این طور شد که جعفر خان سر از فرنگ در آورد!

+0 به یه ن

علی رغم انتقاد جدی ای که به رفتار شادروان کیارستمی با فرزندش  در فیلم زالو هست، کوبیدن "شخصیت زالو صفت" توسط او به دل من خیلی نشست. علتش هم اینه که حدود ١٠ سالی است در کشور ما زالو صفت بودن را عملا تشویق می کنند. ای کاش کیارستمی فرزندش را زالو خطاب نمی کرد و به جای آن به صورت کلی گویی زالو صفتی را تقبیح می کرد. اون موقع من از رفتار و گرفتارش دفاع هم می کردم. باز هم به دیالوگ پدر و پسر در این فیلم خواهم پرداخت اما فعلا می خواهم به این بپردازم که چه طور در ده سال اخیر مفت خوری را ارزش معرفی می کنند.

از یک طرف سینمای مردم پسند پر شده از فیلم هایی که مفت خوری و یا به قول کیارستمی زالو بودن را باشکوه نشان می دهند ودر افتادن با این زالوها را نشانه جنون  دن کیشوت وار بر می شمارند. پیام های سریال ها و فیلم های جدید مهران مدیری نظیر هیولا، دراکولا، رحمان ١٤٠٠ و نظایر آن چیزی جز این نیست.

در جامعه دانشگاهی ایران این مفت خوری در همه سطوح به عنوان یک ارزش رخنه کرده و توسط روسا و مدیران علمی که خود از پیشکسوتان  و بزرگان مفت خوری هستند به شدت تشویق می شود. 
اما می خواهم در نوشته بعدی به یک پدیده  نوظهور اشاره کنم. اتفاقات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی غرب  فضایی به وجود آورده که به  ایرانیان فارغ التحصیل علوم پایه که به دنبال مفت خوری هستند میدان می دهد. برخی از این مفت خوران سر از دانشگاه ها پراسم و رسم دار غربی در می آورند و از اونجا به امثال ما دهن کجی می کنند که دیدید من با همین زرنگی هایم (بخوانید زالو صفتی ام) تا اینجاها رسیدم. گاهی هم  استادان داخل ایران برای این که همتای خود را که به اون مفت خور در ایران رو نداده بود بکوبند بالای تریبون می روند و داد سخن می دهند که سیستم دانشگاهی فشل ما قدر اون نابغه عمیق را ندانست اما فلان دانشگاه پراسم و رسم دار او را گذاشت روی سرش و ….
صد البته هدف فقط کوبیدن همتا و همکار در ایران هست نه واقعا شناسایی نخبگان. 

در زیر، به این پدیده و ریشه هایش می پردازم.


موسسات و دانشگاه ها به صورت های مختلف و متنوع با پژوهشگران قرارداد می بندند. قرارداد دائم هیئت علمی، پست داک پنج ساله، پست داک ٢+١ ساله، پست داک ١+١ ساله، ویزیتور بلند مدت، ویزیتور کوتاه مدت و….
هر چه قرار داد طویل مدت تر و جدی تر باشد بار مالی و تعهدات برای موسسه بیشتر هست. شاید یک ویزیتور یک ساله مثلا ٣/٤ پست داک حقوق بگیرد اما در عمل بار مالی و تعهدی پست داک برای موسسه خیلی بیشتر از این نسبت هست. چون که وقتی قرارداد استخوان دارتر هست موسسه موظف هست هزار جور خرج دیگه مثل بیمه درست و حسابی و وسایل و اتاق درست و حسابی هم بکند.


در نتیجه در زمان هایی که کفگیر به ته دیگ می خورد از تعداد استخدام های  رسمی  و پست داک ها و …. کاسته می شود اما بر تعداد ویزیتور ها (برای خالی نماندن اتاق ها) افزوده می شود.

به دلایلی که در بالا گفتم هر چه قرارداد غیر  رسمی تر و کوتاه مدت تر باشد دقت در انتخاب پژوهشگر کمتر می شود. وقتی پست داک انتخاب می کنند رزومه همه داوطلبان را جمع می کنند. با هم به دقت مقایسه می کنند . با معیارهای متنوع می سنجند. کلی بحث می کنند تا یکی را انتخاب کنند.
اما در انتخاب ویزیتور این همه دقت نمی شود. معمولا معیار دعوت از ویزیتور  بیش از "حالا بذاریم بیاد ببینیم چی می شه" نیست!

در سال های اخیر بودجه پژوهش در رشته هایی مثل فیزیک و ریاضی در غرب کم شده و در نتیجه قرار داد ها به سمو کوتاه مدت تر پیش رفته و معیارها ی انتخاب بیشتر به سمت "بذاریم بیاد ببینیم چی می  شه" گرایش پیدا کرده. معمولا وقتی دانشجویان و محققان جوان خود این کشورهای غربی  کار آکادمیک مناسب نمی یابند می روند به سمت شغل غیر دانشگاهی. کمتر تمایل دارند که ویزیتور شوند. اما ایرانی ها این فرصت ها را می قاپند و گاه همین طور الکی الکی سر از بهترین دانشگاه ها در می آورند.

در کنار این موضوع عوامل دیگری هم هستند که استادان غربی مایل می شوند از این فرصت ها برای ایرانیان فراهم کنند. اغلب استادان یک مقداری "تریپ" مخالف mainstream بودن دارند. مثلا اغلب از آنها می شنوید  که من "فاکس نیوز" گوش نمی کنم، بلکه "گاردین" می خوانم. تمایل به دعوت از ویزیتور ایرانی نه چندان سختکوش با رزومه نه چندان درخشان هم اغلب در همین راستاست. اگر این ایرانی،  تیپ منتقد حکومت داشته باشد حس نوستالژی استاد را در مورد مبارزات مدنی دهه شصت میلادی بیدار می کند و عزیز می شود. اگر تیپ نایاکی یا حتی حزب اللهی داشته باشد باز هم پیش استاد خارجی، عزیز می شود چون که استاد می خواهد به خود و اطرافیان ثابت کند که در برابر ویروس  "اسلام هراسی" که رسانه هایی مثل فاکس نیوز ترویج می کنند ایمن هست. یارو تا وقتی که حرفی نزده که بوی ضد زن یا ضد همجنسگرا دهد، نونش توی روغن هست چون "حس متفاوت از عوام  بودن" را در استاد ارضا می کند!


از سوی دیگه برخی از ایرانی ها که خود قبلا به خارج رفته اند و موقعیت دانشگاهی بالایی دارند هم کمک می کنند که برخی از دانشجویان و پژوهشگران جوان میان مایه به عنوان ویزیتور و…. به دانشگاه های خارجی بروند. اغلب هموطنان (البته نه همه) خیلی هم خوش ندارند  که نخبگان را کمک کنند تا رشد نمایند و احیانا از خودشان بالاتر بروند (برعکس  یهودیان که نخبگان را شناسایی می کنند و همه تلاشی برای بالیدن آنها انجام می دهند.) 

اما هموطنان مقیم خارج تا فرد میان مایه ای می بینند  که بال بال می زند که من خیلی به فیزیک یا ریاضی علاقه دارم کمکش می کنند که به دانشگاهی در خارج برود. استدلالشان هم این هست که حیف هست این همه شور ونشاط در ایران از بین برود و تبدیل به افسردگی شود. دانشجویان میان مایه هم راهش را یاد گرفته اند . تا ایرانی های مقیم خارج را می بینند بالا پایین می پرند که من خیلی رشته ام را دوست دارم. 
هموطنان مقیم خارج تا این بالا پایین پریدن ها را می بینند دیگه کارنامه یارو را نگاه نمی کنند و نمی پرسند پس این یارو با این همه عشق به فیزیک چرا به خودش زحمت نداده که درس بخواند و نمراتش این قدر پایین نباشد؟!
تجربه من نشان می دهد اونها  که این جور بالا پایین می پرند بعد از اندکی که به منافع مادی مورد نظر (نظیر مهاجرت به خارج) از طریق علوم پایه رسیدند به یادشان می افتد خیلی عمیق تر از آن هستند که عمرشان را صرف علوم پایه کنند و بهتر هست به درجات بالاتر عرفانی صعود کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا از خود شروع کنیم؟

+0 به یه ن

یک عده در جامعه هستند که واقعا و بی ریا، شعار "از خود شروع کنیم" را سرلوحه زندگی خود قرار می دهند. این افراد چندان دنبال انتقاد از سیستم یا تغییر ساختار یا تغییر افراد نیستند. اهل درگیر شدن نیستند. نهایتا چند نفر از دوستان و آشنایان همفکر خود را می یابند و در زمینه ای که برایشان اهمیت ویژه دارد، آرام آرام، اقداماتی در دور وبر خود انجام می دهند. به علت تمرکز، عموما آدم های موفق و کامیابی هم می شوند. آهسته و پیوسته در راه هدفشان پیش می روند و قدم قدم به موفقیت هایی دست می یابند.چون کاری به کار کسی ندارند، دشمن هم ندارند. پس، انرژی شان در راه مقابله با دشمنان هدر نمی رود. معمولا خوش اخلاق و با گذشت هستند. حضورشان در جمع معمولا گرما بخش هست. آدم های متعادل و قابل معاشرتی هستند.

رفتار و کردار این افراد به مذاق استمرارطلبان هم خوش می آید. گاه بیگاه این افراد را به عنوان الگو به دیگران معرفی می نمایند. وقتی با افراد مطالبه گر و منتقد سیستم رو به رو می شوند آن الگو ها را پیش می کشند. خاطر نشان می کنند که اون افراد بی آن که "غر بزنند" آن همه دستاورد داشته اند و می پرسند:" شماها  که به سیستم دایم ایراد می گیرید،   خود چه کرده "اید؟!

با کمال احترامی که به کسانی که به واقع "از خود شروع کرده اند" قایلم، معتقدم  حتی اگر ٩٩درصد مردم هم آنها را الگوی خود قرار دهند باز اوضاع درست نمی شود. در نتیجه این سرکوفت زدن استمرارطلبان بی معنی است. 
در نوشته بعدی ام با مثال فعالیت های محیط زیستی به این موضوع می پردازم.

اما فعلا این را عرض کنم: هم افراد تیپ "از خود شروع کنیم" و هم افراد مطالبه گر و منتقد برای جامعه مفید و لازمند. هرکسی بسته به روحیه و شرایط زندگی یک روش را انتخاب می کند. حتی می تواند برای یک برهه از زندگی یک روش و برای برهه ای دیگر روش دیگر را برگزیند. 
یا توامان در هر دو جبهه فعالیت کند. اما در این صورت مردم بیشتر وجهه مطالبه گری اش را خواهند دید.

کسی حق ندارد گروهی را بر سر گروهی دیگر بکوبد.
پیروان راستین هر دو خط مشی با همدیگر رابطه مسالمت آمیزی دارند.
کسانی که می خواهند از یک یا هر دو گروه استفاده ابزاری کنند بین آن دو اختلاف می خواهند بیاندازند و یکی را بر سر دیگری بکوبند.


نکته دوم این که مطالبه گری و انتقاد با غرولند فرق دارد. یک مطالبه گر زمان و انرژی بسیار می گذارد تا اطلاعات لازم به دست آورد. راه و رسم و روال بیان انتقاد و مطالبه گری را می آموزد. همچین کار ساده ای نیست!


نکته سوم آن که بسیار از مطالبه گرها ی راستین در جامعه ما ، قبلا "از خود شروع کرده اند" اما دیده اند با این روش از یک حد بیشتر نمی توان پیش رفت. برای همین به انتقاد از سیستم و مطالبه گری رو آورده اند. در نتیجه، سرکوفت استمرار طلبان اصلا محلی از اعراب ندارد و نادانی آنها را می نمایاند.
🍀@minjigh

چند جور فعال محیط زیست داریم. من در این نوشته می خواهم به طرفداران واقعی و راستین محیط زیست بپردازم. اما قبل از شروع بحث تاکید می کنم که علاوه بر طرفداران جدی و صادق محیط زیست، یک سری طرفداران سانتی مانتال محیط زیست هم هستند که با رویکرد غیر علمی (گاه شبه-علمی و گاه ضد علمی و گاه حتی خرافی) به مسئله محیط زیست می نگرند. ضرر این عده برای محیط زیست بسیار بیشتر از خیرشان هست. علاوه بر آنها یک عده هم هستند که اتفاقا دانش محیط زیستی آنها بسیار بالاست اما صاحبان زر و زور به آسانی آنها را می خرند. این موجودات پلید ضربه های بسیار زیادی زده اند. در مورد این افراد در نوشته بعدی ام خواهم نوشت. جریانات انحرافی طرفداری از محیط زیست که توسط تخریب کننده های کلان محیط زیست (نظیر سازندگان سد گتوند و خشک کننده های هورالعظیم) حمایت می شد و عرصه را بر طرفداران راستین و دلسوزان محیط زیست -که اغلب جوانان محلی بودند-تنگ می کرد ضربات فراوان زده اند. ضرباتی جبران ناپذیر! 
اما فعلا برسیم به طرفداران راستین محیط زیست. این گروه دو رویکرد دارند. تاکید برخی بر "از خود شروع کنیم" هست. خانم آیه حمداوی مشهورترین مثال آن هست.
این عزیزان سعی می کنند مصرف پلاستیک را در زندگی حذف کنند، از مصرفگرایی می پرهیزند، در خانه از زباله تر کمپوست و یا خوراک دام تهیه می کنند، روش های کم مصرف کردن آب را جدی می گیرند، کمتر از ماشین استفاده می کنند، به جای هواپیما با قطار مسافرت می کنند، از برق و گاز کمتر استفاده می کنند، روش های دوستی با محیط زیست را به هم می آموزند. 
همه این فعالیت های همدلانه جمعی ،علاوه بر کمک به محیط زیست، در بهبود روحیه جمعی آنها بسیار موثر هست. 
اگر احتیاج به جمعی حس می کنید که روحیه تان را خوب کند توصیه می کنم به این جمع ها بپیوندید. اگر از نامردمی ها و رفتارهای متظاهرانه اطرافیان و تفاخرهایشان به تنگ آمده اید به این جمع ها بپیوندید. ابدا سراغ عرفان و… نروید. اونها بیراهه اند و معمولا برای جیب شما کیسه دوخته اند. اما این  جمع ها به شما می آموزند چگونه مصرفگرایی را کم کنید. خرج و مخارجتان با همراهی با این گروه ها کمتر می شود.
برعکس ادعاهایی که می شود من ندیده ام کسی با افتادن توی خط عرفان به آرامش رسیده باشد. اتفاقا این کلاس های عرفان و نظایر آن افراد را پرخاشگرتر، طمع کارتر، متوقع تر، بدزبان تر، نیش و کنایه زن تر می کنند . اما گروه های محیط زیستی از نوع "از خود شروع کنیم" معمولا افرادرا آرام تر می کنند.


گروه دوم طرفداران محیط زیست مطالبه گر هستند که به سدسازی های غیراصولی و مخرب، برداشت غیر اصولی و مخرب از معادن، اعطای مجوز ماهیگیری غیر اصولی به چین، اعطای بی رویه مجوز حفر چاه، کارخانه های آلاینده، 
پالایشگاه های آلاینده، لوله های فرسوده آب شهری که آب از آنها نشت می کند، برپایی مانور نظامی در مناطق حفاظت شده، اعطای مجوز شکارهوبره به عرب ها، فروش خاک حاصلخیزکشور به کشورهای جنوب خلیج فارس، مدیریت نادرست پسماند شهری، بریدن درختان جنگل، ریختن مواد سمی در تالاب انزلی به بهانه ته نشین ساختن گل و لای، کوه خواری وجنگل خواری و صدها کار مخرب دیگر انتقاد می کنند و تا جایی که می توانند جلویش می ایستند.


طبعا با از "خود شروع کنیم" نمی توان جلوی این نوع تخریب ها که نام بردم گرفت. این دو گروه از طرفداران محیط زیست هر دو لازم و مکمل دیگری هستند.

🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا تقصیر خود مردم هست؟-قسمت دوم

+0 به یه ن

نمی شود انکار کرد که در کشورهایی چون ایران، مردم رفتارهایی از خود نشان می دهند که هم برای خودشان و هم برای دیگران مضر هست و بدجوری هم روی اعصاب آدم می رود. مثل رانندگی عصبی و تهاجمی که در خیابان ها و جاده ها می بینیم. این افراد از خودشان سئوال نمی کنند که آیا ۵ دقیقه زودتر رسیدن به این همه اعصاب خردی، ایجاد ریسک و خطر و تبعات شوم آن می ارزد؟! اگر اندکی فکر می کردند می دیدند که جواب منفی است. 

مثال دوم اذیت و آزاری است که گاه مستاجرها و موجرها به هم می دهند. بین غربی ها  این همه دعوای مستاجر و موجر نیست. دست کم من نشنیده ام. اگر بود در سریال های کمدی شان منعکس می شد.
   صحبت های دکتر هلاکویی را که بشنوید می بینید ایرانی ها-به خصوص اونهایی که فعال سیاسی هستند و برای آن هزینه هم داده اند و در سر دارند که جامعه آرمانی ایجاد کنند-  دعواهای مستاجر و موجر خود را با خود تا آلمان هم می برند و اونجا با تخریب خانه اجاره ای می خواهند حال موجر را بگیرند! مثال ها فراوانند. 
آدم وقتی این اختلاف ها و این رفتارها را می بینه، وسوسه می شه که بگه لیاقت این مردم بیش از این نیست! ولی این قضاوت درست نیست. یک کمی عمیق تر نگاه کنیم می بینیم که اتفاقا همه اینها ریشه در بد اداره شدن کشور داره. به عقیده من این واقعیت که این جور رفتارها در ایران و کشورهای مشابه بیشتر از کشورهای پیشرفته غربی است به چند موضوع بر می گردد. ۱)   آموزش عمومی، ۲) ظلم عمومی به مردم و احساس مزمن مورد ظلم قرار گرفتن، ۳)  روشن نبودن ضوابط و برخورد سلیقه ای  با آن.

در مورد هر کدام از این ها می شه ساعت ها صحبت کرد. اما من به طور تیتر وار به برخی از آنها اشاره می کنم.

۱) آموزش عمومی:
 امکانات آموزش عمومی  در سطح کلان کشور در دست حکومت هست: از آموزش و پرورش عریض و طویل کشور بگیر تا صدا و سیمای عریض و طویل تا بیلبورد های شهرداری تا ...  تا ......   بودجه کلان و امکانات کلان دارند.   دو تا وبلاگ و چهار تا کانال تلگرامی فیلتر شده و..... جلوی اینها که بُردی ندارند. اگر این امکانات آموزشی درست استفاده شود مردم درست آموزش می بینند و خیلی از این رفتارهای نامناسب از بین می رود. اما وقتی در کنار دو تا پیام ایمنی مفید هشت تا سریال برای ترویج چندهمسری و شش تا برنامه برای لجن پراکنی به برنده جایزه صلح نوبل و نظایر آن تهیه می کنند مردم اون دو تا پیام ایمنی مفید را هم جدی نمی گیرند.

نمی خواهم فقط ایراد بگیرم و خوبی ها را بازگو نکنم. برای همین اشاره می کنم که انصافا از اواسط  دهه شصت تا اوایل دهه هفتاد، صدا و سیما در آموزش عمومی مردم در جهاتی بسیار مثبت و موفق  عمل کرد.
 اولا با پخش سریال متعدد در مورد دانشمندان و نظایر آن در بین نسل من احترام به علم و شوق علم آموزی را گستراند.
 ثانیا، با برنامه هایی در مورد نگهداری کودک (اهمیت واکسیناسیون، غذای کمکی، شیرمادر، خوراندن او -آر-اس هنگام اسهال کودک) در بهبود وضعیت بهداشتی و تغذیه کودکان نقش مهم داشت. من اخبار اجتماعی هندوستان را می خوانم و می بینم اینها در هندوستان جا نیافتاده.     مادران روستایی در هند  هنگام اسهال کودک به او مایعات نمی دهند که مبادا «نشتی» داشته باشد و به این ترتیب کودکان زیادی در هند تلف می شوند! 
اگر در کشور ما مرگ و میر کودکان در اثر اسهال کم شده تا حد زیادی مدیون این آموزش هاست.
شیوه آموزش ها طوری بود که برای بینندگان جذاب بود و دنبال می کردند و به هم یادآوری می نمودند.
صدا و سیما در آن سالها  والدین را تشویق می کرد که با فرزندان نوجوان خود دوست باشند  و به درددل هایشان گوش دهند. برای زمان خودش خیلی توصیه پیشرویی بود. خیلی مفید بود. همزمان با آن در تلویزیون ترکیه علی رغم رنگ و لعاب بهترش، مادران را تشویق می شدند که توی دهن دخترانشان که «پررو» شده بودند بکوبند.  مثلا درسریال ترکیه ای آن زمان، دختر دانشجوی پزشکی بود و طبعا درس  آناتومی اش را گذرانده بود اما مادرش- که شخصیت قهرمانی داستان بود- بر دهنش می کوبید که دختر باید چشم و گوش بسته باشد! صدا و سیمای ایران در آن مقطع از این جهت پیشرو بود. 
نکته دیگر این که صدا و سیما در آن زمان خیلی زیرپوستی و هوشمندانه رجوع به روانشناس را برای مردم عادی سازی کرد. در سریال های  صدا و سیما ی آن زمان نشان می دادند که فلان خانواده باکلاس و ... وقتی می دیدند فرزندشان گوشه گیر شده با روانشناس مشاوره می کردند. قبل از آن مردم خیال می کردند که رجوع به روانشناس  به معنای دیوانگی است و  زیر بار چنین کاری نمی رفتند. صدا و سیما در آن سالها این تصور غلط و این تابو را شکست.  چنین تابویی هنوز در چین -و حتی در شهرهای پیشرفته آن وجود دارد.  
اما ما ایرانی ها از این جهات مثل اروپایی ها پیشرفته شده ایم. بیشتر به خاطر آن که در آن مقطع صدا وسیما در این زمینه ها خوب عمل کرد. این معجزه آموزش درست هست.

۲) وقتی مردم حس می کنند که ضعیف هستند و قرار هست  به آنها ظلم شود اتفاقا شروع به قلدری می کنند. یعنی به خود حق می دهند قلدری کنند. گاه قلدری شان به صورت الدروم بلدروم صریح هست و گاه به صورت اذیت های  زیرزیرکی و گاه به صورت گلایه های غیرمنصفانه که روی مخ آدم می رود. 
اگر در پیرامون خود بنگرید می بینید هر چه افراد خود را در موقعیت ضعیف تر می بینند از این رفتارها بیشتر نشان می دهند.
وقتی در کشور حکومت چنان عمل کند که در صد بزرگی از مردم احساس ضعف و بی پناهی کنند طبعا قلدری های کوچک و ناچیز اما اعصاب خرد کن بیشتر می شود.

۳) در مورد این که نبود ضوابط محکم و برخورد سلیقه ای در جامعه چه طور باعث بلبشو می شود لازم نیست توضیح دهم. اظهر من الشمس است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

ارابه های مرگ

+0 به یه ن


احتمال تصادف اتوبوس های تور های خارج شهری که دانشگاه و سازمان ها ترتیب می دهند خیلی بالاتر از احتمال  تصادف اتوبوس های بین جاده ای حرفه ای است.

به عنوان مثال یک مسیر مشخص را شاید اتوبوس های بین شهری شرکت های مختلف (مثل  سیر وسفر، تی بی تی ، تعاونی شماره ٥ و…..) ممکنه ٥٠٠٠ بار بروند ولی تصادف منجر به مرگ نداشته باشند. اما در میان ٥٠٠٠ توری که سازمان ها و دانشگاه ها ترتیب می دهند چند مورد تصادف منجر به مرگ هست.
(تعداد این گونه تورها در سال در کل کشور فکر نکنم  بیش از ٥٠٠٠ باشد. اما همه ساله یکی دو مورد از این سوانح داریم.)


علت این هست که راننده های اتوبوس های بین شهری شرکت های مسافربری کارشان را بلدند. علاوه بر این که گواهی نامه پایه یک دارند سالیان سال کمک راننده می شوند تا فوت و فن یاد بگیرند.

اما وقتی سازمان ها و دانشگاه ها تور ترتیب می دهند می روند سراغ راننده های سرویس  که هر چند دهه ها در داخل شهر یا در جاده های نسبتا ایمن نزدیک کلانشهرها راننده سرویس دانشگاه یا موسسات بوده اند  اما ابدا تجربه و مهارت لازم برای رانندگی در جاده ها ی دشوار دور از شهر را ندارند و وقتی اندکی شرایط رانندگی از وضعیت مالوف آنها متفاوت می شود کنترل وسیله نقلیه را ازدست می دهند و مسافران را به کام مرگ می فرستند.

علی الاصول می توان برای ترتیب دادن تورهای سازمانی ودانشگاهی هم با شرکت های معتبر مسافربری قرارداد بست. هزینه آن چنانی ای هم نمی خواهد. اما معمولا به خود زحمت نمی دهند که شماره شرکت مسافربری ای بیابند و با مسئولش صحبتی کنندو هماهنگی کنند. دم دستی ترین کار که همان صحبت با راننده هست انجام می دهند. خیلی هم فکر می کنند به اوضاع مسلط هستند وبا کارآیی دارند برنامه را به جلو می برند. غافل از این که
"بوریا باف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر!”


راننده سرویس اتوبوس دانشگاه ها وسازمان ها و کارخانجات اگر چه پایه یک دارند امانمی توانند در شرایط سخت و غیرقابل پیش بینی جاده های خارج شهری ایران خطرات و مخاطرات را پشت سر بگذارند و مسافران را با ایمنی به مقصد برسانند. اون همه شاگرد رانندگی کردن رانندگان اتوبوس های بین شهری بیخود که نیست! حکمت دارد!

یارو راننده سرویس هم از روی غرور و ترس ازاعتراف به ناتوانی یا رودربایستی یا ترس ازدست دادن شغل قبول می کند بی آن که توانایی لازم برای رانندن در جاده های نه چندان استاندارد ایران با تنوع بسیار زیاد اقلیمی این کشور را داشته باشد.

علی الاصول اولین اتوبوس "راهیان نور" که کشته داد می بایست هر کسی را در هر سازمانی که تور ترتیب می داد به فکر می انداخت ! اما سی سال هست که هر سال چند مورد از این فحایع داریم و درس هم نمی گیریم!

🍀@minjigh

این نوشته را بعد از دیدن این خبر نوشتم:


⭕️تردد در کوهستان برای راننده اتوبوس خبرنگاران مجاز نبود

🔹نقص فنی در سیستم ترمز و فرسودگی لاستیک اتوبوس سانحه دیده سربازمعلمان و عدم تسلط راننده اتوبوس خبرنگاران بر جاده و تردد بدون صورت وضعیت، از مواردی بود که در جلسه دیشب کمیسیون ایمنی راه‌ها درباره این دو تصادف مطرح شده است.

🔹در جلسه شب گذشته کمیسیون ایمنی راه‌ها مطرح شد که راننده اتوبوس خبرنگاران مجاز نبوده است در آن جاده کوهستانی حرکت کند، در طول مسیر با نقص فنی ترمز، راننده‌ ترمز را از دست داده است، راننده چندان بر آن جاده تسلط نداشته و نتوانسته است از امکانات ترمز ثانویه و دنده سنگین استفاده کند و اتوبوس واژگون شده است.

@iran_times

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بنزینی بر آتش فاشیسم

+0 به یه ن

وقتی گروهی از مردم به هر دلیل، به حق یا با تصور نادرست، گمان می کنند که در حقشان جفا شده، طبیعی است که جمع شوند و اعتراض کنند. جمع های انسانی معترض، دینامیک خود را دارند. گاهی افراد در جمع رفتارهایی از خود بروز می دهند که در تنهایی و به طور فردی کسی گمان نمی نمود چنین عملی از آنها سر زند. به علاوه همواره یک عده خارج از آن جمع هم هستند که اهداف خاص خود را دارند و دوست دارند شعارها ی خود را توی دهن جمع های اعتراضی بذارند و از شور و هیجان آنها در جهت منافع و اهداف خود بهره برداری کنند. خود را قاطی جمعیت معترض می کنند و شعارهای خود را فریاد می زنند. (یا یک مزدور را به این کار وا می دارند.) در اون شرایط هیجانی هم غالب افراد اون قدر توان تحلیل ندارند که سریع در یابند شعارهایشان دارد منحرف می شود یا به سمت و سوی تندروانه نامتناسبی پیش می رود. جوگیر می شوند و شعارها را تکرار می کنند و چه بسا چند پله هم بالاتر می روند. 


 اگر این جمع معترض، خوش شانس باشد عاقل مردان وعاقل زنان پخته و سردوگرم چشیده ای دارد که اوضاع را فوری جمع می کنند. با مهربانی و از روی دلسوزی شعارها و مطالبات را به سمت و مسیر اصلی اش باز می گرداند. خیلی هم مراقب هست که مبادا به خاطر چند تا شعار نسنجیده خلق الساعه به عضوی از جمع انگی امنیتی بسته شود که آینده اش را بر باد دهد. اما متاسفانه همه جمع های معترض از این عاقلان دلسوز و مهربان ندارند. دست کم، به اندازه کافی ندارند. در کشور ما در مقابل هر یک نفر عاقل و مهربان از آن نوع که گفتم، ده ها نفر هستند که می خواهند از این نمد برای خود کلاهی بدوزند. چه این وری، چه اون وری!


 اون وری ها آتش بیار معرکه می شوند و تندروتر شدن شعارها را ترغیب می کنند. این وری ها ، نورافکن می اندازند روی اون حرکت دفعی و جوزده اون چند نفر جوان و از آنها دیو دو سر می سازند. اون قدر، روی خطرناکی اون افراد و شعارهایشان مانور می دهند تا در افکار عمومی جا بیاندازند که این گروه و حتی سمپات هایشان سزاوار همه گونه عذاب و شکنجه و اعدام و محرومیت از حقوق شهروندی هستند. دیگران را مجاب می کنند که اگر اینها را با خشن ترین شیوه ها خفه نکنید، تمدن ما بر باد خواهد رفت. این گونه است که فاشیسم رشد می کند. 

 جزو کسانی که بنزین بر آتش فاشیسم می ریزند نباشیم. 🍀@minjigh

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بازار خوب عروسک دست ساز

+0 به یه ن

چند سال پیش که دلار هنوز این اندازه گران نشده بود، درمراکز خرید نزدیک خانه ما اسباب بازی فروشی های بزرگی بود که اسباب بازی های متنوع خارجی داشتند. اون دسته از اسباب بازی ها که ساخت چین بودند، محصول درجه یک بودند. مشابه همان هایی که به اروپا صادر می کنند.
از وقتی ارز گران شد اکثر آنها بستند. در فقدان رقیب خارجی در بازار، الان عروسک دست ساز می تواند بازار خوبی داشته باشد.

تجربه چند ماه پیشم را می گویم:
آشنایی دارم که شغل اصلی اش تمیزکاری منازل هست. در کنار آن گاهی فرش هم می بافت، گاهی هم قلاب بافی می کرد و گاهی هم کاردستی درست می کرد که به مشتری هایش می فروخت.
با قلاب بافی بیشتر رومیزی (از آن رومیزی های سفید مورد علاقه مامان بزرگ ها) و نیز دستمال دستگیره قابلمه درست می کرد. اینها هم زیاد بازار فروش نداشت. خانم ها ی جوان تر که مشتری او بودند به آن قبیل رومیزی ها علاقه زیاد نداشتند. مسن تر هم معمولا خود دارند یا خود می بافند در نتیجه زیاد نمی خرند.

از وقتی کرونا آمد آشنای ما غمگین بود که کمتر برای کار تمیزکاری از او دعوت می شود. به او پیشنهاد کردم که عروسک ببافد. چند مدل از اینترنت دیدم و به او سفارش دادم. آنها را بافت. کلا حدود ۲۰۰ هزار تومان شد. به او یاد دادم که به مشتری هایش بگوید که می تواند سفارش عروسک بگیرد تا در جشن تولد بچه ها به عنوان جایزه به مهمانان کوچولو بدهند. (در تولدهای کودکان میزبان هم به مهمانان کوچولو هدیه ای می دهد که به آن جایزه می گویند. هدیه کوچک و نسبتا ارزانی هست اما سعی می شود خاص و بانمک باشد. فکر کردم عروسک دست ساز کوچک برای این منظور مناسب باشد. چیزی خواهد بود نسبتا ارزان که می توان به راحتی ۲۰-۳۰ تا از آنها را خرید. از سوی دیگر چون سفارشی است خیلی هم بازاری نخواهد بود که کودک در هر بقالی ای بیابد و برایش بی ارزش باشد.)
این آشنا ی ما این پیشنهاد ها را انگار خوب جدی گرفته. یکی از مشتری هایش مربی مهد کودک هست . برای او سفارش عروسک به عنوان جایزه می دهد. با این که به علت کرونا از جشن تولد و ..... هم خبری نیست اما باز هم می تواند سفارش بگیرد. در این چند ماه، عروسک سازی او خیلی پیشرفت کرده. اندکی پیش از عید محصولات جدیدش را آورد. کیفیت عروسکش به قدری خوب شده بود که من وسوسه شدم که بخرم. کاملا قابل رقابت با مشابه خارجی شده بود.

درآمد حاصل از عروسک بافی قطعا برای چرخاندن زندگی خانواده او کافی نیست. اما به عنوان درآمد مکمل روی آن حساب می کند. از قرار معلوم بیش از بافت فرش سودآور هست به طوری که وقتش را روی عروسک سازی گذاشته. عروسک ها را در یکی دو روز می بافد و آماده می کند. اگر عروسک با نمک از آب در بیاد مشتری اش تضمین شده است. اما برای فرش باید ماهها وقت صرف کند و معلوم هم نیست که مشتری بیابد. خود ما در مورد عروسک می گوییم «ای بابا! ۳۰ تومن بیشتر که نیست! بذار بخریم. یک بچه دیدیم به او هدیه می کنیم.». اما فرش را که به این راحتی نمی توانیم بخریم!

این شخص ساکن شمال تهران هست و مشتری هایش هم مال همان منطقه هستند. با این حال درآمد عروسک سازی برایش قابل توجه هست. مخارج در شمال تهران خیلی بالاست.
چنین در آمدی برای یک خانوار در روستا یا در محلات حاشیه شهری می تواند بسیار بیشتر کار گشا باشد. البته در روستا خریدار عروسک به این قیمت هم نخواهد بود. این دیگه هنر حامیان و فعالان مدنی هست که بازار فروش بیابند. مثلا از طریق عرضه در اینستاگرام یا در مغازه های شهر.
من فکر می کنم اگر از اسباب بازی فروشی یا لوازم التحریر فروشی ها یا لباس کودک فروشی ها در کلانشهرها بخواهیم با کمال میل برای کمک به خانوار های بی بضاعت چند تا از این عروسک ها را برای فروش (بدون دریافت کارمزد) در مغازه شان عرضه می کنند. اگر عروسک ها یک مقدار از افسانه های محلی یا سمبل های توریستی هم الهام گرفته باشند می توان از مسئولان میراث فرهنگی یا گردشگری خواست که در غرفه موزه های شهر آن را به بازدید کننده ها عرضه کنند.
موزه ها در کشورهای خارجی اغلب یک فروشگاه بزرگ هم دارند که این گونه کالا ها را عرضه می کند. در موزه های ایران، جای خالی آن حس می شود.

البته این نوع بافتنی خیلی هم ساده نیست. هر کسی ذوق و استعداد و حوصله آموختن این قبیل هنرها را ندارد. . کسانی که به منظور ایجاد اشتغال به افراد بی بضاعت این قبیل کارهای دستی می آموزند اغلب با بی ذوقی آنها دلسرد می شوند. در حاشیه شهر اغلب شان می گویند من نمی توانم به من کمک بلاعوض کنید! در روستا مناعت طبع بیشتر هست و کمتر احتمال دارد که چنین بشنویم ولی احتمالا خواهند گفت به جای این کار ترجیح می دهم کار کشاورزی خودم را بکنم و سطح زیر کشت را افزایش دهم.
احسن این کاراین هست که سرمایه اولیه ای که نیاز دارد خیلی کم هست. قطعا زیر صد هزارتومان. اگر طرف مثل من بی استعداد و بی ذوق از آب در بیاد، بودجه زیادی هدر نداده.

پی نوشتدوستی سایت باسلام را معرفی کرد. از سراسر ایران مردم محصولات خانگی خود را در این سایت عرضه می کنند. لینکش را می ذارم:

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

آیا چین بازار ایران را قبضه کرده؟

+0 به یه ن

در فضای مجازی مرتب گفته می شود که کالاهای خارجی (بیشتر چینی) بازار ایران را روز به روز بیشتر قبضه می کند. من آمار ندارم اما این حرف، با مشاهده من زیاد نمی خواند. تا دو سه سال پیش واقعا هم همین طور بود. روز به روز بیشتر در بازار کالای غیر ایرانی عرضه می شد. اما از وقتی قیمت دلار یهو زیاد شد، فروشنده ها اغلب کالاهای ایرانی عرضه می کنند. دست کم من این جور تجربه کرده ام. مثلا شش هفت سال پیش شما وقتی می رفتید قابلمه بخرید، فروشنده جنس غیر ایرانی می آورد.


همین طور در دور و بر هم می بینم که خانم هایی که زیاد اهل خرید و مرکز خرید رفتن و سایت های خرید را گشتن هستند، برندهای ایرانی را به هم توصیه می کنند. قبلا بیشتر اجناس خارجی معرفی می کردند. اما با بالا رفتن نرخ ارز، اجناس خارجی زیادی گران شده اند و کمتر خواهان دارند. 

  الان به همان مغازه وقتی می روید قابلمه های ایرانی می آورد من این را از کسانی که خیلی بیشتر از من (و احتمالا خیلی بیشتر متوسط اعضای این گروه) اهل گشت و گذار در مراکز خرید یا خرید آنلاین هستند هم پرسیدم. گفتند به نسبت سه چهار سال پیش جنس غیرایرانی در بازار ایران کم شده. دست کم روند رشد مصرف کالای خارجی کم شده. علتش هم واضحه. نرخ ارز بالا رفته و کالای وارداتی خیلی گران تموم می شه.

مشاهده شخصی شما در این باره چیست؟

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

روز مهندس مبارک

+0 به یه ن

امروز در تقویم، روز مهندس است. این روز را به همه مهندسان عزیز تبریک می گویم.

چند سال پیش که از موزه علم فلورانس (موزه گالیله واقع در نزدیکی پونتو وکیو و موزه اوفیتزی) دیدن می کردم کاملا حس کردم که علم فیزیک و شیمی زمانی از علوم راکد و قرون وسطایی "فلسفه طبیعت" و کیمیاگری به علوم پیشرو و پویا تبدیل شدند که دست در دست مهندسان نهادند.

 

این اتفاق مبارک  متاسفانه در جامعه فیزیک ایران اتفاق نیافتاده. جامعه فیزیک ایران از جریان های آسیب می بیند که ارزش  واهمیت نشست و برخاست با مهندسان  را منکر می شوند و به جای آن حس "خود فیلسوف پنداری" دارند. یعنی دقیقا در جهت خلاف روند رنسانس و عصر روشنگری قدم بر می دارند.

 

 

. در کشور ما، دانشجویان فیزیک زیادی هستند که یک ترم خوب درس می خوانند و نمرات خوب می گیرند. سپس احساس خود نابغه پنداری می کنند و ترم بعد درس نمی خوانند و امتحان ها را خراب می کنند. مرحله بعدی این دانشجویان "خود فیلسوف پنداری" است! ادعا می کنند چون بسیار عمیق هستند ارزشی به این درس های فیزیک که رنگ و بوی مهندسی می دهد نمی دهند.

از سوی دیگر، در جامعه فیزیک ایران کیش های شخصیتی حول و حوش چند پیشکسوت هستند که بلافاصله این دانشجویان خود فیلسوف پندار را جذب خود می کنند و در جهت منافع کیش شخصیت توهمات این جوانان را تشدید می نمایند.

دانشجو به این جمع های کیش شخصیتی می پیوندند، خود را فیلسوف و عمیق می خواند و هر که را که جزو این جمع نیست بسیط و سطحی می داند.

همین! کار علمی  بیشتری هم نمی کنند!

 

 

با این روند علم رشد نمی کند.

 

اگر به جای خود فیلسوف پنداری با مهندسان بیشتر نشست وبرخاست داشتیم هم ذهن پویاتری برای پژوهش در فیزیک می یافتیم و هم از این بلای کیش شخصیت و مرید ومراد پروری مصون می ماندیم. مهندسان از این مسخره بازی های مرید و مراد بازی ندارند. این بیماری کیش شخصیت از جامعه علوم انسانی  ایران به دامن جامعه فیزیک ایران افتاده.

از اونها به ما سرایت کرده!

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

خورشید پشت ابر پنهان می ماند؟!

+0 به یه ن

در پی انتشار این نوشته در بخش کامنت های وبلاگ مینجیق دانشجویی (با نام مستعار دانشجو) درددلی کرد در مورد استادش که  با ادعای عمیق بودن و به پشتوانه استادان پیشکسوتی که به او لقب افتخاری «عمیق» داده اند، می تازاند و دانشجویان را استثمار می کند.

سعی نکنید بدانید آن پیشکسوت و آن استاد جوان تر «عمیق» کیستند. در این جامعه گرفتار «کیش شخصیت»، چیزی که کم نیست  این گونه پیشکسوت های نوچه پرور هست و آن گونه استادان مدعی  استثمارگر با ادعای عمیق بودن!  تا بخواهید از اینها هست. با هم مشکل دارند  و علیه هم افشاگری می کنند. مصداق عینی «دیگ به دیگ می گه روت سیاه». یکی از دیگری بدتر!

در یکی از نظرات آن دانشجو گفت من کار علمی خودم را می کنم و صبر پیشه می کنم چون می دانم «آفتاب پشت ابر پنهان نمی ماند.» من جواب زیر را برای او نوشتم که فکر می کنم به درد خیلی ها می خوره:

سلام
شما مستقل از ایشان سعی کنید کار علمی تان را پیش ببرید. اما اگر از من می پرسید خیلی روی این که "خورشید پشت ابر پنهان نمی مانه" حساب نکنید.
جامعه فیزیک ایران پر از آدم هایی هست که به خاطر توجیه ضعف های خودشان یا حسادت یا زیاده خواهی های  خودشان خورشیدی را که در اوج آسمان می درخشه و گرمایش همه (از جمله خود اونها ) را منتفع می کنه هم با کمال وقاحت انکار می کنند.

اما اگر شما به لحاظ علمی رشد کنید در شاخه پژوهشی خودتان بین همکاران بین المللی تان شناخته می شوید و به اندازه توانمندی و لیاقت و دستاوردهای علمی تان مورد توجه قرار می گیرید.
حتی اگر در ایران بمانید بازهم شناخته می شوید.
این معجزه هزاره سوم و دنیای ارتباطات هست.

اگر در آینده که کار جدی پژوهشی را آغاز کردید مقالات خوب بنویسید، در جمع هایی که روی موضوع کار می کنند (خارج ازایران) شناخته می شوید.
حتی اگر مجبور شوید اسم یک عده انگل را هم به عنوان نویسنده روی مقاله بیاورید بعد از مدت اندکی اهل فن می فهمند این شما بودید که کار اصلی را انجام داده اید. لازم نیست اعلام کنید و برای خودتان دردسر درست کنید.
اهل فن خود متوجه می شوند.
از کجا؟!
برای این که اگر شما کار علمی  جدی بکنید به نوشتن یک مقاله که بسنده نمی کنید. در همایش های مربوطه در مورد آن سمینار می دهید (انگل ها نمی توانند سمینار دهند چون نمی دانند در مقاله ای که اسماً نویسنده اش هستند چه خبر است. از سمینار دادن هراس دارند چون می ترسند سئوالی پرسیده شود و دست اینها رو شود که نقشی در نگارش مقاله نداشته اند.) 
اگر شما یک پژوهشگر جدی باشید که دغدغه کیفیت مقاله را دارید در جریان نگارش مقاله در مورد پژوهش های قبلی ده ها سئوال برایتان پیش می آید که برای رفع آن با افراد گوناگون از کشورهای گوناگون مکاتبه می کنید. به این ترتیب وقتی مقاله منتشر می شود آنها می فهمند این شما بودید که کارها را کردید.
بعد از انتشار مقاله حتما مقالات مربوط به مقاله شما منتشر خواهد شد. اگر شما یک پژوهشگر جدی باشید آنها را با دقت خواهید خواند. بعد سئوالاتی برایتان پیش خواهد آمد یا ایده هایی برای ادامه کار و شروع پژوهش جدید.  در این زمینه با نویسندگان مقاله مربوطه (که احتمالا در گوشه ای دیگر از کره زمین زندگی می کند) ارتباط برقرار می کنید. این طوری شما به عنوان نویسنده واقعی مقاله شناخته می شوید. اسم شما به عنوان نویسنده این مقاله در بین اهل فن سر زبان ها می افتد.
وقتی برای سخنرانی مهمان می خواهند دعوت کنند نام شما به یادشان می آید نه انگل هایی که خود را بر مقاله شما تحمیل نموده اند.
از همین گوشه ایران هم می توانید همه این کارها را انجام دهید.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

قهر کردن نه تنها قدرت نمی آورد بلکه موجب ضعف می شود.

+0 به یه ن

یادمه کودک بودم و سر یک مسئله کودکانه (که یادم نیست چی بود) قهر کرده بودم. بزرگ فامیلمان یواشکی گفت «هیچ وقت قهر نکن، اگر قهر کنی از زندگی عقب می مانی.»  بزرگ فامیلمان زن بادرایتی بود. 


فرض کنید که ما با همه کسبه محل قهر کنیم. بیش از آنها ما ضرر می کنیم. باید برای هر خرید مسافتی دورتر برویم. درسته که کسبه محل به خاطر منافع خودشان با ما سلام و علیک می کنند اما این دنبال منافع خودشان بودن نباید ما را دلخور کند. رابطه با اکثر مردم دنیا بر سر منافع هست نه علاقه و عشق و عاشقی. یک آدم خیلی خوش شانس باشد حداکثر ۱۰-۲۰نفر در کل عالم دارد که به خاطر علاقه با او دوست می شوند.  بقیه دنبال منافع خود هستند و بس. درستش هم همینه. 
در روابط خارجی هم همینه. اگر  کشوری -اون هم یک کشور متوسط الحال با اقتصادی نه چندان قوی  و بدون هیچ گونه مونوپولی روی کالاهای استراتژیک- با سایر کشورها قهر کند و قطع روابط نماید خودش ضرر می کند.


زمانی که یک عده مدعی وطن پرستی اما سبک مغز سر یک خط شعر قشرق به پا کردند و می خواستند رابطه با مهمترین کشور ی که هنوز بدون ویزا به آن می توان سفر کرد به هم بزنند فعالان اقتصادی پرمغز این سه استان دنبال آن بودند که باکار اقتصادی و سازندگی هم گرهی از مشکلات اقتصادی کشور بگشایند هم اعتبار بین المللی ایران را بالا ببرند. وطن دوستی یعنی این!


اعتبار پاسپورت هر کشور به تعداد کشورهایی است که بدون ویزا می توان با آن پاسپورت به آنها سفر کرد.
پاسپورت ایرانی از نظر اعتبار در ردیف ٩٧ قرار دارد. وقتی حضرات رگ گردنشان بیرون می زنه و با فحش دادن به ممالک دیگر احساس اقتدار می کنند نتیجه اش همین بی اعتبار تر شدن پاسپورت ایرانی می شه. نتیجه این می شه که مادربزرگ ایرانی برای دیدن نوه اش در فلان کشور باید ساعت ها در گرما و سرما در صف های طولانی بایستد، توهین بشنود و دست آخر جلوی کارمندان کنسولگری از کوچک و بزرگ گردن کج کند تا بلکه ویزایی بگیرد برود نوه اش را ببیند.

لیست معدود کشورهایی که ایرانی بدون ویزا می تواند به آنها سفر کند ببینید.نام برخی را من حتی نشنیده بودم و نمی دانستم کشوری با این نام وجود دارد.

وقتی وضعیت روابط خارجه مان این هست باید قدر روابط با قطر و ترکیه و مالزی را دانست نه آن که تا ته خیار تلخ شد فوری به آنها فحش داد و درخواست قطع روابط کرد.

(همین قطر هم بعضا از ایرانی ها ویزا می خواهد بعضا نمی خواهد. فقط ترکیه بوده که در این چهل سال از ایرانی جماعت ویزا نخواسته.)


اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل