ماسک و عینک

+0 به یه ن

اگر هنگام ماسک زدن بخار سطح عینک شما را می گیرد و درست نمی بینید، به احتمال زیاد ماسک را درست نمی زنید. اگر اون سیم بالای ماسک را خوب تنظیم کنید طوری که بر صورت و بالای بینی شما بچسبد، بخار دهان به سمت بالا نمی رود که به عینک برسد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

طرف حساب کیه؟!

+0 به یه ن

اگر یک شهروند ایرانی در کشورهایی مثل امارات یا هند به ناحق به زندان بیافتد وزارت امور خارجه از او دفاع می کند و در جهت آزادی اش می کوشد. دو مورد من می شناسم که در ده سال اخیر، این اتفاق برایشان افتاده و وزارت امور خارجه ایران آنها را نجات داده. یکی اش مورد نرگس کلباسی در هند بود. دیگری را شما نمی شناسید.

اما زمانی که دزدان دریایی سومالیایی ماهیگیران ایرانی را به گروگان گرفته بود، دست وزارت خارجه بسته بود و نتوانست کار زیادی برایشان انجام دهد. دلیلش ساده هست: دزدان دریایی شخصیت حقوقی شناخته شده در مجامع بین المللی نیستند که وزارت امور خارجه ایران یا هر کشور دیگری بتواند با آنها مذاکره کند و با روش های حقوقی متعارف بین المللی حق شهروندان خود را از آنها بستاند.متاسفانه چند نفر از گروگان ها از گرسنگی در دست دزدان جان دادند.
صاحب لنجی که آنها با آن برای ماهیگیری رفته بودند خیلی انسان نازنینی بوده. برای نجات آنها از دست دزدان دریایی همه دارایی خود را فروخته بوده تا گروگان ها را آزاد کند اما واسطه ای که قرار بود باج را به دست دزدان برساند و گروگان ها را آزاد سازد پول را برداشته بوده فرار کرده بود.
وقتی شخصیت حقوقی معتبری در کار نباشد همین می شود! دست دیپلماسی بسته خواهد بود.
"رژیم خودخوانده"ای که هیچ کدام ازمجامع بین المللی آن را به رسمیت نمی شناسند هم از این دست هست. اگر خطایی علیه منافع ملی ما بکند دست دیپلماسی باز نخواهد بود که با روش های حقوقی اعاده حق کند چرا که در هیچ کدام از معاهدات بین الملل متعارف "رژیم خودخوانده" به رسمیت شناخته نمی شود.
از منظر علاقه مندی به منافع ملی اصلا نباید راضی باشیم که با یک "رژیم خودخوانده" که در هیچ کدام مجامع حقوق بین الملل به رسمیت شناخته نمی شود مرز داشته باشیم.
از منظر منافع ملی هم که شده باید کوشید که تکلیفش زودتر معین شود!
🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

اگر مشکوک به کرونا هستیم چه جور خرید کنیم؟

+0 به یه ن

یک عده با این که با افراد کرونایی ارتباط داشته اند و برخی علایم بیماری را هم دارند باز بلند می شوند می روند خرید.

 خرید واجب بقالی را چه می توان کرد؟! بیشتر بقالی ها یکی را دارند که خرید ها را به خانه های محله یا مجتمع می رساند. می شه با تلفن سفارش داد. می آره می ذاره دم در، می ره، بعد شما بر می دارید. 
پولش را هم یا اینترنتی  واریز می کنید به حساب بقالی. یا از بقالی می خواهید که براتون یادداشت کنه بعد از بهبود کامل می برید حساب می کنید.
فکر نکنم هنوز انسانیت اون قدر مرده باشه که بقال محل نگران آن باشه که شاید فلان مشتری از کرونا  بمیرد و او نتواند نسیه اش را صاف کند. اما برای محکم کاری  می شه به ورثه بسپرد که قرض  ها را با کسبه محل صاف کنند!

این که یک عده با کرونا بلند می شوند این کارها را می کنند و به بقیه سرایت می دهند بیشتر از بیشعوری است تا مرگ انسانیت. خودشان را توجیه می کنند که  «ان شالله» هیچ اتفاق بدی نمی افته. همان سر به هوایی همیشگی که باعث می شه کار پرخطر کنند و انتظار داشته باشند خدا مراقب شان باشه. در صورتی که خود خدا می گه «ولَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ». 
خدا عقل و شعور داده که مراقب خودمان و همنوعانمان باشیم. قوانین طبیعت  را قرار نیست تغییر دهد که سر به هوایی ما به فاجعه نیانجامد. قوانین طبیعت کار خودشان را می کنند مستقل از این که دل من وشما پاک هست یا خیر، نیت مان خیر هست یا نه!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

شایعه مخرب ممنوع

+0 به یه ن

یادمه دوره ابتدایی که بودم برخی بچه ها که "کرم" داشتند دو تا شایعه را برای ترساندن بقیه رواج می دادند: 

١- مدرسه ما را روی یک قبرستان بنا کرده اند. روح مرده ها می آد ائل می کنه بئل می کنه. 
٢- بچه ها را می دزدند تا کلیه هاشون را بفروشند.

 من هیچ کدام از این شایعه ها را جدی نمی گرفتم. ازهمان بچگی هر کسی می آمد این را می گفت در ذهنم جزو "باقالی ها" می ذاشتم و بعد ازاون حرف هایش را جدی نمی گرفتم. فکر می کردم اگر خطر واقعی بود پدرم به من می گفت و لازم نبود از این الف بچه بشنوم!

 امروز صبح دیدم که همان نوع بچه ها که الان بزرگ شده اند در مورد کادر درمانی زحمتکش همین شایعات را می پراکنند. همان کادر درمانی زحمتکشی که در این ایام کرونا جانشان را کف دستشان گرفته اند تا ما سالم و سلامت باشیم توسط این شایعه پردازان بی عقل و بی وجدان به بدترین تهمت ها متهم می شوند. اگر از اون چرت و پرت ها دریافت کردید لطفا آن را فوروارد نکنید. اون کسانی که اون قدر ناقص العقل و در عین حال ذات-خراب هستند که این تهمت های ناروا را نسبت به قشر فداکار و زحمتکش کادر درمانی باور می کنند ، از فردا به جای عمل به توصیه های دکترها می روند سراغ فالچی های رنگارنگ سنتی و نیو ایج (فرادرمانی و....) بعدش علی رغم زحمات کادر درمانی کرونا وسایر بیماری ها بیش از پیش رواج پیدا می کنه و تاوان بی عقلی اونها را همه مان باید پس بدهیم. 🍀@minigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خاطره ای از کوچه نوفل لو شاتو

+0 به یه ن

چند سال پیش می خواستم ویزای فرانسه بگیرم. کنسولگری برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه صبح وقت داده بود. ساعت یک ربع به هفت خودم را  به جلوی کنسولگری رساندم و دیدم حدود ۳۰ نفر آدم اونجا ایستاده  اند.  کاشف به عمل اومد کنسولگری به همه آنها برای ساعت ۸:۲۰ دقیقه وقت داده است. 

همان طوری که می دانید نسخه فتنه انداختن بین آدم ها دقیقا همین است که  کنسولگری فرانسه انجام داده بود. طبعا ۳۰ نفر همزمان نمی توانستند بروند داخل و دعوا می شد! همه هم خود را محق می دانستند.
در همین فکر بودم که یک خانم جوان و شیک و زیبا جلو آمد و از من خواست تا نامم را بگویم تا در لیست اش  یادداشت کند و به من نوبه دهد. اون خانم هم یکی مثل بقیه ما بود. یک ایرانی که  به او هم کنسولگری  برای ساعت ۸:۲۰ وقت داده بود.
خوشبختانه همه ما، ایرانیان حاضر در پیاده روی جلوی کنسولگری فرانسه، این قدر شعور داشتیم که بدانیم اگر بخواهیم  اصرار کنیم که حتما باید ساعت ۸:۲۰  وارد کنسولگری شویم فقط اعصاب خودمان را خرد می کنیم و مایه تفریح «نرون وار» کسانی می شویم که با این نحوه زمان دهی قصد داشته اند «ما جهان سومی ها» را جان هم بیاندازند و به حماقت شان بخندند. علت و  انگیزه دیگری برای این گونه نوبت دهی نمی بینم! هر عقل سلیمی ایجاب می کرد که   با روشی  به غیر از  این روش مردم آزارانه عمل می کردند.
نمی خواهم بگویم هر که در سفارت فرانسه هست از این گونه عقده ها دارد. (اتفاقا اَتَچه علمی و فرهنگی چند سال پیش سفارت فرانسه را  نسبتا از نزدیک می شناختم. جزو نجیب ترین  و متواضع ترین آدم های روزگار بود.) اما کسی را که  مسئول نوبت دهی است و به این گونه فتنه انگیز نوبت می دهد جز به نرون صفتی به چه چیز دیگر می توان متصف دانست؟
نمی توان گفت که تقصیر یک کارمند جزء  (احتمالا ایرانی ) است. چون وقتی هر روز این بساط را در جلوی کنسولگری به راه می انداختند می بایست آش آن قدر شور شده باشد که خان (جناب سفیر) هم فهمیده باشد. من جای او بودم هیچ خوش نداشتم جلوی سفارتم یک ایل هر روز بایستند و سر وصدا کنند و احیانا دعوا کنند. حتما دستور می دادم سرو سامانی به نوبت دهی بدهند. این  بساط هیچ معنایی از نظر من ندارد جز این که مقامات بالای سفارت از این قبیل فتنه انگیزی ها، «خر کیف» می شوند و احساس تشخص می کنند. و الا از جهت امنیتی هم که در نظر بگیری صلاح سفارت در این هست که دور وبرش خلوت باشد و افراد با خونسردی وارد شوند نه  با خشم. این طوری اوضاع بهتر تحت کنترل خواهد بود.

بگذریم! برگردیم به سراغ خاطره خودم.
خلاصه همه مان برای این که دعوا نشود اون خانم را به عنوان آتوریته ای که به این بی نظمی سروسامان دهد قبول کردیم. با این که هیچ کدام همدیگر را نمی شناختیم و بعد از آن هم قرار نبود همدیگر را ببینیم.
صف بستیم و با ادب و احترام به یکدیگر منتظر ماندیم و یکی یکی رفتیم داخل. در داخل هم به خاطر بی نظمی کنسولگری بسیار وقت مان تلف شد اما دست کم در صف اعصابمان خرد نشد. در صف اتفاقات جالبی افتاد. زمانی که نوبت خود آن خانم شد  مسئولیت را به کس دیگر سپرد. یه آقایی با چمدان بزرگ صبح  همانروز با اتوبوس از اصفهان رسیده بود. چمدان را که طبعا نمی ذاشتند  داخل ببرد. مونده بود چی کار کنه.  افراد در صف پیشنهاد کردند ببره بده به کسبه محله تا برایش نگه دارند. همین کار را کرد.  یک پسر جوان با تبلتش اومده بود. موقع رفتن به داخل سفارت آن را به یکی دیگه در صف  سپرد تا برایش نگه بداره. به یک نفر کاملا غریبه تبلتش را سپرد! درجه اعتماد  در همین صف بندی در عرض حدود ۴۵ دقیقه  به این حد رسید!

به نظرم کار گروهی که با هم کردیم و خردجمعی ای که آن روز نشان دادیم جای تامل و الگو برداری دارد. متاسفانه،  اغلب به دلیل بی لیاقتی بالادستی ها ما با  بلبشو های زیادی رو به رو می شویم. بهتره خودمان دست کم نظمی به اوضاع دهیم. قدر افرادی مثل اون خانم که جلو می افتند و نظمی به اوضاع می دهند باید دانست. بیخودی نباید با امثال او لج کرد.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پرخاشگری و عرفان

+0 به یه ن

اونهایی که دور وبر من ادعای عرفان و نظایر آن دارند خیلی پرخاشگرند. ادعا می کنند که به آرامش درون رسیده اند اما با کوچک ترین حرفی و با کوچکترین ناملایمتی ای بر می آشوبند و پاچه می گیرند. کوچکترین صبر و گذشتی از خودشان نشان نمی دهند. در مجموع به علت فشارها ی اقتصادی و بی ثباتی و .... در جامعه ما درجه عصبیت و پرخاشگری بالاست اما اونها یی که ادعا می کنند دارند درجات عرفان را طی می کنند روی بقیه را در پرخاشگری و عصبیت سفید کرده اند. 


 توفیق اجباری آشنایی با خانمی در فضای مجازی دارم که الان چند ماه هست حرف های نژادپرستانه علیه مردمان شرق آسیا می گوید. مدام هم شکایت می کند که ما نجابت به خرج می دهیم بقیه اقوام حق ما را می خورند. از ملل دیگر و اقوام دیگر بد می گوید از سوی دیگر ، دایم فهم و شعور همشهری های خودش را زیر سئوال می برد. دیدم از یکی دیگر می پرسد "آیا شما هم از همسفران عرفان هستید؟" در دلم گفتم لابد "توشه و زاد سیر و سلوک عرفانی تان هم نژادپرستی و تحقیر مردم کوچه بازار است!"

 واقعا این سئوال برایم هست که این افراد عصبی و پرخاشگر هستند و سپس می روند سراغ عرفان یا عرفان اینها را این قدر عصبی و پرخاشگر می کنه؟ احتمالا اولی است. به نظرم می بینند که عصبی و پرخاشگر هستند بعد خیال می کنند عرفان درد اونها را رفع خواهدکرد. اما من به عنوان ناظر بیرونی می بینم که عرفان فقط اینها را از خودراضی تر می کنه ! پرخاشگری شان را درمان نمی کنه. 

کاش به جای عرفان بروند دنبال یک روانکاو درست و حسابی که درس روانشناسی مدرن خوانده باشه و درسش را هم بلد باشه! دکتر هلاکویی هم در این زمینه فایل صوتی زیاد داره. اونها را گوش کنند بیشتر خیر می بینند تا از عرفان. https://m.youtube.com/watch?v=bdrK4CTEZbk 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

جنگ های صلیبی

+0 به یه ن

جنگ های صلیبی قرار بوده بین مسلمان ها و مسیحی ها باشه اما در مقطعی مسیحیان  اروپایی غربی به استانبول ( همان قسطنطنیه که آن روزها پایتخت روم شرقی و محل زندگی مسیحی ها بوده) حمله کردند و جنایت های فراوان علیه برادران و خواهران دینی خودشان مرتکب شدند.  کشتار بیرحمانه ای کردند، غارت بیرحمانه ای کردند (متمدن ترینشان ونیزی ها بودند که فقط غارت کردند، دیگه تخریب نکردند. ونیز پر هست از مجسمه ها و.... که از استانبول در آن جنگ غارت شده. از جمله چهار اسب برنزی معروف در ایوان کلیسای سن مارکو ) و کلی هم به مقدسات همکیشان خود توهین کردند. اینجا در ویکی پدیا چنین نوشته:

Though the Venetians had an appreciation for the art which they discovered (they were themselves semi-Byzantines) and saved much of it, the French and others destroyed indiscriminately, halting to refresh themselves with wine, violation of nuns, and murder of Orthodox clerics. The Crusaders vented their hatred for the Greeks most spectacularly in the desecration of the greatest Church in Christendom. They smashed the silver iconostasis, the icons and the holy books of Hagia Sophia, and seated upon the patriarchal throne a whore who sang coarse songs as they drank wine from the Church's holy vessels.

دو توضیح بدهم: هاجیا سوفیا همان ایاصوفیه معروف  هست. یونانی ها این جور می گویند. violation of nuns هم یعنی تجاوز به راهبه ها. این کار ها را مسیحیان غربی علیه مسیحیان شرقی کرده اند. مسلمان ها این وسط بیگناه بوده اند. بروید تاریخش را بخوانید. مسیحیان شرقی -خیر سرشان- از مسیحیان غربی برای مقابله با مسلمان ها و یک سری اختلافات داخلی خودشان استمداد کرده بودند که این بلا سرشان آمد. یک دهم این کارها را مسلمان ها وقتی بر آنها پیروز شدند با آنها نکرده اند.
 

حالا از قرن ۱۳ بیاییم به چند هفته اخیر که درگیری های قره باغ هست. سیستم های پروپاگاندای هر دو طرف  -و  همچنین  طرفدارانشان در ایران- بسیار  فعال هستند. به جنگ های صلیبی ربطش می دهند. به مسایل نژادی  وقومی ربطش می دهند. خیال می کنند با این گونه ربط دادن ها برای خودشان یار جمع می کنند!
تاریخ به ما می گوید این قبیل یارها از صد تا خار بدترند!

درگیری قره باغ به خاطر یک مناقشه ارضی هست نه بیش از آن. نه جنگ صلیبی است نه جنگ نژادی.  یک سرزمین هست که دو دسته از مردم ادعا می کنند مال اونهاست و اختلاف افتاده. از این اختلاف ها خیلی وقت ها پیش می آد حتی اگر طرفین همکیش و همنژاد و همزبان باشند. حتی اگر هر دو آدم های خوبی باشند!  در خیلی از خانواده ها در تقسیم ارث بین خواهر و برادرها دعوا می شه. خیلی از شرکا وقتی می خواهند شراکتشان را تمام کنند اختلاف پیدا می کنند. در واقع به ندرت پیش می آید که اختلافی در این موارد پیش نیاد. ۳۰ سال پیش یک غول عظیم به نام شوروی فروپاشیده از توش کشورهای کوچک مستقل شده اند. طبیعی است که مناقشات ارضی پیش بیاد.  وقتی در آپارتمان ها  بین همسایه ها، سر محل پارکینگ این همه اختلاف پیش می آید، انتظار داشتید بعد از فروپاشی شوروی  مناقشه ارضی به وجود نیاد؟ چه ربطی به قومیت یا مذهب داره آخه!؟ بین همسایه های همزبان و همدین هم سر پارکینگ  خیلی وقت ها مناقشه هست. هر دو طرف خود را محق می دانند.


لابد سیستم اطلاعاتی شوروی و پیش از آن تزارها این ور و اون استخوان لای زخم گذاشته اند. استخوان های لای زخم را باید هر چه سریعتر با جراحی سریع بیرون کشید. نه آن که دور و برش را هم خراشید و گذاشت که عفونت کند.
هرچه بیشتر این مناقشه را به مسایل قومی یا  مذهبی ربط بدهند حل آن دشوار تر خواهد بود.



اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

گرفتاری های طبقه متوسط: احساس زرنگی، عدم اعتماد، رودربایستی

+0 به یه ن

همان طوری که در نوشته قبلی ام عنوان کردم می خواهم برخی مشاهدات خودم را از گرفتاری های طبقه متوسط امروز ایران بیان کنم:


۱) بی ثباتی اقتصادی  و ترقی یک شبه  برخی افراد نالایق در کشور در دل طبقه متوسط آشوبی به پا کرده که باید «زرنگی» کنند و با راه های غیرقانونی مسایل خود را حل نمایند. یک نفر هم بخواهد از راه قانونی و از روی روال اداری  مسایل خود نظیر کارهای اداری ارث و میراث یا خرید ملک و..... را حل و فصل کند اطرافیان او را دوره می کنند و در گوشش می خوانند که با این روش های قانونی تو ول-معطل خواهی شد! هر کدام می آیند یک راه غیر قانونی و یک کلک مرغابی پیش پای طرف می گذارند. 
راه های غیر قانونی ای یاد می دهند  که هر کدام می توانندیارو را در دردسر بزرگی بیاندازند.
قبلا تنها افرادی دنبال این کارها می رفتند که از نوجوانی با   پدرسوختگی بیگانه نبودند و در نتیجه چم و خم زیرآبی رفتن را بلد بودند. اما حالا افرادی در اثر فشار جامعه به سمت جعل سند و ارتشا و..... رو می آورند که اصلا تجربه و درنتیجه مهارت پدرسوختگی ندارند. طرف یک عمری سرش توی کار خودش بوده و قدم کج نگذاشته، اون وقت ارثی به او می رسه و اطرافیان در گوشش می خوانند که  باید فلان کار غیر قانونی را بکنی والا مالیات بر ارث از خود ارث بیشتر خواهد شد! 
(حرف غلطی هم هست.  تقسیم ماترک اگر سند و.... درست باشد و بین وراث هم مرافعه نباشد آن قدرها سخت نیست. مالیات زیادی هم نمی گیرند. بیخودی خودتان را در دردسر نیاندازید. برای تقسیم یک ارث  متعارف طبقه متوسطی، هیچ رشوه ای لازم نیست بدهید. اون گرفتاری های ارثی که شنیده اید مال خاندان های خیلی ثروتمند هست که سند ارث و میراثشان هم چندان معتبر نیست. باباهه غصب کرده، زمین خواری کرده، فرزندان هم با هم جنگ دارند. چند نفر هم اون وسط فرزندان زنان صیغه ای سبز می شوندکه مدعی ارث و میراث می گردند. خانواده شسته-رفته طبقه متوسطی  در همه مراحل بهتر است شسته-رفته بماند و از آن قبیل افراد نصیحت برای حل مسایلش نشنود! تجارب آنها به درد ما نمی خورد. ما باید از امثال خودمان-ترجیحا از وکیلی درستکار و صادق- مشورت بگیریم.)
هر چه طرف آدم قانونمدارتری بوده باشد و در این کارها بی تجربه تر باشد در این زمینه ها اعتماد به نفس کمتری دارد. معلم ها، استادان دانشگاه، کسبه خوشنام و ..... (خلاصه محترمین جامعه)  بیش از همه  ممکن هست در میانسالی به تحریک اطرافیان کار غیر قانونی کنند و گرفتار شوند.
در نتیجه در دور و بر افراد گرفتار زیاد می بینیم! طبعا این افراد  جار نخواهند زد که خواستم زیرآبی بروم اما بلد نبودم کم ماند خفه بشوم! ماجرا را طور دیگر جلوه می دهند. می گویند من همه کارم درست بود اما چون به اندازه کافی رشوه ندادم گرفتار شدم! هرگز نمی گویند چون من از اول کار غیرقانونی کردم گرفتار آمدم. همین داستان های نیمه دروغ باعث می شوند که مردم بیشتری به این نتیجه برسند که باید زرنگ باشند. اما چون اغلب زرنگ نیستند هم خودشان را در دردسر می اندازند هم دیگران را. به این ترتیب روز به روز گرفتاری در بین طبقه متوسط بیشتر می شود.

۲) یکی دیگر از گرفتاری ها آن هست که درفضای مجازی هر از گاهی شایعه ای منتشر می کند که خانواده ها را دچار تشویش می کند. مثلا می گویند فلان قسمت گوجه فرنگی را بخورید می میرید، مرغ ها تریاکی شده اند ووووو 
به طور متوسط هر هفته یک سوژه جدید می آید.
بعدش مسئولان مربوطه می آیند تکذیب می کنند. 
یک حرفی دهن مردم افتاده که به عنوان یک قانون بی برو برگرد قبولش کرده اند:«اینا هر چی را تکذیب کنند بدونید که درسته!» خلاصه تکذیبیه بیش از پیش بر تشویش ها می افزاید.
من معمولا در این موارد از متخصصان امر نظر می خواهم. خوشبختانه با این همه تجصیلکرده در دور و بر در هر زمینه متخصص داریم. معمولا هم شایعات بیخود و بی اساس از آب در می آیند. 
اما برخورد اغلب دور وبری هایم با این شایعات-به خصوص آنهایی که در شبکه های اجتماعی مجازی فعال  هستند و بر خود رسالت «آگاهی بخشی» وارشاد مردم قایلند این چنین نیست. آنها به مراجعه به متخصص اعتقادی ندارند! حتی اگر آن متخصص یکی از آشنایانشان باشد که هفت جدش را می شناسند و خودش را از هفت سالگی می شناسند باز هم اگر حرفی در راستای همان تکذیبیه مسئولان مربوطه بزند خائن و خودفروخته و « از اینا» می خوانند.
خلاصه این  موضوع هم  ازمواردی است که طبقه متوسط را گرفتار خود می کند. هر هفته یک موضوع تازه برای گرفتاری پیش می آید.

۳) پدران ما در معامله و .... ابتدا رودربایستی و تعارف می کنند و مرزها را روشن تعیین نمی کنند. در ابتدا و در ظاهر بیخود و بی جهت به افراد اعتماد می کنند  و تعارفات بیخود می کنند اما در دل معمولا خود را بیش از آن چه واقعا هستند محق می دانند.  به خاطر  تعارف و رودربایستی  شرایط را روشن مکتوب نمی کنند در نتیجه بیشتر اوقات مناقشه به وجود می آید. مثلا اگر هزار تومان سرمایه آورده باشند، یک سال بعد خیال می کنند که ۱۵۰۰ تومان آورده اند اما از آن سو شریک آنها ادعا می کند تنها ۵۰۰ تومن آورده است.  بعدش دعوا می شه! مرتب هم شکایت می کنند که چرا احترام ریش سفید از بین رفته و......
انگلیسی ها و آمریکایی ها می گویند دیوار های خوب همسایه های خوب می سازند. عدم توجه به این نکته، منشا گرفتاری های بسیار برای طبقه متوسط ایران است.


۴) یکی از شگردها برای گول زدن افراد تجصیلکرده در معاملات  مجیز گویی هایی از این دست هست: «خانم یا آقای دکتر یا پروفسور یا مهندس  شما افتخار مایید. شما استاد مایید. ما داریم پیش شما درس جواب می دهیم. می دانم شما در قید این مادیات نیستید.....» اینها همه زمینه سازی برای آن هست که طرف خجالت بکشد  چانه بزند و از حق «مادی» خود دفاع کند.
اگر دیدید در معامله با این ادبیات شروع کرده اند بدانید که تا شما سرتان را برگردانید پشت سرتان چهار لیچار بار خواهند کرد. رودربایستی را کنار بذارید. اگر دیدید این جور صحبت می کنند شما از قصد اندکی عامیانه تر و غیر ادبی تر از ادبیات معمول تان صحبت کنید.  (فقط اندکی نه دیگه زیاد چاله-میدونی!‌) اصلا هم از این که از حق و حقوق خود دفاع کنید شرمنده نباشید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

یک داستان واقعی

+0 به یه ن

یک سری موسسات به اصطلاح خیریه در کشور ما هستند که همه مان می دانیم جای پولشویی هستند. این موسسات که عموما توسط همسران مقامات فاسد اداره می شوند گوش به حرف مینجیق نخواهند داد. مینجیق را قدرت رو به رویی با آنها نیست. متاسفانه قوه قضاییه به سراغ آنها نمی رود.


 علاوه بر این قبیل موسسات خیریه یک عده به اصطلاح نیکوکاران هم هستندکه ای کاش نمی بودند! در همین فعالیت های محیط زیستی زیاد با آنها رو به رو می شویم. یارو کارخانه ای زده یا معدنی استخراج می کند که منطقه را کامل آلوده می کند و سلامت و معیشت مردم محل را از بین می برد. ( خاک را آلوده می کند گوسفندان مردم محل می میرند. آب را آلوده می کند ماهی ها می میرند و ماهیگیران از روزی باز می مانند. هوا را آلوده می کند و مردم سرطان می گیرند.) قوه قضاییه به سراغ اینهاهم نمی رود.

 وقتی مردم محل اعتراض می کنند اون فرد با "نیکوکاری" دهان آنها را می بندد! یک مسجد می سازد تا مذهبیون را راضی کند. یک مدرسه می سازد تا سکولارها را ساکت کند. چند دست جهیزیه به نیازمندان اهدا می کند عامیون را خوشنود می کند. به این ترتیب، خلاف های محیط زیستی اش فراموش می شود! طرفداران محیط زیست که با این چیزها گول نمی خورند، وقتی حمایت مردم محلی را از دست می دهند کاری نمی توانند از پیش ببرند. 

 وقتی دستمان به جایی بند نیست، چرا این چیزها را اینجا می گم؟! ببینید این قبیل افراد که از دل مادر که این طوری دنیا نیامده اند. چه بسا خیلی هاشون در دوران دانشجویی جزو ایده آلیست هایی بوده اند که می خواستند دنیا را تغییر دهندو از پلیدی ها پاک سازند. انجام کار خیریه در دوران دانشجویی یک خطر دیگر هم در چارچوب فرهنگ و ساختار اجتماعی کشور دارد که آرام آرام این نکته را در ذهن دانشجو جا می اندازد که می توان هر خلافی کرد و بعد با کار خیریه آن را شست و جبران نمود. یا هدف کار خیر، وسیله ای همچون ریای دینی یا ترویج خرافات را توجیه می کند. هر بنیاد خیریه دانشجویی شکل که می گیرد باید به این آسیب ها آگاه باشد و مراقب باشد که گرفتارشان نشود. در زیر با یک مصداق خدمت تان تشریح می کنم که منظورم چیست. 🍀@minjigh  

در اواسط دهه هفتاد هجری دوره ای بود که سرمایه گذاری روی پروژه های مهندسی نسبتا خوب بود و شرکت های مهندسی نسبتا خوب پول در می آوردند. در این زمان یک مهندس تازه فارغ التحصیل در شرکتی مهندسی مشغول کار شد. او زیر دست یک مهندس جاافتاده و سرد و گرم چشیده کارآموزی می کرد. کار آنها بررسی عملکرد پیمانکاران بود. کاری سنگین و پر مسئولیت و در عین حال دقیق. آنها دقیقا جایی نشسته بودند که اگر سالم بودند جلوی فساد را می گرفتند اما اگر اندکی لغزش می کردند فساد فراگیر می شد. مهندس جاافتاده و مجرب به حساسیت این موقعیت به نیکی واقف بود تا جایی که حتی یک جعبه شیرینی هم از پیمانکاران به عنوان هدیه یا سوغاتی قبول نمی کرد. برای مهندس جاافتاده تر چیزی که مهم بود آن بود که پیمانکاران کارشان را درست انجام دهند. از توی پروژه ها نخورند و خرج اضافی نتراشند. هدفش این نبود که پیمانکاران را راضی نگه دارد تا به خوبی و مهربانی شناخته شود.

 در مقابل شخصیت مهندس جوان این گونه بود که خیلی دوست داشت بقیه از خوبی او تعریف کنند. به قول دکتر هلاکویی شخصیت مهرطلبی داشت. طوری رفتار می کرد که همه-به خصوص غریبه ها که خیلی او را نمی شناختند- بگویند چه قدر فلانی خوب هست. 

 مهندس جوان در یک موسسه خیریه دانشجویی هم همیاری می کرد. در محل کار هم برای آن موسسه پول جمع می کرد. با پیمانکارانی که می بایست حسابرسی شوند هم در مورد موسسه خیریه صحبت می کرد و از آنها کمک مالی برای خیریه جمع می گرفت. آنها هم از خدا خواسته، مبالغ چشمگیری تقدیم می کردند. چشمگیر در مقابل پول توجیبی اون مهندس جوان کارآموز یا دانشجویان همیار موسسه! والا مبلغی که به خیریه می پرداختند در مقابل ما به التفاوتی که ممکن بود بین برآورد مهندس حسابرس و هزینه پروژه باشد رقمی نبود! مهندس جاافتاده تر از این که مهندس جوان در محل کار برای خیریه پول جمع می کند و از پیمانکاران طلب کمک مالی می کند اصلا خوشنود نبود و نارضایتی خود را هم ابراز می داشت. مهندس جوان تر به طور حق به جانب می گفت "برای خیریه است!" با توجه به این که کلی هم نقش بازی کرده بود که خود را خوب و مهربان جلوه دهد وقتی اسم خیریه را هم می برد جو اداره به گونه ای می شد که همه پشتیبان او می شدند. خدا می دونه در خیریه چه قدر با این پولها برای خوبی و مهربونی خودش تبلیغ کرده بود.

 فساد از همین جاها شروع می شه! 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

پذیرش از دانشگاه های آن سوی آب ها- قسمت سوم

+0 به یه ن

دخترانی که محجبه هستند و قرار است که به دانشگاهی در کشورهای غربی بروند معمولا نگرانی هایی بابت پوشش خود دارند. پوشش هر کس طبعا اولین چیزی است که در برخورد اول توجه جلب می کند. اما در محیط های دانشگاهی اگر دغدغه اصلی تان همان موضوع مورد تحقیق تان باشد  و حرف هایتان در همان حول و حوش بچرخد، مخاطبانتان هم معمولا بعد از چند دقیقه، اون قدر وجه علمی شما را برجسته خواهند دید که ظاهر شما برایشان بی اهمیت خواهد بود.

مسئله دست دادن با نامحرم معمولا اختلاف فرهنگی بیشتری را موجب می شد که کرونا حل کرد!

اما یک مسئله فرهنگی مهمتر هم هست که اتفاقا باید بیشتر از همه اینها نگرانش بود و آن برخورد با حیوانات هست. در کشور ما برخی هستند که حیوان خانگی که می بینند جیغ و داد راه می اندازند و گاه دمپایی و سنگ پرت می کنند.  قرن هاست که  چنین رفتاری در بین مردم کشورهای غربی خیلی ناپسند شمرده می شود. در مورد پوشش یا دست ندادن و..... دانشگاهیانی که از فرهنگ بالا برخوردارند سعی می کنند قضاوتی نکنند و به حساب اختلاف فرهنگی می گذارند. اما همان ها هم وقتی با کسی مواجه می شوند که با دیدن سگ یا گربه قشقرق به پا می کنند به حساب اختلاف فرهنگی نمی گذارند. به حساب فرودستی فرهنگی آن شخص می گذارند.

البته این مسئله در ایران هم روز به روز بیشتر برجسته می شود. در ایران هم الان دیگه طیف بزرگی هستند که آن گونه رفتار با حیوانات را بر نمی تابند. این طیف عظیم لزوما هم افراد غربزده ای نیستند. خیلی هاشون فرزندان همین سنت اسلامی-ایرانی هستند و خیلی هم مقید به شرعیات می باشند.  از آنها بپرسید حتما چند حدیث از محبت پیامبر با حیوانات خواهند گفت.

خلاصه اگر از کسانی هستید که با دیدن سگ یا گربه قشقرق به پا می کنید بدانید که ایراد بزرگی دارید. بروید خودتان را اصلاح کنید. این ایرادتان را به حساب «اختلاف فرهنگی» که بقیه باید با شما راه بیایند نذارید. اگر این ایراد را رفع نکنید نه تنها در خارج بلکه در همین ایران هم گرفتار مشکل خواهید شد. بدانید این شمایید که باید خود را اصلاح کنید. دوستداران حیوانات قرار نیست خود را با شما سازگار کنند. اگر گمان می کنید قشقرق به پا کردن به هنگام دیدن گربه خیلی کار با نمک و با حالی است و شما را «دختر نازنازی دوست داشتنی و تو دل برو» می کند اشتباه می کنید! اتفاقا  بنا به فرهنگ امروز بخش بزرگی از جامعه  ایران، این رفتار خیلی هم منزجر کننده است. اگر هم خواستید خودتان را برای شخص مورد علاقه تان لوس کنید و توجه او را جلب کنید بهانه دیگری بیابید نه ترس از گربه یا سگ کوچولو!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل