادری و رفاقت  اما در عمل نارفیقی را هنوز در بین بسیاری از ایرانیان  که در دهه های قبل از دهه هفتاد  مهاجرت کرده اند، می بینم. 
وقتی برای دیدار فامیل به ایران می آیند هنگام تناول ته چین و باقالی پلو سر میز شام به میزبان قول می دهند اگر بچه هایشان را به کشور او بفرستند فلان و بهمان حمایت را خواهد کرد. میزبان هم که سالهاست دیگر آن فرهنگ «فردین بازی قلابی» را فراموش کرده خیال می کند مهمانش واقعا قرار هست حمایت ها کند.
خودش و فرزندش دوهوایی می شوند که چه نشسته ایم و «در این خراب شده» عمر گرامی تلف می کنیم. بلند شویم و آماده شویم که «عموجان» مهربانمان در خارج سراپا شیر و عسل قرار هست برایمان فرش قرمز پهن کند.
غافل از این که «عموجان» قبل از این که آن باقالی پلو و ته چین پلو دفع شود قول و وعده هایش را فراموش کرده.
باور به این وعده ها و قول ها و نقشه کشی ها بر اساس آن وعده های پوچ، از دیگر عوامل گرفتاری های طبقه متوسط امروز ایران هست.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مسایل پیش پا افتاده ای که طبقه متوسط را اسیر خود کرده- قسمت اول

+0 به یه ن

در چند نوشته اخیرم در این ادعای جامعه شناسان و تحلیلگران دوم خردادی که طبقه متوسط امروز ایران موتور متحرکه برای مطالبات حقوق بشری است تشکیک کردم. حرفم سر این بود که آن چه که من دور وبر خود می بینم آن هست که  درصد بزرگی از طبقه متوسط چنان درگیر اختلافات خرد سر مسایل مادی (حتی پیش پا افتاده تر از مسایل مادی) با اطرافیان خود هست که مجالی نمی یابد که خود را درگیر مسایلی والاتر نظیر حقوق بشر کند.

در این سری نوشته ها برخی مسایل را که طبقه متوسط را به شدت درگیر خود می نماید می شکافم. این را هم عرض کنم که من  به برشی از طبقه متوسط  خواهم پرداخت  که با آنها حشر و نشر دارم و از نزدیک می شناسم و درک می کنم. علاوه بر این مسایل که من به آنها خواهم پرداخت طبقه متوسط امروز ایران درگیر مسایل بغرنج تر اخلاقی و اجتماعی هم هست. نظیر اعتیاد به مواد مخدر، خیانت، کودک آزاری، زن آزاری وووووووووو
خوشبختانه دور و بر من این مسایل نبوده اند ودرنتیجه من این مسایل را آن قدر نمی شناسم که درباره اش سخنی بگویم.
اون برش  از طبقه متوسط امروز ایران که من از نزدیک می شناسم  چه بسا تر و تمیزترین و اخلاقی ترین  قشر جامعه ایران هستند. اما باز خواهیم  دید که چه قدر درگیر مسایل پیش پا افتاده شده اند.

قبل از این که ایراد ها بر شمارم لازم می دانم برای چندمین بار تاکید کنم که از منظر من، قسمت صورتی رنگ فرهنگ طبقه متوسط نه تنها جای انتقاد ندارد بلکه سزاوار تحسین هست. در سال های اخیر در فضای مجازی از جانب کسانی که خود را روشنفکران جامعه تلقی می کردند (self-proclaimed) حملات بی امانی شد به بخشی از طبقه متوسط که به بهانه های گوناگون جشن می گرفتند و علاقه زیادی به تزیین یخچال و.... داشتند. این روشنفکران -به جای این که به  تخریب محیط زیست توسط بهره برداران از معادن  و فساد مالی و... در طبقه بالادست حمله کنند- حمله آوردند به  مادربزرگی که از این که تست حاملگی دختر یا عروسش مثبت شده ذوق زده شده بود و برای او سفره صبحانه  با تزئیات کامل چیده بود!
این قبیل کارهای صورتی طبقه متوسط به نظر من از چند جهت برای کشور مفید هم هست:

۱) وقتی مثلا کیک با فلان نقش سفارش می دهند اشتغالزایی در داخل مملکت به وجود می آورد. به علاوه مگر چه قدر خرج این قبیل کارها می شود؟! خیلی خیلی کمتر از مقدار ارزی که باید به کانادا برد تا دولت کانادا «بفرما» بزند! یک مقدار به من حرف زور می آید که خانواده هایی که خانه و کاشانه و ارث پدری شان را می فروشند و ارز می خرند و به انگلیس و کانادا و.... مهاجرت می کنند بر می گردند به میز صبحانه ای  که  آن مادربزرگ  به مناسبت انعقاد نطفه نوه اش چیده ایراد می گیرند و ادعا می کنند که این کار  ریخت وپاشی است که درانگلیس و کانادا  نمی یابی! مگر آن میز صبحانه سرجمع چه قدر خرج دارد؟! آیا  خرج آن به اندازه  بلیط ایران به کانادا می شود؟! من خودم مدافع محیط زیست هستم و مخالف ریخت و پاش.  معمولا مادربزرگ ها ریخت پاش نمی کنند و از هر چه از آن میز صبحانه بماند بعدا استفاده بهینه می نمایند. اما گیریم باقی مانده صبحانه را دور ریخته باشند. ریخت  و پاش این میز صبحانه بیشتر هست یا ریخت و پاش یک پرواز از ایران به کانادا یا انگلیس؟! در هر پرواز می دانید چه قدر گاز گلخانه ای آزاد می شود؟!
شما را به خدا- دلخوشی های ساده  طبقه متوسط را که حداکثر با سیصد چهارصد هزار تومان سر و تهش هم می آید تحقیر نکنید. مردم ما به همین دلخوشی ها زنده اند. گیریم در کانادا و انگلیس شما این قبیل کارها را نمی بینید.   لابد اونها از این قبیل ذوق ها ندارند. اونها بیایند از ما یاد بگیرند. 
عوضش من در ایتالیا و فرانسه و اسپانیا مشابه همین دلخوشی ها را - البته به سبک خودشان- زیاد دیده ام. حتی در کالیفرنیا هم خانواده ها  به سبک خودشان از این کارها ی صورتی زیاد می کنند. این را هم زیاد دیده ام که همان انگلیسی ها و.... به این سبک زندگی فرانسوی ها و اسپانیایی ها و ایتالیایی ها غبطه می خورند!



۲) این قبیل کارهای صورتی   در خانواده ها همبستگی ای به وجود می آورد که ارزش آن بی نهایت زیاد هست. ارزش اقتصادی هم دارد. با یکدیگر شریک می شوند و کار اقتصادی می کنند.

۳) این کارهای صورتی دلبستگی ای برای نسل جوان تر به وجود می آورد که مانع از فرار مغزها می شود.

۴) این کارهای صورتی مانع از افسردگی خانم ها می شود.

۵) اگر روزی روزگاری وضعیت روابط خارجی ما درست شد همین کارهای صورتی از بهترین جاذبه های توریستی ایران خواهد شد. دست کم برای نسل دوم سوم ایرانیان مقیم خارج جاذبه ای برای سفر به ایران به وجود خواهد آورد. مخصوصا برای بچه ها.

سخنم به درازا کشید. بقیه صحبتم را در نوشته بعدی می نویسم. خلاصه این قسمت این می شود: طبقه متوسط محترم روشنفکر! وقتتان را با گیر دادن به خانواده های صورتی رنگ طبقه متوسط تلف نکنید. اولا نصایح شما را به هیچ خواهند گرفت (از این گوش می شنوند و از آن گوش در می کنند.) ثانیا اگر خیلی قهرمان و پهلوان و مبارز  هستید به جای گیر دادن به مادربزرگ خوش ذوق بروید  به کسانی که در استان شما  به شیوه های غیر ایمن و مضر برای محیط زیست از معادن بهره برداری می کنند گیر بدهید (اگه راست می گید!)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مهاجرت به کانادا در میانسالگی

+0 به یه ن

عزیزی گزارشی کوتاه نوشته بود از دستجات عزاداری حسینی در کانادا. ظاهرا  این دستجات  کانادا با همدیگه دعوا و.... هم دارند ومرتب اره می دهند تیشه می گیرند.


من به جوانانی که قصد مهاجرت به کانادا دارند کاری ندارم. اما روی صحبتم با همسالان و همتیپ های خودم هست که در ایران رفاه نسبی دارند و جا افتاده اند اما به بهانه این که می خواهیم فرزندانمان در کشور بهتری زندگی کنند می خواهند رنج مهاجرت  به تن بخرند. 
نظرم را به این عزیزان می گویم. فرزندان شما هر وقت بخواهند مهاجرت کنند خودشان مهاجرت می کنند. برای این که خیلی به سختی نیافتند پول بلیط هواپیما و هزینه پول پیش اجاره آپارتمان و خرج سه چهار ماه زندگی شان در کانادا را پس انداز کنید و به عنوان قرض به آنها بدهید. این بهترین کاری است که می توانید برای آنها بکنید. بهترین جنبه مهاجرت برای فرزندان شما همانا استقلال و روی پای خود ایستادن هست. با دستشان گرفتن و با خود به کانادا بردن این موهبت را هم از آنها می گیرید. بعدش هم منت سرشان خواهید گذاشت که من به خاطر تو زندگی راحتم در ایران  و والدینم را در دوران پیری گذاشتم آمدم در این کشور یخ زده که شش ماه سال آفتاب نداره.

ببینید تیپ های ما در ایران دیگه بعد از این سالها سبک زندگی مناسب خود را یافته. دست کم ما در ایران از فضولی همسایه ها رنج نمی بریم!در بین تیپ های ما دیگه در داخل ایران دیگه این طور نیست که  اگر کسی طلاق بگیره همه فامیل در مورد او چرت و پرت بگویند یا اگر دختری دوست پسر داشته باشد پشت سرش صفحه بذارند.  این مسایل چندی است دست کم در محلاتی که ما ها زندگی می کنیم حل شده. 
شاید باورتان نشود اما  در میان ایرانیان مهاجرت کرده این قبیل فضولی ها  -مثل ۵۰ سال پیش در محلات سنتی  ایران- بسیار رواج داره! در بین همان دانشگاهیانش هم رواج داره. خیلی جالبه که دایم در کار هم سرک می کشند بعدش هم می گویند در ایران مردم فضولند! در صورتی که خیلی از موضوعاتی که برای اونها هنوز مسئله است  برای ما حل شده، رفته پی کارش! دیگه راحتیم!

یکی از دلایلی که تصمیم به بازگشت به ایران گرفتیم مشاهده خانواده های  ایرانی بود که  سالها پیش مهاجرت کرده بودند. نکته قابل توجه در مورد این خانواده ها مردسالاری شدید در بین آنها بود. رفتاری که اغلب  مرد ان خانواده های   ایرانی با همسرشان در خارج داشتند سالها قبل در ایران منسوخ شده بود! اونها اون رفتارمردسالارانه را در خود حفظ کرده بودند و به آن به عنوان «اصالت ایرانی» می بالیدند. برخی شان آتئیست بودند اما باز دست از مردسالاری برنداشته  بودند.

در جمع های ایرانی های مقیم کشورهای غربی، خیلی هم زیاد پشت سر بنگلادشی ها و چینی ها و...صفحه می ذارند و حرف ریسیستی می زنند. خیلی روی «کوکیژن» بودن (نژاد سفید) خودشان تاکید دارند.  تحقیر قومیت های غیر فارس ایران  (از جمله قومیت ترک که من هم جزوشان هستم) بین شان خیلی رواج داره. من در تهران که زندگی می کنم (یا وقتی به کرمان و.... سفر می کنم) از این جور توهین ها نمی شنوم. شاید در عرض ۱۵ سال یک بار اون هم وسط دعوا چنین توهینی شنیدم. اما در استنفورد امکان نداشت در جمع ایرانی ها دو ساعتی بنشینی و از زبان یکی شان توهین علیه ترک ها نشنوی. فکر کنم این قبیل اظهارات سپر آنان هست برای قایم کردن احساس خود کم بینی شان نسبت به غربی ها. این هم جزو چیزهایی بود که من اصلا خوشم نیامد.


 ما ترسیدیم اگر در خارج بمانیم به اسم «فرهنگ اصیل ایرانی» ما هم تبدیل به فسیل بشویم! در نتیجه تصمیم گرفتیم بر گردیم به آغوش فرهنگ  ایرانی. فرهنگ ایرانی که ایستا نیست.  در گذر زمان تغییر می کنه و ما نمی خواستیم از این تغییر عقب بمانیم.
با خواندن آن گزارش که در ابتدا به آن اشاره کردم این حس به من دست داد که چه خوب شد برگشتیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

عروسک فرنگی

+0 به یه ن

قبل از انقلاب در بین روشنفکران ایرانی اصطلاحی رایج بود به نام «عروسک فرنگی». زنان آلا مد را  به منظور تحقیر عروسک فرنگی می خواندند. حجم قابل توجهی از نوشته ها و سخنانشان حول و حوش کوبیدن عروسک فرنگی  بود. فکر نکنم بیش از یک در صد جمعیت جامعه آن زمان ایران -جامعه ای که بیش از نیمی از آن روستا نشین یا عشایر یا حاشیه نشین شهری بودند- چنین تیپ زنانی بودند و با توجه به سرشت مردسالارانه جامعه به گمانم نفوذ اجتماعی و قدرت این زنان در جامعه حتی از آن یک درصد هم کمتر باید بوده باشد. با این حال «عروسک فرنگی» جزو پرسوناژ های خیلی پرارجاع در ذهنیت روشنفکران ایرانی و جزو آماج اصلی حملات کلامی و نوشتاری آنها بود.

به نظرم روانشناسان بررسی کنند ببینند علت آن که «عروسک فرنگی» این همه در ذهن روشنفکران آن زمان جولان می داد چه بود؟!  روانشناسان بیایند برایمان تحلیل کنیم ببینیم این همه obsession ریشه در کدام کمبود داشت؟ 

انقلاب که شد گروهی از زنان در برابر تندروهای مذهبی شعار سر دادند «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.» روشنفکران وقت که  از کوبیده شدن  دشمن دیرینه یعنی «عروسک فرنگی» بدشان نمی آمد نه تنها در کنار این زنان نایستادند بلکه گاهی هم جلوی آنها ایستادند. نتیجه آن شد که زور طرفداران حقوق زنان نچربید. قوانینی تصویب شد مخالف فرهنگ جامعه و واقعیت های روز.  این قوانین -برعکس ظاهرشان-  مردسالارانه  هم نبودند.باعث نشدند که برادرها و شوهرهای ما  به نان و نوایی برسند و زندگی بهتری داشته باشند!  نتیجه این قوانین مردسالاری نشد. نتیجه «بیشعورسالاری» شد.  چون قوانین متناسب با واقعیات زندگی مردم نبود باعث شد دریده ها و بیشعورها از آن نفع ببرند. مرد و زن نجیب هر دو مظلوم واقع شدند.


الان هم باز وقتی از حقوق زنان صحبت می شود عده ای فوری زنان پرخرج و آلامد را پیش می کشند و می گویند دشمن ما مردها نیستند بلکه این قبیل زنان هستند.
اولا فمینیست های  شاخص ایران هم هرگز نگفته اند دشمن شان مرد ها هستند. مثلا خانم شهلا لاهیجی یا خانم تهمینه میلانی یا .... حتی بیش از زنان سنتی هوای شوهرشان را داشته اند.
فمینیست ها گقته اند قوانین ضد زن و عادات و هنجارهای مروج نابرابری دشمن شان هستند نه مردها.

اما درمورد زنان آلامد و پرخرج ، چند نکته می خواهم بگویم.
متاسفانه یک سری بیماری روانی در دنیای مدرن به وجود آمده که در آن برخی کنترلی بر خرج کردن و خرید ندارند.
اصطلاحا گفته می شود shopaholic  هستند. برخی هم وسواس عمل جراحی زیبایی پیدا کرده اند. با این بیماری ها  مانند هر بیماری دیگر به طور تخصصی باید برخورد کرد. مسایلی نیستند که یک ایدئولوگ بیاید برایش نسخه بپیچد.اگر میل به خرید یا میل به جراحی زیبایی یا نظایر آن قدر زیاد شد که باعث اختلال در زندگی خانوادگی و حرفه ای شد یاید به روانشناس مراجعه کرد.
هرچند این بیماری ها مختص زنان نیست اما بین زنان رایج تر هست.
 من و شما هم نمی توانیم با «پیف پیف» کردن به این زنان مسئله را حل کنیم. مثل هر بیماری روانی دیگری نیاز به مراجعه به متخصص دارد. 
لطفا فوری بُل نگیرید و به این نتیجه نرسید که  قدیم ها  که این  قبیل بیماری ها نبود بهتر بود. درسته که این بیماری نبود به جایش صد تا بیماری روحی دیگر و شایع تر بود. مثلا خیلی از زنان قدیم سر وسواس آب کشیدن و پاک و نجس کردن هم روزگار خود را سیاه می کردند هم روزگار شوهر  و بچه هایشان را جهنم می ساختند. (چند وقت پیش یک مقاله ای در روزنامه خراسان چاپ شد که در آن فلان هنرپیشه هالیوود را بر سر زنان به قول خودش پر فیس و افاده ایرانی می کوبید که او پوشک بچه اش را عوض می کند. راستش من ندیدم زنان آلامد امروزی ایران  پوشک بچه شان را عوض نکنند. اما شنیده ام که در نسل های گذشته زنان وسواسی ای بودند که کهنه بچه خودشان را عوض نمی کردند و عوض کردن آن را گردن این و آن می انداختند.) یا مثلا در گذشته زنان زیادی از جن و...... می ترسیدند و  تنها در اتاق نمی ماندند و مشکلاتی برای خانواده به وجود می آوردند. این مصیبت ها کمتر شده.

    
دومین نکته این که کسانی که در کار فرهنگی هستند باید مراقب باشند معیار زیبایی را زیبایی اروپایی نشان ندهند. والا جوان  های ایرانی نسبت به قیافه خود حس بدی پیدا می کنند و دنبال آن می روند که آن را عوض کنند. این کار آسیب های فراوان به دنبال دارد. قبلا بارها گفته ام که تشکیلات به اصطلاح فرهنگی حکومت -علی رغم همه «مرگ بر» گفتن هایش در ذهن مردم زورچپان کرده که زیبایی یعنی مثل اروپایی ها  پوست سفید و چشمان رنگی داشتن. حتی وقتی می خواهد چادر را به عنوان حجاب برتر تبلیغ کند زنی به قیافه اروپایی را بر می گزیند. به جای چادر بیشتر برای قیافه اروپایی تبلیغ می کند.
دیروز داشتم مجموعه نقاشی های استاد کاتوزیان و هنرجویانش را نگاه می کردم. دیدم به چه زیبایی چهره ایرانی از اقوام مختلف را به تصویر کشیده. چرا از این پتانسیل ها استفاده لازم نمی شود!؟


و اما آخرین نکته. مردم  معمولا  وقتی می بینند من اهل مصرفگرایی و مرکز خرید گردی نیستم خیال می کنند می توانند مرا علیه همجنسانم که اهل گردش در مراکز خرید هستند تحریک کنند.
من   نمی خواهم حرفی بزنم که جوابش «به تو چه ؟» باشد. برای همین هیچ وقت به زنان دور وبر که اهل خرید و ست کردن  و .... هستند ایراد و خرده ای نمی گیرم. اصلا حق ندارم که چنین کنم. اگر آنها از این کار لذت می برند چرا این کار ها را نکنند؟! جزو آزادی های مشروع و قانونی آنهاست. من که باشم که بخواهم با نیش و طعنه این دلخوشی را به کامشان تلخ کنم؟! من خودم اهلش نیستم چون طرفدار محیط زیستم و به این علت مصرفگرایی را درست نمی دانم. اما حق ندارم به کسی به علت خرید ایراد بگیرم. به جای این که به زن همسایه به خاطر مرکز خرید رفتم ایراد بگیرم، به سیاست های کلان غلط در مدیریت آب و معادن که منجر به آلودگی محیط زیست می شود ایراد می گیرم. اون قدر کوچک و خرد نیستم که با ایراد گرفتن به نوعروسی که از خوانچه جدیدش ذوق کرده حس خود برتربینی انتلکچوال بیابم. آن قدر جرئت دارم که به جای آن نو عروس به مدیران آبی کشور ایراد بگیرم.

نکته آخر آن که برخی از زن ها از روی دلسوزی به مردها یا خودشیرینی برای آنها، به زنان دیگر که به زعم آنها زیاد خرج می کنند گیر می دهند. اگر این خرج کردن واقعا خارج از کنترل باشد و به اقتصاد یا آرامش خانواده ضربه مهلک زند طبعا باید با مراجعه به روانشناس حل شود. اما در بیشتر موارد چنین نیست. در بیشتر موارد در چارچوب امکانات خانواده  ولخرجی صورت می گیرد. نکته ای که می خواهم عرض کنم شما برای دفاع از حقوق مردان کاسه داغ تر از آش نشوید. اولا که خیلی از خانم ها دستشان توی جیب خودشان هست و هر چه خرج می کنند از محل درآمد و یا ارثیه خودشان هست. ثانیا واقعیت این هست که اکثر آقایان (در واقع همه آنها که شخصیت نرمالی دارند) از این که برای زن و بچه شان خرج کنند لذت هم می برند. این حتی شامل بسیاری از آقایان که در سایر موارد شاید کمی خسیس هم باشند می شود.  خود را در قامت سلطان سلیمانی می بینند که برای خرم سلطانش دارد اعیانیت شاهانه به خرج می دهد و کیسه را شل می کند. شما به بهانه دفاع از حقوق آقایان، این لذت را از ایشان نگیرید. این هم یک زرنگی زنانه هست که  می بینند همسرشان یا پدرشان تا چه حد و تحت چه شرایطی از این که  برایشان خرج کند لذت می برد بعد دقیقا همان اندازه (و نه بیشتر) خرج می کنند. دانستن  این هم یک هنری است که برخی زنان  دارند و این طوری خودشان را عزیز می کنند. ناز شستشان!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بزرگ خاندان و دربارش

+0 به یه ن

یکی بود یکی نبود. تا حدود بیست سال پیش یک بزرگ خاندانی بود که در بین فامیل خیلی برو بیا داشت.مرتب مهمانی می داد و اعضای فامیل را جمع می کرد. در مهمانی ها راجع چی صحبت می کردند؟ ازدواج ها و طلاق های صورت گرفته در فامیل را تجزیه و تحلیل می کردند. اگر یک ازدواج معمولی به دور از هیاهو و رسوایی بود در جمع مهمانی   حتما بایستی  تحلیل می شد که داماد بیشتر در این ازدواج «سود» کرده یا عروس؟ (انگار که معامله است!)اگر ازدواج همراه با جنجال و رسوایی بود ماه ها درباره اش بحث می شد. همه اتفاقات شاخ و برگ داده می شد.

اعضای فامیل که اهل مطالعه بودند و این قبیل بحث ها را دون شان خود می دانستند گاهی در مقابل شرکت در این مهمانی ها مقاومت می کردند. می خواستند روز جمعه در خانه بنشینندو کتابی بخوانند یا کارهنری کنند یا با دوستانی که به لحاظ سطح فکر وسواد همپایه خود هستند معاشرت کنند. اما در یک خانواده گسترده که چنان بزرگ خاندانی دارد اختیار روزهای تعطیل آدم دست خود آدم نیست. مگر این که کاملا اعلان جنگ نماید که بیشتر آدم ها می دیدند نمی ارزد.

اون اعضای فامیل که نسبت به بهداشت حساس بودند هم زیاد از پذیرایی آن خانه مطمئن نبودند. می گفتند در رستوران ها و اغذیه فروشی ها کارکنان تست های پزشکی می دهند و آموزش بهداشتی می بینند. اما ما که نمی دانیم آشپز این خانه آسکاریس دارد یا نه.  از کجا معلوم روزی که با خانم خانه حرفش شده از روی حرصش در غذا مهمان ها تف نکرده باشد؟


اعضای فامیل می دانستند به لحاظ مالی از این بزرگ فامیل  بخاری برایشان بلند نمی شه. می دانستند اگر روزی نیاز به قرض گرفتن پول داشته باشند آخرین کسی که ممکن هست به آنها پول قرض دهد همین بزرگ فامیل خواهد بود و آن هم تحت شرایطی بسیار نامطلوب (و بعد از این که همه شهر موضوع را فهمیدند!).
اعضای فامیل باز هم می دانستند که وقتی بزرگ فامیل یکی همپایه خود به لحاظ اقتصادی می بیند به زحمت جواب سلام اینها را می دهد.

با همه این ایرادهایی که گفتم دربار بزرگ خاندان بسیار محبوب بود، درست همان طوری که مجلات زرد وسریال ها تلویزیونی شبکه جم در همه جای دنیا محبوبند!
البته یک کاربردی هم مهمانی های بزرگ فامیل داشت. دختران دم بخت در این مهمانی ها خواستگار سنتی می یافتند. پذیرایی در مهمانی ها تابع هیرارشی سفت وسختی بود. خدمتکارها چایی می گرفتند و بشقاب های میوه را تمیز می کردند. دختران دم بخت بسته به این که چه قدر مورد تایید و تکریم بزرگ خاندان باشند شیرینی ها را جلوی مهمان ها -به منظور جلب توجه خواستگاران احتمالی- می گرفتند. پرمایه ترین شیرینی توسط عزیزترین دختر دم بخت گرفته می شد و به این ترتیب، شانس جذب ثروتمندترین خواستگار برای او بالا می رفت.

کم کم نسلی بالا آمدند که علاقه ای به این نوع ازدواج نداشتند. بی توجه به تجزیه و تحلیل های متعارف در  این نوع مهمانی ها کسی را برای ازدواج انتخاب کردند که اصلا خارج از این جمع بسته بود و در کلاس بندی های آنها نمی گنجید. اهداف زندگی اش هم متفاوت بود.
در ابتدای کار بزرگ خاندان وا نداد. می خواست نفوذ خود را بر این قبیل جوانان و همسرشان هم اعمال کند. روشی هم که برگزید کوک کردن پدر و مادر این جوان خودسر علیه او  و همسرش بود. امروز با آب زیرکاهی نکته ای عنوان می کرد که پدر و مادر آن تازه عروس یا تازه داماد را علیه فرزندش تحریک می کرد. فردا در خانه آنها دعوا می شد. پس فردا بزرگ خاندان آنها را دعوت می کرد و با ریش سفیدی و گیس سفیدی آشتی شان می داد. روی هم  را می بوسیدند اما هنگام خداحافظی باز بزرگ خاندان یواشکی در گوش پدر  و مادر چیزی می خواند که فتنه ای نو شروع می شد و روز از نو و روزی از نو.
اولین موج این نوع ازدواج ها که شروع شد  برخی از جوان های بعدی تصمیم گرفتند شمشیر را از رو ببندند و راه دخالت  بزرگ خاندان را کامل سد کنند. خیلی آسان نبود. والدین توسط بزرگ خاندان به شدت بسیاری علیه فرزندانشان تحریک شدند و آزار روحی ای به فرزندانشان روا داشتند که فرد باوجدان نسبت به فرزند دشمنش روا نمی دارد.
اما جوانان فهمیدند که از اوقات فراغت خود می توانند استفاده بهینه ای کنند.  حتی از لحاظ همان مسایل مالی که ظاهرا نقطه قوت بزرگ خاندان بود و نبود آن در دستان خودشان اهرم فشار والدین بر آنها!
  به تدریج فهمیدند اگر از سیطره آن بزرگ خاندان که به عمد همه را  از خود پایین تر نگاه می داشت بیرون آیند می توانند  دوستانی بیابند که آنها را در سرمایه گذاری های سودده راهنمایی کنند.
بعد از بیست سال آنها که خود را به موقع از سیطره بیرون کشیدند به لحاظ مالی هم از کسانی که در مهمانی های بزرگ فامیل همسر یافتند جلوتر افتاده اند. (از لحاظ صمیمیت و یکرنگی و رمانس در خانه که ناگفته پیداست کدام یک خوشبخت ترند.)

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خواهی نشوی رسوا

+0 به یه ن

اگر دانش آموز مدرسه فرزانگان هستید و اگر هدف شما درخشیدن در مرزهای دانش و فن آوری است خارج از آموزه های مدرسه فرزانگان دنبال منابع الهام بخش و انگیزه بخش باشید. گمان نمی کنم آموزه ها و شعارهای فرزانگان در این جهت کمک زیادی به شما بکنند. مبادا توی این خط بیافتید که برای این که فضای مدرسه فرزانگان را از خود راضی سازید و زنی مطابق آموزه های آنان شوید، تیپی به هم بزنید وشعارهایی دهید که جامعه از شما بیزار شود. خیلی روی این که EQ بالا داشته باشید و به این وسیله، نورچشمی مسئولان سمپاد شوید تلاش نکنید. ای-کیو ای که آنها به شما می آموزند شما را در بین فامیل و همسایه ها منفور خواهد ساخت. چه بسا باعث خواهد شد بین شما و والدین یا خواهربرادرتان تنش به وجود آید. 


 شما همان به ریاضی و فیزیک و شیمی و .... بچسبید. در این صورت به لحاظ علمی می درخشید. در جامعه هم منفور هم نخواهید شد. اگر نه همه،  دست کم قشری از جامعه هستند که به کسی که در این رشته ها می درخشد با دیده تحسین می نگرند. وقتی دانشگاه رفتید، از بین همین قشر، عاشق هم براتون پیدا می شه. یک زندگی نرمال خانوادگی هم می توانید داشته باشید. 

 اما اگر بخواهید خیلی دنبال آن باشید که مطابق آموزه های مسئولان سمپاد ای-کیو بالا داشته باشید، جامعه به شما به چشم جوجه تئوریسین های گشت ارشاد و نظایر آن خواهد نگریست و از شما کینه به دل خواهد گرفت. روز به روز هم این بیزاری دارد بیشترو عمیق ترمی شود. برای جذب شما به آن سو،   از طرف مدرسه مرتب در گوشتان خواهند خواند که "آدم نباید "تک بعدی باشد. Eq برتر از iq آمد پدید. تنها با فرمول های ریاضی نمی شود به جامعه خدمت کرد. و....." اگر خیلی نگران خدمت به جامعه و تک بعدی نشدن هستید در کارهای خانه یک مقدار کمک والدین تان کنید! یک کار نیمه وقت برای خودتان راه بیاندازید تا به این وسیله وارد جامعه شوید. این طوری به طور دست اول جامعه را خواهید شناخت. آن چه که مسئولان سمپاد به عنوان شناساندن جامعه به خوردشما می دهند لزوما خیلی واقعگرایانه نیست. اگر خییییلییییی دیگه می خواهید جامعه را بشناسید  و واقعا به جامعه خدمت کنید، به یکی از این سمن ها یا بنیادهای خیریه ای  که جدی کار می کنند همیاری دهید. با شعار نویسی و چسپاندن چند تا مقوا به دستور مسئولان مدرسه تان شما از تک بعدی بودن در نخواهید آمد. اون طوری اون یک بعدتان را هم ازدست می دهید تبدیل به نقطه می شوید! 🍀@minjigh 


 بر خلاف نظر عمومی، افرادی  که اولویت شان کارپژوهشی در علوم پایه هست بیشتر از رازهای معمولی مردم باخبر می شوند تا اونهایی که دغدغه اصلی شان سرک کشیدن در زندگی مردم هست. می دانید چرا؟! چون مردم با تمام قوا، رازهای خودشان را از فضولی باشی محله واداره و فامیل و مدرسه پنهان می کنند اما وقتی به این قبیل افراد می رسند رازهای دلشان را می گویند چون به درستی می دانند اونها همونجا می شنوند و بعد که آنها رفتند می روند سراغ ضرب وتقسیم خودشان و از راز ایشان سو استفاده خاصی نمی کنند. یعنی اصلا وقت و حوصله این که نقشه بکشند تا از راز یک نفر سو استفاده کنند یا به کس دیگر بازگو نمایند ندارند. البته این همه درددل که می شنوند کم کم تصویری از جهان بیرون و دنیای آدم های اطراف برایشان  می سازد که حتی فضولترین ها هم شانس آن را ندارند که به چنین تصویری دست یابند.  

توی خط ای-کیو افتادن به سبک آن چه که مسئولان مدرسه در یک کشور ایدئولوژیک بچه ها را به آن تشویق می کنند اثری کاملا عکس دارد. مردم خود واقعی شان را جلوی این قبیل دانش آموزان که توی خط ای-کیو افتاده اند نشان نمی دهند. یارو داشته آهنگ داریوش گوش می کرده اون جوانکی را که توی خط ای-کیو افتاده را دیده و به او گفته داشتم نوحه گوش می دادم. به این ترتیب اون دانش آموز همان جامعه دوروبر خودش را هم به اندازه همکلاسی که دغدغه ای جز حل مسایل ریاضی و فیزیک نداره نمی شناسه. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

چرا فمینیزم به نفع مردان هست؟

+0 به یه ن

من زیاد دیده ام که مردم تعجب می کنند از این که می بینند فلان خانم که عقاید فمینیستی راسخ داره در زندگی زناشویی بسیار سازگارتر از دیگران زنان هست که اتفاقا ضدفمینیست هستند! به نظر عموم متناقض می آد. تناقضی در کار نیست! طبیعی هست که فمینیست ها در زندگی زناشویی موفق تر و سازگارتر باشند. چرا؟! چون که در ذهن یک فمینیست این طور نیست که مرد علی الاصول یک موجود خارق العاده هست. در نتیجه وقتی ضعف های همسرشان را می بینند خیلی به هم نمی ریزند. او را هم یک آدم می دانند مثل خودشان که از جهاتی ممکنه از خودشان قوی تر باشه و از جهاتی ضعیف تر. در صورتی که زنانی که به برتری اعتقاد قلبی دارند وقتی با انواع و اقسام ضعف ها ی همسرشان مواجه می شوند به هم می ریزند و او را با گفتن "مرد نیستی" تحقیر می کنند و قشقرق به پا می کنند.


 فمینیست این توهم را نداره که مرد موجود کامل تری است درنتیجه با ضعف های همسرش هم منطقی تر برخورد می کنه. در جوامع فمینیست تر مردها راحت ترند. لازم نیست از خودشان یک تصویر ابرانسان بسازند تا تحقیر نشوند.لازم نیست ضعف هایشان را با هارت و پورت بپوشانند.

 من اگر پسری داشتم قطعا ترجیح می دادم با یک زن فمینیست ازدواج کنه تا زنی که از روی آموزه های صدا وسیما می خواهد شوهردارى کنه! تاکید می کنم زن فمینیست آزاداندیش! نه خدای ناکرده از اون تیپ زنها که گوش به فرمان یک ایدئولوگ دارند که شیرشان می کنه شما باید ثابت کنید از مردها کمتر نیستید. اون قبیل زنها را که به فرمان ایدئولوگ میخواهد ثابت کنه از مرد ها کمتر نیست خدا نصیب گرگ بیابان هم نکنه! همان زن سنتی صدها بار از اونها بهتره. دست کم نرمخوتر و انعطاف پذیرتره 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به قول دوستان ترکیه ای: «عشق درد ندارد.»

+0 به یه ن

در بخش نظرات پست قبلی یکی از خوانندگان عزیز وبلاگ با نام مستعار «یه نفر» لینک صحبت های نایب رئیس شورای  حوزه علمیه یزد را فرستاد که در آن می گفت ازدواج جوانان به تعویق افتاده و جوانات مجبورند روزه ۱۵ ساله جنسی بگیرند و از دید خودش مسئله را آسیب شناسی و علت یابی کرده.  


در مورد این لینک بحث مفصل و پردامنه ای کردیم که با کلیک روی آردینی اوخو  در زیر می توانید بخوانید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو