بازی میانسالان با سیاست

+0 به یه ن

در نوشته قبلی ام  به نوشته ای از آقای مهندس بازرگان در سال 21 اشاره کردم و جملاتی از آن را نقل نمودم. متن کامل نوشته ایشان در این لینک موجود است. نوشته خطاب به دانش آموزان و دانشجوبان است. گویا ایشان در آن برهه نگران بودند که سیاست زدگی نظام آموزشی را به بیراهه می برد و به جوانان توصیه می کردند که زیاد درگیر سیاست نشوند. استدلال هایشان در متن روشن و متقن هست. اما همان طوری که  می دانید مسایل سیاسی و اجتماعی چند وجهی و بسیار پیچیده اند. خود آقای مهندس بازرگان ده سال بعد وارد عرصه سیاست شد. فکر کنم او بود که در جواب کسانی که می گفتند ما به سیاست کاری نداریم می گفت "ولی سیاست به ما کار دارد."  به علاوه تجربه آقای بازرگان در سال 21 براساس آن چه تا آن روز در ایران گذشته بود و در پاریس اتوکشیده و منضبط پیش از جنگ جهانی دوم دیده بود شکل گرفته بود. بیست سال بعد از نوشته شدن آن مطلب جنبش های دانشجویی بسیاری در پاریس شکل گرفتند که منجر به آزادی اجتماعی بیشتر شدند. همین طور در آمریکا (بیشتر در برکلی). برآیندشان در مجموع مثبت بود. جنبش ها  علیه جنگ و استعمار و استثمار زنان و تبعیض نژادی بود. در کره جنوبی جنبش های دانشجویی که بعد از آن تاریخ شکل گرفت دموکراسی به ارمغان آورد. پس این نتیجه گیری آقای مهندس بازرگان که جنبش های سیاسی دانشجویی مضرهستند همواره درست نیست. با این حال آقای بازرگان دردی را  درجامعه آن زمان دیده بود و تشخیص داده بود. رشد قارچ گونه احزاب و سیاست زدگی داشت به مقوله حیاتی آموزش در کشور لطمه می زد.

در این برهه نیز باید این مطلب را دوباره خواند.  هرچند تحزب قدمی مثبت هست اما تحزب در داخل یک فرهنگ سیاسی غنی که مردم به حقوق خود آشنا باشند و از بینش سیاسی بالا برخوردار باشند مفید می شود. اگر چنین فرهنگ سیاسی نباشد  و نهاد های مکمل احزاب شکل نگرفته و یا ناکارآمد باشند تحزب نه تنها به رشد سیاسی منجر نمی شود بلکه آسیب ها می زند. مطالعه آن چه از شهریور سال 1320 تا 28 مرداد 1332 گذشت و نقشی که احزاب بازی کردند می تواند درس ها داشته باشد.  با این ذهنیت باید نوشته  تاریخی مهندس بازرگان را بازخوانی   کرد. اگر فرصت خواندن کل متن را ندارید به بخشی هایی که در نوشته قبلی ام نقل کردم بسنده کنید. هرچند نوشته آقای بازرگان بیشتر خطاب به دانشجویان هست ولی من خواندن آن را در زمان خودمان بیشتر به همسالان خودم توصیه می کنم. لحن پرخطاب و پرعتاب آقای مهندس گمان نمی کنم خیلی به دل جوانان امروزین بنشیند. بعید می دانم  حتی مقبول جوانان دهه بیست هم قرار گرفته باشد!

اما متن برای همنسلان من جالب خواهد بود. مخصوصا نوشته آقای بازرگان برای پدر و مادر ها ی نوجوانان امروزی جالب و مفید هست. فرزندان همنسلان من به زودی در معرض خطرهایی از آن دست که مهندس بازرگان در سال 21از آنها نگران بود ممکن هست قرار گیرند. چه باید کرد؟! آیا مثل آقای بازرگان لحن پرخطاب و عتاب پیش گیریم؟ قطعا کار نمی کند!
روشی که خیلی از پدر  و مادر های امروزین به کار می برند این هست:" فرزندمان را غرق رفاه می کنیم. همه جور آزادی فرهنگی و اجتماعی به او  می دهیم اما در گوشش می خوانیم سیاست "جیززز" هست. به سمت آن نرو. این روش به ظاهر جواب می دهد. برای جوانی که غرق رفاه هست و آزادی فرهنگی و اجتماعی دارد سیاستپیشگان ایرانی نکته جذابی ندارند. بنابراین او حرف پدر و مادر را در این زمینه گوش می کند. اما این روش یک ایراد دارد که در نظر اول دیده نمی شود.  جوانی که  این گونه بزرگ می شود در شناختن آدم ها (و به خصوص در شناخت قالتاق ها) مهارت کافی به دست نمی آورد و از همینجا ضربه می خورد. شاید در انتخاب همسر اشتباه کند و.....
روشی که من پیشنهاد می کنم کمی متفاوت هست. والدین سعی کنند دانش و بینش سیاسی خود را بالاتر ببرند تا فرزندان را بتوانند راهنمایی کنند. به جای "جیزززز! دست نزن!" پا به پای آنها بیاموزند.
لازم هست نیست وقت بگذارند کتاب بخوانند. این روزها سخنرانی ها  و وبینارهای آموزشی بسیاری در اینترنت در همه زمینه ها از جمله در این زمینه هست. می توانند انها را دانلود کرده موقع شستن ظرف ها، اتو کشیدن، رانندگی و.... گوش کنند.

 باز هم تاکید می کنم منظورم از کسب دانش سیاسی تعقیب دعوا و اره تیشه دادن های این جناح و آن جناح نیست! منظورم دور ریختن دید اسطوره ای در مورد سیاست هست. 

عنوان نوشته تاریخی آقای بازرگان در سال 1321 "بازی جوانان با سیاست" بود. به پیروی از او عنوان این نوشته را "بازی میانسالان با سیاست" گذاشتم. چنان که در این نوشته استدلال کردم  همنسلان من می توانند موتور محرکه یک جریان اجتماعی-سیاسی نو در جامعه باشند.  اما مرادم "بازی بازی" نبود. کاری جدی بود.
خانم های تحصیلکرده  خانه دار شهری وقتی فرزندانشان بزرگ می شوند معمولا به این فکر می روند یک مشغولیت جدید و متناسب با زندگی شان بیابند. مثلا خیلی مرسوم هست که کلاس زبان بروند.  معمولا این نگاه را هم دارند که مهارتی بیاموزند که شاید روزی به آنها  کمک کند در آمدی از آن راه کسب کنند. با خود به درستی می اندیشند زندگی بالا و پایین زیاد دارد. اگر از اوقات فراغت شان استفاده کنند و مهارتی به دست آورند می توانند کمک خرج خانواده شوند. با خود می اندیشند بد نیست دستشان توی جیب خودشان باشد. فردا را که نمی شه پیش بینی کرد. اگر استقلال مالی داشته باشند در کوران حوادث و بحران هایی که می تواند برای خانواده شان پیش آید کمتر ضربه خواهند دید. این دغدغه و فکر بین خانم های 35 تا 50 ساله بسیار مرسوم هست.
 
گاهی مهارت هایی که خانم های میانسال به علت این گونه انگیزه ها می آموزند فرهنگی را در جامعه جا می اندازد که به حال جامعه سودمند است. نمونه اش کلاس ها و دوره های تورلیدری بود که خانم های تبریزی چند سال پیش از روی مد می گذراندند. از بین خیل عظیمی از خانم های طبقه متوسط که در تبریز آن دوره ها را گذراندند برخی واقعا تورلیدر شدند. برخی مهارت های بازاریابی ای در آنجا آموختند که به آنها کمک کرد بیزنس زنانه ای را راه بیاندازند. بسیاری هم استفاده مستقیمی از آن نکردند اما  آگاهانه یا نا آگاهانه برخی از آن چه را که در آن کلاس ها آموخته بودند به اطرافیانشان باز آموختند. نتیجه این شد که فرهنگ استقبال از توریست در تبریز کمابیش جا افتاد. من این نکته را در سفرنامه های توریست های خارجی که در چند سال اخیر به تبریز سفر کرده اند دیدم.

علی الاصول با دیدن دوره های مختلف علوم سیاسی می توان در مراکز مختلف مطالعات سیاسی استخدام شد یا تک پروژه برداشت. من نمی دانم این کار در ایران چه قدر مرسوم هست.  از کسانی که در این رشته هستند باید سئوال کرد. اما علی الاصول کاری است که با زندگی خانوادگی خانم های میانسال هم می تواند هماهنگ باشد. می توانند همان  زندگی زناشویی  و خانه داری شان را ادامه دهند و در کنارش دوره ای در علوم سیاسی بگذرانند و جایی برای یک کار مطالعاتی در زمینه مسایل سیاسی استخدام شوند. یا اصلا در خانه پروژه ای  برای یک مرکز مطالعاتی انجام دهند.  همان طور که قبلا هم گفتم کار سیاسی به نمایندگی مجلس و وزارت ختم نمی شود. طبعا وقتی من گفتم خوبه خانم های میانسال و مادران جوانان کار سیاسی بکنند منظورم این نبود که پلاکارد بردارند بروند در خیابان ها فریاد "مرده باد زنده باد" بدهند. اگر چنین قصدی کنند اغلب با مخالفت شوهرشان (حتی قبل از مخالفت لباس شخصی ها) مواجه خواهند شد. من هم قصد  راه انداختن اختلاف خانوادگی  نداشتم! منظورم یک کار بی خطر و بی جنجال و بی هیاهو نظیر کار مطالعاتی بود که به اقتصاد خانواده هم کمکی کرده باشد و به استقلال مالی خانم بیانجامد. لازم هم نیست  برای این تیپ کار سیاسی تیپ خود را عوض کنند و احیانا جامه زهد و ریا برتن کنند!

از طرف دیگر برای رشد سیاسی واقعی همین کارهای بی جنجال لازمند نه هیاهوهای مرده باد و زنده باد و افشاگری های جنجالی. در تاریخ معاصرمان ده ها گواه برای این ادعایم می توانم بیابم. اگر در دهه بیست تحزب بیشتر دردسرساز شدبه این علت بود که اون قبیل مطالعات جدی سیاسی دور از هیاهو در کشور ما و در فرهنگ سیاسی ما چندان جایی نداشت. مگه چند تا اون موقع think tank در ایران داشتیم که اون همه حزب یکهو بالا آمدند؟! امیدوارم در سال های پیش رو موجی توسط خاتون های میانسال سرزمینم  راه بیافتد که این گونه فعالیت سیاسی را جا بیاندازد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

کاندیدایی متفاوت از تبریز در سال 1390

+0 به یه ن


تصویری که ملاحظه می کنید متعلق به خانم افسانه نقیب زاده هست که ازاین سایت برداشته ام.  زندگی نامه اش در این سایت به این صورت آمده: «افسانه نقیب زاده هستم، فوق لیسانس ادبیات دارم، و در دانشگاه تدریس میکنم، از اردیبهشت سال88به همراه همسرم رحیم هاشم پور، پرواز رو شروع کردم، مربی بیگینرم آقای رحمت دوست بودن که همیشه ارادت خاص به ایشون دارم به خاطر زحمتای زیادی که برام کشیده، دوره siv رو در سال 89 تو الودنیز با استاد نظری نسب گذروندم، در سایت های مختلف از جمله ارومیه ،تبریز، آبسرد، شهران، کرمانشاه، سایت های گرگان، کایسری و... پرواز کردم، امسال هم که افتخار پرواز در کنار بهترین پرنده های ایران و خصوصا فاطمه جان رو تو کرمانشاه داشتم، دوتا هم بچه دارم که یکی دانشجوی مکانیک و دومی چهارم ابتداییه.»

این خانم در سال 90 از تبریز کاندیدای محلس شورای اسلامی شده بود. صلاحیتش هم تایید شد اما رای نیاورد.  این هم از وبلاگش که آخرین بار اسفند ماه سال 90 به روز شده.
من اون موقع خبر نداشتم که چنین خانمی از تبریز کاندیدا شده والاحتما برای او تبلیغ می کردم. به دو دلیل:
1) صرف تبلیغ برای شخصی چون او و بحث در مورد توانمندی هایش در جامعه به نفع حقوق زنان در جامعه هست. زنان و توانمندی ها، خواست ها و چالش هایشان در جامعه مطرح می شود. کمک می کند تا حضور قشر متوسط جامعه با نیازها و دیدکاه های خاصش در جامعه به رسمیت شناخته شود.
2) اگر خانم نقیب زاده رای بالا می آورد (حتی اگر وارد مجلس نمی شد و نفر هفت هشتم می شد) از دید تحلیلگران به دور نمی ماند. پیامی نو به تصمیم سازان منتقل می شد. این که خانمی از شهرستان بدون وابستگی به جناح چپ یا راست  و بدون داشتن سرمایه زیاد برای تبلیغ های آن چنانی بتواند رای هفتم یا هشتم را از شهری چون تبریز- که برخی معتقدند محافظه کار هست -بیاورد می توانست خیلی پیام ها در دل داشته باشد. پیامی که می توانست شنیده شود و در پی خود تحولاتی بیافریند.
حیف که ندانستیم والا برای رای آوردن ایشان تبلیغ می کردیم.

اگر این بار چنین کاندیدایی باشد حتما خبرم کنید!


اونهایی که انتخابات را تحریم می کنند اگر به جای تحریم بیایند و به کاندیداهای متفاوت از این دست رای بدهند پیامشان و حرف دلشان رساتر جامعه منعکس می شود

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

بِز و ایپک

+0 به یه ن

من فکر نمی کنم این کاندیداهای اصلاح طلب و اصولگرا (از هر سر طیف و اعم بر زن و مرد) فرق زیادی با هم دارند. سر و ته یک کرباسند!

اما حتما هستند کاندیداهای کمتر شناخته شده ای که در دی را در جامعه حس کرده اند و برای رفع اون درد کاندید شده اند. مثل درد های آموزش و پرورش. مثل دردهای محیط زیست

اگه مردم به این فکر بیافتند که فارغ از هیاهوی اصلاح طلب و اصولگرا اونها را پیدا کنند و به آنها رای بدهند وارد مرحله تازه و بهتری خواهیم شد .

داشتم فکر می کردم اگر شهروندان غیر سیاسی مثل خود ماها به هردلیلی به این نتیجه برسند که به انتخابات مجلس توجه کنند خیلی هم بعید نیست چهره های مردمی ولی نه چندان شناخته رای بیاورند
چهر ه هایی که سرمایه اصولگرا و اصلاح طلب پشتشان نیست ورسانه های آنها را ندارند.
رسانه های مدرن تر مثل تلگرام و فیس بوک و وبلاگ و.... شاید کمک کنند که معادلات معمول انتخابات به هم بخورد.

فیلم کمدی "ایران برگر" را دیدید؟ شاید در واقع هم  مردم دست آخر  بعد از همه کش و قوس ها بروند و به فردی متفاوت و خارج از دایره قدرت و ثروت رای دهند. فردی با دیدگاهی نوتر و پیشروتر.


این بار من تصمیم گرفته ام نحوه رای دادن خود را تغییر دهم. از دوستانم در شبکه های اجتماعی مجازی خواهم خواست (این دوستان را در فضای حقیقی هم می شناسم و به آنها و تشخیص آنها اطمینان دارم) که کاندیدای صالحی را  برای رای دادن معرفی کنند. من هم سعی می کنم به او رای دهم و دیگران را هم تشویق به رای به او می کنم.
فعلا یکی از دوستانم خانم مدیری (مدیر مدرسه)  را معرفی کرده. چنین فردی را برای راه یابی به مجلس مناسب می دانم چرا که دست کم با دردهای آموزش و پرورش و مشکلات معلمان آشناست.
لیست من که کامل شد چند روز مانده به انتخابات در همین وبلاگ هم آن را اعلام می کنم.
من تا آستانه انتخابات دیگه در مورد انتخابات نمی خواهم بنویسم. برویم تحقیق کنیم ببینیم چه کسی برای انتخاب شدن مناسب هست. همین طور دور و بری ها را تشویق کنیم که بی تفاوت نباشند.
به هر حال در میان این همه کاندیدا چند نفری هم پیدا می شوند که استاندارد های ما را دارا باشند. دردی  از مردم را حس کرده باشند و برای رفع آن کاندیدا شده باشند. اینان در اقلیت هستند. ثروت و قدرت و رسانه هایشان هم محدود هست. اما اگر حواسمان باشد می توانیم پیدایشان کنیم.

سعی کنیم کسانی بروند به مجلس که دست کم یک مشکل از مشکلات ما را بکاهند.
 مشکلی از آموزش پرورش
  آلودگی هوا
معضل ترافیک
 معضل تخریب های ساختمانی غیراصولی و قربانیان پرشمار ناشی از آن
معضل بیکاری جوانان
مشکلات خانواده های بدسرپرست
معضل کارتن خوابی
وووووووو
هزار و یک مشکل در این مملکت هست. کسانی را انتخاب کنیم که به این معضلات بپردازند. اگر هم موفق نشوند دست کم جا تنگ می شود برای کسانی که شعار ستیزه با دنیا می دهند و با تندروی ها مشکلات برای تنش زدایی روابط توسط وزارت خارجه می آفرینند. جا تنگ می شود برای کسانی که سر ستیزه با زنان مملکت دارند و هر روز یک محدودیت تازه ایجاد می کنند.
نسبت به مجلس بی تفاوت نباشیم. برپایی هر دقیقه مجلس شورا کلی هزینه مالی از بیت المال (از جیب من و شما) دارد. می دانید این به وجد آمدن نماینده ها از دیدن دختران ساپورت پوش چند تومان برای من وشما از محل مالیات هایمان آب خورد؟؟؟؟!!! بی تفاوت نباشیم این پول و حق من و شماست که این جور تلف می شود! دست کم یکی برود مجلس که در این زمان خطرات پیش روی زنان کارتن خواب را پی گیری کند. اسید پاشی ها را پی گیری کند. حقوق کم معلمان در مدارس دولتی را مطرح کند. پولی شدن تدریجی و بی سر و صدای آموزش عالی را مطرح کند. معضل تصادفات جاده ای را مطرح کند. اثرات پارازیت ها بر جنین ها را مطرح کند. تخریب های غیر اصولی را که مردم را خانه خراب می کند و سالیانه صدها نفر را به زیر آوار می گیرد مطرح کند.

پی نوشت: "بز" یعنی کرباس
ایپک یعنی ابریشم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

تجارب منحصر به فرد زنان در چالش برای تغییر چهره مردانه سیاست

+0 به یه ن

تجارب منحصر به فرد زنان در چالش برای تغییر چهره مردانه سیاست / گزارش: صبا شعردوست

15 دی 1394

کانون شهروندی زنان: همایش "تغییر چهره مردانه سیاست" با برگزاری دو پنل و اکران فیلم های مستند در حوزه مشارکت سیاسی زنان در دانشگاه تربیت مدرس تهران و به همت کانون شهروندی زنان و انجمن علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد.

مهدیه گلرو، عضو کانون شهروندی زنان و عضو کمپین تغییر چهره مردانه مجلس، به عنوان مجری برنامه به میهمانان خیر مقدم گفت و با توضیحاتی درباره کمپین برنامه را آغاز کرد و گفت: " کمپین تغییر چهره مردانه مجلس در گام نخست خواستار افزایش تعداد کاندیداهای زن بود که خوشبختانه با ثبت نام بیش از 1430 زن، جامعه زنان نشان داد این خواست آنهاست که وارد عرصه سیاست شوند و در معادلات قدرت قرار بگیرند. این اولین نتیجه مثبت کمپین بود و امیدواریم که با کوشش و تلاش کمیته های دیگر این کمپین، تعداد زنان برابری طلبی که به مجلس می روند نیز افزایش یابد و از سوی دیگر تعداد ورود نمایندگان زن ستیز نیز در مجلس نسبت به دوره های قبل کاهش یابد."

اسلام اجازه زمامداری به زنان را داده است

پس از صحبت های مجری برنامه، حجت الاسلام ابوالفضل شکوری، مدیر گروه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس طی صحبت هایی به نقش مشارکت سیاسی زنان در اسلام اشاره کرد و گفت: "مشارکت سیاسی زنان در اسلام یک امر قدیمی است. فکر می کنم که دین اسلام و حضرت رسول، اولین کسی در دنیا هستند که زنان را به مشارکت سیاسی دعوت کردند. پیامبر اسلام 2 بیعت دارد. در هر 2 هم گفت که زنان باید با من بیعت کنند و زنان هم بیعت کردند. در واقع با این عمل زنان را به مشارکت سیاسی دعوت کردند. پس ما قبل از پیامبر کسی را در دنیا سراغ نداریم که زنان را به صورت انبوه دعوت به حضور در سیاست کند. پیامبر جهاذ را بر زنان به دلیلی واجب نکرد اما حضور آنها در جبهه ها را به صورت داوطلبانه، آزاد اعلام کرد. بنابراین دین اسلام مشکلی با حضور سیاسی زنان نداشته است. اما این خلفای بعدی بودند که سیره پیامبر را ادامه ندادند. حتی خلیفه اول بعد از پیامبر، اجازه حضور برای بیعت به زنان را نداد. پس از آن این سیره نادرست ادامه پیدا کرد اما سیره اصلی پیامبر مشارکت بود."

شکوری درباره نگاه قرآن به حضور زنان در سیاست هم اشاره و یادآوری کرد: "قرآن می گوید که حتا حضور زنان در جایگاه پادشاهی اشکالی ندارد. چراکه در برخی مواقع حتی زنان بهتر تصمیم می گیرند. فارغ از این موضوع من شخصا با استنباط به قرآن معتقدم که زن حتی می تواند رئیس جمهور شود. چون رئیس جمهوری با پادشاهی فرقی نمی کند و خلاصه این که زنان می توانند در عالی ترین مقام سیاسی قرار بگیرند البته اگر شرایطش را داشته باشند که آن هم منظور از شرایط زن بودن و یا مرد بودن نیست." او افزود: "زنان برای زمامداری باید شرایط لازم را داشته باشند ولی به این معنا که بخاطر زن بودن نمی توانند زمامدار باشند درست نیست و از آیات قرآن و سیره پیامبر اینطور استنباط نمی شود. آنچه هم که ما الان داریم سیره خلفاست نه سیره پیامبر اسلام." پس از صحبت های شکوری، میهمانان برنامه شهناز رمارم، عضو علی البدل شورای شهر مشهد در دوره سوم و موسس کمپین رأی به زنان در شهر مشهد که در همان قدم های اول کار کمپین تغییر چهره مردانه مجلس به آن پیوست، مهرنوش نجفی راغب، یکی از کاندیداهای زن مجلس دهم و کارشناس ارشد حقوق بین الملل و عضو سابق شورای شهر همدان در دوره سوم و حمیرا ریگی، فرماندار قصرقند و دبیر کمیسیون شورای شهر چابهار، به عنوان زنانی که وارد عرصه سیاست شدند، به سخنرانی درباره موانع حضور زنان در عرصه سیاست و تجربه های خود، پرداختند.

مهمترین موانع حضور زنان در عرصه سیاست

شهناز رمارم که از مشهد برای حضور در این همایش دعوت شده بود، درباره سخت ترین و مهم ترین مانع حضور زنان در عرصه سیاست گفت: "فکر می کنم که موانع حضور زنان مختص جامع ایران نیست بلکه مختص همه جوامع توسعه نیافته است. اما مهمترین مانع حضور زنان خود زنان هستند. چراکه قبول ندارند که می توانند حضور فعالی داشته باشند."

مهرنوش نجفی راغب نیز در همین زمینه گفت: "موانعی که زنان دارند تقریبا مشابه یکدیگر است یعنی بزرگ ترین مانع آن است که زنان از دسترسی به ابزارهای قدرت که اصلی ترین آن حمایت پر رنگ احزاب سیاسی به لحاظ تامین منابع مالی و رسانه ای است، محروم هستند. این از دلایل اصلی است که زنان نمی توانند در عرصه قدرت در کنار مردانی که سال هاست این ابزار را در اختیار قرار دارند، فعالیت کنند."

حمیرا ریگی که از سیستان و بلوچستان برای این همایش دعوت شده بود یادآور شد: "بزرگترین موانع عدم شناخت از اسلام ناب محمدی است که برخی به نام اسلام اعمال سلیقه می کنند و این شناخت ناکافی و برداشت سطحی یکی از موانع حضور زنان است. مانع دیگر هم عدم شناخت کافی از خلقت زنان است. بنابراین عدم خودباوری مهمترین مسئله است. حق دادنی نیست و گرفتنی است، باید از خود آغاز کنیم.

راهکارهای رفع موانع حضور زنان در عرصه سیاست

شهناز رمارم درباره راهکارهای رفع موانع حضور زنان با اشاره به تجربه شخصی اش در این عرصه گفت: "من به عنوان یک زن مسلمان در یک شهر مذهبی به نام مشهد بزرگ شدم. در تاریخ اسلام ما نمونه های خوبی برای حضور زنان داریم.» وی سپس اشاره کرد: «در روانشناسی بحث هایی است مبنی بر اینکه انسان باید برای انجام هر کاری هدف و انگیزه داشته باشد. هر قدر این هدف و انگیزه ها قوی تر باشد، حرکت محکم تر و متناسب با هدفش انجام می دهد. وقتی ما وارد عرصه ای می شویم باید بدانیم که هدفمان چیست؟ چرا می خواهیم در عرصه سیاست حضور پیدا کنیم؟ هر کدام از این چراها یک انگیزه است. بنابراین باید انگیزه های خود را بالا ببریم. طبیعتا مشارکت سیاسی یعنی مشارکت در قدرت. مشارکت در قدرت مردانه بوده است. قدرت تصمیم سازی در اختیار مردان بوده است و وقتی شما وارد می شوید، مردها در نگاه اول تصور می کنند که قرار است یک جایگاه و منصب را از دست بدهند. یعنی حضور زنان را مشارکت نمی دانند بلکه آنان را رقبای خود تلقی می کنند که گویا قرار است زنان امتیازات و قدرت اجتماعی را از آنها بگیرند.» وی در ادامه گفت: «وقتی کشوری توسعه یافته می شود به حضور و مشارکت زنان بها می دهد. بنابراین ما باید برای حرکت به سمت توسعه به سوی احقاق حقوق زنان برویم و نباید ترسید و باید به هدف فکر کنیم و از دادن هزینه هم نترسیم و کم نیاوریم. از طرفی هم باید اتحاد و انسجام داشته باشیم چراکه اگر هر فردی بخواهد خود را مجهز کند و از همجنسان خود غافل شود از روح جمعی به دور مانده است و روح جمعی رفتارهایی را به انسان حاکم می کند که متفاوت از رفتارهای فردی است و البته پیروی از این روح جمعی می تواند دستاوردهای خوبی به همراه داشته باشد. خوشبختانه روح جمعی که الان بر جامعه زنان حول انتخابات مجلس دهم حاکم شده است، می تواند دستاوردهای مثبتی را داشته باشد".

دوری از ابزارهای قدرت

مهرنوش نجفی راغب با توجه به تجربه سختی که برای کاندیدا شدن و حضور به شورای شهر در همدان پشت سر گذاشته بود، اظهار کرد:"من آن زمان که کاندیدا شدم، مشکلات خاص خود را علاوه بر اینکه جوان بودم، داشتم. نمونه اش اینکه از ابزارهای قدرت محروم بودم و تنها رسانه ام وبلاگم بود. علاوه بر این هم من از هیچ منبع مالی استفاده نکردم و با حداقل امکانات و رقم مالی در انتخابات شرکت کردم. برخی دوستان حتی به کنایه می گفتند که رأی نمی آوری. اما لطف دوستان بود که به من اعتماد کردند اما مشکلات بعد از آن بیشتر هم شد. یکی از مشکلات من بعد از کسب رأی دوری از ابزاری مثل رسانه بود، بنابراین من در تنها رسانه ای که دسترسی داشتم یعنی وبلاگ شخصی ام اخبار شورای شهر را می نوشتم اما رسانه پر قدرتی نبود. رسانه های محلی محدودیت های خود را دارند اما من سعی کردم که در این حوزه راه هایی را باز کنم چون مصمم بودم." او در پاسخ به این سوال مجری که آیا زن بودن شما باعث کم توجهی رسانه ها بود نیز گفت: "اینکه به زن ها نگاه فرودستی وجود دارد، مخصوص یک شهر خاص نیست و در شهرهای بزرگ و رسانه های سراسرس هم این نگاه وجود دارد. ولی من بخاطر زن بودنم در رسانه ها مهجور نبودم بلکه بیشتر به خاطر نوع نگاه متفاوتی که داشتم، این اتفاق می افتاد چون فقط بحث جنسیتی در شورای شهر مطرح نمی شد." او ادامه داد: "همیشه جنسیت نشانه این نیست که همه از هم جنس های خود دفاع کنند. در شورای شهر همدان هم زنانی که حضور داشتند، نگاه های متفاوت و رویکردهای سیاسی مختلفی داشتند. اما در برخی مسائل که مربوط به زنان بود، واقعا زنان در شورای شهر یکی می شدند."

شناساندن توانایی زنان به جامعه

حمیرا ریگی نیز درباره تصویر کلیشه های جنسی و راهکارهای مقابله با آن، گفت: "ما در هزاره سوم هستیم و در این عصر زنان به عنوان نیمی از منابع انسانی تلقی می شوند. نه تنها زنان موضوع توسعه هستند بلکه خودشان عامل موثر در توسعه هستند. من نکته ای بگویم اینکه ما جامع ترین قانون اساسی را داریم. در اصل 27 قانون اساسی تکلیف شده است که شرایط برای رشد شخصیت زن را فراهم کند. حالا ما چرا باید در این جامعه با این قانون اساسی، در این شرایط باشیم؟ اما درباره راهکارهای مقابله با کلیشه های جنسیتی باید بدانیم که ما در چه شرایطی هستیم. در جوامع ما که توسعه نیافته و منطقه ای سنتی است، حضور ما در فرمانداری نسبت به سال های 85 یکسری تغییر نگاه ها را ایجاد کرد. اما نکته این است که وقتی بستر فراهم شد، مسئولیت سنگین تر می شود. چرا که باید عرصه را طوری حفظ کنید که بتوانید برای بقیه هم راهگشا باشید. بنابراین اول باید خودمان یعنی زن را بشناسیم و به جامعه بگوییم چه توانایی هایی داریم. دوم اینکه باید بپذیریم که انسان خودپسند است و دوست ندارد، کس دیگری جای او را بگیرد. این بود که من هم سعی کردم بگویم که ما نیامده ایم که حقوق شما را ضایع کنیم بلکه آماده ایم که یاور شما باشیم. حتی نیامده ایم که از شما جلوتر برویم بلکه آمده ایم در کنار هم تلاش کنیم. بنابراین استراتژی های ورود در هر منطقه ای مهم است که زنان برای ورود به قدرت باید آن ها را در نظر بگیرند."

اگر تعداد زنان در مجلس دهم زیاد شود، فراکسیون زنان مجلس را جدی خواهند گرفت

شهناز رمارم در ادامه درباره کمیت حضور زنان در مجلس گفت: «بحث کمیت و کیفیت اخیرا مطرح شده است و سالهاست که مجلس ما مردانه است. و به نظرم بحث کمیت و تعداد زنان در مجلس آینده هم مهم است». وی در ادامه گفت: «اگر پیامبر اسلام در قرن ششم میلادی بحث حضور زنان را مطرح می کند، چون پیامبر به دنبال توسعه بوده است. اینکه عرب جاهل و سرزمین حجاز که عقب مانده ترین بوده است را می خواسته به توسعه برساند. اما زنی که می خواهد حضور داشته باشد باید شرایطش هم مهیا باشد. الان بحث جنگ قدرت پیش آمده و قرار است که مردان بخشی از قدرت خود را به زنان واگذار کنند. مردم وقتی بخواهند رأی دهند نیز به شرایطی که کاندیداها دارند، فارغ از زن بودن و مردم بودن رأی می دهند. ولی این عقب ماندگی و جبر تاریخی که شامل حال زنان شده است باید به نوعی جبران شود. افغانستان و عراق چون می خواهند به سمت توسعه بروند، تبعیض مثبت قائل می شوند و سهمیه می دهند. مثلا ما می بینیم که زنان معلمی وارد مجلس شده اند ولی چرا تاکنون به حقوق معلمان به صورت ویژه توجه نمی شود؟ چون جامعه فرهنگیان به صورت ویژه پشت آنها نبوده اند. یعنی وقتی وارد مجلس شدند یا از طریق لیست های حزبی وارد شدند و یا از طریق پتانسیل شخصی. اما خواستگاه آنها، خواستگاه صنفی شان نبوده است.»

شهناز رمارم یادآوری کرد: "حضور زنان در لیست احزاب اتفاقا به پیروزی احزاب کمک می کند. یعنی وقتی زنی وارد لیست احزاب می شود، باعث پیروزی آن حزب می شود. اما وقتی زنان خودشان وارد دیالوگ شوند با کسانی که لیست می بندند، یک حق ویژه است. آقایانی که در کمپین می آیند که ما آنها را تبلیغ کنیم، می گوییم که چند خط درباره زنان بنویس که وقتی می خواهی به مجلس بروی برای زنان چه می خواهی بکنی؟ به این ترتیب حداقل احساس می کند که از جامعه زنان رأی گرفته است و نباید نسبت به حقوق زنان بی توجه باشد. تا الان مدام می گفتند که خانم ها مدیران اصلی خانه هستند و با هندوانه زیر بغل زنان گذاشتن، رأی می گرفتند اما امروز شرایط عوض شده است و زنان از مردان مطالبه جدی دارند. زنان می توانند به مجلس بروند و پیگیر حقوق مغفول زنان باشند. البته اگر تعداد زیاد باشد، فضا را به سمتی می برد که فراکسیون زنان را جدی بگیرند."

باید از افزایش تعداد زنان برای کاندیداتوری خوشحال بود

مهرنوش نجفی راغب درباره نقطه ضعف های عرصه قانون گذاری یادآوری کرد: "یکی از ضعف ها این است که از نظرات زنان یا اصلا استفاده نمی شود و یا حداقل استفاده می شود. بزرگترین عرصه قانونگذاری، مجلس است که فعلا فقط هشت زن در مجلس حضور دارند. در قوه قضائیه نیز اصلا از زنان استفاده نمی شود و در کارگروه های قوه قضائیه، زنان اصلا حضور ندارند و در نتیجه این روند، نقص های بزرگی در قوانین در رابطه با زنان ایجاد می شود. مثل قانون مجازات اسلامی و یا قانون حمایت از خانواده. به خاطر همین، به نظرم حتا کمیت حضور زنان در حوزه قانون گذاری بسیار مهم است. وی ادامه داد: " زنی که در معرض انتخاب قرار می گیرد معمولا در موردش خیلی ریز بینی می شود و تا اینجا پیش می رود که این زن حجابش چه طور است و یا چه طور با جنس مخالف تعامل می کند. اما وقتی مردی می خواهد انتخاب شود، نهایتا تحصیلاتش یا سابقه کارش بررسی می شود. بنابراین فکر می کنم که باید ذره بین را از روی زنان برداریم که آیا صلاحیت کاندید شدن دارند یا ندارند. ما باید خوشحال باشیم که تعداد زنان ثبت نام کننده در انتخابات مجلس دهم افزایش یافته است." مهرنوش نجفی راغب درباره تجربه شخصی اش از نگاه مردان به زنان در عرصه کاری اش هم گفت: "زمانی در همدان شهرداری بخاطر کم کردن هزینه ها، تصمیم گرفت که اجازه ندهد زنان اضافه کاری داشته باشند. وقتی ما زنان شورا فازغ از نگاه سیاسی به این موضوع اعتراض کردیم، مسئولان گفتند که زنان بهتر است به بچه داری بپردازند و این اضافه کاری باعث می شود که به زندگی آنها لطمه بخورد. مردان شورا می گفتند که باید واقعیت را در نظر گرفت و خانم ها مسئول آوردن پول به زندگی نیستند و مسئولیت شان با مردان متفاوت است."

ما زنان با عملکردمان باید خودمان را ثابت کنیم

حمیرا ریگی درباره اینکه آیا وقتی زنی در مسئولیتی قرار می گیرد باید مسئله زنان را در اولویت قرار دهد یا خیر، اضافه کرد: "رویکرد مردسالاری را افراطی می دانم و هدف ما باید رفع تبعیض جنسیتی و برابری باشد. این نیست که ما بگوییم که مردان را کنار بزنیم و از آنها پیش بگیریم چون دنیا بر اساس تساوی و عدالت جنسیتی است. ما هم که الان در عرصه مدیریت قرار گرفتیم باید نگاه ها را به سمت شایستگی و توانمندی ببریم و از افراط پرهیز کنیم. پرهیز ما از افراط باعث می شود که جنس دوم هم تغییری در رفتار خود ایجاد کند و در نتیجه ما به عدالت جنسیتی برسیم."

وقتی فرماندار شدم گفتند یکی از بلایای آسمانی نازل شده است!

حمیرا ریگی درباره پویایی جامعه زنان هم تصریح کرد: "اینکه در حال حاضر از میان 290 نفر نماینده، فقط 8 نفر تنها زن هستند، نشان می دهد که مشکلی در پویایی زنان وجود دارد. خوشبینانه می گوییم که نیمی از جامعه زنان هستند. با توجه به این مساله و تعداد نمایندگان زن مجلس، می توان گفت که نیمی از جامعه معلول است. حالا شما تصور کن که نیمی از جامعه معلول است و مسئولیت به عهده نیمه دیگر می افتد. نیمی که از عهده وظیفه خودش برآید شاهکار کرده است. بنابراین ما می بینیم که در عرصه قانونگذاری خلا داریم."

ریگی درباره تجربه شخصی اش از مشکلاتش در پست فرمانداری نیز گفت: "زمانی که من بخشدار شدم یکی از اقوام همسرم گفت که تعجب می کنم چطور این ننگ را این طایفه پذیرفته اند؟ یعنی حضور من ننگ برای شان تلقی می شد. یا زمانی که فرماندار شدم، در جمع معارفه کسانی که در آن منطقه بخشدار بودم با خوشحالی آمده بودند اما کسانی که من فرماندارشان شده بودم، می گفتند که امروز یکی از بلاهای آسمانی نازل شد. بعد مردم به استاندار می گفتند که ما را به عنوان یک شهروند قبول نداشتید که یک زن را به عنوان فرماندار گذاشته اید؟ در هر حال در اینجا بود که من فکر کردم که مهم این است که این نگاه ها را چطور تغییر دهم؟ در واقع زنان با مسئولیت پذیری و نوع عملکردشان باید نگاه ها را تغییر دهند. من ابتدا بلای آسمانی بودم اما بعد از 2 سال شدم، محبوب دلها."

برای کاهش فساد باید زنان از رسانه ها بهره ببرند

در بخش پایانی پنل اول این همایش، بخشی هم به پرسش و پاسخ اختصاص داده شده بود. شهناز رمارم در پاسخ به سوال یکی از حاضران اظهار کرد: "ما جامعه ای هستیم که می خواهیم به سمت دموکراسی برویم. مردم هم حتما از دو جنس زن و مرد است و خانه ملت زمانی معنا پیدا می کند که همه در آن حضور داشته باشند. فراتر از این ها نیز کشور ما سال هاست مردانه اداره می شود و حتی به این ترتیب نمی شود گفت با 50 درصد از منابع انسانی اش اداره می شود بلکه با توجه به غلبه فقط یک نوع تفکر در آن و عدم وجود تنوع در گرایش های سیاسی، می توان گفت که مملکت فقط با 25 درصد از منابعش اداره می شود. چرا که حتا در میان همان تفکر غالب هم 50 درصد خود را کنار گذاشته است. درحالی که برای توسعه همه جانبه باید همه منابع انسانی به کار گرفته شود.» وی در ادامه گفت: «کمپینی که ما در مشهد راه انداختیم به نام «کمپین رای به زنان» از همان ابتدا بخش زیادی از آقایان به ما پیوستند و الان 40 درصد کمپین ما مردان هستند و در اتاق فکر 5 نفری مان، 2 مرد دکترای حقوق و علوم سیاسی داریم و حامی ما هستند. می دانید چرا؟ چون به فکر توسعه کشور هستند و می دانند حضور زنان باعث توسعه می شود."

حمیرا ریگی نیز در پاسخ به این سوال که آیا حضور شما به عنوان فرماندار با توجه به اینکه مشارکت سیاسی زنان منجر به کاهش فساد اقتصادی می شود، منجر به کاهش فساد شده است یا نه؟ گفت: "ابتدای سال 93 آقای هاشمی استاندار ما، سه خانم را منصوب کرد. از اینجا به بعد دیگر وظیفه ما بود که با عملکرد خود نشان دهیم که می توانیم. حضور مدیریت سیاسی ما سه زن باعث شد که ما الان 67 مدیر زن در استان داریم. هدف ما این بود که نشان دهیم که مسئولیت پذیری، دقت و ظرافت خصوصیت ماست و ما این را ثابت کردیم. اینکه می بینید که برخی جبهه گیری به جامعه زنان دارند دلیلش این است که تجربه ندارند. من در شرایطی به فرمانداری وارد شدم که وقتی زنان برای در میان گذاشتن مشکلات شان به من مراجعه می کردند می گفتند که ما برای اولین بار است که به ساختمان فرمانداری می آییم."

مهرنوش نجفی راغب نیز در پاسخ به پرسش چگونگی کاهش فساد در دستگاه های اجرایی اظهار کرد: «رسانه باعث شفاف سازی و کاهش فساد امور می شود. برای مثال وقتی در آن ابتدا بحث تقسیم بندی کمیسیون ها شد و من وارد یکی از کمیسیون ها شدم بعد از 2 جلسه یک سری از آقایان عنوان کردند که این جلسات مردانه است و صلاح نیست که خانم نجفی راغب حضور پیدا کند. من این مطلب را در وبلاگم منتشر کردم و بعدها یاد گرفتم که رسانه چقدر می تواند مهم باشد و زنان می توانند از این ابزار برای تغییر به نفع مردم و نیز تغییر نگرش های جنسیتی و همینطور کاهش فساد استفاده کنند".


نقد و بررسی مستندها

پس از برگزاری پنل اول، فیلم های مستند «خانم ف» به کارگردانی صادق سوری، «زنان فرماندار» به کارگردانی مژگان اینانلو و «زینت یک روز بخصوص» ساخته ابراهیم مختاری با حضور کارگردانان اکران شد. پس از اکران فیلم های مستند، پنل دوم این همایش با حضور کارگردانان این فیلم ها برگزار شد. در این میزگرد مژگان اینانلو، صادق صوری، حمید جعفری و ابراهیم مختاری به سوالات حاضران پاسخ دادند.

برای خواندن ادامه مطلب به اینجا رجوع کنید

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

فرق اقلیت سه درصدی با اقلیت سی درصدی

+0 به یه ن

فرق هست بین اقلیت تحت فشار دو سه درصدی با اقلیت بیست درصدی که با هدف و یا شعار بهتر کردن وضع آن اقلیت در مجلسی حضور می یابند. عملکرد برخی از خانم های مجلس به خصوص در سه دوره اخیر کاملا ضد زن بوده. اما اگر جز این بود جای تعجب داشت. این اقلیت مطلق در جو زن ستیز سه دوره اخیر مجلس راحت ترین راه را برای مطرح کردن خود، یک پله بالاتر نشستن در موضع زن ستیزی می بیند. اما اگر زنان مجلس اقلیتی 20 درصدی بودند، هویت خود را و روش مطرح ساختن خود را در همیاری برای مطرح کردن مشکلات زنان می یافتند.

همه که اون قدر استحکام شخصیت ندارند که جلوی موج اقلیت ستیز بایستند و یا خود موجی نو راه بیاندازند. همه قابلیت جریان سازی ندارند. جریان سازان در هر جامعه ای و درهر دورانی معدود هستند. نماینده های خانم در سه دوره اخیر مجلس وارد یک مجلس کاملا زن ستیز شده اند. خوب خوباشون (مثل اون خانم نماینده خلخال) ترجیح دادند که وارد مسایل زنان نشوند و به مسایل دیگر بپردازند تا مجبور نشوند جلوی اکثریت زن ستیز بایستند. برخی هم که از قضا از شهرهای بزرگ تر -به اصطلاح- لیبرال تر آمده بودند برای مطرح کردن خودشان و سواری گرفتن از موج زن ستیز ترجیح دادند یک پله هم از مردان مجلس زن ستیز تر باشند.
اما اگر اقلیت 2-3 درصدی بشه یک اقلیت 20-30 درصدی و شعار هم دفاع از حقوق زنان باشه زنان معمولی هم با استحکام شخصیت معمولی برای مطرح کردن خود شعار های  دفاع از حقوق زن می دهند. لازم نیست شخصیت خیلی محکمی داشته باشند یا قهرمان باشند تا جلوی اکثریت زن ستیز بایستند (این از دست هر کسی بر نمی آید). معمولی هم باشند بس هست.

کمپین تغییر چهره مردانه مجلس با این هدف وارد عمل شده است. اگر موفق بشه که این اقلیت دو سه درصدی را تبدیل به اقلیت بیست درصدی بکنه عملکرد فراکسیون زنان متفاوت از این سه دوره خواهد بود.

زنانی که به دنبال دفاع از حقوق زنان هستند معمولا با جریان های حفاظت از محیط زیست، دفاع از حقوق کودک، دفاع از حقوق معلولان، بهتر کردن خدمان درمانی و بهداشتی و دفاع از حقوق اقلیت های دینی و زبانی و...... نیز همراه و همصدا هستند. به این ترتیب چند هدف با هم حاصل می شه. مهمتر این که اگر مجلسیان مشغول این مسایل بشوند کمتر فرصت می کنند به همه دنیا فحش بدهند و درنتیجه کمتر برای مملکت مشکل به وجود می آد!
به هر حال بسته به این که چه قدر ما شهروندان از این کمپین پشتیبانی کنیم این کمپین به موفقیت نسبی می رسه. هر چه قدر حمایت ما بیشتر باشه درجه موفقیت آن بیشتر می تونه باشه

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نظری در مورد مشارکت فعال تر زنان در انتخابات آتی

+0 به یه ن

نوشین احمدی خراسانی/روزنامه بهار

در کشور ما مداخله جامعه مدنی زنان در انتخابات برای پیشبرد اهداف برابری‌خواهانه معمولا از چند زاویه موضوعی بحث‌برانگیز بوده است. نخست آنکه برخی از کنشگران زن موضوع «انتخابات» را موضوعی «سیاسی» قلمداد می‌کنند و به‌همین سبب، ورود به حوزه سیاسی را مغایر با رویکرد مدنی و اجتماعی جامعه مدنی زنان می‌دانند. این درحالی است که همه می‌دانیم یکی از هدف‌های مشخص جنبش‌های زنان در جهان، همان‌طور که در سند کنفرانس جهانی پکن هم تبلور یافته افزایش مشارکت زنان در تصمیم‌گیری‌ها و مدیریت سیاسی است؛ همچنین، تجربه‌های فراوان مداخله فمینیستی در انتخابات و فعالیت مؤثر حول صندوق رأی در کشورهای مختلف دنیا وجود داشته است و مختص به جامعه ما نیست. 
دوم اینکه اگر ما به‌عنوان فعالان جنبش زنان ناگزیریم در تصمیماتی که مجلس قانون‌گذاری درمورد زنان اتخاذ می‌کند مداخله کنیم و نمایندگان مجلس را برای طرح‌ها و قوانینی که مطرح می‌کنند به پرسش بگیریم، خیلی طبیعی است که در فرآیند انتخاب نامزدهایی هم که قرار است در مجلس ورود پیدا کنند مداخله کنیم تا نامزدهایی که با اهداف برابری‌خواهانه زنان همدلی بیشتری دارند به مجلس قانون‌گذاری راه یابند و از این رهگذر، زنان هموطنمان با قوانینی کمتر زن‌ستیز مواجه شوند. 
سوم، به‌نظر می‌رسد برخی گروه‌ها و افرادی که معتقدند ورود جامعه مدنی زنان به فضای انتخابات ورود به عرصه سیاست است و از این زاویه آن را نقد و نفی می‌کنند عمدتا خود را خواسته یا ناخواسته بدیل یا رقیب سیاسی نظم موجود و جناح‌های سیاسی حاکمیت می‌دانند و ازاین‌رو مداخله جنبش زنان را به‌نوعی «همدستی با رقیب یا دشمن سیاسی» می‌پندارند؛ بنابراین در نفی هرگونه مداخله فمینیستی در انتخابات تردیدی به خود راه نمی‌دهند.درواقع آنان نیز اتفاقا از زاویه و رویکردی «سیاسی» به مداخله زنان در انتخابات نگاه می‌کنند و به آن انتقاد دارند نه از زاویه و رویکردی مدنی. این درحالی است که معیار مداخله جنبش‌های مدنی زنان باید میزان تاثیرگذاری مثبت در زندگی روزمره ‌میلیون‌ها زنی باشد که مخاطبشان هستند؛ ازاین‌رو عملکرد سیاسی‌شان هم طبعا نمی‌تواند در جهت «چک‌سفید‌دادن» به گروه و حزب سیاسی «مدافع وضع موجود» یا به یک گروه یا حزب سیاسی «بدیل نظم موجود» باشد. 
وقتی قرار باشد‌ میلیون‌ها زن در انتخابات شرکت کنند، بی‌شک بخشی از مسئولیت فعالان جنبش زنان، به‌عنوان جنبشی «همراه زنان»، و نه لزوما «برای زنان» (یا متولی آنان) هم این خواهد بود که با مداخله‌گری آگاهانه، «رأی زنان» کشورشان را درعمل به‌شکلی «معنا و مفهوم» بخشند که بتواند هرچه بیشتر در جهت بهبود وضعیت زندگی روزمره زنان باشد. معنی این سخن آن است که قرار نیست جنبش مستقل زنان بدیل و رقیب یا «شریک» برای هیچ نیروی سیاسی باشد حالا چه نیروهای سیاسی ای که خود را بدیل حاکمیت، چه آن‌ها که خود را حافظ نظم موجود به‌شمار آورند. دراین میان دو راه پیش‌روی فعالان مدنی قرار دارد: یا می‌توان نظاره‌گر بود و خود را کنار کشید و پس از انتخابات، نمایندگان زن‌ستیز را با ابزارهای محدودی که در اختیار داریم، به چالش بکشیم، یا در همین دوره‌ای که قرار است جامعه به صندوق رأی مراجعه کند و انتخاب خودش را داشته باشد، نامزدهای زن‌ستیز را با ابزارهای بیشتری که در دوره انتخابات دراختیارداریم به چالش بکشیم. بی‌شک راه‌حل دوم راه‌حل اول را نفی نمی‌کند، بلکه می‌تواند به آن حتی یاری برساند. 
وانگهی، نامزدهای برابری‌طلب حتی اگر از سد شورای نگهبان رد نشوند، حداقل حضور پُرشمارشان که نشانه خواسته عمومی زنان است، می‌تواند نامزدهای زن‌ستیز را به چالش بکشد؛ ازاین‌روست که ما در «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» در کنار دیگر کمپین‌های زنانه، قصد داریم از تمام ظرفیت‌ها و روش‌های موجود و قانونی برای به‌چالش‌کشیدن نامزدهای زن‌ستیز در مجلس آینده سود ببریم، هم ازطریق به‌چالش‌کشیدن مستقیم تمام نامزدهایی که سابقه و تفکرات زن‌ستیزانه دارند و هم از طریق مطرح‌‌کردن برنامه‌های نامزدهای برابری‌طلب؛ نامزدهایی که هر یک می‌توانند حداقل در دوره انتخابات، نماینده یا بلندگوی بخشی از خواسته‌های زنان کشورمان باشند. 
درواقع به‌جای آنکه مانند گذشته، در انتخابات صرفا فهرست خواسته‌ها و مطالباتمان را مطرح کنیم، این‌بار، افزون بر فهرست خواسته‌هایمان، از فهرست زنانی هم که به‌نوعی این خواسته‌ها را نمایندگی می‌کنند پشتیبانی می‌کنیم و به‌این ترتیب، به خواسته‌ها و مطالباتمان چهره‌ای ملموس، قابل‌وصول و گشوده‌تر می‌بخشیم. این تمام آن چیزی است که ما دراین کارزار چند‌ماهه (کمپین تغییر چهره مجلس) تلاش داریم به آن جامه عمل بپوشیم.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

زنان و مجلس دهم

+0 به یه ن


اتفاقات جالبی در کشور رخ می دهد. از جمله این که به تازگی کمپینی راه افتاده برای راهی کردن تعداد بیشتری از زنان برابری خواه به مجلس دهم. برای اطلاع بیشتر از دغدغه ها و عملکرد این کمپین می توانید به وبلاگ زیر مراجعه کنید:
http://women4parliament.blogfa.com/
من فکر می کنم کسانی که دغدغه پاسداشت زبان مادری و حقوق قومیت ها را دارند باید کمپین مشابهی راه بیاندازند

در پنجم آبان (همین چند روز پیش) نشستی بوده در مورد همین کمپین و در آن فعالان حقوق زنان دیدگاه های خود را بیان کرده اند. این نشست در مطبوعات هم گویا بازتاب خوبی داشته است.

نکات زیر به نظرم درخور توجه آمد:
همچنین در ادامه برنامه هم «مهدیه گلرو»، عضو کانون شهروندی زنان نیز به عنوان یکی دیگر از سخنرانان به مقایسه شرایط زنان در ایران و برخی کشورها پرداخت و گفت: در مجلس افغانستان 175 مرد و 67 زن وجود دارد. در عراق نیز سهم زنان از مجلس 237 مرد و 83 زن وجود دارد. حالا مساله این است که این زنان در چه شرایطی کاندید شدند؟ در انتخابات افغانستان وقتی زنان قصد کاندیدا شدن داشتند، طالبان بیانیه ای داد که اگر زنان کاندید شوند، ما آنها را می کشیم ولی آنها کاندیدا شدند. در مرحله دوم طالبان گفت که اگر در انتخابات شرکت کنید همه شما را ترور می کنیم و می کشیم. در عراق هم القاعده در هنگام انتخابات چنین بیانیه تهدیدآمیزی داده بود و در ادامه این روند هم داعش این کار را کرد. با این حال اما ما می بینیم که زن ها در آن شرایط می آیند و کاندید می شوند. اما سوال اینجاست که در ایران چرا وقتی تهدیدی وجود ندارد و به لحاظ قانونی هم منعی وجود ندارد، زن ها کم کاندید می شوند و یا کم استقبال می کنند؟ بنابراین باید کمی به خودمان بازگردیم.



او همچنین به مثالی درباره پی گیری های زنان در مجلس ایران و تأثیر گذاری افزایش تعداد کمی زنان در مجلس هم اشاره کرد و گفت: تعداد کمی زنان در مجالس بسیار تأثیرگذار است. برای نمونه در جریان قتل فرخنده ملک زاده و سوزانده شدن جسد او که پارسال در کابل اتفاق افتاد، زنان نماینده افغانستان چون تعدادشان قابل توجه بود توانستند جدی وارد عمل شوند و تا آخرین لحظات در جریان قرار داشتند. هرچند که نتیجه اش اعدام بود و خوشایند نبود اما به سرانجام رسید. همچنین داستان زنان ایزدی را زنان مجلس عراق به دلیل آن که تعدادشان در مجلس قابل توجه بود توانستند مطرح کردند و صدایی برای زنان ایزدی در جامعه ایجاد کنند و همین باعث جهانی شدن موضوع زنان ایزدی شد. اما در مورد اسیدپاشی در ایران چه شد؟ زنان چه عکس العملی داشتند؟



گلرو یادآوری کرد: معتقدم این که زنان نمی خواهند کاندید شوند، کاری نیست که بر عهده دولت باشد. مساله خود ما هستیم که آیا می خواهیم وارد عرصه شویم یا نه؟ واقعیت این است دولت نمی تواند کاری کند و این جامعه مدنی است که باید به زنان انگیزه بدهد و به آنها بگوید که این توانمندی را دارید . او گفت: زنان ما در فضاهای دانشگاهی و فرهنگی اقلیت نیستند اما در فضای سیاسی در اقلیت هستند. حالا این اقلیت بودن می تواند هزار چیز باشد، یکی از آنها هم می تواند، عدم باور به توانمندی های زنان باشد.



او درباره کاندید شدن زنان هم یادآوری کرد: باید ببینیم که چه کسی خواسته های زنان را پی گیری می کند؟ شاید دغدغه پدران یا همسران ما حمایت از قانون خانواده نباشد اما ما بر اساس چیزی که فکر می کنیم درست است باید عمل کنیم و به نوعی می خواهیم پیروی کردن از رأی مردانه را کنار بگذاریم.



گلرو در بخش دیگری از صحبت هایش هم یادآوری کرد: در مورد کاندید شدن هم در فضای سیاسی ایران، در صد سال اخیر اسم زن ها زیر اسم پدران و همسران سیاسی آنها پنهان شده است. اما در سال های اخیر این شرایط تغییر کرده است و توانستند جایگاه خود را پیدا کنند. متأسفانه احزاب سیاسی نمی پذیرند که زنان را بیشتر در لیست خود قرار دهند چرا که فکر می کنند ممکن است ریزش رأ ی داشته باشند یا اینکه بخواهند کسانی که رأی بیشتری می آورند را در لیست خود قرار دهند. اما جامعه مدنی باید به احزاب بگوید که جایگاه زنان محکم است و ما می خواهیم که زنان در لیست باشند.



او در پایان گفت: سوالی که ایجاد می شود این است که از زنانی که وارد مجلس می شوند چند نفر مثل ما فکر می کنند. فکر می کنید که از بین 10 نفر زن در مجلس راحت تر می شود کسی را همفکر پیدا کرد یا در بین 60 نفر؟ من فکر می کنم که بین 60 نماینده راحت تر می شود و در مواقعی که ما می خواهیم صدای یک زن شنیده شود، صدای آن زن در مجلس شنیده شود. به لحاظ جامعه شناسی همیشه اقلیت به لحاظ جامعه شناسی همیشه اقلیت پی رو اکثریت است. اما وقتی اقلیت از 3 درصد به 10 یا 15 درصد افزایش پیدا کند، توانایی یا مانور آنها در قانونگذاری افزایش پیدا می کند. یعنی در مجلس وقتی به لحاظ کمیت تغییر پیدا می کند و از لحاظ کمیت خارج می شود، خلاقیت را به دست می گیرد و دیگر دنباله رو نیست و حتا می تواند در لایحه ها و یا طرح ها تأثیرگذار باشد.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

مصاحبه من با نشریه پیام زن

+0 به یه ن

  1. لطفا خودتان را معرفی فرمایید. در چه رشته ای تحصیل کرده اید، کجا مشغول به کار هستید.

نام من یاسمن فرزان هست. پژوهشگر فیزیک در شاخه ذرات بنیادی هستم. در سال 1355 در شهر تبریز متولد شدم. پدرم دکتر یعقوب فرزان استاد بازنشسته دانشگاه تبریز در رشته مهندسی عمران و مادرم  مینو میرزایی  مهندس عمران هستند. تا سال 1373 در شهر تبریز به تحصیلات خود ادامه دادم. در این سال جزو تیم المپیاد فیزیک بودم. این اولین سالی بود که در تیم المپیاد ایران دختری حضور داشت. سپس در دانشگاه صنعتی شریف در رشته فیزیک ادامه تحصیل دادم. در سال 1376 با همسر خود آقای دکتر محمد مهدی شیخ جباری که آن زمان در همان دانشکده دانشجوی دکتری بود ازدواج کردم. سال 78 با مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه شریق فارغ التحصیل شدم و به همراه همسرم به ایتالیا رفتیم. همان سال وارد دوره دکتری در موسسه سیسا در شهر تریست ایتالیا شدم . در سال 80 به همراه همسرم به دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا آمریکا رفتیم و من در این دانشگاه تحصیلات دکتری خود را ادامه دادم. در سال 83 به ایتالیا بازگشتیم تا من از پایان نامه خود دفاع کنم. از آن پس در پژوهشکده فیزیک، پژوهشگاه دانش های بنیادی واقع در خیابان فرمانیه تهران مشغول کار پژوهشی هستم.

  1. وضعیت پرداختن به علوم پایه را در ایران چگونه ارزیابی میکنید؟

خوشبختانه فرهنگ ایرانی به علم ارزش قایل هست. دانشجویان با استعداد زیادی با شوق و ذوق و علاقه این رشته را انتخاب می کنند و سرمایه گذاری مادی دولت در این زمینه هم-از نظر من- مناسب هست. می دانم که بسیاری از همکاران با این نظر من موافق نیستند و بر این عقیده اند که باید بکوشیم تا مسئولین  پول و سرمایه بیشتری به این رشته ها تزریق کنند. برخی از همکاران می گویند "اصل پول هست. اگر پول باشد آزمایشگاه در سطح جهانی هم می توان ساخت." من ابدا با این دیدگاه موافق نیستم. اگر نیروی انسانی و زیر ساخت های لازم و فرهنگ صحیح پژوهشی نباشد تزریق بی رویه سرمایه و پول آفت خواهد بود و تنها باعث رشد فساد و شارلاتانیزم می شود. اگر چنین شود همین اعتماد و حرمتی  را که مردم ما به طور سنتی  به ما پژوهشگران  ارزانی می دارند از دست خواهیم داد. این حرمت و اعتماد بسی بیشتر از سرمایه مادی ارزش دارد.  این جمله را به عنوان شعار نمی گویم. این حرمت  و اعتماد هست که باعث می شود برخی از مستعدترین فرزندان این مرز و بوم که توان انتخاب هر رشته دانشگاهی را دارند به سوی علوم پایه گرایش داشته باشند. جذب این مغزها برای آبیاری نونهال پژوهش در ایران  حیاتی تر  از جذب سرمایه های مادی است. سرمایه مادی مانند باران اگر برمحیطی که مستعد نباشد سرازیر شود سیلاب ویرانگر پدید می آورد. ما باید سعی کنیم که زمینه مناسب را از طریق جدی و اصولی فراهم سازیم.

همان طوری که قبلا گفتم سرمایه گذاری مالی  در علوم پایه در کشور بد نیست اما من به نحوه توزیع این سرمایه گذاری مالی انتقادات جدی وارد می دانم. یکی از اشتباهاتی که در کشور ما –به تقلیداز کشورهای در حال توسعه چون ترکیه و کره جنوبی – می شود، پول دادن به پژوهشگران به ازای چاپ مقاله هست. خوشبختانه در پژوهشگاه ما چنین رسمی وجود ندارد. ما برای پول مقاله نمی نویسیم! برای این که سهمی –ولو کوچک- در پیشبرد علم داشته باشیم مقاله می نویسیم. اما متاسفانه در بسیاری از موسسات و دانشگاه های کشور این رویه نادرست به کار برده می شود. این رویه باعث رشد سریع تعداد مقالات شده است. اما رشد کیفیت مقالات به هیچ وجه به پای  رشد کمی آنها نمی رسد. متاسفانه مقالات بی محتوای بسیاری تنها به طمع آن مبلغ تشویقی توسط پژوهشگران کشورهای در حال توسعه منتشر می شود. گاهی برای گرفتن پول بیشتر یک ایده را که در یک مقاله می توانستند جمع بندی کنند در چندین مقاله منتشر می کنند. استادی که چنین کاری می کند دقیقا شبیه بقالی است که در شیر آب می بندد! این سیاست نادرست باعث شده شأن استاد و دانش و دانشگاه به یک کاسب کم فروش تنزل کند و این برای فرهنگ یک کشور-آن هم کشوری چون ایران که در طول تاریخ داعیه محوریت فرهنگی در منطقه داشته- فاجعه است! پژوهشگر- اعم بر استاد و دانشجو- باید  ازلحاظ مالی تامین باشد تا با فراغ بال به کار پژوهشی بپردازد. به نظر من رشد کمی دانشگاه ها و پذیرش بی رویه دانشجویان دکتری آفت دیگری هست. در شاخه های تئوری هر استاد حداکثر می تواند  راهنمای پروژه سه چهار دانشجو به طور همزمان باشد.  راهنمایی پایان نامه کاری بسیار زمان بر هست. متاسفانه باز به علت طمع مادی، برخی استادان  در کشور ما همزمان راهنمایی  تعداد بسیار بیشتری از دانشجویان را بر عهده می گیرند. طبعا نمی توانند به پروژه ی همه این دانشجویان رسیدگی کنند. در نتیجه شاهد مقالات و پایان نامه هایی با کیفیت بسیار پایین هستیم. روزانه خبر "فروش پایان نامه" و انواع و اقسام  سرقت علمی را می شنویم. اگر شأن استاد رعایت می شد و سیاستگذاری ها در جهت تحریک طمع در دانشگاهیان و پذیرش بی رویه دانشجوی تحصیلات تکمیلی نبود چنین اتفاقاتی نمی افتاد. من هر پاراگراف پایان نامه دانشجویانم را سه چهار مرتبه ویرایش می کنم. یعنی دانشجو نسخه اولیه می آورد من می خوانم اگر ایراد داشت به او می گویم که ویرایش کند و این روند سه چهار بار تکرار می شود. اگر بدانم حتی یک کلمه از تز را نفهمیده و نوشته از او می خواهم یا یاد بگیرد و یا آن را حذف کند. طبعا با این رویه نمی توان بیش از دو سه دانشجو ی تحصیلات تکمیلی به طور همزمان داشت. از طرف دیگر با این رویه جایی برای پدیده هایی مانند "فروش پایان نامه" باقی نمی ماند. به عنوان داور که گاهی به جلسه دفاع از تزی دعوت می شوم می بینم دانشجو وسط های تز را "آب بسته" است با این تصور که وسط های تز را داوران نخواهند خواند!

برای این که به لحاظ کیفی ما شاهد شکوفایی باشیم باید تعداد دانشجویان تحصیلات تکمیلی تعدیل شود تا استادان وقت کنند رسیدگی کامل به مراحل تز داشته باشند. اصلا کشور ما به این تعداد سرسام آور مدرک دکتری نیاز ندارد! اغلب دانش آموختگانی که امروزه وارد دوره های تحصیلات تکمیلی می شوند بهتر بود وارد بازار کار می شدند. از طرف دیگر باید امکانات مادی برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی را بهتر کرد. دانشجوی تحصیلات تکمیلی دیگر در سنی نیست که انتظار داشته باشد از والدینش پول توجیبی بگیرد. از سوی دیگر کار پژوهشی کار تمام وقت هست. اگر در کنار دوره تحصیلی کسی کار دیگری به خاطر در آمد انجام دهد از زمانی که باید  برای پایان نامه اش می گذارد دارد می زند!  علی الاصول دانشجو کارشناسی ارشد باید حقوق کار تمام وقت یک لیسانسیه و دانشجوی دکتری باید حقوق کار تمام وقت یک کارشناس ارشد را بگیرد. چون هم دارد کار تمام وقت می کند و هم چنین مدرکی را داراست. پس دلیلی ندارد جز این باشد. در انتخاب دانشجوی تحصیلات تکمیلی باید وسواس به خرج داد و سختگیربود. اما بعد از پذیرش باید امکانات خوبی به او داد. هم از نظر معیشتی باید تامین باشد و هم در امکانات پژوهشی که به او داده می شود نباید امساک شود. متاسفانه در حال حاضر وضعیت کاملا برعکس هست. در انتخاب و پذیرش سخت گیری چندانی نمی شود و تعداد بسیاری زیادی وارد دوره های تحصیلات تکمیلی می شوند ولی امکانات لازم را دریافت نمی کنند.

  1. وظیفه مدیران و سیاستگذاران علمی و فرهنگی کشور در زمینه علوم پایه چیست؟

برای پرورش محیط پژوهشی پویا، آموزش دانش مدون بسیار ضروری است.    این آموزش از  مرحله پیش دبستانی شروع می شود.ذهن پویا و خلاق کودکانه باید تقویت شود نه آن که آموزش در جهت تضعیف این ذهنیت کنجکاو کودکانه باشد. پژوهشگر خوب آن هست که کنجکاوی کودکانه خود را در برابر محیط پیرامون خود و طبیعت و دنیای شگفت انگیز اعداد تقویت کرده باشد و به آن بال و پر داده باشد. متاسفانه سیستم آموزشی ما چنین عمل نمی کند. مانع اصلی به نظر من دو چیز هست. یکی آفت طمع و مادیات هست. حقوقی که به معلمین در مدارس دولتی پرداخت می شود ناچیز هست. البته در شهرهای بزرگ معلمین الان جزو قشرهای مرفه جامعه شده اند اما نه به دلیل سخاوت وزارت آموزش و پرورش! روح بازارآزاد به شدت در سیستم آموزش ما در بیست-بیست و پنج سال اخیر رخنه کرده. انواع و اقسام کلاس خصوصی و .... ذهنیت آموزشی را کاملا دگرگون کرده اند. متاسفانه معلمین گاهی به دانش آموزان به چشم کالا می نگرند. در پی رشد دادن کنجکاوی آنها نیستند. انتظاری که از مسئولین  دارم  آن هست که با این روحیه بازار آزاد در سیستم  آموزشی مبارزه کنند. حقوق رسمی معلمان را افزایش دهند تا معلمین رفته رفته به سمت  سوداگری با استعداد فرزندان این سرزمین سوق داده نشوند. دومین معضل تغییر سریع و  ناگهانی سیستم آموزشی هست. سیستم آموزشی چیزی نیست که هر بار که وزیر عوض شود بخواهیم آن را به کل عوض کنیم. این تغییرات باعث سردرگمی های بسیار در سیستم آموزشی می شود. چند سال طول می کشد که معلمان یادیگیرند چه طور می توان  در این سیستم جدید تدریس کرد. متاسفانه تا آموزگاران به چم و خم سیستم آموزشی جدید احاطه پیدا می کنند دوباره سیستم آموزشی را تغییر می دهند. مشاهده من می گوید هر دوره ای از دانش آموزان که بدشانسی می آورند و سیستم جدید روی آنها "آزمایش" می شود از درس و مدرسه گریزانند! علت آن هست که هنوز معلم ها خود سیستم جدید را بلد نیستند درس بدهند.

در مورد آموزش در دانشگاه در بالا سخن گفتم. نکته مهم دیگر در امر پژوهش جهانی بودن آن هست. برای بالا بردن کیفیت پژوهش ما ناگزیر از تعامل با همکاران خود در کشورهای دیگر هستیم. هرچه قدر رابطه کشور با کشورهای دیگر-به خصوص کشورهای پیشرفته- بهتر شود به سود جامعه پژوهشی کشور هست. یکی از مشکلات عمده ما پژوهشگران ایرانی اخذ ویزا برای شرکت در همایش های بین المللی است. در برابر برخی از سفارت خانه صف طویلی  هست. صفی بسیار بی نظم. این صف هم برای متقاضیان ویزا مشکل ساز هست و هم برای اهالی محله. علت بی نظمی  اغلب این صف ها مدیریت نابسامان نگهبانی سفارت خانه می باشد. ما از مسئولین وزارت خانه  انتظار داریم در جهت حقوق و حرمت شهروندان ایرانی به مسئولین سفارت خانه های موجود در تهران که بی نظم هستند تذکری دهند. اگر تذکر لازم داده شوداین معضل به آسانی قابل حل هست. استاد ایرانی و دانشجو دکتری ایرانی (در کنار دیگر شهروندان محترم ایرانی) جلوی در سفارت خانه ها انواع و اقسام تحقیرها را می بینند. مسئولین وزارت خارجه آن چنان که باید در برابر این موضوع واکنش نشان نمی دهند. حتی شنیده ام که برخی از مسئولین این بی تفاوتی را توجیه هم می کنند و می گویند این صف های طولانی و بی نظم باعث می شوند جوانان ایرانی کمتر به فکر خارج رفتن بیافتند. اما در عمل این گفته بی اساس هست. اولا شرکت در همایش های بین المللی برای پژوهشگران در علوم بنیادی حیاتی است. بدون این تعامل ها رشد علمی امکان ندارد. ثانیا خیلی از پژوهشگران جوان در همین صف های تحقیر آمیز ویزاست که تصمیم می گیرند وطن را ترک کنند تا مجبور نشوند برای شرکت در کنفرانس ها هر سال همین سختی ها را متحمل شوند.

 

یک گله ای هم از صدا و سیما دارم. در مصاحبه ها اصرار دارند از کسانی دعوت کنند که ده ها سمت و پست دارند. مجری هم با آب و تاب به هنگام معرفی عناوین و پست های گوناگون شخص را بر می شمارد.  از قدیم گفته اند با یک دست چند هندوانه نمی توان برداشت. کسی که این همه پست و مقام با هم دارد لابد به هیچ کدام درست و حسابی نمی رسد! حالا که او به هر طریق صاحب این همه پست و مقام شده دیگه ارباب جراید چرا این همه او را تکریم می کنند و به این فرهنگ نادرست دامن می زنند؟!

 

 

  1. نظر شما در مورد برخورد جنسیتی با رشته های دانشگاهی چیست؟ یا آاآاااتایسکنتابشکیسسییدختران جامعه ما به چه میزان میتوانند به رشد علوم پایه در کشور کمک کنند؟ آیا در علوم پایه نگاه زنانه متمایز از نگاه مردانه است؟ برخورد دو جنس (زن و مرد) با مسائل علوم پایه به چه نحو است؟ آیا تفاوتی احساس کرده اید؟

من مخالف سهیمه بندی جنسیتی هستم.   علم و پژوهش مقولاتی فرا جنسیتی هستند.

  1. وضعیت کنکور و تحصیل دختران جوان را در دانشگاه و به خصوص علوم پایه چگونه ارزیابی می کنید؟

حضور فعال و پرشور دختران در دانشگاه ها فخر ملی ماست.من همیشه پز آن را به همکاران خارجی ام می دهم! سهمیه بندی جنسیتی برخی رشته ها هم متاسفانه باید بگویم "ننگ" ماست. این را دیگه پیش خارجی ها نمی گویم چون آبرویمان می رود! امیدوارم هر چه سریع تر این ننگ  پاک شود! به جای سهمیه بندی باید ترتیبی داده شود که دانش آموزان اعم بر دختر و پسر با مفاد  رشته های دانشگاهی مختلف آشنا شوند. معلمان و مربیان و مشاوران هم کمک کنند تا دانش آموز بر اساس شناخت از رشته های تحصیلی و همچنین شناخت از روحیه، توانمندی و خواست های خود دست به انتخاب بزند. شاید دختری باشد که روحیه اش بیشتر از برادرش به شغلی چون مهندسی معدن بخورد! جنسیت یکی از فاکتورهای تعیین کننده روحیات فرد هست. انصافا یکی از فاکتورهای مهم هم هست اما  جنسیت یک فرد کل شخصیت او را تعریف نمی کند! مسئولین که نمی توانند یک هویت از پیش تعیین شده –آن هم تنها از روی یک فاکتور یعنی جنسیت- به دانش آموز کنکوری تحمیل کنند مسئولین باید شرایط رقایت سالم و عادلانه را فراهم کنند. سهمیه بندی جنسیتی از عدالت به دور هست. کار دیگری که مسئولین باید بکنند ایجاد شرایط برای آشنایی با رشته هاست. اکنون انتخاب رشته خیلی وقت ها با اصرار  خانواده ها بر انتخاب شغل هایی است که پولساز تلقی می شوند. گاهی هم می بینی دانش آموز می خواهد فلان رشته را انتخاب کند تنها به این دلیل که اسم رشته "شیک" هست!

  1. در جامعه ما پدیده ای با نام فرار مغزها وجود دارد که البته گاهی به کشور باز میگردند؛ چرا با چنین پدیده ای مواجه هستیم و چرا برخی باز به کشور باز می گردند؟

علل مختلفی  برای رفتن و بازگشتن هست. در دور و بر من خیلی از دانشجوها برای گرفتن دکتری تصمیم می گیرند به خارج بروند به دلایلی که در بالا گفته شد: 1) استاد راهنمایی بیابند که  بتواند پروژه او را به نیکویی راهنمایی کند. (2) در دوره دکتری از لحاظ معیشتی تامین باشند. (3) لازم نباشد برای شرکت در هر کنفرانس بین المللی با آن همه سختی ویزا بگیرند. اگر این سه معضل حل شوند (معضلات  با اصلاح راهکارها و سیاستگذاری ها حل شدنی است) فرار مغزها تا حدود زیادی مهار می شود. البته باز هم عده زیادی می روند. اما فرار نمی کنند. می روند و با دست پر می آیندو به روند تعامل که لازمه پیشرفت علمی است به طور طبیعی کمک می کنند.

 

7.با توجه به مشاهدات خودتان، بفرمایید چه نظری در مورد تحصیل دختران ایرانی در داخل و خارج از کشور دارید؟ لطفا مقایسه فرمایید.

دختران ایرانی در جهت تحصیل گام های بلندی چه در داخل و چه در خارج بر می دارند. در خارج با چالشی دیگر مواجه هستند و آن زدودن ذهنیت نادرست و تاریکی است که رسانه ها از ایرانیان- به خصوص دختران ایرانی- ساخته اند. دختران ایرانی با شجاعت، درایت  و لیاقت خود این ذهنیت را آرام آرام از بین می برند و تصویری واقع گرانه از فرهنگ مردمی ایرانی به جهانیان ارائه می دهند. به این ترتیب ظرفیت و پتانسیل عظیمی پدید می آورند که امیدوارم مسئولین فرهنگی کشور در جهت منافع ملی از آن بهره برداری کنند.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

نقد دو تن از خانم های ادیب (شاعر و نویسنده) بر آثار فریبا وفی

+0 به یه ن






بررسی آثار فریبا وفی[۱] در تبریز / گزارش از اکرم خیرخواه

۱۱۱۲۰۵۷۴_۴۶۷۸۰۲۹۰۶۷۰۷۵۳۴_۴۹۷۶۷۶۱۹۶۱۰۸۵۳۲۱_n
بررسی آثار فریبا وفی[۱] در تبریز
گزارش از اکرم خیرخواه

شصت و یکمین نشست دوستداران کتاب با موضوع بررسی آثار فریبا وفی عصر پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در فرهنگسرای خاقانی تبریز برگزار شد. سخنران این نشست چهره‌ی شناخته شده‌ی ادبیات آذربایجان خانم فرانک فرید (ایپک) بود که متن سخنرانی ایشان به نقل از سایت مدرسه فمینیستی و با گزارش اکرم خیرخواه تقدیم خوانندگان ایشیق می‌شود:

***
۱۱۱۲۰۵۷۴_۴۶۷۸۰۲۹۰۶۷۰۷۵۳۴_۴۹۷۶۷۶۱۹۶۱۰۸۵۳۲۱_n_2

متن سخنرانی فرانک فرید در شصت و یکمین نشست دوستداران کتاب

« … خوشحالم که امروز در خدمت شما هستم و احتمالا شما هم خوشحالید که خَرق عادتی شده و امروز، یک زن، سخنران این جلسه است! بد نیست از همین نکته شروع کنم که در این فرهنگسرا (در دل شهر تبریز) که ۵ سال است هر ماه سخنرانی برگزار شده، همیشه مردان سخنور بوده‌اند و از همین‌جا این سوال بزرگ مطرح می‌شود که چرا ما زنان حضور نداریم. چرا همیشه تسهیل‌گر و فراهم‌آور، اما مستمع هستیم. این پرسش، پاسخی دو سویه دارد: فراهم نبودن شرایط برای حضور زنان، مردمحور بودن جامعه فقط یک سوی مسأله است. اما اگر با این پاسخ، مسئولیت خودمان را فرافکنی کنیم نه تنها در حق خود که در حق جامعه کم‌لطفی کرده‌ایم. اعتمادبنفس کم، تلاش اندک، کمال‌گرایی و … احتمالاَ جوابهایی مبنی بر علت انفعال ما هستند. چرا ما از فعال بودن گریزانیم و دیر تن به قبول کاری می‌دهیم.
حال با همین زمینه‌چینی که زمینه انتقاد از خودمان را هم فراهم کرد برگردیم به ۲۰ سال پیش این شهر! به زمان-مکان یا به گفته‌ای جای‌-‌گاهی که فریبا وفی اولین کتابش را در آن نوشت. قبل از سال ۱۳۷۵. و حتی به اواخر دهه‌ی شصت که او شروع به نوشتن کرده. حال با توجه به وضعیتی که ما اکنون داریم و به گوشه‌ای از آن بعنوان نمونه اشاره کردم، تصور کنید بیست و چند سال پیش این شهر را… و از همینجاست که کار فریبا وفی ارزشمند می‌شود. یعنی اگر جامعه ما در شرایط دیگری قرار می‌داشت مطمئنا الان نوشته‌هایی بسیار پخته‌تر می‌داشتیم که می‌توانستیم راجع به آنها صحبت کنیم…
خانم فرید بررسی آثار وفی را با موضوع ” زنانگی در آثار او” شروع کرده و می گوید:
«از چاپ همان اولین کتابش “در عمق صحنه” متوجه می‌شوی نویسنده ای متولد شده که دغدغه زن‌نگاری دارد. و بعد با خواندن آثار دیگر می‌بینی درست حدس زده‌ای. فریبا وفی از نویسندگانی است که در این راه ممارست بخرج داده و در آثار او مدام بخشهایی از زندگی، از دیدگاهی زنانه باز می‌شود. او به زندگی از منظر زنان نگریسته و زنان و آنچه در اطرافشان می‌گذرد را برای ما از این منظر موشکافی کرده. خانه، کوچه، خیابان و جهان از دیدگاه زنان است که دیده و حلاجی می‌شود.
در “رازی در کوچه‌ها” راوی دختر کوچکی است که کم‌کم کشف می‌کند در کوچه‌ها و خانه‌ها چه خبر است. بعضی رازها که به کوچه‌ها می‌ریزند و همسایه‌ها از آنها باخبر می‌شوند و بعضی که در خانه‌ها می‌مانند. دیدگاه زنانه از نگاه یک دختر کوچک که بعضی چیزها را برای اولین بار متوجه می‌شود:
“با آذر باز هم جلوتر می‌رویم. بازار بی‌انتها بنظر می‌رسد، بی‌انتها و اسرارآمیز. غار چهل دزد است با غنایم عجیب و غریب و بوهای ناآشنا. چشم می‌گردانم.
«دنبال چه می‌گردی؟»
چرخی می‌زنم و به پشت سرم نگاه می‌کنم.
«زن. اینجا یک نفر هم زن نیست.»
دستپاچه می‌شوم.
«همه‌شان مَردند.»
اولین بار است که خودم را با جفت جفت چشمهای مردانه می‌بینم و جنس خودم را از آنها تشخیص می‌دهم و همین گیجم می‌کند. نگاه مردها معنای دیگری پیدا می‌کند. هر قدمی که برمی‌داریم چشمهای بیشتری به طرف ما برمی‌گردد.
و از همینهاست که فرو رفتن در نقش قراردادی برای زن رقم می‌خورد.
“صد جور بازی در آوردم که دیده نشوم. یواش یواش از چشم خودم هم پنهان شدم. یک روز مجبور شدم از خودم بپرسم کی هستم. گمگشتگی عمیقی که پیدا شدنی در کار نبود”
او این کلیشه‌ها را در داستانهایش بازگو و به صورت غیر مستقیم نقد می‌کند تا آن چیزهایی که همیشه بعنوان ویژگی‌های خوب به ما میخکوب شده و عدم وجود آن ـ‌حتی برای لحظه‌ای‌ـ در ما احساس گناه برمی‌انگیزد را نشان دهد:
“آش می‌پزم. آش امیر را یاد مادرش می‌اندازد. مادری که در دو کلمه جا می‌گرفت: فداکار و زحمتکش.”
فرانک فرید برای هر بخش از سخنان خود جملاتی از کتابهای وفی را بعنوان فاکت انتخاب کرده بود که توجه حضار را بسیار بر‌می‌انگیخت. و بدین ترتیب او در مورد ویژگیهای بارز آثار وفی از جمله سکوت و توداری زن، تغییرات در کارکترهای زن، و انتخاب زاویه دید و راوی در آثار وی، زبان، حضور نویسنده در داستانها و در مورد اینکه او نویسنده واقعیتهاست سخن گفت.
برای نمونه در بخشهایی از سخنانش در مورد تغییر در کارکترهای زن یا زبان وفی می‌گوید:
تغییرِ رو به جلو و بسوی پیشرفت برای زن حقیقتا هم لاک‌پشتی است و ممکن است ناکارآمد و ابتر بماند یا در داستان بیان نشود، اما وجود دارد. از آنجایی که وفی نویسنده واقعیت‌هاست زنان در داستانهای او غالبا کنشگر نیستند و در حد نهایی واکنش نشان می‌دهند.
“وفی به زبانی ساده و سرراست می‌نویسد”.
جملات او کوتاه و حتی نچسب به جملات بعدی هستند. شاید به فراخورِ سادگیِ داستانهایش، زبان او نیز ساده است اما بیشتر بنظر می‌رسد که وفی دایره واژگانی وسیعی در زبان فارسی ندارد و از لغات محدودی در نوشتن بهره می‌گیرد. اما در عوض آن را مؤثر بکار می‌گیرد. نوشته‌های او اغلب شبیه جملاتی هستند که شما از یک فرد ساده می‌شنوید و گمان نمی‌کنید او حرف بزرگی زده باشد ولی وقتی حرف او بار دیگر به ذهن شما می‌آید متوجه می‌شوید فلسفه‌ای در خود دارد. وفی در آثارش بازی ای را راه انداخته است که خواننده را بدنبال شنیدن آن می‌کشد؛ هربار تشبیهی جدید، کنایه، طنزی جدید، تلخ و شیرین!
“عزیز داستان خلقت را گفت. او که چند خیابان بالاتر از این دنیا را نمی‌شناخت از آن دنیا خبر داشت.” (رازی در کوچه‌ها)
“بزرگترین ماجرای زندگی‌اش فقر بود و قهر. فقر از ماجرا در آمد و شد سرنوشتش.” (ماه کامل می‌شود)
“آنقدر از دندان درد و بوی فلز چرخ داندانپزشکی خاطره دارم…. گاهی فکر می‌کنم دندانهایم را نه، خنده‌ام را خراب کرده‌اند.” (رازی در کوچه ها)
“روزی که فرم پاسبانی را پر کردند از خودشان نپرسیدند پاسبان چه چیزی می‌خواهند بشوند.” (ترلان)
“ارتباط پاسبانی و بکارت را بعدها هم نفهمیدند.” (ترلان)
سخنران در مورد پدر- مادرهای داستانهای وفی هم حرفهای جالبی زد:
در داستانهای وفی معمولا هرجا سخن از پدر و مادر می‌رود یعنی وقتی او به نسل پیش از خود برمی‌گردد اثری از همدلی و محبت نمی‌بینیم. وفی عدم قدرتمندی نسل راویان را از پدر و مادرهای غیر مُدرک هم می‌داند:
در “ماه کامل می‌شود” صحبت از اهمیت سفر است:
«چطور انتظار داری چیزی از زندگی بفهمی؟»
“مادرم هم چیزی از زندگی نمی‌فهمید. پایش را از خانه بیرون نمی‌گذاشت. یکبار رفته بود سوریه. رفتن داریم تا رفتن. او در حصار گوشتی زنهای فامیل از مکانی که اسمش خانه بود سوار شد و … این وسط در همان بسته‌بندی گوشتی متحرک زیارت هم کرد.”
“پدرم هم چیزی از زندگی نمی‌فهمید. می‌رفت کوه اما کوه رفتن با سفر کردن و ماجرا داشتن فرق دارد.”
بی‌عرضگی مادر در ترلان چنین بیان می‌شود:
“کارهای مادر غم به دل او می‌آورد. قدرتی نداشت، نمی‌دانست.”
و زندگیهای مشترکی که با زورگویی و بی‌عرضه‌گی و کج‌فهمی و ناکامی رقم خورده در پایان می‌بینیم پیرانی ببار می‌آورد علیل و ذلیل. موجودات ترحم‌انگیزی که محبت برنمی‌انگیزند، حتی محبت فرزندانشان را:
“مامان بیدار بود… آن روزها حرکت پاها به نظرم رقص شوق یک لذت ممنوع بود و مرا به یاد اتفاقهای مبهم و نامفهوم خانه می‌انداخت… حالا پاها پیر بودند و صدای مالیده شدن ‌شان مثل ساییده شدن سمباده روی تخته‌ای ناصاف بود. این صدا عصبی‌ام می‌کرد. در واقع میل شدید و حریصانه‌ای او به زندگی بود که عصبانی‌ام می‌کرد.” (در راه ویلا)
“ملافه‌های تخت را عوض می‌کنند. بوی ادرار بلند می‌شود. ساق پاهایش را با احتیاط بلند می‌کنند. دو استخوان شکننده و بدرنگ‌اند. ملافه‌های تمیز را پهن می‌کنند. استخوانها را می‌گذارند سر جای اولشان. ضعیف‌اند. نمی‌توانند حتی مورچه‌ای را له کنندو هیچ ربطی به ساقهای آهنین معروف عبو ندارند که حلقه می‌شدند دور گردنهای لاغر ما. یک جور گیوتین عضلانی بود.”(رازی در کوچه‌ها)
بخش پایانی صحبت های خانم فرید این‌گونه بود:
در پایان برمی‌گردم به موضوعی که سخنانم را با آن شروع کرده بودم: زادگاه وفی؛ جایی که فرهنگ و تاریخی پربار، ذخیره فولکلوریک غنی، قصه‌ها، افسانه‌ها و اسطوره‌های پرباری در خود دارد. می‌خواهیم ببینیم وفی با این بخش از هویت خود چه کرده و این بخش از وجود او تا چه حد در آثار او قابل دیدن است.
در “ترلان” می‌بینیم آنها از تبریز عازم دانشکده پلیس می‌شوند. داستان در دو نقطه روایت می‌شود: تبریز جایی که ترلان و رعنا در آنجا متولد شده، درس خوانده و بزرگ شده اند و تهران که آموزشگاه نظامی در آن واقع شده.
در داستان کوتاه “همه‌ی افق” برای مراسم عزاداری یکی از بستگان به تبریز می‌آیند و نوستالژی تبریز برای کسانی که آن را ترک کرده‌اند، برایشان زنده می‌شود.
در “رؤیای تبت” ، صحبت از رقص آذربایجانی می‌شود و در صحنه‌ی پایانی یا همان مهمانی اول کتاب راوی لباس محلی پوشیده که هنوز هم در ذهن من به تن‌اش زار می‌زند. چون هیچ منطق داستانی توجیه‌پذیری ندارد و کار کم‌مایه‌ای بود.
از همه‌ی اینها می‌توان به دغدغه او در باره زادگاهش پی برد و می‌شد انتظار داشت که وفی در صدد نگارش اثری برآید که برگردد به بخش دیگری از هویت او، غیر از جنسیت. و این شده رمان “بعد از پایان” او! به زعمی که من در مورد این رمان نوشته‌ام، وفی از تبت به تبریز می‌آید. و رؤیا نام راوی این رمان می‌شود!
این رمان موضوع مهاجرت را با توانایی پیش می‌کشد و موضوع با سفر به تبریز قلم می‌خورد.
این کتاب نوعی بازگشت است و شاید هم بازگشت به خود.
در جایی می‌گوید:
اصلا یک تبریزی را نمی‌شود بدون شناختن تبریز فهمید.
اما وفی بشدت در این رمان از بابت پردازشش به تبریز در سطح می‌ماند. حتی در توصیف شهر می‌گوید خورشید در پشت کوه غروب می‌کرد، در حالی که خورشید در تبریز پشت کوه غروب نمی‌کند!
اما در داستان کوتاه “گرگها” از مجموعه “در راه ویلا” هنرمندانه او روی موضوعی دست می‌گذارد که همزمان جنسیت و ملیت را پابه‌پای هم پیش می‌برد و به هر دو ماهرانه می‌پردازد. که من در مورد آن نوشته‌ام.
بد نیست اینجا که باز به تبریز رسیدیم به این نیز اشاره کنم که زنان هم سنخ و هم‌نسل وفی، حداقل آنهایی را که من می‌شناسم، دو کار سخت را همزمان انجام داده‌اند. یعنی هم به زبان زنانه نوشته‌اند و هم به زبان مادری‌‌شان.اینها شانسی برای معروف شدن در کشور ندارند، آنها لذت و زحمت نوشتن به زبان مادری و مسئولیت حفظ آن را به ‌جان خریده‌اند. زنانی مثل نگار خیاوی، رقیه کبیری، سوسن نواده رضی و … زنان متعددی که از نسل بعدی دست به قلم برده‌اند.
او سخنان خود را با خواندن این شعر کوتاه ترکی پایان داد:
– آیاقلاریمی یئره دیره‌دیم
– دیک‌دابانلاریم بلکه
– قادینلیغیمی جوجرتمگه
– بیر گؤز یئر آچسین
– بو چتین تورپاقدا
در پایان این سخنرانی خانم فرانک فرید به سؤالات حضار پاسخ داد. در این نشست نسبت حضور زنان به مردان بسیار بیشتر بود در حالی‌که معمولا زنان حضور کمتری در این‌گونه جلسات تخصصی دارند. در این نشست همچنین تعدادی از افراد اهل قلم تبریز و فعالین حقوق زنان حضور داشتند.
نقل از: مدرسه فمینیستی

[۱] فریبا وفی در بهمن سال ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمد. از نوجوانی به داستان‌نویسی علاقه‌مند بود و چند داستان کوتاه‌اش در گاه‌نامه‌های ادبی، آدینه، دنیای سخن، چیستا، مجله زنان منتشر شد. اولین داستان جدی خود را با نام «راحت شدی پدر» در سال ۱۳۶۷ در مجله آدینه چاپ کرد. به گفته خود وی، هنوز جرئت نکرده بود نام کامل خود را در پای داستانش بنویسد. وفی این داستان را «خودجوش‌ترین» داستانش می‌داند. نخستین مجموعهٔ داستان‌های کوتاه او به نام «در عمق صحنه» در سال ۱۳۷۵ منتشر شد و دومین مجموعه، با نام «حتی وقتی می‌خندیم» در سال ۱۳۷۸ چاپ شد. نخستین رمان او «پرنده من» در سال ۱۳۸۱ منتشر شد که مورد استقبال منتقدین قرار گرفت. این کتاب برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۱، جایزه سومین دوره جایزه هوشنگ گلشیری و جایزه دومین دوره جایزه ادبی یلدا شده‌است و از سوی بنیاد جایزه ادبی مهرگان و جایزه ادبی اصفهان مورد تقدیر واقع گشته‌است. همچنین این کتاب به زبان های انگلیسی، ایتالیایی، آلمانی و کردی سورانی ترجمه شده است. رمان سوم او «رویای تبت» که در سال ۱۳۸۴ منتشر شد و چندین جایزه از جمله جایزه بهترین رمان هوشنگ گلشیری و مهرگان ادب را دریافت کرد و تا سال ۱۳۸۶ به چاپ چهارم رسید. وفی هم‌اکنون با همسر و دختر و پسرش در تهران زندگی می‌کند. از فریبا وفی همچنین رمان «ماه کامل می‌شود»، «رازی در کوچه ها»، «ترلان» در نشر مرکز منتشر شده‌است. و مجموعه داستان «همهٔ افق» و «در راه ویلا» عناوین دیگری از وفی است که در نشر چشمه منتشر شده‌است. همچنین رمان “رازی در کوچه‌ها” به زبان نروژی و فرانسه ترجمه شده است. همچنین فریبا وفی دیوان اشعار پروین اعتصامی را به نثر برای نوجوانان بازنویسی کرده است. داستانهایی از او به زبان های روسی، سوئدی، عربی، ترکی، ژاپنی، انگلیسی ترجمه شده است. (http://fa.wikipedia.org)


ماخذ


لذت مقصد، ‌یا لذت مسیر؟(نگاهی به رمان «بعد از پایان» فریبا وفی)/ رقیه کبیری

kabiri_2
لذت مقصد، ‌یا لذت مسیر؟(نگاهی به رمان «بعد از پایان» فریبا وفی)
رقیه کبیری
10574225_685130331565918_5849839451768323854_n

 رمانِ «بعد از پایانِ» فریبا وفی با جلد سرخ و آشنایش قرابتی ندارد، آغازی است که پایانی آن را رقم زده است. دهه‌‌های پر تنشی که تاریخ و جغرافیای این مُلک را در تونل زمان به‌هم آمیخته، اغلب دستمایه‌ای بوده برای بسیاری از رمان‌نویسان دیروز و امروز این سرزمین. «بعد از پایانِ» نویسنده‌ی نام‌آشنای کشورمان، خانم وفی، اثری‌ست بی رمز و راز و در عین حال اندکی متفاوت از درونمایه‌های آثار پیشین این نویسنده.
درک جهان متن فریبا وفی با آن کدها و نشانه‌های معهود و مأنوسی که از او می‌شناسیم، چندان هم سخت و پیچیده نیست. وفی داستان‌نویسی است خوش فکر و نکته‌سنج که در واپسین رمان منتشر شده‌اش با خودگویی‌های روانشناسیک و گاه طنزآلودِ راوی اول شخص‌اش، در کنار تعلیقی که در ذهن مخاطب می‌آفریند، هر از گاه لبخندی نیز برگوشه‌ی لب‌ مخاطب می‌نشاند.
مناسبات فی‌مابین شخصیت‌های رمان چندان آشناست که گاه مشابه آن‌ها را می‌توان در میان افراد فامیل و همسایه دید.
در یک اثر هنری هر نشانه‌ی بخصوصی دلالت‌های معنایی خاص خود را دارد. مناسبات میان نشانه‌های دلالت شناسانه‌ی رمان «بعد از پایان» با نشانه‌های چند رمان دیگرِ این نویسنده از چنان قرابتی برخوردار است که برای مثال، حیاط «بعد از پایان» گویی همان حیاط «رویای تبت» است که گویی فرق این با آن، تفاوت در میزانسن و زاویه‌‌ی دوربین نویسنده است. یا مثلا مادرِ «رویای تبت» را می‌توان با ویژگی‌هایی جدید در «بعد از پایان» هم دید. تشابهات دیگری هم وجود دارند که به منظور پرهیز از اطاله‌ی کلام از آن‌ها درمی‌گذرم.
«بعد از پایان» حاوی تصاویری است از لحظات زیسته که غالبا این نکته فراموشمان می‌شود که با واژه‌ می‌شود جهانی درون متن آفرید. واژه، میوه‌ی «درخت نان» نویسنده است. ساختن و پرداختن واژه، علی‌الاصول وسیله‌ی ارتزاق یک نویسنده‌ی حرفه‌ای است. هر چند در جغرافیای ما رزق‌ این حرفه هیچ برکت ندارد. کم نبوده و نیستند نویسندهایی که رگ خواب خوانندگانشان را چنان خوب بلدند که جوش شیرین را به‌عوض مایه‌ی خمیر جامی‌زنند تا واژه‌های پف کرده به خورد مخاطب خود ‌دهند، بی آنکه غمی داشته باشند از سوزش و ترشی معده‌ی مخاطبانشان. ‌تردیدی نیست که وفی در این جرگه قرار نمی‌گیرد. او با اتکا به باورها و جهانبینی خاص خویش آهسته و پیوسته راهی را که در پیش گرفته، ادامه می‌دهد.
رمان «بعد از پایان» با حضور شخصیتی به اسم منظر آغاز می‌شود و با نقش متفاوت خواهر اسد که تنها در چند پاراگراف آخر حضور دارد، به‌پایان می‌رسد. خواهر اسد با ادای چند جمله شخصیت‌هایی که روزگاری قهرمان مردم به‌حساب می‌آمدند را، از جایگاهشان به‌پایین ‌می‌کشد. او در سال‌های پر رنجی که پشت سر گذاشته، مهاجرت را به‌گونه‌ای متفاوت برای خواننده معنا می‌کند. این شالوده شکنی سبب می‌شود که رمان پایان‌بندی زیبا و غیرمنتظره‌ای داشته باشد. در این رمان منظر شخصیتی است که نویسنده با واژه‌هایش او را آفریده. نویسنده با دادن نقش ویژه‌ای به شخصیت او، مخاطب را غافلگیر می‌کند.. منظر در تمام طول روایت و خواهر اسد در صفحات پایانی رمان، پیش فرض‌های ذهنی مخاطب را به‌هم می‌ریزند و رمان را به لحاظ مضمون از تکرار و تکرر نجات می‌بخشند. منظر هرچند از حیث کاراکتر ظاهری‌اش نشانه‌های آشنای زنان سیاسی دهه‌های 50 و 60 در آثار این نویسنده را یدک می‌کشد، با این حال در کنار این ویژگی‌های ظاهری، خویشکاری خودویژه‌ای دارد که او را از دیگر شخصیت‌های زن رمان‌های فریبا وفی متمایز می‌سازد. «منظر را در فرودگاه امام دیدم. با شال و بلوز صورتی. شلوار جین. کفش‎‌های کتانی. چتر موها روی پیشانی. لبخند پهن روی لب‌ها. راه رفتن فرز و کوهنوردی.»‌
رفتار صمیمانه‌ی منظر را می‌توان به‌زادگاه او، لرستان نیز پیوند داد. دختری پاکدل، صمیمی، بی‌غل‌وغش، که فاقد نماد‌های آشنای زن‌های داستانی وفی است. او برخلاف راوی اول شخصِ داستان شخصی تودار و پیچیده‌ای نیست. خودگویی نمی‌کند. گاه در نقش یک تمامیت‌خواه خوش‌قلب و رک‌گو ظاهر می‌شود. رابطه‌ای متفاوت با دنیا دارد. از گَرد راه نرسیده چمدان‌هایش را باز می‌کند. ادای ‌کسی را درنمی‌آورد. صدای تیزی دارد. حتی زمانی‌که در حضور دیگران با صدای بلند فین می‌کند ، معذب نیست. کشک و آلو را جایگزین سیگار کرده است. در هر مکانی که می‌خواهد باشد، حتی در گورستان، سر قبر پدر و مادر اسد یا در تیمچه‌های تودر توی بازار تبریر لپ‌هایش همیشه از آلو و کشک باد کرده است.  دفتری دارد که با انضباط خاص خود هر اتفاق یا هر کلامی که توجهش را جلب کرده باشد، در آن ثبت می‌کند. عادت دارد تنها سخنانی را بشنود که مستقیما خطاب به شخص او گفته می‌شود. او این جربزه را دارد که بی‌هیچ ‌مقدمه‌ای سئوال ‌کند، و هنوز از فرودگاه به خانه نرسیده بگوید: «با من می‌آیی بریم تبریز؟»
نویسنده در این رمان گامی به پیش نهاده، راوی اول شخص را که بایگانی ذهنش پر است از یک لشکر «دایی‌اوغلی و عمواوغلی»، و تار و پود خواهری‌اش با  فاطمه به کش پوسیده‌ای می‌ماند، را به همراه منظر، که «مرد خونش بالاست»، از حصار تنگ آپارتمانش به جاده‌ای دراز به مسافت تهران- تبریز می‌کشاند. نخستین واژه‌ی‌ ترکی نیز در همین جاده درون روایت پرتاب می‌شود تا راوی به بیست سال قبل پرت شود، هر چند راوی همانند استفاده از واژه‌های ترکی در اولین پرتاب تاریخی، و یا به قول خودش، در «پرش زمانی» چندان موفق نیست و همان لحظه به درون ماشینش برمی‌گردد اما مسیر تهران تا تبریز باید طی شود بی‌آنکه مخاطب ردی از جاده ببیند و یا صدایی بشنود.. در جاده‌ای به آن درازی تنها باید یک ماشین عبور کند تا شاهد رفتار غیرمتعارف منظر شود که پاهایش را روی داشبورد ماشین دراز کرده است، باضافه‌ی تلّی از کمبزه و کدو تنبل به همراه پسرکی موبور و ترازویش؛ و به‌دنبالش باز رفتار نامتعارف منظر و نشاط لجام گسیخته‌ی او و دویدنش به‌درون جالیز.
در این رمان با نویسنده‌‌ای مواجهیم که برای او مسیر اهمیت چندانی ندارد. به هر دلیل موجه یا ناموجهی فراموشش می‌شود که  مخاطب با شنیدن نام مکانی مثل جالیز خیالش جوانه می‌زند و جالیر با تمام ویژگی‌های سبز و پرطراوتش در ذهن مخاطب جان می‌گیرد. تنها به نام بردن از کرت‌هایی اکتفا می‌شود که منظر با اشتیاق به سمت آن‌ها می‌دود. نویسنده با محروم ساختن مخاطب از لذت دیدار منظر با جالیز در «زمان حال» روایت، از این فضا تنها در شناساندن شخصیت «فاطمه» سود می‌جوید و به‌تصویر کشیدن ویژگی دیگر منظر، که با تمام شلختگی خودویژه‌اش، نسبت به پاکیزه بودن محیط زیست سخت حساس می‌نماید. برای منظر فرق نمی‌کند که در گورستان «وادی رحمت» تبریز میان انبوه گورهایی پرسه زند که مردگانش را نمی‌شناسد، یا در اتوبانی جالیزی سر راهشان سبز شده باشد. در هر حال او کیسه‌ای به‌دست دارد و مشغول جمع کردن زباله‌های اطرافش است.
زمان و مکان از عناصری هستند که جایگاه ویژه‌ای در روایت رمان دارند. اما به‌راستی در این رمان وجود مکانی به درازای جاده‌ی تهران- تبریز از چه جایگاهی برخوردار است؟ به باور من، نویسنده  از امکانات تصویری مکان/ جاده‌ای به مسافت 600 کیلومتر به راحتی چشم پوشیده است. هیچ تفاوتی نمی‌کند اگر آپارتمان معهود دیگر رمان‌های وفی جای به فضای تنگ ماشین پرایدی بدهد که در جاده‌ی تهران- تبریز در حال حرکت است. و از این طریق او بتواند «پدر»، «لوت حسین» و سایر شخصیت‌هایش را برای مخاطب بشناساند.
عنصر توصیف در روایت داستان مهم و قابل توجه است. به تصویر کشیدن مکان در رمان شاید بی‌هیچ دال و مدلولی صورت بگیرد، اما به نظر می‌رسد که برای نویسنده‌ی «بعد از پایان» مقصد همه چیز است و مسیر کم اهمیت.
در هشتمین بخش کتاب، در به‌تصویر کشیدن کوه عینالی، هرچند نویسنده یک‌بار دیگر لذت بردن از کوه پیمایی و مسیری که به قله‌ی کوه منتهی می‌شود را از مخاطب خود دریغ می‌دارد و بعد از دو پاراگراف کوتاه هنگامی که «آفتاب هنوز تند بود» تبریز را زیر پایش می‌بیند، با این حال در توصیف زیارتگاه واقع در قله‌ی کوه موفق است. و در همان مکان از تفاوت‌های فردی شخصیت‌هایش به خوبی بهره جسته است.
توصیف مکان می‌تواند دلالت‌های معنایی مدنیت و ویژگی‌های خاص مکانیت را به همراه داشته باشد. بخصوص که دو مقوله‌ی هویت و مدنیّت مضامین لایه‌های تحتانی روایت در رمانی باشد که راوی اول شخص‌اش چه آگاهانه، چه تحت تاثیر ناخودآگاهش تأکید ویژه‌ای بر آن دارد.
به ‌این ترتیب می‌شود گفت که کاراکتر فردی اشخاص رمان می‌تواند در ارتباط تنگاتنگ با مکان قرار گرفته‌ باشند. از دید عوام، برخی خصایص ویژه‌ی شخصیت‌ها می‌تواند ناشی از انتساب آن‌ها به یک مکان خاص باشد. مثلا، اسکاتلندی‌ها در دنیا به خساست شهره‌اند. در رمان «بعد از پایان» نیز نویسنده با ظرافت خاصی از نشانه‌های مکانی در به تصویر کشیدن منش شخصیتی پدر اسد سود جسته است.
«منظر دوربینش را درآورد و شروع کرد به عکس گرفتن از درخت باشکوه و پیر و پرشاخه‌ی وسط میدانک. تا چند سال پیش پینه دوزی توی سوراخ بزرگ درخت کار می‌کرد. بعد از مرگ پینه‌دوز، سوراخ را که مثل اتاقکی گرم بود، معتادی اشغال می‌کند. اهالی محل بیرونش می‌کنند و درِ درخت را تخته می‌کنند»
در آذربایجان، این نشانه‌های مکانی به شهرستان مشخصی در حومه‌ی تبریز برمی‌گردند که به‌باور اغلب اهالی این خطه، ویژگی‌های مقتصدانه‌ی مردمش با رفتار اقتصادی پدر اسد همخوانی دارد. مکانی که نویسنده در رمان خود به تصویر کشیده، نشان از زادگاه پدر اسد دارد. در متن رمان مکان و کاراکتر پدر اسد برای مخاطبی که جغرافیای آذربایجان را می‌شناسد، از دلالت‌های معنایی آشنا و قابل قبولی برخوردار است. اما به‌رغم این توفیق در بازنمون نشانه‌ها، نویسنده در جایی دیگر از مکانی مهم و باارزش چنان به‌شتاب می‌گذرد که انگار نه انگار راوی‌ اول شخص‌اش کسی نیست که ایمان دارد، تبریزی را باید با خود تبریز شناخت. بازار تبریز در جهان متن رمان همانقدر بی‌جان و بی‌روح نمایانده می‌شود که اتوبان تهران- تبریز. بیرون از متن بازار قلب تپنده‌ی تبریز است. اما درون متن نیز بازار تبریز مکانی‌ است که نویسنده می‌توانست با ریزه‌کاری‌های تصویری‌اش رنگی تازه و متفاوت به متن ببخشد. «بعد از پایان» ظرفیت و قابلیت این را داشت که با بکارگیری واژه‌های درخشان در طول روایت نبض تپنده‌ی تبریز را درون متن احساس کند. اما به‌جای آن شخصیت زنده‌ی قابل انتظار، راوی پوسترِ بی‌جانی از بازار ارائه می‌دهد. حتی راوی‌یی که هر از گاهی به‌جا و بی‌جا، تک واژه‌ها و مَثَل‌های ترکی را چاشنی روایتش می‌کند، به‌فکرش نرسیده وقتی در بازار فرش‌فروش‌ها هستند، از مرکز فرش تبریز یعنی «تیمچه‌ی مظفریه» نامی ببرد و از زبان آجرهای طاق این تیمچه‌ی بازمانده از عهد قاجار سخن بگوید و رنگ‌های جاندار فرش تبریز را به واژه‌ها بپاشد و فرش تبریز را با گره‌هایی از کلمات رنگین و ابریشمین ببافد.
«رسیده بودیم به بازار فرش‌فروش‌ها. از چایخانه‌ی سیاری در لیوان‌های یکبار مصرف چای خریدیم. فرش فروش پیری داشت دم حجره‌اش قلیان می‌کشید، دعوتمان کرد برویم داخل حجره و راحت چایمان را بخوریم. حجره جای تنگ و باریکی بود که به زحمت سه نفر می‌توانستند روی نیمکت باریک فرش شده‌اش بنشینند. رادیوی‌ کهنه و زوار در رفته و چرتکه‌ای روی میز بود و قاب عکس پیرمردی روی دیوار. مرد آمد تو و در قندان روی میز را برداشت و تعارف کرد و دوباره بیرون رفت منظر داشت عشق می‌کرد. «محال است در سوئد چنین رفتاری ببینی» چای دیگری سفارش داد و…»
گویی نویسنده، راوی اول شخص و منظر را به بازار تبریز و تیمچه‌ی مظفریه کشانده تا خواننده‌ی رمان از زبان منظر تنها این سخن را بشنود: «محال است در سوئد چنین رفتاری ببینی». دقیقا در جایی از متن که مخاطب انتظار دیدن تیمچه‌‌ها و سرا‌های رنگارنگ بازار تبریز را دارد، راوی اول شخص از کشک و عناب خوردن منظر به ذهن دیر هضم خود می‌رسد.
«در بازار سر پوشیده‌ی تو در تو راه می‌رفتیم. و من فکر می‌کردم به این زودی‌ها نمی‌توانیم از این جای پر از عطر و رنگ و صدا و سایه بیرون بیایم. منظر ذوق زده از مغازه‌ای به مغازه‌ی دیگر می‌رفت. و به نوبت کشک و عناب می‌گذاشت توی دهانش. دو مغازه داری که حوله و پتویشان مشتری نداشت بیرون آمده بودند و با اشاره به زن چاقی که خرید می‌کرد حرف‌هایی به هم می‌پراندند که فقط خودشان سر در می‌آوردند. از سر راه پیرمردی که گاری پر از پارچه‌ای را می‌برد کنار رفتم. فکر می‌کردن که ذهن من از آن ذهن‌های دیر هضم است. کند ذهن نیستم فقط دیر هضمم»
از نویسنده‌ی باتجربه‌ای همچون فریبا وفی، که این‌همه بر کنش‌ شخصیت‌های رمانش دقیق و باریک است، انتظار آن بود که از امکانات اسامی و اماکن محلی بیشتر و بهتر بهره جوید. چنانکه این کار را تا حدودی در فضای گورستان «وادی رحمت» کرده، که حتی تاثیر مکان را می‌توانیم در رفتار شخصیت‌ها نیز ببینیم. اما در بخشی که به بازار تبریز مربوط می‌شود، این امکانات خیلی راحت نادیده گرفته شده است. صرفنظر از نام و تصویر پردازی مکان‌ها، حتی از «حمال» نامیدن «پیرمردی که گاری پر از پارچه‌ای را می‌برد» پرهیز کرده است. حال آن‌که «حمال» تیپ جدایی‌ناپذیر بازار سنتی نه فقط تبریز، که ایران است. با «هامبال» نامیدن این پیرمرد [به گویش مردم آذربایجان] تیپی مختص بازار وارد جهان داستانی وفی می‌شد… که دریغ!
یکی از نقاط قوت جهان متن وفی در رمان «بعد از پایان» این است که نویسنده ضمن شناساندن شخصیت‌ها می‌کوشد آنچه در اعماق ذهن راوی اول شخص می‌گذرد را، مثل سفره‌ای مقابل چشمان مخاطب بگشاید. گاهی ذهن راوی اول شخص چنان زیاده از حد سیال می‌شود که «اکنونیت» رمان در سیّالیت ذهن راوی گم می‌شود. گاهی آنچه در زمان حال می‌گذرد چنان اهمیت می‌یابد که مخاطب می‌خواهد شخصیت‌ها را در زمان «حال» همراهی کند. گاهی هم درونگویی زیاده از حد، چشم مخاطب را زودتر از زمان لازم از خوان نعمت نویسنده سیر می‌کند و لذت خوانش متن برای مخاطب نیمه تمام باقی می‌ماند. در جهان متنِ «بعد از پایان» هر از گاهی راوی تاویل‌های شخصی خود از ایما و اشارات شخصیت‌های دیگر را چنان بی‌پروا به‌زبان می‌آورد که فرصت تأویل  را از مخاطب سلب کرده و مانع از آن می‌شود که او به دلخواه خویش حرکات و سکنات شخصیت‌های رمان را برای خود معنی کند. به این ترتیب راوی، لذت کشف را از مخاطب می‌گیرد.
«…من به فاطمه نگاه کردم که یعنی اجازه دارد برود یا نه. فاطمه پشتش را به من و آیلار کرد که ترجمه‌اش می‌شد آیلار حق ندارد برود و اگر برود مسئولیتش با خودش است. به اتاق کار داریوش اشاره کرد که یعنی او می‌داند و داریوش. آیلار هم  اشاره کرد به موبایلش، یعنی او می‌داند و بابا و …»
مردان رمان وفی مانند مردان آثار دیگر این نویسنده اغلب روشنفکر یا روشنفکرمآب‌های ساده‌دلی هستند. بطور مشخص در این رمان روشنفکرانی از این دست حقانیت روشنفکری‌شان را از مکانی به اسم تبریز و از نام شخصیت‌هایی چون ستارخان و باقرخان و گردهمآیی‌های توام با شعر و موسیقی می‌گیرند. اما در این متن مرد دیگری از این سنخ، اما متفاوت حضور دارد. اسد مردی است که هرچند خود، در روایت راوی حضور ندارد اما اوتوریته‌اش، چونان باوری پرنفوذ فضای رمان را از خود متأثر می‌سازد. یادمان‌های منظر در بیشتر مواقع به اسد، به تاثیر او در زندگی منظر و دخترش، به جهانبینی اسد، به رفتار او با پدرش و… برمی‌گردد. شخصیت کاریزماتیک اسد نمادی است از مردان دگراندیش دهه‌های پنجاه و شصت، که با وجود فقدان فیزیکی‌شان هنوز نمی‌توان آنان را فراموش کرد و بی‌تفاوت از کنارشان گذشت. به‌هنگام خواندن رمان، اسد را در ذهن خود به‌هیأت مردی متصور می‌شدم که چونان شیر پرصولتی در جایی از این جنگل انسانی در متن رمان سر در لاک خود فرو برده و تسلیم شرایط حاکم بر جنگل شده است. از دید من نویسنده‌ای مثل وفی اگر هم بتواند بی‌نگریستن به جزئیات برخی مکان‌ها از کنار آن‌ها بگذرد، نمی‌تواند مردانی از تیپ اسد، با آن کنش‌های درونی‌ خودویژه‌شان را نادیده بگیرد. چرا که وفی در اغلب آثار پیشین خود نشان داده که بیش از هر چیز دغدغه‌ی کنش‌های درونی شخصیت‌هایش را دارد.
در همین راستا زیباترین بخش رمان «بعد از پایان» کشمکش‌های درونی دو شخصیت با انگیزه‌های هویت‌طلبانه است. دو خواهر با ایده‌ها و اندیشه‌های سخت متفاوت، به دنیاهایی بیگانه از هم می‌مانند که به‌رغم زندگی در یک خانه، هیچ نیرویی نمی‌تواند این دو دنیا به یکدیگر متصل سازد. نویسنده برای تصویر ویژگی‌های این دو دنیا در پاراگرافی نه چندان کوتاه با چینش واژه‌هایی بغایت زیبا در کنار هم گسست هویّتی «فاطمه» را برای خواننده تشریح می‌کند.
«ناگهان مثل دیوانه‌ها بلند شد پتویی آورد و رفت زیرش قلنبه شد پشتش را کرد به من. جوری خودش را پتو پیچ کرد که معلوم نبود سرش کدام طرف است. انگار اینجوری بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه یا سنگ بود. رفتم نزدیکتر. دستم را گذاشتم روی پتو. دیدم اصلا حرفم نمی‌آید. دستم را برداشتم و یک قرن به همان حال ماندم. بعد صدای خودم را شنیدم که به فارسی می‌گفتم مامان تو را سپرده دست من. خجالت کشیدم از صدای فارسی‌ام. چند لحظه بعد صدایی از پتو آمد. پتو به فارسی گفت چی گفته. به ترکی گفتم گفته مشمول ذمه‌اید اگر بگذارید فاطمه‌ی من یک ذره غصه بخورد. پتو تکان نخورد. به فارسی گفتم بلند شو دیگر. این جوری روحش را عذاب می‌دی. پتو لرزید. ذره ذره. پتو داشت گریه می‌کرد. فکر کردم اگر این پتو نبود رویم نمی‌شد فاطمه را بغل کنم. پتو را بغل کردم و بوسیدم. بعد من و پتو زار- زار گریه کردیم»
نمی‌خواهم در این‌جا خارج از دلالت‌های معنایی موجود در متن سخنی گفته باشم. با وجود تصاویر گویایی که در قطعه‌ی بالا شاهدش هستیم، سخن گفتن از لایه‌ی پنهانی رمان که از همان آغاز بر مسیر روایت سایه افکنده، شاید پرگویی به‌نظر رسد. فریبا وفی نویسنده‌ی است ترک تبار، زاده‌ی تبریز و مقیم تهران، که شناسنامه‌ی خانوادگی‌اش هویت مکانی خاصی به او می‌بخشد. اما در کنار این هویت ارثی- مکانی، نوشتن به زبان پایتخت، او را در جایگاه متفاوتی ‌نشانده است. آثار وفی گویای آن است که دغدغه‌ی او کنش انسان‌ها به‌ماهُوَ انسان است، از هر قوم و قبیله‌ای که باشد. او نویسنده‌ای است که نفس انسان با هر ریشه‌ی قومیتی برایش مهم است. با این‌همه در این رمان شاید ناخودآگاهِ نویسنده از غار درون او سر برون آورده تا مسیر روایت را از تبریز به تهران بکشاند، و در این مسیر عندالاقتضا برخی تک‌واژه‌ها و مثَل‌های ترکی را چاشنی روایت خود کند. او در بخشی از رمان دو خواهر را چنان زیبا در مقابل هم قرار می‌دهد که شاید سخن گفتن از لایه پنهان هوّیت و قومیت و تاثیر آن بر دیگر شخصیت‌های رمان پر بیراه نباشد.
وفی نویسنده‎‌ای است که جنس و جنسیت زن را نیک می‌شناسد. او در به‌تصویر کشیدن کنش‌های زنانه چنان استادانه قلم می‌زند که مخاطب زن، خود را در میان معرکه می‌بیند. با این‌همه دقت و وسواس در بازنمون کنش‌های شخصیت‌ها راقم این سطور را عقیده‌ بر آن است که در «بعد از پایان» برای نویسنده‌ مقصد مهم‌تر از مسیر بوده است.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل

به مزاحمت ایجاد کردن برای کودکان پایان دهیم.

+0 به یه ن

نمی دونم اون بزرگسالانی که در مهمانی ها و.... وقتی بچه ای می بینند می پرند و بدون رضایت  کودک، او را ماچ مالی می کنند لپش را می کشند ته ریششان را به صورت لطیف کودک می کشند و.... با خود چه فکر می کنند؟! چه کسی این حق را به آنها داده که با یک انسان مستقل اما کم زور این گونه رفتار بکنند؟! این رفتار هم در بین مردان دیده می شود و هم بین زنان. (جز آن قسمت ته ریشش که مختص مردان هست!)  شرم آور هست. حتی شرم آور تر از مزاحمت  خیابانی برای خانم ها. باز توان بدنی خانم ها قابل مقایسه با مردهاست. باز می توانند از خود دفاع کنند. اما یک  کودک چی؟! هر کدام از ما-چه زن چه مرد- جلوی یک کودک پنج ساله مثل غول هستیم. چه طور به خود اجازه می دهیم بدون رضایت او با او چون عروسک رفتار کنیم؟
در سال های اخیر فعالان حقوق زن و دختران پیشرو نسل جدید در ایران جلوی معضل اجتماعی مزاحمت خیابانی خوب ایستاده اند و آن را تا حد زیادی مهار کرده اند. (خیلی کمتر از 20 سال پیش شده. بسیار کمتر) اما در عجبم که در مورد این پدیده همه گیر کودک  چرا کسی چیزی نمی گوید! منظورم مسایل حاد و پیچیده مانند آن چه که در فیلم ارزنده خانم  پوران درخشنده ("هیس! دخترها فریاد نمی زنند") نیست. خوشبختانه در سال های اخیر در این زمینه کارفرهنگی شروع شده. منظورم همین مزاحمت ها ی ساده برای کودک در ملا عام هست که ظاهرا پذیرفته شده. اگر مادری اعتراض کند فک و فامیل (به خصوص قیین قوودایش) به آن مادر انگ خودخواهی و تکبر می زنند. در صورتی که به نظر من نه تنها حق بلکه وظیفه مادر هست که از حقوق آن کودک دفاع کند و نگذارد کسی بدون رضایت او با او چون عروسک رفتار کند.
در گذشته ای نه چندان دور وقتی بچه ای با لحن بچگانه اش به این مزاحمت ها معترض می شد و پرخاش می کرد در مهمانی ها مورد بازخواست والدین و مادربزرگ و پدربزرگ واقع می شد. به او تشر می زدند که باید احترام بزرگ تر نگه دارد و...... خوشبختانه این نوع "تربیت" کم شده و دارد فراموش می شود.
اما هنوز فک و فامیل به بچه ای که از خود دفاع می کند انگ بداخلاقی می زند. "اسم روی بچه می گذارند". می دانید که در هر فامیلی یک عده بدجنس و بدخواه هم هستند که می خواهند این انگ ها را بچسبانند. می بینی بیست سال گذشت! بچه بزرگ شده و می خواهد ازدواج کند. هنوز انگ بداخلاقی را از او برنداشته اند!! دلیل بداخلاقی چیست؟ هیچ چی! وقتی پنج ساله بوده در مقابل مزاحمت ها مقاومت کرده. همین انگ شانس ازدواج او را پایین می آورد. ضرباتی که این نوع انگ ها به کودکان می زنند از تنبیه بدنی هم بیشتر هست. به یکی انگ می زنند که "خنگول" هست به دیگری انگ بداخلاق و.... تجربه ام نشان می دهد اغلب این انگ ها که فامیل می زنند بی اساس هست. عموما تشخیص شان مفت نمی ارزد.

مسئله وقتی حاد تر می شود که کودکی که در خارج بزرگ شده به ایران بیاید. او در خارج به این مزاحمت ها عادت ندارد. می آید در ایران وبا خیل مزاحمت ها رو به رو می شود. برای همین از ایران دلزده می شود. واقعا حیف! این بچه های ایرانی که در خارج بزرگ می شوند سرمایه ملی هستند و در آینده می توانند کلی از موقعیتشان برای ایران سود برسانند. اما نه وقتی آنها را این گونه از کودکی از ایران دلزده می کنیم!

من شخصا به کودکی نزدیک نمی شوم مگر آن که خود کودک رضایت خود را نشان دهد. برخی خودشان می آیند جلو و می خواهند ارتباط برقرار کنند. با این بچه ها من خیلی خوب جور می شوم. حوصله برایشان بی نهایت هست. اما به زور بچه مردم را ماچ مالی نمی کنم. حتی به زور با او حرف هم نمی زنم. اگر می خواهد در خلوت خود باشد مزاحمش نمی شوم. سراغ او اگر می روم آهسته می روم تا مبادا بشکند چینی نازک تنهایی اش.

اشتراک و ارسال مطلب به:


فیس بوک تویتر گوگل
آردینی اوخو